چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
روایت زندگی در روزگار بادهای سیاه
حضور در کنگره بینالمللی <نقش رودکی در مکالمه فرهنگها> در خجند، سبب اتفاق خرسندی برایم شد؛ آشنایی با پروفسور جهانگیر دری! از در که وارد شد، هیچکس نمیتوانست حدس بزند ریشهای ایرانی دارد و به فارسی سلیستر از ما سخن میراند. موهای جوگندمی، چشمانی آبی، قدی بلند و لباس آراستهای که در ذهن تنها میتوان از یک خاورشناس برجسته انتظار داشت. اما وقتی با ایشان به زبانی غیر از فارسی سخن راندم، با مهربانی به زبان مادری پاسخ داد. پروفسور جهانگیر دری که خود را <ایرانی زنده> مینامد، از پدری ایرانی و مادری روس در مسکو زاده شده است. پدرش نماینده دوره چهاردهم مجلس شورای ملی و از همفکران دکتر مصدق بود.
در جلسه تاریخی قوام با استالین همراه وی بود و سالیانی نیز نفر دوم سفارت ایران در مسکو. جهانگیر دری را در ایران کمتر میشناسند، اما در اتحاد جماهیر شوروی سابق، شهرتی مثالزدنی و حیرتانگیز دارد. بخش اعظم عمر خود را صرف آشنایی روسها با زبان و ادب فارسی کرده و البته متخصص ادبیات معاصر ایران است. با او در فرصتی که کنفرانس برای استراحت فراهم آورده بود، سخن گفتم. علیرغم دایره وسیع امیال برای سرک کشیدن به حوزههای مختلف، تلاش گردید، شخصیت و آثار وی مورد توجه قرار گیرد. شاید این متن فرصتی باشد برای آشنایی بیشتر با یکی از بزرگترین ایرانشناسان و خاورشناسان معاصر. شخصیتی که نماد شرقشناسی آکادمی علوم شوروی سابق است. منتقد گذشته و امیدوار به آینده. آنچه میخوانید حاصل یک گفتوگوی صمیمانه در اواخر ماه می در شهر خجند از کشور تاجیکستان است.
در خدمت پروفسور جهانگیر دری هستیم. ایرانشناس برجسته ایرانی - روسی که در سفر خجند توفیق آشنایی با ایشان را یافتهام. شاید پروفسور دری در اتحاد جماهیر شوروی ایرانشناس برجسته و شناختهشدهای باشند، اما از آن میزان شهرت در ایران برخوردار نیستند. از این فرصت استفاده کرده و از جهانگیرخان دری درخواست گفتوگویی کردهام، بدان امید که مفصلتر در روزنامه اعتماد ملی در خدمت ایشان باشیم. ابتدا میخواهم خود را بهتر و بیشتر برای خوانندگان ما معرفی کنید تا سوالات دیگری نیز از ایشان بپرسیم.
سلام علیکم. بنده جهانگیر دری هستم. پدرم ایرانی و مادرم روس بودند. در مسکو متولد شدم. پدرم در سفارت ایران کار میکرد. اول مترجم بود، بعد در سال ۱۹۳۵ که دوره استالین بود و همه ایرانیها را از مسکو اخراج میکردند و میگفتند یا به ایران برگردید یا به نقاط دیگری بروید ما به مشهد برگشتیم. در مشهد تا ۱۴ سالگی در دبیرستان شاهرضا تحصیل کردم. سپس پدرم از حوزه کلات، درگز و سرخس نماینده مجلس شد و ما در سال ۱۹۴۵ به تهران آمدیم. سپس در دبیرستان فیروز بهرام تحصیل کردم. پس از آن پدرم با هیات قوامالسلطنه برای مذاکرات درباره نفت و تخلیه قوای شوروی از آذربایجان با استالین ملاقاتی کردند؛ همان ملاقات معروف - در اینباره مقالهای نوشتهام که ماه پیش در روسیه منتشر شده است. امیدوارم ترجمه آن را در ایران منتشر کنید زیرا مشروح مذاکرات قوام، پدرم و هیات ایرانی با استالین که امروز دیگر محرمانه هم نیست در آنجا ذکر شده است - بعد از بازگشت از سفر مسکو، چون دوره وکالت پدرم تمام شده بود، به خواهش پدرم از قوامالسلطنه، ایشان را به مسکو فرستادند با سمت نفر دوم سفارت ایران در شوروی.
متاسفانه پدرم مریض شد و دو سال بعد در ۴۸ سالگی در مسکو فوت کردند. ۱۹۴۸۸) پس از مرگ پدرم، از آنجا که مادرم روس بود و در ایران هم کسی ما را نمیشناخت و علاقهمند بود من و برادرم در مسکو تحصیل کنیم، ما در مسکو ماندیم. اما سختیهای زیادی را متحمل شدیم، چون درآغاز به ما خانه و اجازه تحصیل نمیدادند. مادرم هم نمیتوانست کاری پیدا کند. داستان آن مشکلات، بسیار زیاد است و من مجموع آنها را در زندگینامهام که در مسکو به چاپ رسیده، ذکر کردهام. آنها در ۶ شماره در مجله آسیا و آفریقای امروز ۱۰ سال پیش به زبان روسی منتشر شدهاند. البته اضافاتی در سال گذشته به آنها افزودهام و تصمیم دارم بهصورت کتاب آنها را به چاپ برسانم. البته عکسهای بسیار زیادی هم از دانشمندان و نویسندگان برجسته ایرانی دارم که منحصر بهفرد است. آنها را نیز میخواهم در این مجموعه به چاپ برسانم. عکسهایی از سیاستمداران، شاهان، پادشاه افغانستان و امانالله خان که پدرم مترجم او بوده است؛ عکسهای خاص از شاه ایران. اینکه چگونه با این شخصیتها آشنا شدهایم نیز خود داستانهایی مفصل دارد. عکسهایی از نخستوزیران قبلی و سیاستمداران ایرانی که میتواند جالب توجه باشد.
▪ بهنظر میرسد پدر شما با توجه به تاریخی که ذکر میکنید، باید نماینده دوره سیزدهم یا چهاردهم باشد. پدر شما از چه گرایش سیاسی برخوردار بود و در مجلس با چه فراکسیونی همکاری میکرد؟
ـ پدر من در دوره چهاردهم وارد مجلس شد و عضو فراکسیون اقلیت بود. با دکتر مصدق همفکر و همراه بودند.
▪ نکتهای که خیلی مهم است، بهدلیل فوت پدرتان و با عنایت به اینکه مادرتان روس بود، در روسیه باقی ماندید.اما ظاهرا در آن سالهای اول فشارهای سنگینی بر شما و خانوادهتان در شوروی وارد شده است! علاقهمندم بهصورت مختصر فضای سیاسی آن دوره را برای ایرانیان مهاجر، از جمله شما و خانوادهتان، بیان کنید تا من به طرح سوالاتی دیگر بپردازم. وضعیت ایرانیان مهاجر، از جمله مهاجران سیاسی که به روسیه فرار کردهاند، برایم دارای اهمیت است. مثلا وابستگان به فرقه دموکرات، حزب توده، یا حتی قدیمیها مثل ابوالقاسم لاهوتی، وضعیت آنها در روسیه چگونه بوده است؟
ـ متاسفانه وضع ایرانیانی که در روسیه مقیم شدند، چندان مطلوب نبود. یعنی از سال ۱۹۳۵ که ما با پدرمان به ایران برگشتیم، از سال بعد و خاصه در سال ۱۹۳۷ که ترور استالین در روسیه صورت گرفت خیلی از خارجیها - نهتنها ایرانیها را - از جمله ملتهای لیتوانی، لتونی، استونی، مردم قفقاز و مردمان دیگر جاها را به سیبری و یا جاهای دور یا به آسیای میانه و بیشتر به قزاقستان تبعید میکردند، حتی آلمانیهایی را هم که در روسیه باقی مانده بودند و روس شده بودند، به نقاط دور و پرت تبعید کرده بودند. وضع اینها عموما بد بود. ایرانیها هم مثل بقیه در شرایط نابهنجاری به سر میبردند. بسیاری از آنها تلف شدند، فوت کردند و آسیب دیدند. عده کمی که به ایران بازگشتند توانستند جان سالم به در برند.
▪ حتی کمونیستهای ایرانی هم در روسیه زیر فشار قرار گرفتند؟
ـ بلی، کمونیستهای ایرانی مثلا فرقه دموکرات. عده زیادی که امیدشان به سوسیالیسم و کمونیسم بود، اینها به شوروی فرار کرده بودند، اما وضعشان خوب نبود. فقط روسای آنها، مدتی وضعشان خوب بود و در مسکو زندگی میکردند، ولی پس از مدتی به آنها نیز گفته شد، برای آنکه روابط با ایران خراب نشود، بهتر است شما به کشورهای دیگر بروید. مخصوصا بیشتر ایرانیها به آلمان شرقی مهاجرت کردند و در برلین فعالیت میکردند. اما ابوالقاسم لاهوتی در سال ۱۹۲۲ میلادی که با قوای خود از راه آذربایجان شوروی به روسیه آمد، اول وضع خوبی داشت. به تاجیکستان آمده بود و وزیر فرهنگ شده بود و در حزب کمونیست فعالیت میکرد. حتی شخص دوم جمهوری تاجیکستان شده بود و خیابانهایی به نامش نامگذاری شده بود. حالا نمیدانم آیا تغییر یافته یا خیر! تئاتر و خیابانی به نام لاهوتی نامگذاری شده بود و بسیار به او احترام میگذاشتند. اما پس از سالهای ۱۹۳۷ به مسکو برگشت. در مسکو خانواده ما با ایشان در یک خانه زندگی میکردند. او در سال ۱۹۵۷ میلادی فوت کرد. پیش از این چند اثر نوشت. یکی <پری خوشبختی> نام داشت اما از سوی انجمن منتقدان مورد نقد قرار گرفت که این مجموعه بیشتر مدرن است و به سوسیالیسم زنان هیچ شباهتی ندارد! و انتشار آن در روسیه قدغن شد. به همین دلیل دیگر آثارش اجازه چاپ پیدا نکرد و لذا بیشتر وقت خود را به ترجمه میگذراند. او به همراه زنش، بانو لاهوتی، شروع به ترجمه شاهنامه به زبان روسی کردند. پس از مرگ او همسرش ۵ جلد شاهنامه فردوسی را به اتمام رساند و منتشر کرد که کاری ماندگار و باارزش است چون لاهوتی مترجم قابلی بود و عمده اثر را نیز ویراستاری کرده بود. دخترش در انستیتوی شرقشناسی با من کار میکرد. حالا هم درآنجا مشغول به کار است. پسرش هم در مسکو است و در رشته فیزیک گویا مشغول است.
▪ آیا فرزندان لاهوتی به ایران رفتوآمد داشتهاند؟
ـ نمیدانم.
▪ مقطعی که با لاهوتی همخانه بودید و با توجه به تجربه نزدیک زندگی در اتحاد جماهیر شوروی، آیا در باورهای او نسبت به مارکسیسم یا مهاجرت به روسیه آثار دگرگونی و پشیمانی مشاهده کردید؟
ـ متاسفانه اینکه گفتم با ایشان در یک خانه زندگی میکردیم، من پس از ازدواج با همسرم به این خانه آمدم و آن زمانی بود که لاهوتی فوت کرده بود. اما با زن و فرزندانش همخانه بودیم. با همسرش زیاد صحبت کردم. در حیاط خانه و در موسسه شرقشناسی بارها با همسرش همکلام شده بودم. یکبار هم در منزلشان میهمان شدم، اما پدرم با لاهوتی دوست بود.
▪ پس در ارتباط با سوالم نمیتوانید پاسخ دهید؟
ـ میدانم که پشیمان شده بود.
▪ از مهاجرت به روسیه یا گرایش به کمونیسم؟
ـ از کمونیسم و اندیشهای که داشت پشیمان شده بود.
▪ آیا تاکنون این پشیمانی را در ایران طرح کردهاید؟
ـ نه برای اولین بار است (خنده) که با شما در میان میگذارم. شاید هم این برداشت من از سخنان پدرم و خانوادهاش باشد، اما تصویری که من دارم، پشیمانی است.
▪ بفرمایید پس از طی شدن عصر ترور استالین و سختیهای فراوان شما در چه زمینههایی تحصیل کردید؟ از مدارج علمی خودتان هم بگویید؟
ـ بعد از ماندن درشوروی میخواستم به دانشگاه وارد شوم که یکسال اجازه ندادند. گفتند ایرانی هستی و نمیتوانی درس بخوانی، ولی سال بعد که در امتحانات عالی شرکت کردم و نمرات عالی گرفتم، تا آخرین روز تعطیلات مدرسه یعنی آغاز سپتامبر به من نمیگفتند آیا میتوانم تحصیل کنم یا خیر؟ هر روز به من میگفتند سر بزنید. سرانجام فهمیدم مرا قبول نکردند! اما من رفتم سر کلاس نشستم و شروع به درس گرفتن کردم. گاهی هم به جای معلم زبان فارسی درس میدادم. اسمم را گذاشته بودند <ایرانی زنده!> چون آنها با هیچکس از ایرانیها تماس نداشتند. (خنده)
▪ شاید منظورشان مقایسه شما بهعنوان یک ایرانی معاصر با متون کلاسیک بود؟ (خنده)
ـ همینطوره، چون همه آنها ادبیات کلاسیک میخواندند. زبان محاوره و تهرانی را بلد نبودند. از طرفی به گویش معاصر علاقهمند بودند و دوست داشتند یاد بگیرند اما پس از یکسال اجازه دادند، امتحان بدهم. من هم نمرات عالی گرفتم، ولی باز اجازه تحصیل در ادبیات فارسی به من ندادند و گفتند باید زبان، ادبیات روسی و منطق و روانشناسی را بخوانی. مجبور شدم ۳۵ امتحان کوچک و بزرگ و کارهای کتبی و شفاهی را در عرض ۲ سال انجام بدهم. همه آنها را انجام دادم و به جای زبان و ادبیات فارسی و عربی مجبور شدم زبان لاتین، زبان چخی، زبان لهستانی و زبانهای اسلاوی را بیاموزم.
▪ پس عدو سبب خیر شد!
ـ آری، ادبیات غنی کلاسیک و اسلاو را آموختم، خوشبختانه پروفسورهای خوبی در زبان و ادبیات روسی داشتیم و من که آمده بودم در مسکو، روسی بلد نبودم و با مادرم تنها تا ۴ کلاس روسی خوانده بودم، به این خاطر معلم زبان و ادبیات روسی شدم. دیپلم من ادبیات و زبان روسی است.
▪ راستی اسم پدرتان را کامل نگفتید؟
ـ حبیبالله دری. مادرشان اهل اصفهان بودند. در اواخر قرن نوزدهم پدربزرگ من با چند نفر دیگر از ظلم ظلالسلطان از اصفهان به عشقآباد مهاجرت کرده بودند. در آن موقع سرحدی وجود نداشته است.
۴۰ هزار نفر ایرانی در ترکمنستان زندگی میکردند. پدرم هم تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در عشقآباد به اتمام رسانده و زبان روسی را عالی میدانسته است. خط نگارش لاتین پدرم بسیار عالی بود. حالا که نامههایش را میخوانم و خطش را میبینم، تعجب میکنم. ضمنا خط نستعلیق را هم خوب مینوشته است. وقتی به ایران برگشتیم داستانهای چخوف و کریلوف و داستانهای آلبرت ولئو تولستوی را ترجمه میکرد و در انجمن فرهنگی ایران و روسیه که آن موقع در تهران فعال بود منتشر میکرد. او جانشین رئیس انجمن فرهنگی ایران و روس بود.
▪ فرمودید در مسکو دیپلم گرفتید. منظورتان دیپلم به معنای پایان دوره متوسطه است یا معادل لیسانس دانشگاهی؟
ـ اول دیپلم دانشگاهی در رشته ادبیات روسی گرفتم. این دیپلم معادل لیسانس ایران است. سپس ۳ سال در تاجیکستان کار کردم. اینجا در رشته زبان و ادبیات فارسی و ادبیات کلاسیک و معاصر درس خواندم و ۳ سال هم روی نسخ فارسی کار کردم. عضو نویسندگان کاتالوگ ۶ جلدی تاجیکستان هستم، یعنی تمام آثار رودکی و نسخ کلاسیک خطی در تاجیکستان را بهاصطلاح تاجیکها <توصیف> کردیم. یعنی آنکه درباره آنها نوشتیم و سپس من به مسکو برگشتم. غفوراوف رئیس حزب تاجیکستان در مسکو، رئیس انستیتوی شرقشناسی شد و مرا به مسکو دعوت کرد، لذا در انستیتو در خصوص ادبیات معاصر ایران مشغول به فعالیت شدم. در سال ۱۹۶۲ تز دکترای خود را درباره <نظم طنزآمیز فارسی> که مربوط به دهه ۴۰ و ۵۰ بود، دفاع کردم. روی مجلههای باباشمل، چلنگر، توفیق، افراشته و... کار کردم. بعد از این میخواستم ادبیات را ادامه بدهم که مدیر انستیتو گفت میخواهیم فرهنگ ۲ جلدی ایران و روس را منتشر کنیم.
لذا خواهش میکنم، همه ایرانشناسان برای توفیق در این کار کمک کنند. میشود گفت، همه ایرانشناسان از این کار شانه خالی کردند، زیرا کار طاقتفرسایی بود. ولی من و دوستانم مجبور شدیم این کار را شروع کنیم و با آقای روبینچی که ویراستار بود به همراه دو نفر دیگر توانستیم این کار را انجام بدهیم و در ۲ سال آخر، ۲ نفر دیگر هم به ما اضافه شدند و ما موفق شدیم به مدت ۵ سال فرهنگ ۲ جلدی را به پایان برسانیم. ۳ سال هم با ویراستار کار کردیم. رویهمرفته ۲ سال طول کشید تا منتشر شد. این بزرگترین فرهنگ فارسی به روسی است. ما برای این کار دو بار برای اخذ جایزه دولتی روسیه معرفی شدیم، اما نگرفتیم، زیرا آشنایی نداشتیم تا در مرکز از ما دفاع کند. البته این فرهنگ ۴ بار در ایران انتشار یافته است. در ۳ بار اول اصلا نام ما را حذف کردند! حتی مقدمهای که ویراستار ما نوشته بود و گفته بود، هر عضوی چه کرده است، آن را حذف کردند و نوشتند عنوان آقای روبینچی! ولی بعدها که اعتراض کردیم، در چاپ آخر، نام همه مولفان را ذکر کردهاند.
▪ آیا پولی هم به شما پرداختند؟
ـ نه اصلا، حتی برای انتشار آن در ایران نه از ما اجازه گرفتند و نه قراردادی منعقد کردند. گفتند ما حق داریم هر چه بخواهیم چاپ کنیم. این کتاب در مسکو خیلی گران است. در مسکو کتاب ما تنها سه بار چاپ شده است. قیمت کتاب ۴ هزار روبل است؛ یعنی حدود دو هزار دلار. اما در تهران قیمت اینها ۱۲ دلار است. لذا آنها را از تهران میآورند در مسکو میفروشند و حتی بازار مسکو را خراب میکنند. بنابراین ما برای این فرهنگ نه پولی گرفتیم و نه جایزهای! پس از این کار، من مجددا به شعبه ادبیات برگشتم و در رشته ادبیات معاصر ایران کار کردم. کتابی نوشتم درباره <نصر طنزآمیز فارسی> که در سال ۱۹۷۷ منتشر شد. سپس کتابی درباره سیدمحمدعلی جمالزاده نوشتم. ۱۹۸۳۳) با جمالزاده آشنا شدم و ۱۷۷ نامه از جمالزاده دارم که خیال دارم، آنها را به رایزنی فرهنگی ایران تحویل دهم تا در ایران، آنها را منتشر کنم، چون نامههای خیلی جالبی است.
▪ چرا خودتان آن را در ایران منتشر نمیکنید؟
ـ آخر من کسی را در ایران نمیشناسم. دکتر زاهد اگر شما کمک کنید حاضرم آنها را در اختیار شما بگذارم.
با کمال افتخار.
چند کتاب دیگر هم درباره ادبیات معاصر ایران و نویسندگان معاصر ایران منتشر کردم. در این مدت ترجمه را نیز آغاز کردم. اولین ترجمه من <غزلیات و شعر معاصر ایران> بود. ملکالشعراء، فروغ فرخزاد، نیما یوشیج، سیاوش کسرایی، هوشنگ ابتهاج و... همه اینها هستند.
با هوشنگ ابتهاج و صادق چوبک هم در آلماتی آشنا شده بودم.
ضمنا آثار هوشنگ ابتهاج و صادق چوبک را هم تجربه کردم. در ظرف این مدت ۱۵ مجموعه بزرگ ترجمه کردم. از جمالزاده سه مجموعه، یعنی میشود گفت همه آثارش را ترجمه کردم. از صادق هدایت سه مجموعه، البته از هدایت فرد دیگری هم به روس ترجمه کرد اما من <علویه خانوم> را ترجمه کردم که خیلی مشکل بود. <سنگ صبور> هدایت هم کار سنگینی بود. لذا خانمی ترجمه کتاب هدایت را آغاز کرد. وقتی به من نشان داد، دیدم اصلا هدایت و فحشهایی که در کتاب آمده را نفهمیده است. مجبور شدم کتاب را مجددا ترجمه کنم، آثار احمد محمود را ترجمه کردم. خسرو شاهانی، فریدون تنکابنی و تقریبا آثار ۱۵ نویسنده معاصر ایرانی را ترجمه کردم و هیچکس در روسیه آنقدر که من آثار فارسی را به روسی ترجمه کردهام، موفق به انجام این کار نشده است.
▪ این ترجمههایی که کردهاید چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب آیا از سوی ایران مورد توجه قرار گرفت؟ آیا دعوت خاصی از شما نشد، تقدیری صورت نگرفت؟
ـ نه، در ایران من متاسفانه به مدت ۴۶ سال هیچ رابطهای نداشتم. از سال ۱۹۴۶ تا ۱۹۹۲ میلادی من ایران را ندیدم. با ایرانیها هم نمیتوانستم صحبت کنم چون اگر میفهمیدند که با یک خارجی صحبت میکنید شما را به کاگب کشیده و کارتان تمام بود. آدم را اخراج و یا زندانی میکردند. خیلیها تعجب میکنند، چطور در این سالها فارسی را فراموش نکردهام. حالا هم اگر اشکالی دارم ببخشید!
من به خوانندههایمان میگویم اصلا نمیتوان تصور کرد جهانگیر دری سالها در ایران نبوده است چون گویش و لهجهاش از من بهتر است. هر چند قیافه دری مثل روسهاست اما زبانش تهرانی اصیل و زیبا است.
۶۲ سال است که در ایران نبودهام اما بعدها با دانشمندان بزرگ ایران از جمله سعید نفیسی، بدیعالزمان فروزانفر، دکتر معین، مجتبی مینویی و از دانشمندان معاصر با اسلامی ندوشن، محمود دولتآبادی آشنا شدهام. دولتآبادی سال گذشته تمام داستانهایش را به من تقدیم کرد.
▪ فکر میکنم ترجمه کلیدر سالها طول بکشد؟
ـ نه، دیگر عمر من کفاف کلیدر را نمیدهد. میخواستم <جای خالی سلوچ> را ترجمه کنم. دیدم بزرگ است و نرسیدم ترجمه کنم.
▪ از بدیعالزمان فروزانفر و سعید نفیسی در این چند روزی که با هم بودیم زیاد حرف زدید، پیش از تحولات ایران و پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی چه تعداد دانشمند ایرانی به روسیه آمدند و شما با آنها همکاری کردید؟
ـ خیلی بودند. اگر بخواهم درباره همه آنها حرف بزنم داستان هزار و یک شب میشود ولی خب در مورد سعید نفیسی و فروزانفر میتوانم بگویم، آنها خیلی با هم مخالف و بد بودند. وقتی که میآمدند به روسیه، ما میدانستیم که آنها رابطه خوبی با هم ندارند، وقتی از آنها استقبال میکردیم، میگفتیم: ببخشید استاد فروزانفر هتلی که آقای نفیسی هستند دیگر جای خالی ندارد. حالا باید شما را به هتل دیگری ببریم. فروزانفر خیلی خوشحال میشد. آقای سعید نفیسی هم میگفت از او حرفی نزنید مفتضح است، مفتضح( !میخندد) میگفت چقدر کار خوبی کردید که مرا به هتل دیگری میبرید. چون میدانستیم با هم بد هستند مثلا میگفتیم استاد وقت صبحانه است، میگفتند اول او بخورد بعد من میآیم. اصلا دوست نداشتند با هم روبهرو شوند لذا از همان اول هتلها را جدا کردیم تا برنامهشان جدا باشد.
▪ آنها در اتحاد جماهیر شوروی مامور انجام چه کاری بودند؟
ـ بدیعالزمان بیشتر برای کنگرهها و کنفرانسها میآمدند. گاهی هم مسافرتهایی به جمهوریهای آسیای میانه میکردند ولی آقای نفیسی زیاد به شوروی سفر میکردند. حتی برای معالجه ۶ ماهه به مسکو میآمدند. من مهماندارشان بودم. در ۶۰ کیلومتری مسکو مقیم شده بودند و من هفتهای چند بار به دیدنشان میرفتم.
▪ ترجمه آثار بزرگان ایران، خصوصا آثار معاصر به زبان روسی و آشنایی ذاتی شما با ادبیات روسیه - میدانید کشور ایران را به سرزمین شعر و روسیه را به رمان میشناسیم - سطح رمانهای ایرانی در مقایسه با آثار روسیه چگونه بود؟ از آثاری که ترجمه کردید به چه شکلی در روسیه استقبال شد؟
ـ من در کتابم با همین جمله شما شروع کردم. اینکه ایران را مملکت شعر میدانند. متاسفانه ادبیات نثر ایران خیلی مشهور نیست و البته خیلی هم زیاد نیست. چیزهایی هم که هست خوب شناخته نشده است. همه خیام، فردوسی، سعدی و حافظ را میشناسند ولی نثر معاصر ایران یا داستان اروپایی در ایران از جمالزاده شروع میشود، در سال ۱۹۲۲ با کتاب یکی بود یکی نبود، بعد هم صادق هدایت که نثر فارسی را ارتقا داد. بعد هم در هر دهه ادبیات نثر ایران، ارتقا مییابد. میشود گفت آثار خوبی در ایران نوشته و ترجمه میشود و این آثار را هم خوب میخرند اما اکثر این آثار را من تا فروپاشی شوروی منتشر کردم. شما فکر میکنید تیراژ آنها چقدر بوده است؟
▪ فکر میکنم هزار یا دو هزار نسخه!
ـ بله، کمترین آنها ۵۰ هزار تیراژ داشت! خب. کتاب اول من ۵۰ هزار تیراژ داشت. کتاب دوم من که درباره جمالزاده بود، ۱۰۰ هزار تیراژ داشت. آن وقت کتاب آخرم که درباره طنز و فکاهیات در ادبیات فارسی است، روزنامه پراودا منتشر کرد. باور نمیکنید ۴۰۰ هزار تیراز داشت. جالب این است که خود من هم نتوانستم چند نسخه تهیه کنم. سریع نایاب شد. سرانجام از شهر دوشنبه برایم فرستادند. فوری میخریدند چون بسیار به ادبیات معاصر ایران علاقهمند بودند.
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست