چهارشنبه, ۱۶ خرداد, ۱۴۰۳ / 5 June, 2024
مجله ویستا
دریا
جاپاهایشان را امروز صبح، از ماشین که پیادهشدم، دیدم. جاپاها تا لب دریا میرفت و تا دریا، از جاده، شاید صد متری راه بود. درهای ماشین را قفلکردم و رفتم پی جاپاها.
جاپاها از کنار جاده شروع شدهبود و ماشینی آن طرفها نبود. شاید با یک وسیلهی نقلیهی عمومی یا کرایهای آمده بودهاند. زن در سمت راست مرد راه رفتهبوده. فاصلهی پای چپ زن و پای راست مرد کمی بیشتر از یک وجب من بود. پس کاملن در کنار هم، چسبیده به هم و شاید دست در دست هم و حتا دست در کمر هم راه رفتهبودهاند.
زن کفشهای پاشنهبلندی به پا داشته. پاهای کوچکی داشته. کوچک و ظریف. ردِ کفشهایش کمعمق و خیلی کمعمقتر از ردِ کفشهای مرد بود که بزرگ بود و پهن. زنِ کوچکی بوده. کموزن و شاید کوتاهقد. و شاید عکسِ آنچه پیشتر فکرکردم بازوی مرد روی شانههایش بوده نه دور کمرش. و مرد سنگینوزن، تنومند و چاق بوده. پای راستِ زن ردی عمیقتر از پای چپش جا گذاشته. پای راستش میلنگیده و این لنگی زیاد هم بوده. چند متری که رفتهاند اختلافِ عمقِ جاپاهای زن کم شده که معلوم بود زن میخواسته کمتر بلنگد. شاید تا مرد نفهمد که او میلنگد. پس مرد و زن پیشتر همدیگر را نمی شناختهاند. یا دستِ کم آن قدر با هم نبودهاند که مرد از لنگیِ او باخبر شود. بیست متری همینطور رفتهاند و یکهو جاپاهای زن، بعد از یک خط مورب نیممتری که به طرفِ مرد کج شده ناپدید شدهبود. در اینجا، مرد زن را به آرامی بلندکرده، نیممتری روی زمین کشیده و بعد کاملن روی دست بلندکردهبوده. جاپاهای مرد هم کمی عمیقتر شدهبود که حدسم را تا’یید میکرد. مرد همینطور رفتهبوده و بعد ... شاید از پنجاه متری تا دریا به بعد، پای راستش ردی عمیقتر جا گذاشته و این در حالی بوده که هنوز زن را روی دستهایش داشته.
مرد هم میلنگیده؟ نه ممکن نیست. مرد ادای زن را درآورده. مرد فهمیده که زن میلنگد و خواسته به او هم بفهماند که فهمیده. حتا شاید خواسته سر به سرش بگذارد. و. . . زن؟ زن هم بعد از چند قدم مرد فهمیده. اول آرام بوده و این از جاپاهای مرتب و منظم مرد معلوم بود. اما بیست یا بیست و پنج متر مانده به دریا، عصبانی شده و دست و پا زده بوده. به مرد گفته پایینشبیاورد و مرد خندیده و حتا چند لحظهای هم ایستاده، چون یکی از جفت جاپاهایش عمیقتر، بزرگتر و نامشخصتر بود که معلوم بود مرد توقفکرده و در جایش کمی لغزیده یا چرخیده. و بعد، پنج متری آنورتر، یکهو همان جفت جاپای ظریف و کوچک ظاهر میشد که رو به جاپاهای مرد بود. زن، شاید بهزور، پایین پریده و در مقابلِ مرد ایستاده بوده. با هم تند صحبت کرده بودهاند و شاید تنها زن تند صحبتکرده و مرد فقط خندیده بوده. زن تند برگشته و در یک خطِ باز هم مورب و نسبت به مرد، کج و به سمتِ راست، به طرف دریا ، دویدهبوده که پانزده متری آنورتر بود. جای پای راستش در این جا عمیقتر بود.
زن عصبانی بوده و از غیظ و شاید از لجِ مرد، پای راستش را محکمتر بر ساحل کوبیده و لنگاندهبوده. همراه جاپاهای زن و تا حدود سه متر، جا پا های مرد دیدهمیشد که دنبالش رفتهبوده و معلوم بود که با بیتوجهی و بیاعتنایی. شاید یکی دوباری هم صدایش زدهبوده و بعد که زن هم بیاعتنا، همانطور به طرف دریا دویدهبوده، مرد همانجا، دقیقن همانجا و هفت یا هشت متری مانده به دریا نشستهبوده و زن، در دریا گم شدهبود. محل دقیق نشستن مرد معلوم بود، که گاه چهارزانو و گاه چمباتمه نشستهبوده و نیز معلوم بود که بیشتر از یکی دو ساعت آنجا بوده. بعد خطِ پهن و عمیقی ، عمیقتر از رد پاها و به پهنای هیکلِ مرد، که حتمن چاق و تنومند بوده، از محل نشستن او، تا دریا رفتهبود. مرد هم همانطور، نشسته، روی زمین خزیده و در دریا گم شدهبود. اما او نمیتوانسته بدون کمکگرفتن از دستهایش، نشسته روی زمین بخزد و در دو طرف خطِ پهن، جای دستی دیده نمیشد، جز در لبِ دریا و یک متری مانده به دریا که در هر دو طرفِ خط، ردِ پنج انگشت دیدهمی شد که سخت در ساحلِ نرم و لزج فرو رفته و تا دریا کشیده شدهبود. مرد، در آخرین لحظهها و شاید در لحظهای که پاهایش دیگر داخل آب بوده، به زمین چنگ انداختهبوده.
پس مسلمن او را به داخلِ دریا کشیده بودهاند و او شاید اوایل زیاد جدی نگرفته و مقاومتی نکردهبوده اما بعد فهمیده شوخی در کار نیست و به زمین چنگ انداختهبوده. یکی... یک نفر و نه بیشتر، پاهای مرد را کشیده و او را به داخل دریا برده بود. هیچ ردی از آن یکی جا نمانده بود. حتمن ردِ هیکل مرد، جاپاهای آن یکی را پوشانده و محو کردهبود. اگر بیشتر از یک نفر میبود جا پایی در اطرافِ ردِ پهنِ هیکل مرد میماند. از طرفی، مطمئنم که آن زن کوچک و لنگ نمیتوانسته مردی به آن چاقی و تنومندی را روی ساحل بکشاند و تازه، حریفش هم نمیشده. اما آن که مرد را به داخلِ دریا کشیده حتمن برای او آشنا بوده که او تا لبِ دریا جدیاش نگرفته و گذاشته تا آنجا بکشاندش. نمیدانم. نمیفهمم. بیشتر از هشت ساعت است که اینجا هستم. از صبح. و چیزی هم نخوردهام. نیم ساعتی پیش که صدای رعد به خودم آورد و پشت سرم و جاده را نگاهکردم، ماشینم را ندیدم. برده بودندش و من متوجه نشدهبودم. آسمان ِ دریا و جاده را ابرها قرق کردهاند و بوی باران در هواست.
و حالا سر ِجای مرد و در محلی که ابتدای ردِ هیکلش تا دریاست نشستهام و فکر میکنم چند ساعتی دیگر اگر باران نبارد و تاریکیِ هوا مانع دیدنِ جاپاها نشود و کسی از این جادهی خلوت لعنتی رد شود، ماشینش را همانجا نگاه خواهدداشت و دنبالِ جاپاها خواهدآمد. جاپاهای ما سه نفر: یک زن و دو مرد، که شاید به نظر او، با هم، به طرف دریا رفتهاند و در آن، گمشده اند.
خالد رسولپور
منبع : رمز آشوب
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
ویزای تضمینی ایتالیا کانادا
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات ایران انتخابات ریاست جمهوری 1403 شورای نگهبان دولت ریاست جمهوری امام خمینی انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم وزارت کشور رهبر انقلاب انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳
محیط زیست هواشناسی تهران قتل شهرداری تهران پلیس راهور ترافیک سازمان هواشناسی خانواده بارش باران مشهد سیل
قیمت طلا قیمت دلار بانک مرکزی خودرو قیمت خودرو سهام عدالت حقوق بازنشستگان بازار خودرو برق دلار مالیات مسکن
مجید قناد عمو قناد فضای مجازی تلویزیون سینما بازیگر امام خمینی (ره) سینمای ایران پیمان جبلی سریال موسیقی دفاع مقدس
دانشگاه آزاد اسلامی ناسا فضا دانش بنیان
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل غزه آمریکا روسیه لبنان جنگ غزه ترکیه حماس سوریه حزب الله لبنان
فوتبال استقلال پرسپولیس لیگ برتر رئال مادرید باشگاه استقلال رضا درویش باشگاه پرسپولیس جواد نکونام والیبال کیلیان امباپه تیم ملی والیبال ایران
موبایل اینترنت سامسونگ اینستاگرام گوگل اپل
کاهش وزن صبحانه استرس