چهارشنبه, ۲۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 12 February, 2025
مجله ویستا
دریا
![دریا](/mag/i/2/mmhff.jpg)
جاپاها از کنار جاده شروع شدهبود و ماشینی آن طرفها نبود. شاید با یک وسیلهی نقلیهی عمومی یا کرایهای آمده بودهاند. زن در سمت راست مرد راه رفتهبوده. فاصلهی پای چپ زن و پای راست مرد کمی بیشتر از یک وجب من بود. پس کاملن در کنار هم، چسبیده به هم و شاید دست در دست هم و حتا دست در کمر هم راه رفتهبودهاند.
زن کفشهای پاشنهبلندی به پا داشته. پاهای کوچکی داشته. کوچک و ظریف. ردِ کفشهایش کمعمق و خیلی کمعمقتر از ردِ کفشهای مرد بود که بزرگ بود و پهن. زنِ کوچکی بوده. کموزن و شاید کوتاهقد. و شاید عکسِ آنچه پیشتر فکرکردم بازوی مرد روی شانههایش بوده نه دور کمرش. و مرد سنگینوزن، تنومند و چاق بوده. پای راستِ زن ردی عمیقتر از پای چپش جا گذاشته. پای راستش میلنگیده و این لنگی زیاد هم بوده. چند متری که رفتهاند اختلافِ عمقِ جاپاهای زن کم شده که معلوم بود زن میخواسته کمتر بلنگد. شاید تا مرد نفهمد که او میلنگد. پس مرد و زن پیشتر همدیگر را نمی شناختهاند. یا دستِ کم آن قدر با هم نبودهاند که مرد از لنگیِ او باخبر شود. بیست متری همینطور رفتهاند و یکهو جاپاهای زن، بعد از یک خط مورب نیممتری که به طرفِ مرد کج شده ناپدید شدهبود. در اینجا، مرد زن را به آرامی بلندکرده، نیممتری روی زمین کشیده و بعد کاملن روی دست بلندکردهبوده. جاپاهای مرد هم کمی عمیقتر شدهبود که حدسم را تا’یید میکرد. مرد همینطور رفتهبوده و بعد ... شاید از پنجاه متری تا دریا به بعد، پای راستش ردی عمیقتر جا گذاشته و این در حالی بوده که هنوز زن را روی دستهایش داشته.
مرد هم میلنگیده؟ نه ممکن نیست. مرد ادای زن را درآورده. مرد فهمیده که زن میلنگد و خواسته به او هم بفهماند که فهمیده. حتا شاید خواسته سر به سرش بگذارد. و. . . زن؟ زن هم بعد از چند قدم مرد فهمیده. اول آرام بوده و این از جاپاهای مرتب و منظم مرد معلوم بود. اما بیست یا بیست و پنج متر مانده به دریا، عصبانی شده و دست و پا زده بوده. به مرد گفته پایینشبیاورد و مرد خندیده و حتا چند لحظهای هم ایستاده، چون یکی از جفت جاپاهایش عمیقتر، بزرگتر و نامشخصتر بود که معلوم بود مرد توقفکرده و در جایش کمی لغزیده یا چرخیده. و بعد، پنج متری آنورتر، یکهو همان جفت جاپای ظریف و کوچک ظاهر میشد که رو به جاپاهای مرد بود. زن، شاید بهزور، پایین پریده و در مقابلِ مرد ایستاده بوده. با هم تند صحبت کرده بودهاند و شاید تنها زن تند صحبتکرده و مرد فقط خندیده بوده. زن تند برگشته و در یک خطِ باز هم مورب و نسبت به مرد، کج و به سمتِ راست، به طرف دریا ، دویدهبوده که پانزده متری آنورتر بود. جای پای راستش در این جا عمیقتر بود.
زن عصبانی بوده و از غیظ و شاید از لجِ مرد، پای راستش را محکمتر بر ساحل کوبیده و لنگاندهبوده. همراه جاپاهای زن و تا حدود سه متر، جا پا های مرد دیدهمیشد که دنبالش رفتهبوده و معلوم بود که با بیتوجهی و بیاعتنایی. شاید یکی دوباری هم صدایش زدهبوده و بعد که زن هم بیاعتنا، همانطور به طرف دریا دویدهبوده، مرد همانجا، دقیقن همانجا و هفت یا هشت متری مانده به دریا نشستهبوده و زن، در دریا گم شدهبود. محل دقیق نشستن مرد معلوم بود، که گاه چهارزانو و گاه چمباتمه نشستهبوده و نیز معلوم بود که بیشتر از یکی دو ساعت آنجا بوده. بعد خطِ پهن و عمیقی ، عمیقتر از رد پاها و به پهنای هیکلِ مرد، که حتمن چاق و تنومند بوده، از محل نشستن او، تا دریا رفتهبود. مرد هم همانطور، نشسته، روی زمین خزیده و در دریا گم شدهبود. اما او نمیتوانسته بدون کمکگرفتن از دستهایش، نشسته روی زمین بخزد و در دو طرف خطِ پهن، جای دستی دیده نمیشد، جز در لبِ دریا و یک متری مانده به دریا که در هر دو طرفِ خط، ردِ پنج انگشت دیدهمی شد که سخت در ساحلِ نرم و لزج فرو رفته و تا دریا کشیده شدهبود. مرد، در آخرین لحظهها و شاید در لحظهای که پاهایش دیگر داخل آب بوده، به زمین چنگ انداختهبوده.
پس مسلمن او را به داخلِ دریا کشیده بودهاند و او شاید اوایل زیاد جدی نگرفته و مقاومتی نکردهبوده اما بعد فهمیده شوخی در کار نیست و به زمین چنگ انداختهبوده. یکی... یک نفر و نه بیشتر، پاهای مرد را کشیده و او را به داخل دریا برده بود. هیچ ردی از آن یکی جا نمانده بود. حتمن ردِ هیکل مرد، جاپاهای آن یکی را پوشانده و محو کردهبود. اگر بیشتر از یک نفر میبود جا پایی در اطرافِ ردِ پهنِ هیکل مرد میماند. از طرفی، مطمئنم که آن زن کوچک و لنگ نمیتوانسته مردی به آن چاقی و تنومندی را روی ساحل بکشاند و تازه، حریفش هم نمیشده. اما آن که مرد را به داخلِ دریا کشیده حتمن برای او آشنا بوده که او تا لبِ دریا جدیاش نگرفته و گذاشته تا آنجا بکشاندش. نمیدانم. نمیفهمم. بیشتر از هشت ساعت است که اینجا هستم. از صبح. و چیزی هم نخوردهام. نیم ساعتی پیش که صدای رعد به خودم آورد و پشت سرم و جاده را نگاهکردم، ماشینم را ندیدم. برده بودندش و من متوجه نشدهبودم. آسمان ِ دریا و جاده را ابرها قرق کردهاند و بوی باران در هواست.
و حالا سر ِجای مرد و در محلی که ابتدای ردِ هیکلش تا دریاست نشستهام و فکر میکنم چند ساعتی دیگر اگر باران نبارد و تاریکیِ هوا مانع دیدنِ جاپاها نشود و کسی از این جادهی خلوت لعنتی رد شود، ماشینش را همانجا نگاه خواهدداشت و دنبالِ جاپاها خواهدآمد. جاپاهای ما سه نفر: یک زن و دو مرد، که شاید به نظر او، با هم، به طرف دریا رفتهاند و در آن، گمشده اند.
خالد رسولپور
منبع : رمز آشوب
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست