پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
مجله ویستا


شاعر اندیشه‌های جامعه


شاعر اندیشه‌های جامعه
نمایش‌های زندگینامه‌ای معمولاً به واسطه آنکه زیر قضاوت مستندات قرار می‌گیرند و از طرفی در معرض آسیب‌ها و کاستی‌های محدود پردازش درام هستند، آثار دشوار و حساسی به نظر می‌رسند. خیلی سخت است که یک تئاتر زندگینامه‌ای هم به زندگی قهرمان و دنیای او وفادار بماند و هم اینکه اصول و قواعد درام را به صورت نامحدود در پرداخت و اجرایش اعمال کند. اما منیژه محامدی امسال پس از اجرای دشوار نمایش ساختارگریز«تبرئه شده» بار دیگر با نمایش دشواری درباره زندگی یکی از مشاهیر و نوابغ موسیقی جهان به تالار اصلی تئاترشهر آمده است.
زندگی ولفگانگ آمادئوس موتسارت با همه نبوغ و استعدادی که این آهنگساز بزرگ آلمانی داشته است، با وجود خلق شاهکارهای موسیقی جهان و به واسطه اخلاق فردی و خصلت خاص اجتماعی موتسارت سرشار از ایده‌ها و موقعیت‌های بالقوه دراماتیک است و شاید همین ویژگی پیتر شفر را به نوشتن نمایشنامه‌ای درباره این نابغه بزرگ موسیقی ترغیب کرده است. اما با وجود این نمی‌خواهم قضاوتی درباره ضرورت اجرای این نمایش برای مخاطب ایرانی، میزان علاقه و آگاهی تماشاگر به موضوع، نیازسنجی دریافت‌‌گر و... داشته باشم. آنچه در این مطلب به آن می‌پردازم بیشتر پیرامون ساختار دراماتیک روایت داستان و شکل اجرای نمایش توسط منیژه محامدی است.
اجازه بدهید از اینجا شروع کنیم که «آمادئوس» چگونه به طرح بافت دراماتیک و پرداخت اکت و عمل نمایشی(مهم‌ترین مولفه تئاتر) در ساختارش رسیده است. محور چالش‌های دراماتیک در نمایش محامدی چالش میان نبوغ قهرمان(موتسارت) با ناتوانی یک ضدقهرمان(آنتونیو سالی‌یری) است. به همین دلیل سالی‌یری در بستر رویدادهای نمایشی به عنوان یک طرف مبارزه به راوی قصه زندگی و چالش‌های زندگی موتسارت می‌پردازد. همین خروج ضدقهرمان از داستان و قرار گرفتن او در گوشه یا پیشانی صحنه به عنوان راوی به نظر یکی از کاستی‌های دراماتیک نمایش محسوب می‌شود. سالی‌یری در مقاطع متعدد و طولانی از رویداد نمایشی خارج می‌شود، جریان روایت دراماتیک را قطع می‌کند و به صورت مستقیم و بدون واسطه در مقابل تماشاگر به ارائه اطلاعات یا اعترافات در مورد مواجهه‌اش با قهرمان می‌پردازد. در حقیقت تبدیل شدن او به راوی در حالی که خودش یک طرف چالش و مبارزه است(یا اینکه باید باشد) سنگینی درگیری و مواجهه نمایشی را به سمت خود نزدیک می‌کند.
از طرف دیگر می‌دانیم که اکت نمایشی حاصل وقوع چالش و مبارزه میان نیروهای موافق و مخالف است. باید کنشی وجود داشته باشد(تز) تا در مقابل این کنش، واکنشی شکل بگیرد(آنتی تز) و از برخورد این دو تعلیق و درگیری موثر(سنتز) حاصل آید. اما در«آمادئوس» این تقابل قدرت‌ها هیچگاه تبدیل به عمل و اکت نمایشی نمی‌شود. دلیل آن هم این است که تنها رویکرد ساختار روایت به سمت خلق کنش‌های قوی از سوی ضدقهرمان(سالی‌یری) معطوف است و این در حالی است که جهت واکنش‌ها نه در مقابل کنش، بلکه در راستای آن است. بنابراین واکنش‌ها‌ بسیار ضعیف هستند. به عبارت دیگر حرکت قهرمان در جهت تقابل با حرکت ضدقهرمان نیست، بلکه همسو با آن است و نیرویی از سوی ضدقهرمان در جهت به عقب راندن قهرمان، مدام او را به عقب هل می‌دهد. این حرکت یک سویه و بدون واکنش از ابتدا تا انتهای نمایش مدام ادامه پیدا می‌کند و در نتیجه هیچ اکت و عمل استاندارد و دراماتیکی در نمایش اتفاق نمی‌افتد.
ممکن است این جریان را با واقعیت زندگی قهرمان(موتسارت) مقایسه کنیم و توقع داشته باشیم که درام بخواهد قواعدش را بر جریان زندگی واقعی او منطبق کند. اما در این صورت این سوال پیش می‌آید که جایگاه تئاتر و ساختار دراماتیک در این روایت زندگینامه‌ای کجاست؟ پس می‌توان توقع داشت که نمایش برای خلق و پرداخت رویدادهایش در پی کشف موقعیت‌های دراماتیک در زندگی قهرمان یا دستکاری نمایشی در آنها باشد. اگر رفتارهای کودکانه و بی‌نظم موتسارت او را خلع‌سلاح کرده و در زندگی به عقب‌نشینی‌های مداوم وادار ساخته‌، باید رویکرد دیگری را جهت خلق تقابل و کشمکش دراماتیک در ساختار نمایشنامه مورد توجه و تاکید قرار داد. موتسارت جوان به عنوان قهرمان نمایش، ضعف‌ها و قوت‌هایی دارد که باید محمل پرداخت نمایشی قرار گیرند. مجموعه ضعف‌های این شخصیت را می‌توان در ابتذال اخلاقی، حماقت‌های کودکانه، بی‌نظمی‌ها و آشفتگی‌های زندگی فردی و اشتباهات بزرگ اجتماعی خلاصه کرد. اما از سوی دیگر قوت‌های آمادئوس موتسارت در هنر او، استعداد و نبوغش در موسیقی مجموع می‌شوند. پس برای تبدیل کردن موتسارت به یک قهرمان با ویژگی‌های دراماتیک باید این ضعف‌ها و قوت‌ها را مورد توجه قرار داد.
ضعف‌ها و اشتباهات باعث نابودی و سقوط قهرمان می‌شوند و در یک اثر زندگینامه‌ای باید وجود داشته باشند. اما از دیگر سو این قوت‌ها و نبوغ قهرمان است که پیتر شفر و منیژه محامدی را به نوشتن متن و اجرای نمایش وادار کرده است. بنابراین به سادگی پیداست که قوت‌ها، استعدادها و نبوغ موتسارت باید در مرکز توجه و محور رویدادهای روایت قرار گیرند. در نمایش«آمادئوس» اما برعکس این موضوع، ضعف‌ها و شکست‌های مداوم و پشت سر هم قهرمان، محور و مرکز توجه روایت است. حسادت و رقابت سالی‌یری با موتسارت جوان به رویداد اصلی و تم مرکزی درام محامدی تبدیل شده‌ و این رقابت بیشتر از آنکه در مقابل استعداد و قدرت قهرمان قرار گیرد با ضعف‌ها و اشتباهات او مواجه می‌شود. همین موضوع اکت دراماتیک و قدرت درگیری و کشمکش و تعلیق را در نمایش کاهش داده است. در این نوع پرداخت مخاطب پیشتر از توانایی قهرمان، ضعف‌هایش را می‌بیند و به جای تقابل دو سویه با نیروی یک طرفه از طرف ضدقهرمان به سمت قهرمان مواجه است. تقسیم قدرت حتی در میان حامیان و یا دیگران موتسارت و سالی‌یری به سمت ضدقهرمان است و همان گونه که می‌بینیم قدرت روزنبرگ در مقابل بارون سوئینتن انکارناپذیر و غالب است.
مهدی نصیری
منبع : روزنامه فرهنگ آشتی