چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

ایران به سقوط صدام کمک کرد


ایران به سقوط صدام کمک کرد
● سقوط صدام حسین رویای عراقی‌های ناراضی بود. آیا فكر نمی‌كنید به آن چیزهایی كه انتظارش را داشتید، نرسیده‌اید؟
خیر، من احساس شادمانی می‌كنم، چون از وحشتناك‌ترین نظام دیكتاتوری جهان كه دست به‌ كشتار جمعی مردم می‌زد و صدها هزارتن را در زندان‌های مخوف شكنجه و در گورهای دسته‌جمعی دفن می‌كرد، رهایی یافته‌ایم.
اكنون مردم عراق برای اولین‌بار در انتخابات آزاد شركت می‌كنند، احزاب آزادانه فعالیت می‌كنند و هر یك تریبونی مستقل دارند و اقتصاد از سیطره دولت بیرون آمده است و این تحول مباركی است.
البته در كمال تاسف امنیت هنوز به مرحله مطلوب نرسیده است، اما باید پذیرفت كه تحولات مثبت فراوانی روی داده و عراق امروز، از حیث آزادی در شرق و جهان عرب بی‌نظیر است. شما در كجای این منطقه خواهید دید كه مانند عراق، یك نماینده در پارلمان از تغییر نظام و دیگری از تغییر قانون اساسی صحبت كند؟ ناامنی وجود دارد، اما این جنبه‌ها را هم باید در نظر گرفت و اصلا آشفتگی پس از هر تحول و انقلابی وجود دارد. ما و آمریكایی‌ها اشتباهات خود را پذیرفته‌ایم و شاید اگر این اشتباهات روی نمی‌داد وضعیت به‌گونه‌ای دیگر بود.
● به نظر شما این اشتباهات چه بوده است؟
بزرگترین اشتباه این بود كه در تشكیل دولت موقت عراقی، پس از سقوط صدام تعلل كردیم. یادم می‌آید كه گارنر و خلیل‌زاد به كردستان آمدند و از من و بارزانی خواستند كه برای تشكیل دولت موقت به بغداد برویم و ما هم پذیرفتیم. در آن زمان حلقه معارضان محدود بود و این عده هم باورشان نمی‌شد كه از ما چنین تقاضایی شده است. جلسه ما در بغداد و با حضور گارنر، خلیل‌زاد، نماینده‌ای از پنتاگون و فرمانده نیروهای آمریكایی و انگلیسی برگزار شد.
● از معارضان چه كسانی حضوvر داشتند؟
طرف‌های كرد، احمد چلبی، ایاد علاوی و عادل‌المهدی. در آن جلسه، آمریكایی‌ها از ما خواستند كه حلقه معارضان را برای تشكیل دولت بزرگتر كنیم تا همه آنها در دولت مشاركت داشته باشند، اما متاسفانه جلسات ما به‌دلیل بحث و جدل بی‌مورد بدون نتیجه ماند و آمریكایی‌ها مجبور به اتخاذ شیوه دیگری شدند.
● این حرف جدید و بسیار جالبی است، یعنی آمریكایی‌ها چیزی مانند شورای حكومتی را به شما تحمیل نكردند؟
خیر. شورای حكومتی بعدها تشكیل شد، اما آن جلسه دوماه پس از سقوط صدام تشكیل شد و آرامش و امنیت به حدی بود كه ما در هتل اقامت داشتیم و نه منطقه‌ای حفاظت شده و ویژه. با توجه به امنیت آن دوره فكر می‌كنم عامل اصلی وضعیت كنونی، تعلل و ندانم‌كاری گروه‌های معارضی بود كه خود آمریكایی‌ها به آنها پیشنهاد تشكیل دولت موقت را دادند، ولی آنها نتوانستند. در نتیجه آمریكایی‌ها زمام امور را به گارنر و سپس برمر سپردند به نحوی‌ كه گویی اینجا هند است و اینها نیز حاكمان اعزامی از سوی ملكه.
● چرا معارضان موفق به تشكیل دولت موقت عراقی نشدند؟
دلایل متعددی دارد: نخست آنكه علاقه چندانی به مشاركت‌دادن سایر گروه‌ها نداشتند و دیگر آنكه میان آنها بر سر مقام نخست‌وزیری اختلاف‌نظر وجود داشت. برخی معتقد بودند نخست‌وزیر باید شیعه باشد حال آنكه پیشنهاد آمریكایی‌ها چیز دیگری بود.
● پیشنهاد آمریكایی‌ها چه بود؟
آنها مرا معرفی كرده بودند. گارنر به من گفت كه تو برای تصدی سمت اولین رئیس‌جمهور یا نخست‌وزیر عراق مناسبی و من نیز پاسخ دادم كه اگر گروه‌های مختلف بپذیرند، من هم می‌پذیرم.
● از برمر بگویید. آیا او نقش فرستاده پادشاه را برای عراق ایفا كرد؟
بله. پس از عدم موفقیت ما و اتمام ماموریت گارنر، برمر با گروهی از عراقی‌هایی كه تابعیت آمریكا را داشتند از راه رسید و وزارتخانه‌ها را به آنان واگذار كرد. این اقدام نیز البته به شكست انجامید و شورای امنیت در مساله عراق بی‌آبرو شد، چون طرح آزادسازی عراق به اشغال عراق تغییر ماهیت داد.
ما به‌شدت مخالف این روند بودیم، به یاد می‌آورم كه در آن زمان، دكتر احمد چلبی به سفیر انگلیس می‌گفت كه: «مستر بل»، اشغالگر عراق در دهه ۲۰ از شماها بهتر بود، زیرا او ۷۰ سال پیش به‌دنبال تشكیل یك حكومت عراقی بود، اما شما مخالف تشكیل یك حكومت موقت عراقی هستید. نتیجه صرفنظر از تشكیل حكومت عراقی، ایجاد شكاف میان معارضان و اشغالگران بود و همین به آشوب‌ها دامن زد.
▪ برمر نیز مانند یك فرستاده پادشاه، فعال مایشاء بود؟
بله. او هم فردی غیرقابل انعطاف و خود محور بود. در این دوره بحث تشكیل شورای حكومتی توسط او به شكل نامناسبی مطرح شد. ما با شیوه انتصابی این شورا آن هم از سوی برمر مخالفت كردیم و نتیجه آن شد كه ما عده‌ای را معرفی كنیم كه از جمله آنان دكتر عدنان پاچه‌چی بود كه وجهه ملی خوبی هم داشت.
بدین‌ترتیب شورای حكومتی تشكیل شد و در داخل این شورا یك كمیته ریاست نیز به وجود آمد كه ناگفته‌های آن را به شما می‌گویم. هفت گروه در این كمیته عضو بودند، اما از حزب الدعوه و حزب اسلامی عراق كسی در آن شركت نداشت. من و استاد بارزانی مخالف این وضعیت بودیم و بر شركت نمایندگان این دو گروه در كمیته اصرار می‌كردیم و نهایتا اصرار ما به ثمر نشست.
● به قبل از جنگ برمی‌گردیم. آیا در جنگ عراق میان ایران و آمریكا ارتباطی نظیر آنچه در افغانستان علیه طالبان وجود داشت، برقرار شده بود؟
من معتقدم كه ایرانی‌ها به سرنگون‌كردن صدام كمك كردند و از آن خشنود بودند، اما در مورد اینكه میان آنها و آمریكایی‌ها هماهنگی مستقیم وجود داشته یا نه، اطلاع چندانی ندارم.
● اكنون این‌گونه شایع شده است كه در مساله عراق، ایرانی‌ها از آمریكایی‌ها باهوش‌ترند و آمریكایی‌ها را در جهت حذف دشمن خود در كشوری یاری دادند كه اكثریت آن كشور شیعه هستند، نظر شما چیست؟
من معتقدم برنده بزرگ این بازی، ملت عراق است و البته به نفع ایران هم شد و ایرانی‌ها هم در این زمینه بسیار خوب عمل كردند. به هر حال، من معتقدم خدا به دل بوش انداخت كه ما را از شر صدام نجات دهد و در وهله اول ملت عراق و سپس ایرانی‌ها از این مساله سود بردند.
● آیا می‌توان گفت شیوه سرنگونی صدام نتیجه لابی معارضان عراقی در آمریكا بوده است؟
برعكس، ما با آمریكایی‌ها در مورد سرنگونی صدام اختلاف‌نظر داشتیم. یك ماه پیش از سرنگونی صدام به واشنگتن رفتیم و پیشنهاد دادیم كه نیروهای كرد پیشمرگه و بدر در كنار هواداران خود در ارتش عراق با پوشش هوایی آمریكایی‌ها علیه صدام وارد عمل شوند، اما آمریكایی‌ها نپذیرفتند و نهایتا این روش تنها در آزادسازی كركوك و موصل عملی شد.
● نگران نفوذ منفی ایران در عراق نیستید؟
من معتقد نیستم كه شیعیان عراق دنباله‌رو ایران هستند. ببینید ما چند مرجع تقلید داریم كه هر كدام از آنها اجتهاد و دیدگاه خاص خود را دارند ،در ثانی بیشتر امامان‌ شیعیان در عراق مدفونند و نجف و كربلا اهمیت فوق‌العاده‌ای برای شیعیان دارد. اهمیتی بسیار بیشتر از قم یا مشهد. شما توجه داشته باشید كه حتی شیعیان عراق وقتی به مشهد می‌روند، امام‌رضا(ع) را امام‌غریب می‌خوانند و این نکته معناداری است.
هرچند میان شیعیان همدلی بسیاری وجود دارد. خود ما -گروه‌های مسلح و معارض كرد- هم زمانی در ایران اقامت داشتیم، اما هیچ‌گاه آنها از من نخواستند كه دنباله‌رو آنها باشیم و ما هم چنین نبودیم.
● آخرین بار چه زمانی با صدام در مقام ریاست‌جمهور عراق ملاقات داشتید؟
سال ۱۹۹۱ و ۱۹۹۲ و پس از آن دیداری نداشتم جز نامه‌ای كه پیش از این جنگ برای من نوشت و در آن تهدید و تطمیع را مخلوط كرده بود و من نیز طی جوابی بدون آنكه تهدید كنم از او خواستم كه عاقلانه تصمیم بگیرد و خود خانواده و كشور را به ورطه نابودی نكشاند.
● پس از آزادی كویت هم با او ملاقات داشتید؟
سه بار. این دیدارها بسیار دوستانه بود. او كمی‌پس از جنگ كویت احساس ترس و ضعف داشت اما به مرور اعتماد به نفس خود را پیدا كرده بود.
● موضوع صحبت شما با صدام چه بود؟
ما در مورد مسائل اساسی ،دموكراسی در عراق و حقوق كردها صحبت می‌كردیم.در ابتدای سخن پیوسته مرا تایید می‌كرد اما در نهایت مرا به گرایش‌های بورژوازی متهم می‌كرد
● بیشتر با چه كسانی مذاكره می‌كردید؟
عزت‌ الدوری و طارق عزیز. این دو در بحث‌ها اصرار داشتند كه حقوق بشر، بهانه غرب علیه نظام‌های سوسیالیستی است. آنها ادعا می‌كردند كه حاضرند در مورد حقوق كردها با ما همكاری كنند. مقامات عراقی به ما قول خودمختاری می‌دادند و نحوه عمل خود را در مقایسه با ایران و سوریه و تركیه به رخ ما می‌كشیدند.
یادم می‌آید یك بار وقتی سخن از كركوك به میان می‌آمد طارق عزیز به من گفت شما حق دارید هر وقت از كركوك عبور می‌كنید اشك بریزید. من در جواب گفتم واقعا شما كریم و دست‌و‌دل‌بازید. من واقعا از شما تشكر می‌كنم.طارق عزیز با تعجب گفت :شوخی می‌كنی؟ گفتم نه.شما به ۱۵ میلیون شیعه اجازه نداده‌اید برای امام خود در ایام عاشورا گریه كنند اما به ما كه از آنها كمتر هستیم چنین لطفی كردید!
● شما با عزت الدوری هم صحبت می‌كردید؟
با عزت الدوری و گاهی با طارق عزیز همكلام می‌شدیم اما از همه وحشتناك‌تر دهن‌به‌دهن شدن با حسین كامل بود. او عملا فحاشی می‌كرد و حتی یك‌بار گفت اگر دست من بود شما را با لگد، یكی یكی به ایران فراری می‌دادم.
● اكنون عزت الدوری-رهبر مقاومت و حزب بعث- كجاست؟
در یمن. او ابتدا به سوریه گریخت و سپس به یمن رفت.● از چه زمانی با حافظ اسد آشنا شدید؟
سال ۱۹۶۷ یعنی زمانی كه او وزیر دفاع بود و به مصر و سوریه تجاوز شده بود. وقتی ما در حال بازگشت از كنفرانس سوسیالیست‌های عرب در الجزایر بودیم، با هیاتی عراقی و از راه خشكی وارد سوریه شدیم.
مقامات سوری از ما استقبال گرمی كردند و حافظ اسد هم در میان آن جمع بود ولی من نمی‌شناختمش. این اولین دیدار ما بود.
دیدار بعدی ما در سال ۱۹۷۰ یعنی زمانی بود كه اسد، نخست‌وزیر سوریه شده بود. من برای رفتن به بیروت مجبور بودم از سوریه عبور كنم در منطقه بازرسی «ابوشامات» مرا نگه داشتند و گفتند كه شما حق ورود به سوریه را ندارید. من از اتوبوس پیاده شدم و در بیابان، چمدان به دست، منتظر وسیله نقلیه‌ای برای بازگشت به عراق ماندم.
در این هنگام خودرویی متعلق به یكی از گروه‌های مقاومت فلسطین در برابرم توقف كرد و پزشكی كه از دوستان قدیم من بود از آن پیاده شد. او به من گفت كه به سوی دمشق می‌رود واگر كاری از دستش بربیاید برایم انجام می‌دهد، من نیز نامه‌ای نوشتم و از او خواستم كه این نامه را به جناب نخست وزیرسوریه برساند.
در آن نامه نوشتم مرا به اتهامی قدیمی در مرز نگه داشته‌اند اما اكنون اوضاع فرق كرده است و از جنابعالی تقاضای مساعدت دارم.
● این تهمت قدیمی چه بود؟
ما جزو گروه‌های ناراضی عراق بودیم. به هرحال آن نامه به دست اسد رسید و اوهم مرسدسی را برای استقبال از من به مرز فرستاد. از آنجا مرا به هتل «سمیرامیس» دمشق بردند و گفتند كه شما مهمان نخست وزیر هستید و ایشان قصد ملاقات با شما را دارند. ما بعدها به دفعات با یكدیگر دیدار كردیم.
● آخرین دیدار شما كی بود؟
كمی پیش از وفات ایشان. او همیشه حامی ما و میزبان دست و دلبازی بود. اما یك ماجرا میان من و ابوجمال(عبدالحلیم خدام) اتفاق افتاد كه بد نیست بگویم. یك بار ابوجمال به من زنگ زد وگفت بیا باهم قهوه بخوریم. وقتی پیش او رفتم به من گفت: «رئیس‌جمهور گفته است از تو حمایت كنیم زیرا تو می‌توانی گروههای معارض را گردهم بیاوری.» گفتم: «مشكلی نیست فقط شما دو تن از بعثی‌های عاقل سوریه را برای همكاری به من معرفی كنید». او گفت: «یك دفعه بگو نمی‌خواهی همكاری كنی.» گفتم: «چرا؟» گفت: «برای اینكه بعثی عاقل آن هم دو تا وجود ندارد!»
● آیا آنها كمك تسلیحاتی و مادی هم كردند؟
بله، بسیار زیاد.
● حافظ اسد چگونه فردی بود؟
به نظر من یك رهبر سیاسی با هوش و با اعتماد به نفس زیاد. بگذارید داستانی را برایتان تعریف كنم كه این موضوع رادرك كنید. این داستان در زمان درگیری میان كردها، عراقی‌ها و قرارداد مارس ۱۹۷۵الجزایر میان صدام و شاه اتفاق افتاده است.
وزارت خارجه آمریكا برای عقد قرارداد الجزایر تلاش بسیاری می‌كرد تا از این طریق نشان دهد كه اكنون عراق فرصت سركوب كردها را یافته است تا از این طریق بر سوریه فشار بیاورد و این كشور را به همراهی با طرح منطقه‌ای كسینجر همراه كند.
روی دیگر این مساله البته تطمیع سوریه برای صلح با اسرائیل و نوعی مجوز ضمنی برای سركوب كردهای آن كشوردر صورت صلح با اسرائیل بود. در آن زمان من دیداری با اسد داشتم او به من گفت: «كسینجر چندی پیش نزد من آمد و با نوعی تبختر گفت؛ خبردارید كه به‌زودی ایران و عراق قرارداد صلح امضا می‌كنند؟ گفتم: بله و بسیار متشكرم. كسینجر با تعجب گفت: چرا؟ گفتم: برای اینكه عراقی‌ها به زودی از كردها خلاص می‌شوند و ارتش عراق فرصت می‌یابد كه در جولان با ما همراه شود! رنگ از چهره كسینجر پرید و با هیجان گفت: مگر ممكن است؟گفتم: چرا نه؛ هرچه باشد هردو عرب و بعثی هستیم.» این نمونه‌ای از حاضر جوابی و تیزهوشی حافظ اسد فقید بود.
● در این مرحله قذافی هم از شما حمایت كرد؟
بله او هم حامی ما بود. اما من می‌خواهم برایتان ماجرای عجیبی را تعریف كنم. پس از پیروزی انقلاب ایران، قرار شد قذافی هواپیمایی حاوی اسلحه و مهمات را برای ما به تهران ارسال كند. شخصی كه با محموله همراه كرده بودند از دوستان دكتر صادق طباطبایی بود.
من با این شخص تماس گرفتم و گفتم: این محموله چگونه به دست ما خواهد رسید؟ او گفت: ما شماره این سلاح‌ها را ثبت كرده و تحویل ایرانی‌ها داده‌ایم. بنابراین توجه داشته باشید اگر به دست كردهایی به جز نیروهای شما بیفتد ما مسوولیتی نداریم.. . ایرانی‌ها ظاهرا چندان راغب نیستند این سلاح‌ها را به شما بدهیم و نگرانند كه این سلاح‌ها به دست ضد انقلاب بیفتد؛ مراحل تحویل این محموله به پایان نرسیده بود كه من مجبور شدم به دمشق و سپس لیبی بروم.
در آنجا بودم كه خبر بروز جنگ میان عراق و ایران به گوشم رسید. به ایران برگشتم و به دیداردكتر مصطفی چمران رفتم. او از من استقبال گرمی كرد ومرا در آغوش گرفت و گونه‌ام را بوسید و گفت: مشكل تحویل اسلحه شما را حل كردم. از او تشكر بسیار كردم چون این كار مستلزم طی مراحل دشوار و نفسگیری بود. استنباط من از «حل مشكل تحویل اسلحه» آن بود كه سلاح‌ها آماده است و من می‌توانم آنها را به عراق انتقال دهم.
به چمران گفتم: حالا چگونه آن را به عراق انتقال دهم. او گفت: ما این مشكل را هم حل كردیم. با تعجب گفتم: چگونه؟ گفت میان پاسدارها توزیع شد!سپس ادامه داد: شما كه نمی‌توانستید سلاح‌های شماره‌گذاری شده رابفروشید. گفتم: درست است. گفت پس می‌خواستید چكار كنید؟ گفتم: قصد داشتیم آنها را تحویل نیروهای پیشمرگه بدهیم.
چمران گفت: برای اینكه علیه صدام بجنگند و در این میان عده‌ای به فیض شهادت برسند و عده‌ای دیگر به مبارزه ادامه دهند؟ گفتم: بله. گفت: ما كار شما را آسان كردیم واكنون پاسداران با آن اسلحه‌ها همین كار را می‌كنند.
● كمك قذافی به خاطر دشمنی با صدام بود یا حمایت از حقوق كردها؟
او كردها را مظلوم می‌دانست و ملت كرد را برادر عرب‌ها می‌دانست و معتقد بود كه باید میان كردها، ترك‌ها و عرب‌ها فضای برادری حاكم شود. قذافی در دیدار با نخست وزیر وقت تركیه و هاشمی رفسنجانی- كه هردو افرادی منطقی بودند - این مساله را بیان كرده بود.
البته او با صدام هم دشمنی داشت و این دومساله باعث حمایت او از كردها شده بود. من پس از سال ۱۹۸۰ تاكنون دیدار مستقیمی با قذافی نداشته ام.
● از امام خمینی بگویید؟
رابطه من با امام خمینی به زمانی برمی‌گردد كه ایشان در نجف اشرف بودند و ما با ناراضیان ایرانی، رابطه برقرار كرده بودیم. در آن زمان –دهه ۶۰- دو گروه عمده ناراضی عراقی وجود داشت.
۱) سازمان انقلابی حزب كمونیست
۲) اتحادیه دانشجویان خارج از كشور.
در آن زمان نماینده گروه اخیر به عراق آمد و به ما گفت؛ فردی به نام «آیت‌الله خمینی» در عراق وجود دارد كه مخالف شاه ایران است و شما بهتر است به او كمك كنید.
ما با مرحوم «مصطفی خمینی»؛ فرزند امام، تماس گرفتیم و اعلام كردیم كه حاضریم در خدمت امام باشیم. زمانی هم كه ما برای مبارزه مجبور شدیم به كوه‌ها كوچ كنیم به ایشان نوشتیم كه ما در مرز ایران و عراق؛ گوش به فرمان شما هستیم. وقتی امام به پاریس رفت دكتر «فواد معصوم» و «دكترعادل» نمایندگان ما در بخارست ؛نزد امام خمینی رفتند و گفتند كه ما حاضریم برای ایران و حكومتی كه شما برقرار می‌كنید، بجنگیم و خلاصه نیروهای پیشمرگه در خدمت شما هستند.
امام تشكر كردند ولی نپذیرفتند و فقط از ما خواستند كه با «آیت‌الله حسین منتظری» –كه به یكی از شهرهای كردنشین ایران تبعید شده بود- سر بزنیم. پس از انقلاب هم البته در قم با ایشان دیدار داشتیم. رابطه ما با ایشان بسیار خوب بود.
● از لبنان بگویید. صمیمی‌ترین دوست شما در آنجا چه كسی بود؟
در آنجا بچه‌های «جبهه مردمی برای آزادی فلسطین» از حامیان من بودند و دوستان دیگری هم از سایر گروهها داشتم. افرادی چون؛ استاد«محسن ابراهیم»، «نایف حواتمه»، «كمال بیك» و«جنبلاط». و یادم می‌آید كه چطور وقتی در دهه ۷۰ از هراس ترور نیروهای اطلاعاتی عراق از منطقه مسلمان‌نشین بیروت گریختم؛ نزدیك مقرحزب كتائب، به من جا و مكان دادند. البته كمی بعد از آنجا به قاهره رفتم.
● در حزب كمونیست لبنان، با چه كسی بیشتر دوست بودید؟
محسن ابراهیم. بگذارید خاطره‌ای را ازاو نقل كنم. ما در سال ۱۹۶۷ از كنفرانس سوسیالیست‌های عرب در الجزایر به لبنان برمی‌گشتیم. در هواپیما مرحوم «عبدالخالق محجوب» كه كنار من نشسته بود، رو به من كرد و گفت جلال آیا می‌دانستی كه در سودان هم طوایف كرد وجود دارند ؟با تعجب گفتم: نه! گفت: بله و حتی باشگاه‌های فكری- ادبی هم دارند و حتی شاعر كردی هست كه مدتی پیش با یك شاعر سودانی اختلاف پیدا كرده بود و یكدیگر را هجو می‌كردند و در این میان بیشتر اوقات این شاعر كرد برنده میدان بود.
به اوگفتم موضع تو در مورد كردها چیست؟ او گفت تو از موضع من به عنوان یك ماركسیست آگاهی داری؛ در این هنگام محسن ابراهیم به عقب برگشت و گفت: ببین جلال ! شما كردها سرنوشتتان با كشتار جمعی توسط عرب‌ها گره خورده است حال اگر بخواهید كمونیست شوید ما در كنار شما خواهیم بود.
● از غسان كنفانی، نویسنده مشهور بگویید؟
به هنگام همكاری من در مجله «الهدف» متعلق به «جبهه الشعبیه فلسطین» او همكار من بود. من بارها او را نصیحت می‌كردم كه دستگاهی بخرد و نامه‌های مشكوك را خودش باز نكند او به توصیه‌های امنیتی من گوش نمی‌داد و بالاخره یكی از این نامه‌ها باعث مرگ او شد.
یادم می‌آید كه او خودش رانندگی می‌كرد یك بار به اوگفتم چرا یك راننده استخدام نمی‌كنی؟ گفت: از بورژوا بازی خوشم نمی‌آید. به اوگفتم: این رعایت احتیاط است نه بورژوابازی و اصلا اگر هم بورژوابازی باشد؛ به قبای چه كسی برمی‌خورد؟اسرائیلی ها؟
● آقای طالبانی اكنون از زندگی چه می‌خواهید ؟
من از كلاس ششم ابتدایی وارد سیاست شده‌ام و سالیان سال مبارزه كرده‌ام، تبعید شده‌ام و در كوهها و دره‌ها آواره بوده‌ام و اكنون در سن ۷۴ سالگی آرزوی چندانی ندارم جز كمی آرامش و فرصتی برای ثبت خاطراتم. راستش دیگر علاقه‌ای به فعالیت سیاسی ندارم.
● در قدرت بودن خوب نیست؟
به‌خدا قسم كه مصیبت است و من معتقدم كه واقعا ارزش انسان به توانایی فكری و روحی است نه تكیه بر قدرت. من در زندگی؛ بیشتر، آرزو داشتم استاد دانشگاه یا یك محقق می‌شدم؛ تا در میان جوانان و محیطی علمی بودم؛ اما متاسفانه نشد. یك بار هم می‌خواستم ادامه تحصیل بدهم اما كار سیاسی مانع شد. خلاصه من هیچوقت فكر نمی‌كردم رئیس‌جمهور عراق شوم و دنبال آن هم نبودم.
● بیشترخود را یك رهبر كرد می‌دانید یا رئیس‌جمهور عراق؟
رئیس‌جمهور عراق. ببینید من از ابتدا معتقد به شعار برادری میان كرد و عرب و مبارزه مشترك بودم و در كتاب خود با نام «كردستان و نهضت آزادیبخشی» (۱۹۷۰) رویكرد كردی و عربی خود را حفظ كرده‌ام. من اعتقادی به برپایی جمهوری كردستان ندارم زیرا مطالعه تاریخ كردها و واقعیت‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی موجود در منطقه به من ثابت كرده است كه برپایی چنین جمهوری‌ای غیرممكن است.
من به این نتیجه رسیده‌ام كه ایجاد عراق آزاد، فدرال و متحد بیشتر از یك كشور كرد به نفع آینده ماست. شما اكنون به كردستان عراق بروید خواهید دید كه چه پیشرفت‌هایی حاصل شده است. به یاد دارم چندی پیش خبرنگاری مصری این منطقه را به اروپایی تشبیه كرده بود كه زبان رایج آن كردی است و من معتقدم با پیشرفت عراق متحد این وضعیت بهتر هم می‌شود.
ترجمه: سعید آقاعلیخانی
منبع: الحیات
منبع : روزنامه هم‌میهن