پنجشنبه, ۲۲ آذر, ۱۴۰۳ / 12 December, 2024
مجله ویستا

درک سیاست دولت بوش


درک سیاست دولت بوش
این مقاله پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۴ در آمریكا نوشته شده است؛ انتخاباتی كه به پیروزی مجدد بوش و نومحافظه كاران همراه او انجامید و به این ترتیب ظاهراً تعبیر اشمیت در مورد شكست لیبرال ها در نبردهای سیاسی بار دیگر تحقق یافت (!) البته امیدهای نویسنده مقاله كه قرار گرفتن در موضع اپوزیسیون را به قیمت حفظ آرمان های لیبرال می پذیرد، هم چندان بی راه نبوده است، زیرا دست كم دو نفر از بازیگران اصلی در پیكار سیاسی محافظه كاران آمریكا كه اتفاقاً در این مقاله هم از آنها نام برده شده یعنی تام دی لی سناتور تگزاس و كارل روو مشاور انتخاباتی بوش در حال حاضر هركدام به نوعی در محاق قرار گرفته اند و نومحافظه كاران پس از قضایای جنگ عراق تحت فشار سیاسی زیادی قرار دارند. اكنون باید تا انتخابات بعدی- از جمله انتخابات میان دوره ای كنگره آمریكا در پاییز امسال- منتظر ماند و دید آیا پیش بینی اشمیت درست درمی آید یا به قول نویسنده سنت لیبرالی تاریخی آمریكا به صحنه بازمی گردد. خوانندگان محترم توجه دارند كه عناوینی مثل لیبرال، محافظه كار یا چپگرا در این نوشته به معنای فعلی آن در فرهنگ سیاسی آمریكا به كار رفته است كه لزوماً با معنای دقیق این عناوین در سنت های سیاسی دیگر مثلاً سنت سیاسی اروپا و به خصوص ایران یكسان نیست.
برای درك جنبه متمایز سیاست امروز حزب جمهوریخواه، در ابتدا به دانستن آرای یك فیلسوف سیاسی بسیار محافظه كار و پیچیده آلمانی نیاز دارید. اما برخلاف تصور شما نام او لئو اشتراوس نیست كه به طور گسترده ای از او به عنوان مرشد فكری دست اندركاران دولت بوش نام برده می شود. در عوض فیلسوفی كمتر شناخته شده، اما از جنبه های فراوان مهمتر از اشتراوس، در این جایگاه قرار می گیرد: كارل اشمیت.
● چپ و میراث اشمیت
هنگامی كه من در دهه ۱۹۹۰ مسئول آموزش دانشكده دوره های عالی علوم سیاسی و اجتماعی در «مدرسه جدید پژوهش اجتماعی» بودم، تلاش های مصمم استادان چپگرا برای میزبانی كنفرانسی درباره افكار اشمیت، باعث شد كه یك اهدا كننده مالی به دانشكده، یك یهودی سالمند به دفترم بیاید و اعلام كند دیگر به موسسه ای كه به بیان خشم آلود او با «آن فاشیست» همدلی دارد، پولی اهدا نخواهد كرد. در آن هنگام وسوسه شدم كه به او بگویم، جدا از كمك كردن یا نكردن او، اندیشه های اشمیت از قبل در حلقه های چپگرا رواج یافته است. «تلوس» (Telos)، نشریه پایه گذاری شده در سال ۱۹۶۸ كه هدفش آشنا كردن مخاطبان آمریكایی با «نظریه انتقادی» اروپایی بود، در دهه ۱۹۸۰ تلاشی را برای احیای میراث اشمیت آغاز كرد كه متاثر از حملات جدی او به لیبرالیسم و مخالفت او با ایده آلیسم ویلسونی بود. در یك بررسی جامع از نوشته های ابتدایی اشمیت توسط «گپال بالاكریشتان» در كتابی با نام «دشمن» كه به وسیله انتشاراتی چپگرای نو «ورسو» (Verso) در سال ۲۰۰۰ به چاپ رسید، به طرزی غیرعادی این نتیجه گیری اشمیت را كه لیبرال دموكراسی دچار بحران شده است اطمینان بخش می یابد، چرا كه به نظر نویسنده به چپ این امید را می دهد كه بن بست كنونی اش تا به آخر ادامه نخواهد یافت. اندیشمندان برجسته اروپایی مثل «اسلاوی ژیژك»، «شانتال موفه» و «ژاك دریدا» نیز دلمشغول نظرات اشمیت بوده اند. مسئله تنها تحسین دیدگاه های سیاسی اشمیت نیست، بلكه آنها در اشمیت فردی را بازمی شناسند، كه درست مانند خودشان با انسانگرایی مخالف است و به جای آن بر نقش قدرت در جامعه مدرن تاكید دارد؛ دیدگاهی كه آنها در مورد آن بیشتر با پساساختارگرایانی مانند میشل فوكو اشتراك نظر دارند تا متفكران لیبرالی مثل جان راولز.تحسین كنندگان اشمیت در جناح چپ حق داشته اند كه معتقد باشند پس از سقوط كمونیسم، ماركسیسم نیاز به بازاندیشی قابل ملاحظه ای دارد. با این وجود آنها با معطوف شدن به اشمیت به جای گرایش به لیبرالیسم، همچنان به رگه ای از اقتدارگرایی در ماركسیسم متكی ماندند كه در آرای متفكران قرن بیستمی مثل لنین و گرامشی نمود پیدا می كند و تنها اشمیت نبود كه آنها به او گرایش یافتند. به خصوص نشریه «تلوس» به متفكران و نهضت های نوفاشیست در ایتالیا شیفتگی نشان داد، گویی كه مدعی باشد هر چیزی بهتر از متفكر معاصر ماركس، یعنی جان استوارت میل و میراث او است.
●راست و میراث اشمیت
تاثیر اشمیت بر راست معاصر مسیر متفاوتی را طی كرده است. در اروپا متفكران راست جدید مثل «جیان فرانكو میگلیو» در ایتالیا، «آلن دو بنوا» در فرانسه و مولفان آلمانی مشاركت كننده در مجله «آزادی جوان» بر آرای اشمیت تكیه كرده اند. اشمیتی های دست راستی در ایالات متحده چندان زیاد نیستند، اما جزء گروهی از روشنفكران قرار می گیرند، كه اغلب آنها را «كهنه محافظه كاران» می نامند و انرژی زیادی را صرف حمله به اندیشه نومحافظه كاری از جانب جناح راست می كنند. یكی از آنها «پل ادوارد گاتفرید» استاد علوم انسانی در كالج الیزابت تاون در پنسیلوانیا به خصوص در این زمینه پركار است. گاتفرید كه خودش هم از نویسندگان گاهگاهی مجله «آزادی جوان» (Junge Freiheit) است، از موضع مجله در رد «این دیدگاه كه همیشه باید به هر آلمانی میهن دوستی به وسیله قربانیان خودفرموده هولوكاست نهیب زده شود» دفاع می كند. جای تعجب نیست كه او به كارل اشمیت علاقه داشته باشد. گاتفرید از آن نوع نویسندگانی است كه عبارت فاشیسم را درون گیومه می گذارند، گویی كه وجود آن در گذشته اروپا به نحوی محل تردید است. البته باید گفت كه هیچ سمیناری در مورد اشمیت در هیچ جا در حزب جمهوریخواه برگزار نمی شود و حتی اگر هر فعال سیاسی محافظه كار مهمی با اشمیت آشنا باشد، كه امری نامحتمل است، مطمئناً خودش را از همدلی او با توتالیتاریسم دور نگه می دارد. با این حال شیوه تفكر اشمیت درباره سیاست بر روح زمانه معاصر كه محافظه كاری حزب جمهوریخواه در آن بالیده است حاكم است، اما اغلب به طریقی آنقدر پنهانی كه باعث ترس كسی نشده است. به خصوص به تجزیه و تحلیل های اشمیت در توضیح شیوه حمله محافظه كاران به لیبرال ها و شیوه دفاع هر چند اكراه آمیز لیبرال ها از خودشان در آمریكا كمك می كند.
اشمیت در كتاب «مفهوم امر سیاسی» می نویسد هر حوزه تلاش انسانی با دوگانگی تقلیل ناپذیری ساختار یافته است، اخلاقیات به خیر و شر توجه دارد، زیبایی شناسی به زیبا و زشت و اقتصاد به سود و زیان اما در سیاست تمایز اصلی میان دوست و دشمن است. همین امر است كه سیاست را از سایر حوزه ها متفاوت می كند. فراخوانی عیسی به عشق ورزیدن به دشمن تان، كاملاً برای دین مناسب است، اما با قمار مرگ و زندگی كه سیاست همیشه درگیر آن است سازگار نیست. فیلسوفان اخلاقی دلمشغول عدالت بوده اند، اما سیاست ربطی با عادلانه تر كردن جهان ندارد. برای تبادل اقتصادی تنها رقابت ضرورت دارد؛ اقتصاد با نیست شدن سر و كاری ندارد. سیاست هم همین طور است.
اشمیت می نویسد: «امر سیاسی شدیدترین و افراطی ترین نوع تعارض است.» جنگ خشن ترین شكلی است كه سیاست به خود می گیرد، اما حتی در نبود جنگ، هنوز این خصومت كه «مقتضای سیاست آن است كه شما با مخالفتان به عنوان خصمی در برابر همه چیزهایی كه به آن معتقدید رفتار كنید» امری شخصی نیست؛ شما مجبور نیستید كه از دشمن تان متنفر باشید. اما مجبورید كه در صورت ضرورت آماده نابود كردن او باشید.محافظه كاران برداشت اشمیت را از سیاست بسیار كامل تر از لیبرال ها جذب كرده اند. «آن اچ كولتر» نویسنده كتاب هایی با عنوان «خیانت: خیانت لیبرال ها از جنگ سرد تا جنگ با تروریسم» و «افترا: دروغ های لیبرال ها در مورد جناح راست آمریكا» مرتباً حاوی اشاراتی به این است كه چقدر خوب می شد اگر لیبرال ها از صحنه زمین محو می شدند.
برعكس لیبرال ها حتی در چارچوب ذهنی تازه تدوین شده تهاجمی شان بر ضد بوش، هیچ گاه زبانی ستیزه جویانه مثل زبان «كولتر» استفاده نمی كنند.
جالب اینجا است كه اشمیت در مورد اینكه چرا میزبانان محافظه كار میزگردهای تلویزیونی مثل «بیل ارایلی» به خاطر نظراتشان با اعتمادبه نفسی قوی تر و لحنی مهاجم تر نسبت به مثلاً لیبرال های عاجزی مثل آلن ولف(!) مبارزه می كنند، توضیحی ارائه می كند.
اشمیت استدلال می كرد كه لیبرال ها، به معنای واقعی كلمه هرگز نمی توانند «سیاسی» باشند. لیبرال ها به خوش بینی در مورد طبیعت انسان گرایش دارند، در حالی كه «همه نظریات سیاسی اصیل شرور بودن انسان را پیش فرض می گیرند.» لیبرال ها به امكان وجود قوانین خنثایی اعتقاد دارند كه می تواند میان مواضع متعارض واسطه شود، اما به نظر اشمیت چنین خنثی بودنی وجود ندارد، چرا كه هر قانونی - حتی قانونی علی الظاهر عادلانه - صرفاً بیانگر پیروزی یك دسته بر دسته دیگر است.
لیبرال ها اصرار می ورزند كه چیزی به نام جامعه كه مستقل از دولت است وجود دارد، اما اشمیت اعتقاد دارد كه پلورالیسم توهمی بیش نیست، زیرا هیچ دولت واقعی به نیروهای دیگر مانند خانواده یا كلیسا امكان نخواهد داد تا با قدرتش مخالفت كنند. لیبرال ها در یك كلمه، درباره «قدرت» معذبند و به علت این احساس تشویق به جای درگیر شدن در سیاست به نقد آن می پردازند.
جای تعجب نیست كه اشمیت متفكرانی مانند ماكیاولی و هابز را تحسین می كرد، كه در برخوردشان با سیاست به چنین توهماتی دچار نبودند. رهبران ملهم از افكار اینان كه به هیچ وجه موافق فردگرایی اندیشه لیبرال نبودند، حاضر بودند تصدیق كنند كه سیاست گاهی متضمن قربانی كردن زندگی انسان ها است. آنها نسبت به لیبرال ها در مبارزه دست بالا را داشتند، زیرا خودشان را مشغول مفاهیمی مثل خیرعامه یا علائق همه انسانیت نمی كردند. (اشمیت در صورت بندی كاملاً موجزی كه اگر آن را تحسین كنید، درخشان می شماردیش و در غیر این صورت به وحشت می افتید، می نویسد: «انسانیت نمی تواند جنگی را به راه اندازد زیرا كه دشمنی ندارد.») محافظه كاران از وجود بی عدالتی ناراحتی به خود راه نمی دهند، چرا كه سیاست از نظر آنها به معنای به حداكثر رساندن منافع جناح خودی است و نه بذل و بخشش آن.اگر یكپارچگی تنها از راه ضدیت سركوبگرانه حتی به قیمت زیر پا گذاشتن مقررات قانونی تمام شود و قابل دستیابی باشد، محافظه كاران با این شیوه یكپارچگی را محقق خواهند كرد.به طور خلاصه مهم ترین درسی كه اشمیت به ما می آموزد این است كه تفاوت میان لیبرال ها و محافظه كاران تنها بر سر خط مشی های سیاسی كه اتخاذ می كنند نیست، بلكه تفاوت آنها بر سر معنای خود سیاست است. نسخه آلمانی اشمیت از محافظه كاری كه نقاط اشتراك فراوانی با نازیسم دارد، پیوند مستقیمی با محافظه كاری آمریكایی ندارد، با این حال بنیان های آرای او را می توان در شیوه های مبارزه محافظه كاران آمریكایی امروز برای اهدافشان شناسایی كرد.
لیبرال ها به سیاست به عنوان یك وسیله می اندیشند. برای محافظه كاران سیاست یك غایت است.
از نظر لیبرال ها سیاست در «لبه آب» متوقف می شود. از نظر محافظه كاران سیاست هیچ گاه بازنمی ایستد. لیبرال ها به محافظه كاران به عنوان متحدان بالقوه در آینده می اندیشند؛ محافظه كاران حتی وجود لیبرال ها را هم به رسمیت نمی شناسند. لیبرال ها معتقدند كه خط مشی های سیاسی باید در برابر یك آرمان مستقل مثل رفاه انسانی یا بیشترین خیر برای بیشترین تعداد افراد سنجیده شود؛ محافظه كاران سیاست ها را تنها بر مبنای تاثیرشان در پیش بردن غایات محافظه كاران ارزیابی می كنند. لیبرال ها به طور ذاتی می خواهند هیجانات را تعدیل كنند؛ محافظه كاران تمایل دارند كه به شور و شرها دامن بزنند. لیبرال ها فكر می كنند كه راه سومی میان «لیبرالیسم» و «محافظه كاری» وجود دارد. محافظه كاران معتقدند كه هر كسی محافظه كار نیست، لیبرال است. لیبرال ها می خواهند با این ادعا كه افراد دارای حقوق معینی هستند كه هیچ دولتی نمی تواند آنها را سلب كند، حد و مرزی برای امر سیاسی تعیین كنند؛ اما محافظه كاران این بحث را به میان می كشند كه در هنگام وجود «وضعیت های فوق العاده» سلطه و توانایی دولت را نمی توان به مبارزه طلبید- و البته محافظه كاران همیشه مواردی از این وضعیت های فوق العاده را پیدا می كنند.
البته هنگامی كه مسئله تمایز میان محافظه كاران و لیبرال ها در ایالات متحده مطرح است، خطوط حزبی دیگر راهگشا نیست.بسیاری از محافظه كاران به خصوص آنهایی كه تمایلات اختیارگرا (Libertarian) هم دارند از نقصان های بوش آشفته اند و از فراخوان او برای اضافه كردن متممی بر قانون اساسی برای تحریم ازدواج همجنس بازان ناراضی اند. اما در طرف دیگر طیف سیاسی، همه لیبرال ها و چپ گرایانی هستند كه می خواهند با همان سبعیتی كه محافظه كاران با آنها می جنگند، با محافظه كاران مقابله به مثل كنند.
با این حال اگر اشمیت محق باشد، محافظه كاران تقریباً همیشه در نبردهای سیاسی با لیبرال ها برنده می شوند، زیرا آنها تنها نیروی موجود در آمریكایند كه حقیقتاً سیاسی اند.
از هنگام انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۰ (دوره اول رئیس جمهوری بوش) تا منطقه بندی مجدد از انتخابات كنگره در تگزاس و تا روش های به كار رفته برای ایجاد اصلاحاتی در «بیمه سالمندان و معلولان» محافظه كارانی مانند «تام دی لی» و «كارول روو» مرتباً به پیروزی رسیده اند، زیرا این برداشت را به وجود آورده اند كه هیچ چیزی جلودار آنها نیست.لیبرال ها نمی توانند چنین كنند. برای لیبرال ها همیشه چیزی وجود دارد به همان اندازه پیروزی با اهمیت و شاید مهم تر از آن اینكه آیا خط مشی های سیاسی دارای روالی صادقانه، پیشینه ای تاریخی یا پیامدهایی برای نسل های آینده هستند یا نه.اگر همه مطالب فوق دست كم از لحاظ مقاصد لیبرالی مایوس كننده به نظر می رسد، اشمیت ناخواسته دلیلی برای امیدوار بودن هم ارائه كرده است. او در جست وجو برای انكار سرمشق های لیبرالیسم گذارش به «تامس پین» و بنیانگذاران آمریكا هم می افتد. از دیدگاه او آنها لیبرال هایی بودند كه به طور شاخص از قدرت می هراسیدند؛ او در واقع با تعجب می نویسد كه آنان به شكلی ساده لوحانه سعی كردند كه قدرت را با «تفكیك قوا» متعادل كنند و تحت نظارت قرار دهند. اشمیت از این لحاظ حق داشت. «جان لاك»، و نه «توماس هابز»، نظریه پرداز قرارداد اجتماعی، در تجربه آمریكایی اش حضور دارد. سنت سیاسی آمریكا بیشتر مدیون منتسكیو است تا ماكیاولی، و حتی هنگامی كه به دومی اتكا می كنیم بیشتر تحت تاثیر افكار او درباره جمهوری فلورانس هستیم تا دفاعیه او در «شهریار». به نظر می رسد اشمیت معتقد است كه آمریكا یك جامعه لیبرال ناب است، نكته ای كه با شور و شوق فراوان مدت ها بعد از انتشار كتاب «مفهوم امر سیاسی» اشمیت در كتاب «سنت لیبرال در آمریكا» (۱۹۵۵) نوشته «لوئیس هارتز» مورد اشاره قرار می گیرد. ایالات متحده كه تا مغزش لیبرال است، هرگز مانند آلمان ها جذب سنت «رئال پولتیك» در اندیشه سیاسی نشده است؛ در واقع مهمترین متفكران سیاسی ما در سنت «رئال پولتیك» هانس جی مورگنتا و هنری كیسینجر مهاجرانی آلمانی بوده اند. اشمیت كه علی الظاهر نظریه پرداز قدرت بود، از آنجایی كه هیچ احترامی برای سنت لیبرالی آمریكا قائل نبود در درك قدرتمندترین نظام سیاسی جهان دچار سوء برداشت شد. محافظه كاران آمریكا تا آن حدی كه امری مثل تمایز دوست- دشمن اشمیتی را به این كشور می آورند، نه تنها در تضاد با لیبرال ها قرار می گیرند، بلكه با میراث تاریخی لیبرالی آمریكا نیز مخالفت می ورزند. چنین موضعی ممكن است در كوتاه مدت به آنها كمك كند؛ لفاظی مخرب و سرسپردگی بی حد و مرز محافظه كاران آن قدر در نظام سیاسی تقریباً مورد اجماع، غیرمعمول است كه اخیراً از حد غافلگیری گذشته و رسانه های خبری را بدون واژگانی برای توصیف شقاوت آنها و لیبرال ها را بدون راهبردی برای متوقف كردن طرح های آنها رها می كند. اما همین رویكرد افراطی محافظه كاران به سیاست می تواند باعث شكست شان شود البته اگر دلبستگی سنتی آمریكایی به متعادل و محدود كردن قدرت سیاسی دوباره به صحنه بازگردد.در این اثنا ما با نمونه ای گیرا مواجه می شویم از اینكه چگونه آرا شكل گرفته در زمان و مكانی دیگر، می توانند حوادث را در این جامعه و در این لحظه پیش بینی كنند. تعجبی ندارد كه انتخابات سال ۲۰۰۴ این همه علاقه را به این موضوع برانگیخته است. اگر درسی از اشمیت گرفته باشیم این است كه در این انتخابات ما نه تنها تصمیم خواهیم گرفت كه چه كسی برنده می شود، بلكه تعیین خواهیم كرد كه آیا تكثر (پلورالیسم) را خوب، اختلاف آرا را فضیلت، سیاست را مبتنی بر اصول، عدالت را امكانپذیر، اپوزیسیون را ضروری و دولت را دارای حد و حدود می شماریم یا نه.
آلن ولف
ترجمه: علی ملائكه
آلن ولف مدیر «مركز بوئیسی برای مذهب و زندگی عمومی آمریكا» و استاد علوم سیاسی در كالج بوستون .
The Chronicle Review, Vol ۵۰,Issue ۳۰, April ۲, ۲۰۰۴
منبع : روزنامه شرق