چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
نگاه از منظر خدا
نگاه غیرثَنَوی، نگاهیست از فراز، ژرف و زیبا به موضعِ و موقعِ آدَمی در متنِ هستی، نگاهی عاری از دوئی.
همهٔ ما جویای سعادتیم. برای بسیاری از آدمها، سعادت، بقاست؛ بقا در این دنیای دیوانه، دنیائی که در آن آدمها به ماه سفر میکنند، با وجودِ این، از حلِ مسائلِ جزئیِ زندگیشان عاجزند.
ما به اندازه و رنجِ خود تداوم میبخشیم، به امید آنکه یک زندگیِ راحت برای خود فراهم کنیم. ما طالبِ خوشبختی هستیم. برای بسیاری از ما آدمەا، خوشبختی یعنی داشتن و بیشتر داشتن. اما ما در اعماق وجودمان طالبِ داشتن و بیشتر داشتن نیستیم. ما طالبِ یک زندگیِ خوبیم. ما میخواهیم حسی خوب از زندگیِ مادی و معنویِ خود داشته باشیم.
نگاهی مختصر به زندگی آدمهای امروز کافیست تا ببینیم که بیشترِ آنها بیمارند. بیماریِ آدمهای امروز مُهلک است. انسان میتواند به مرتبهای نازلتر از مرتبهٔ سُتوران سقوط کند. آنچه بوش با عراق و افغانستان کرد و آنچه صدام و مُلاعُمر با مردمِ خویش کردند، گواهِ روشنِ این مُدعاست. انسان در معرضِ ظلمِ مضاعف است. او از درون بر خویش ستم میکند و از بیرون بر او ستم میکنند. ستم، انسانیت انسان را تحلیل برده است. خاستگاهِ ستم، فُقدان بصیرت است. ما از خدا گسستهایم، پس خویش را از یاد بردهایم. اساساً چگونه ممکن است انسان تا بدین پایه حماقت نزول کند؟ آیا زمان آن نرسیده است که این نکته را بفهمیم که تولید رنج، رنجِ بیشتری میزاید؟ آیا هنوز نفهمیدهایم زخمی که بر پیکر کشوری کوچک در آنسوی آبهای جهان مینشیند، در اینسوی آبها به یازدهِ سپتامبرِ عفونی تبدیل میشود؟
پنجرهٔ فراخِ وحدت وجود، نگاهیست به دشتِ روشنِ هستی، برای بیرون شد از شبِ دیجورِ ستمی که ما خود بر خویشتن و دیگران روا میداریم و ستمی که دیگران بر خود و ما روا میدارند. این کلمات را بنوش و از شهد آن بهرهمند شو. این مقدمه گرچه رنگِ سیاسی به خود گرفت، اما نگاهِ من به آدم و عالَم هرگز سیاسی نبوده است. نگاهِ من به زندگی، نگاهی هستیشناسانه و زیباشناسانه است. محورِ حرفهای من، الهیات شاعرانه است. حرفهائی که من دربارهٔ انسان و خدا و جهان میزنم، رایحهٔ گُلیست که در متن احساسِ شاعرانهام میشکفد. تو، ضمنِ توجه به محتوای کلام من، باید رقصِ شاعرانهٔ کلماتم را نیز ببینی و نغمهٔ نهفته در آنها را بشنوی. تو، نمیتوانی شنوندهٔ بیتفاوت حرفهای من باشی. حرفهای من بهانهایست تا تو متنِ خود را بنویسی. اگر حکایت من شنیدنیست، حکایتِ تو باید شنیدنیتر باشد.
وحدتِ وجود، سلوک کاشفانِ فروتنِ حقیقتِ معنویست؛ اینکه واقعیتِ معنوی را بفهمیم و آن را در زندگیِ عملیِ خویش جاری کنیم.
توئیکه با این حرفها آشنا نیستی، بهتر است پنبهٔ شک و بدبینی را از گوشهای خود بیرون بیاوری و راحت و گشاده باشی. اگر این حرفها را دوست نداری، مجبور نیستی آنها را بخوانی و یا بشنوی. اگر از موضع و مقام خود در زندگی کاملاً راضی هستی و آنچه که هستی کفایت میکند تو را، باز هم نیازی نیست که این حرفها را بخوانی و یا بشنوی. اما اگر از موضع و مقام خود در زندگی خرسند نیستی، خلائی داری در درونِ خویش و نمیدانی خواهان چه هستی، ناشادی، گرفتهای و گرفتار، نظری تنگ و تیره داری، زندگی را و طبیعت را آنچنان که هست نمیبینی، خدا را در همه چیز و همه کس ملاقات نمیکنی، آنگاه، توصیه میکنم به این حرفها خوب توجه کنی. دل بسپاری به گرمی و روشنیِ آفتابِ بصیرتی که در این کلمات میتابد.
این کتاب، حاصل دهها سال سلوک توانسوز و طاقتفرسا است. کلمات این کتاب را زیستهام و عمل کردهام. این کتاب را، اما، حاصلِ کوششِ خود نمیدانم. آن را میوهٔ لطفِ خدا میدانم. داعیهای ندارم ،جُز آنکه خدا را دوست دارم. عجیب است که این سخن به مذاق خیلیها خوش نمیآید و گناهی کبیره محسوب میشود! خدا را دوست دارم و ـ به اندازهٔ وُسعِ خود ـ میخواهم در اختیار او باشم، نه در اختیارِ نفْسِ بدفرجام. گر تو نمیپسندی، تغییر ده قضا را!
در این کتاب، چیزهائی را تکرار کردهام، اما نه تکراری ملالانگیز ،بلکه، تکراری که موجبِ شفافیت فهمِ تو میشود. این کتاب، نه فضل فروشیِ معنویست و نه هنرنمائیِ فکری. این کتاب، سهیم شدنِ اُفُقِ فکری من با دیگران است. همیشه دوست داشتهام زیبائیهائی را که خود شاهدشان بودهام، به دیگران هم نشان بدهم. این کتاب در راستای همان انگیزه است. میدانم نظرگاهِ من هم نظرگاهیست که مُهرِ همهٔ کاستیهای مرا بر خود دارد. این را خوب میدانم. چون کاستیهای ما، ذاتیِ ماست، هرگز از آفتابی کردن آنها شرمنده و هراسان نبودهام. زمان آن فرا رسیده است که آفتابِ گرم و روشنِ حق از پس حجابِ ترس و طمع و جهل و خرافه بیرون بیاید و جانِ جهان را روشن کند؛ و پیش از هر چیز، جان ما را. آیا چنین نیست؟
اَلَمْ یَأنِ لِلََّذین آمنوا اَنْ یَخشَعَ قُلوبَهُمُ لِذِکْرِ الله؟
آیا زمانِ آن نرسیده است که دلهای گَروَندگان آب شود و به یادِ خدا؟
حق از ظُلُمات بیرون میآورد آدم را و به روشنائی میکشد او را.
حق، آفاق و اَنْفُس را از خود سرشار کرده است.
بیش از آنکه از ذهن خود کمک بگیری و بفهمی، از دل خود کمک بگیر. ادراک ذهنی، در عرصهٔ معنویت، ارزشِ محدودی دارد. دل، عرصهٔ خالی و خلوت ماهیتِ حقیقیِ ماست. ذهن، عرصهٔ پُر هیایو و پُر سر و صدای حسرتها و دغدغههای ماست. حسرتها و دغدغهها حجاباند. حجابها حقیقتِ ما را میپوشانند و چیزی را به نمایش میگذارند که حقیقت ما نیست، بلکه جعل و است دورغ.
الَّذینَ آمنوا، لا خوفُ عَلَیْهِم و لا هُم یحْزَنون!
آنانی که دل در گروِ خدا دارند، نه ترس و دغدغهٔ آینده را دارند و نه افسوس و حسرت گذشته را!
رَهیافت این کتاب، نفیِ دوگانهپنداریست؛ نَفْیِ شِرْک. همان حقیقتی که در پارهٔ نخستِ نخستین شعارِ اسلام منعکس است: لا اِله ... و نیز اثبات وحدت و یگانگی؛ توحید. همان حقیقتی که در پارهٔ دومِ نخستین شعارِ اسلام منعکس است: الا الله. بر این نفی و اثبات نیز دوگانگی حاکم نیست. این نفی و اثبات نیز غرقِ وحدت است. لا اله الا الله، بنیاد هستیشناسانهٔ کُلِ معرفت بشریست. شرح و بسطِ لا اله الا الله، بسیار نادر است. از آن نادرتر، شرح و بسطیست که این بنیاد را بنیادِ زندگیِ عملی نیز معرفی کرده باشد. اگر عمری را صرفِ شرح و بسطِ این معنا کنیم، عمرمان به پایان میرسد، بیآنکه حتی به آستانهٔ فهم و تجربهٔ این معنا رسیده باشیم. اما مأیوس نباید بود. اوئی که اشتیاق فهم این نکتهٔ ناب را به دلمان انداخته است، توان پوئیدنِ این راه بینهایت را نیز به گامهایمان عطا خواهد کرد.
عقل گوید: ”شش جهت حدّست و بیرون راه نیست.“
عشق گوید: ”راه هست و رفتهام من بارها.“
عقل گوید: ”پا مَنِه اندر فنا جُز خار نیست.“
عشق گوید عقل را: ”اندر تو است آن خارها!“
غرضِ این کتاب، آن است که خواننده را ترغیب کند که گامِ از عرصهٔ معرفت وحدانی به عرصهٔ زندگیِ عملی بردارد. پیشاپیش عُذر میخواهم از خوانندهٔ کتاب، زیرا گاهی از ساحت وحدت شهود و وحدت وجود خارج شدهام و چنان سخن گفتهام که گوئی دوگانه پندارم! این به حکم ضرورت بوده است. شاید گاهی در سخن لحنی دوگانهپندار داشتهام، اما رفیقِ اعلی شاهد است که در زندگیِ عملیِ خویش اینگونه نبودهام. معرفتِ ما، زندگیِ عملیِ ما را سامان میدهد و زندگیِ عملیِ ما، معرفتِ ما را. بین ایندو رابطهایست دیالکتیکی. ایندو، دو نیستند. ایندو، یگانهاند!
برای خوانندگانی که مایلند بدانند از کدامین استادان بزرگ تأثیر پذیرفتهام، باید بگویم که همواره خود را وامدارِ پیامبران و اولیای الهی، و نیز بزرگانی همچون شیخ اکبر محیالدینابنعربی، حسینابنمنصورِحلاج، بایزید بسطامی، شیخ ابوسعید ابولخیر، مولانا جلالالدین رومی، لِسانالغیب حافظ و نیز سعدی شیرین سخنِ شیرازی، خیامِ ژرف و حساسِ نیشابوری، عینالقضاتِ دوست داشتنیِ همدانی، ابنِ فارضِ مصری، بودای بزرگِ دامنههای حاصلخیزِ تبّت، شیخ اکبر عرفان مسیحی مایستر اکهارت آلمانی، جبران خلیل جبرانِ لبنانی، محمد اقبال لاهوری، نیچه، مارتین هایدگر و هرمان هسهٔ آلمانی، ویتگنشتاینِ اتریشی ،لئون تولستوی و داستایفسکیِ روسی، رابیندرانات تاگور هندی، قدیس فرانسوی آسیزی، سیمون وِیْنازِ فرانسوی، سقراط و نیکوس کازانتراکیسِ یونانی، و نیز همه چیز و همه کس میدانم. اقیانوس جهان، وطن من است و من بر این اقیانوس، با سفینهٔ کلمه میرانم. کلمه را از خدا میدانم و برای آن قداستی بسیار قائلم. بر تارُک همهٔ کلماتم، کلمهٔ الله نشسته است.
کَلِمهُ الله، هیَ الْعُلْیا.
شادم از آنکه در دامان ایران پرورش یافتهام؛ مهدِ تمدنِ معنوی هزاران ساله.
امیدوارم سفر در مسیرِ این کتاب، تو را به منازلِ پُر رُنقِ عشق و بیداری و مکاشفه برساند.
این کتاب، کتابِ رمان نیست. میتوانی جائی از آن را باز کنی و بخوانی. بیتردید، در همان صفحه نیز قوتی برای هاضمهٔ فهمِ خویش خواهی یافت. این کتاب، بیش از هر چیز، کتابِ تأملِ ژرف است؛ کتابی که با آن میتوانی محدودیتهای زندگیِ روزمره را در متنِ زندگی بهمثابهٔ کُل کشف کنی. چه بر سرِ طلبِ بیپایان ما آمده است؟ چرا از احوالِ دل خویش غافلیم؟کیستیم؟ چگونه میتوانیم بندها را بگسلیم و از توهم و اندوه و دغدغه رها شویم. اینها پرسشیست که ذهنِ ما را میگزد و پاسخ میطلبد.
این کتاب، نگارهایست از بازیِ بزرگ زندگی. میدانم بسیاری دیگر نیز هستند که سرگرم ترسیمِ نگارهای دیگر از این بازیِ بزرگاند. زندگی زنده است و جاری، و دمبهدم نو میشود. هیچ نگارهای، نگارهٔ نهائی نیست. این بازیِ بزرگ، خود را همچون طومار میگشاید. کارِ ما آن است که در متن این بازیِ بزرگ حضور یابیم. با زندگی نستیزیم که این ستیز، اندوه و یأس و حرمان به بار میآورد. در بندِ لغت و تعریفِ واژهها نیز نباشیم. در ساحت سلوکِ معنوی، اینها همه ارزشی محدود و نسبی دارند. کلمات نردباناند. از نردبان بالا رویم. بر بام برآئیم و از بالا نظر کنیم. برویم بهطوری ورای طورِ کلمات. برویم بهطوری ورای طور عقل. برویم به بامِ عرفان. همنشین خدا شویم و از منظرِ خدا نظر کنیم به همه چیز و همه کس.
مسیحا بزرگر
منبع : مجله دانش یوگا
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست