چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
مردی که از یادها نخواهد رفت
نخستین بار فرانک سیناترا را در سالهای ۱۹۵۰ در یکی از باشگاههای شبانه هالیوود به نام «مولن روژ» دیدم.
آن شب یک مراسم خیریه برپا بود و مهمانان لباس کابویها و سرخپوستها را بر تن داشتند. آن موقع هنوز بازیگر چندان سرشناسی نبودم و به واسطه داشتن قرارداد با «برادران وارنر» به این برنامه دعوت شده بودم. آن شب شاهد مشاجره تقریبا علنی فرانک با معروفترین کابوی حاضر در جمع یعنی جان وین بودم.
قضیه این بود که جک وارنر، مدیر «برادران وارنر»، هزار دلار برای آواز خواندن گوردن مکری در مراسم پیشنهاد داده بود و جان وین دو هزار دلار پیشنهاد داده بود او آواز نخواند. فرانک که احساس میکرد «دوک» (جان وین) به دوستش توهین کرده، نتوانست جلوی خود را بگیرد. مواجهه دوک با فرانک ـ که از او بسیار کوتاهتر، لاغرتر و البته به خاطر گونههای استخوانیاش بسیار کمابهتتر بود ـ منظرهای است که هیچگاه نمیتوانم فراموش کنم.
به هر ترتیب فرانک آن شب حسابی از دوست خود دفاع کرد. این تنها یکی از خصوصیاتی بود که مرا به او علاقهمند ساخت. رابطه صمیمی ما درست از همان شب آغاز شد. فرانک با خوشرویی سراغ من آمد و گفت: «سلام، فرانک سیناترا هستم» انگار نه انگار که هنرمندی معروف است و همه او را میشناسند. افتادگی فرانک یکی دیگر از خصوصیات تاثیرگذارش بود.
سیناترا دوازدهم دسامبر ۱۹۱۵ به دنیا آمد و ورودش به این دنیا چندان آسان نبود. فرانک زمانی به من گفت دوست دارد دکتری را که با کمک انبرک او را به دنیا آورد و باعث شد گوشهایش به سختی آسیب ببینند و صورتش زخمی شود، بکشد. از سوی دیگر نوزاد تازه متولد شده قادر به تنفس نبود و پزشکان نیز ظاهرا راهی برای حل این مشکل نمیدانستند، تا اینکه مادربزرگ فرانک او را قاپید و سرش را زیر آب سرد گرفت و در کمال تعجب نوزاد شروع به نفس کشیدن کرد.
فرانک بعدها نیز دچار ناراحتیهای زیادی به خاطر مشکلات شنوایی و گوشش شد. او اصرار داشت تمام این مشکلات به خاطر بیدقتی همان پزشک بوده و همیشه در آرزوی روزی بود که با او برخورد کند. یکی دیگر از خصوصیات فرانک کینههای شتریاش بود.
فرصت دیدار با فرانک دیگر دست نداد، تا اینکه اواسط سالهای ۱۹۶۰ در رستورانی در لندن همدیگر را دیدیم. میا فارو، همسر فرانک در آن زمان، مشغول بازی در فیلمی به نام «شلیک به باتاسی» بود و فرانک نیز همراه او به این شهر آمده بود.
«از تماشای «سنت» خیلی لذت میبریم.» میا فارو با این اظهار نظر حسابی مرا غافلگیر کرد و فرانک ادامه داد: «شبها تو اتاق هتل این سریال رو میبینیم. به نظرم بهترین برنامه تلویزیونه.» تا به حال ستایشگر فرانک سیناترا بودم، اما در آن لحظه احساس میکردم سلیقهاش هم خیلی خوب است! فرانک سپس پرسید: «با شام فردا شب چطوری؟»شب بعد در رستوران «آنابل» همدیگر را ملاقات کردیم و از همانجا بود که فرانک من را «بچه» خطاب کرد و این اسم مستعار هم روی من ماند. فرانک درباره «سنت» سوال کرد و دوست داشت بداند هنوز دوست دارم به سینما برگردم.
در آن دوران بین سینما و تلویزیون نوعی خطکشی وجود داشت و به همین خاطر وقتی کسی یک بار پایش به تلویزیون باز میشد، به سختی میتوانست به سینما برگردد. به او گفتم: «البته که دوست دارم. چطور مگه؟» و فرانک جواب داد: «خب، بچه. من کلی فیلمنامه روی میز کارم تلنبار شده. سعی میکنم یکیشو برای تو پیدا کنم.» عجب پیشنهادی! البته او هیچوقت کاری برای من پیدا نکرد، اما زیاد هم از این مساله ناراحت نیستم، چون آنقدر «سنت» را دوست داشتم که تا سال ۱۹۶۸ در آن نقش ماندم. همیشه از طرفداران بزرگ کارهای فرانک، چه در زمینه موسیقی و چه در زمینه سینما، بودهام. همچنین از داستانهایی که او درباره افرادی که با آنها کار کرده بود تعریف میکرد یا حرفهایی که درباره آرزویش برای کار کردن با برخی افراد میزد، خیلی لذت میبردم. فرانک خود از ستایشگران پروپاقرص الا فیتزجرالد بود.
فرانک کار در موسیقی را در دوران اوج سبک «سوئینگ» و با گروههای بزرگ هری جیمز و تامی دورسی آغاز کرد. (فرانک بعدها به خاطر علاقهاش به تامی دورسی او را «بچه» خطاب میکرد.) فرانک به من گفته بود بخش عمدهای از موفقیت او مدیون تواناییاش در «کلمهبندی» است.
منظور او از این اصطلاح آواز خواندن یا نواختن یک ساز به گونهای بود که انگار نفس نمیکشد و هیچگاه از ریتم نمیافتد. فرانک برای افزایش ظرفیت ششهایش و بهتر شدن شیوههای تنفسیاش مدام زیر آب شنا میکرد.
فرانک علاوه بر آنکه عده زیادی را شیفته صدایش کرده بود، روی پرده نیز حضوری بسیار موفق داشت. او یک بازیگر مادرزاد بود و توانایی ایفای نقشهای متفاوت را داشت، اما هیچگاه حاضر نبود بیش از یک برداشت در صحنهای بازی کند. جورج اسلاتر، کارگردانی که فرانک را در برنامهها و تبلیغات تلویزیونی هدایت میکرد، میگفت از دست او دیوانه شده است.
اسلاتر میگفت اگر نتوان در برداشت اول از فرانک بازی مطلوب را گرفت، دیگر هیچوقت نمیتوان این کار را انجام داد. فرانک همیشه پس از رسیدن به سر صحنه مستقیم جلوی دوربین میرفت. او هیچوقت دیالوگهایش را تمرین نمیکرد و ضمنا از برداشت مجدد نیز نفرت داشت. در حقیقت برای فرانک کندذهنی به هیچ وجه قابل تحمل نبود.
او دوست داشت همه عوامل فیلم مانند خودش در هر لحظه کاملا آماده باشند. گرچه فرانک در سالهای ۱۹۴۰ نیز هنرمندی موفق بود، اما از سالهای ۱۹۵۰ موفقیت او دوچندان شد. آغاز این تحول از سال ۱۹۵۴ و با دریافت اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل برای «از اینجا تا ابدیت» بود. فرانک البته از موسیقی نیز غافل نبود و طی همین دوران برخی از بهترین آلبومهایش را خلق کرد.
علاوه بر تورهای بینالمللی فرانک، حضور پرسروصدای او در «دارودسته موشها» و دوستیاش با جان اف کندی نیز از عوامل شهرت او بودند. با نامزدی فرانک برای دریافت اسکار بهترین بازیگر به خاطر «مرد بازو طلایی» (۱۹۵۵) موفقیت او در سینما ادامه پیدا کرد. نقشآفرینی او در فیلمهایی چون «مردان و عروسکها» (۱۹۵۵)، «جامعه اعیان» (۱۹۵۶) و «پال جویی» (۱۹۵۷) بهطور توامان مورد توجه منتقدان و تماشاگران قرار گرفت.
گاهی داستانهایی درباره ارتباط فرانک با برخی سران مافیا مانند سام جانکانا، لاکی لوچیانو و روکو فیشتی میشنیدم. یک روز از او در این باره سوال کردم و فرانک گفت: «ببین بچه، بیشتر جاهایی که من توشون هستم یه جورایی زیر نظر گانگسترهاست.
وقتی اینجور جاها میرم این آدما میان سراغم و میخوان با هم عکس بگیریم. من واقعا نمیدونم اونا کی هستن، اما اونا طوری دست گردن من میاندازن انگار دوستای قدیمی هستیم. خود تو تا حالا چند تا عکس با کسایی گرفتی که نمیشناختیشون؟»
اما این نکته را نیز نباید فراموش کرد که فرانک، تا آنجا که من میدانم، هیچ وقت علنا شایعاتی را که درباره رابطهاش با جنایتکاران وجود داشت انکار نکرد. فکر میکنم چندان هم از این شایعات بدش نمیآمد.
فرانک سه فرزند به نامهای نانسی، فرانک جونیر و تینا داشت.
نخستین همسر فرانک نانسی نام داشت. فرانک بعد از جدایی از نانسی سه بار دیگر ازدواج کرد که هر سه همسر او (اوا گاردنر، میا فارو و باربرا مارکس) بازیگر بودند. فرانک مانند هر پدر دلسوز دیگری با تمام وجود از فرزندانش حمایت میکرد.
یادم میآید فرانک برای تولد دخترش نانسی یک میلیون دلار به او هدیه داد. فرانک اینگونه سخاوتمند بود.در حقیقت هیچکس واقعا نتوانست به میزان سخاوتمندی فرانک یا مقدار واقعی کمکهایش به خیریهها پی ببرد. او معمولا بخششهای سخاوتمندانهاش را در خفا انجام میداد. بهطور مثال، وقتی بلا لوگوسی، بازیگری که بیشتر به خاطر ایفای نقش دراکولا شناخته شده، در فقر مطلق درگذشت، فرانک پرداخت تمام هزینههای تشییع جنازهاش را بر عهده گرفت.
لی جی کاب هم برایم تعریف کرده وقتی به سختی بیمار و در بیمارستان بستری بود و از سوی دیگر نمیدانست چگونه هزینههای روزافزون بیمارستان را پرداخت کند، متوجه میشد حسابش با بیمارستان تسویه شده است. کاب از آنان پرسید: «چه کسی این کار را کرده است؟» و جواب شنید، فرانک سیناترا. کاب سپس به فرانک تلفن زد و گفت: «آقای سیناترا، ما تا به حال همدیگر را ندیدهایم ولی فهمیدم شما هزینه بیمارستان من را پرداخت کردهاید. چرا؟» و فرانک جواب داده بود: «چون فیلمهای شما را دوست دارم.»این جزو خصوصیات اخلاقی فرانک بود. من و لوئیزا (همسرم در آن دوران) مدتها با فرانک و باربرا رفت و آمد داشتیم و تقریبا همه روزهای شکرگزاری و عید پاک را در خانه زیبای آنان میگذراندیم. گرگوری پک و همسرش ورونیک، کری گرانت و همسرش باربرا و گاهی کارگزاری به نام سوئیفتی لازار نیز پای ثابت این میهمانیها بودند.
یادآوری خاطرات آن روزها هنوز هم دلنشین است. خانه فرانک برای همه ما محلی برای استراحت مطلق بود. روزهای عید پاک فرانک همه را از آشپزخانه بیرون میکرد تا غذای محبوبش پاستا و کوفته قلقلی ادویهدار را درست کند. این روز تنها روزی بود که هیچکس حق نداشت در آشپزی به فرانک کمک کند. فرانک تا اوایل سالهای ۱۹۷۰ بهطور مرتب و پس از آن کمتر در فیلمها حضور مییافت. یکی از محبوبترین فیلمهایم «یازده یار اوشن» (۱۹۶۰) است که به معنای واقعی کلمه فیلمی از «دارودسته موشها» است. فرانک به رغم موفقیت روزافزونش، دوازدهم ژوئن ۱۹۷۱ در کنسرتی اعلام کرد که قصد دارد در ۵۵ سالگی خود را بازنشسته کند.
شاید او فکر میکرد به نقطه اوج حرفهاش رسیده و اکنون زمان مناسب برای کنارهگیری است. اما این بازنشستگی خودخواسته دیری نپایید. دو سال بعد فرانک با برنامهای تلویزیونی و یک آلبوم جدید بازگشت که عنوان هر دو «چشمان آبی باز میگردند» بود.
فرانک تا پایان عمر همچنان فروتن، مهربان، سخاوتمند و خونگرم بود. او تنها یک بار از بازی سینمایی من تعریف کرد و آن وقتی بود که «بچه» خود را در نقش جیمز باند دیده بود. او پس از دیدن فیلم به من زنگ زد و گفت چقدر از تماشای بازی من لذت برده است. فرانک هیچوقت از هیچیک از بازیهای من انتقادی نکرد یا نخواست مرا نصیحت کند، اما وقتی از کاری خوشش میآمد در ابراز خوشحالیاش هیچ تردیدی نشان نمیداد. شاید بزرگترین افسوس زندگیام این باشد که هیچگاه فرصتی دست نداد با فرانک همبازی شوم.
او در نیمه اول دهه ۹۰ نیز به رغم بیماریهای متعدد، مدام در حال انجام تورهای بینالمللی بود و همچنان به عنوان بزرگترین عامل جلب توجه در کنسرتهای جهانی شناخته میشد. دریغ که گذر ایام حافظه او را مانند قدرت شنواییاش تحلیل برده بود. در آخرین مکالمهای که با هم داشتیم به من گفت: «سعی کن همیشه عاشق زندگی باشی بچه، چون مردن مثل استخون تو گلو میمونه.» البته هیچوقت پیش نیامد با او درباره مرگ یا بیماری صحبت کنم، چون هر دو به اندازه کافی سرگرم لذت بردن از زندگی بودیم. آخرین کنسرت عمومی فرانک دسامبر ۱۹۹۴ در فوکوئوکای ژاپن برگزار شد.
۲۵ فوریه ۱۹۹۵ فرانک در یک مهمانی خصوصی با حضور ۱۲۰۰ نفر که به مناسبت اختتامیه تورنمنت گلف فرانک سیناترا برگزار شده بود، برای آخرین بار مقابل تماشاگران آواز خواند. عنوان آخرین ترانه او در این مراسم «بهترینها هنوز در راهند» بود. دسامبر همان سال، ساختمان «امپایر استیت» به مناسبت هشتادمین سال تولد فرانک، یکپارچه با نور آبی پوشانده شد. فرانک که سالها شجاعانه با سرطان جنگیده بود در نهایت با یک حمله قلبی سنگین مواجه شد و ۱۴ مه ۱۹۹۸ در لسآنجلس درگذشت. هنگام مرگ باربرا و دخترش نانسی در کنار فرانک بودند و آخرین کلمات او این بود: «دارم میبازم.»
فرانک میراثی بزرگ برای جهان به یادگار گذاشته است. نقش آفرینیهای او در سینما و تلویزیون، کنسرتهایش و ترانههای ضبط شدهاش، درست مانند خاطراتی که از او دارم، برای همیشه زنده خواهند ماند. خوشحالم که این افتخار را داشتهام تا بتوانم این مرد بزرگ را دوست خود بنامم.
جان لیچفیلد
منبع: تایمز ۲۴ آوریل
منبع: تایمز ۲۴ آوریل
منبع : روزنامه تهران امروز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست