حکمت و حکایت

۱) بوذرجمهر حکیم گفته است علت زوال آل ساسان آن بود که کارهای بزرگ به مردم کوچک سپردند.
۲) افلا طون می گوید حریص ترین حیوانات، مگس است و قانع ترین آنها عنکبوت است، خداوند روزی قانع ترین آنان را حریص ترین شان قرار داده است
۳) از حکیم بوذرجمهر پرسیدند آیا مال، قلب علما را منقلب می کند؟ پاسخ داد کسی که مال قلب او را منقلب کند عالم نیست
۴) بقراط به بیماری گفت من و تو و مرض سه چیز هستیم اگر سخن مرا بشنوی و آن چه را که می گویم به عمل درآوری بر مرض غالب خواهیم شد زیرا که بر حسب قانون طبیعت یک تن، مقهور دو تن می باشد
۵) بورهاف فیلسوف می گوید در هر نابغه ای چیزی از دیوانگی هست
۶) به حکیم بقراط گفتند بسیار کم خوراکی، گفت برای این است که من خوردن را برای زندگانی می خواهم و دیگران زندگانی را برای خوردن
۷) قیس بن ساعده و آلثم بن صیفی با هم بودند یکی پرسید در بنی آدم چه قدر عیب یافته ای؟ آن یکی پاسخ داد از حد شماره بیرون ولیکن خصلتی است که اگر آن را داشته باشد تمام عیوبات وی را می پوشاند. مخاطب پرسید آن خصلت چیست؟ گوینده گفت سکوت
۸) مردی به احنف مرد بخشنده مشهور عرب فحش می داد و دنبالش می رفت تا نزدیک قبیله وی، آن جا احنف به فحاش گفت اگر فحش نگفته داری بگو و بازگرد چون می ترسم اگر به راه و کارت ادامه بدهی کم عقل های قبیله ام، فحش هایت را بشنوند و حسابت را برسند.
۹) اسکندر به یکی از سرداران خود گفت به دشمنانت فرار را محبوب قرار بده، گفت چگونه؟ اسکندر پاسخ داد چون پافشاری نمایند ایستادگی در کشتار نما و چون فرار کنند آنها را دنبال مکن
۱۰) اسکندر از ارسطو پرسید برای پادشاه شجاعت افضل است یا عدالت؟ ارسطو پاسخ داد پادشاه که عدالت را پیشه خود کند احتیاج به شجاعت ندارد
۱۱) وقتی اسکندر پادشاه هند را کشت به حکیمان هند گفت چرا پادشاه را از سرپیچی منع نکردید؟ حکیمان پاسخ دادند که چون خواستیم با کرامت بمیرد و در ذلت زندگانی نکند
۱۲) دیوجانس حکیم، روز روشن در کوچه های شهر آتن با چراغ افروخته می گشت پرسیدند حکیم دنبال چه می گردی؟ دیو جانس گفت دنبال آدم
۱۳) مردی شمشیر کشید تا سقراط را بزند، یکی از یاران، وی را گفت مرا اجازه ده که پاسخش دهم، سقراط گفت کسی که اذن شر دهد حکیم نیست.
هر کس که جفا کند به رندان
بیهوده خورد پکش به سندان «ملا ی رومی»

از کتاب احلی من العسل

منبع : روزنامه مردم‌سالاری