جمعه, ۱۴ دی, ۱۴۰۳ / 3 January, 2025
مجله ویستا
سخنی درباره ضرورت انتخاب هدف
بیایید سفری را آغاز کنیم به سوی فضای پهناور و بیانتها و از آنجا به عظمت مغز انسان پی ببریم. چشمان خود را ببندید و از آسمان به پایین نظاره کنید. شما اکنون میتوانید کره زمین را به رنگ آبی ببینید. حال با سرعت فکر به سفر خود ادامه می دهیم و از منظومه شمسی به سوی ستارگان حرکت میکنیم. بار دیگر به پشت سر خود بنگرید، خورشید را به همراه سیاراتش میتوانید مشاهده کنید. اگر با سرعت نور یعنی سیصد هزار کیلومتر در ثانیه حرکت کنیم، پس از چهار سال به نزدیکترین ستاره به زمین خواهیم رسید، اما ما مجبوریم با همان سرعت فکر از میان کهکشان راه شیری که خورشید و هزاران ستاره دیگر را در دل خود جای داده است عبور کنیم و به دیگر کهکشانها برسیم. نور قادر است با سرعت خود پس از صد هزار سال ،طول کهکشان راه شیری را بپیماید. با سرعت از کهکشان راه شیری فاصله میگیریم و حال میتوانیم این کهکشان را در میان صدها میلیارد کهکشان دیگر در فضا مشاهده کنیم و با دور شدن ما از کهکشان راه شیری، این کهکشان پهناور نیز از چشمان ما پنهان میشود. نور فاصله میان این کهکشانهای رها شده در فضا را در مدت یک میلیون سال میپیماید. جهان بسیار پهناور است و بی انتها و و سعت آن ذهن انسان را به شگفتی وا می دارد. اما اجازه دهید با سرعت از کهکشانها نیز فاصله بگیریم و دور شویم، در این لحظه از میان لایههای خارجی مغز خارج میشویم. براستی تمامی این دنیای پهناور در درون مغز ما جای گرفته است و با عظمتتر از کهکشانها، مغز آدمی است که قادر است این عظمت را محاسبه کند و بشناسد و بدون آن تمامی این دنیای بیانتها به یکباره از دید انسان پنهان میماند.
از زمانی که روانشناسان معروف «کمب»، «آویلا» و «پورکی» بیان کردند که یکی از هیجانانگیزترین اکتشافات این است که بدانیم مغز انسان عظیمتر از آن است که حتی در فکر بگنجد مدت زمانی گذشته است. اما امروزه به اهمیت این نکته بیشتر پی برده شده است بخصوص که با ساخته شدن رایانههای بسیار پیشرفته، هنوز این ساختههای دست بشر در مقایسه با مغز انسان در انجام یک کار خلاقانه، وسیلهیی غیرکارا هستند.
وقایع پدید آمده در طول تاریخ بشر ناشی از کارکرد این عضو اسرارآمیز است و از طرفی به گفته جان ایلکز برنده جایزه نوبل «اگر انسان مغز نداشت، هیچ مشکلی هم نداشت» همانگونه که نوآوریها و خلاقیتها از درون این عضو شگفتانگیز متولد میشوند، همین عضو میتواند به دستگاه پیچیدهیی نیز تبدیل شود که خالق مشکلات فراوان شود. حال این سوال در ذهن ما پدید میآید که چگونه ممکن است این عضو بسیار پیچیده گاهی چنان غیرکارا شود که صاحب خود را به موجودی ناتوان تبدیل کند.
یکی از مهمترین عوامل اثرگذار در بهرهگیری از این عضو خارقالعاده، وجود یک هدف ارزشمند در زندگی است. تا زمانی که انرژی مغز به سمت مشخصی تمرکز نیافته، ممکن است با رها شدن آن در جهتهای مختلف از دست برود. انتخاب هدف، مرحله مهمی در زندگی است و شاید یکی از نخستین و مهمترین قدمهایی که انسان باید در زندگی خود بردارد، همانا انتخاب درست اهداف است و به گفته یک ضرب المثل بلژیکی «نخستین قدم سختترین قدم است.» هاویگ هرست از صاحبنظران روانشناسی بیان میکند: سه راس مثلث خوشبختی عبارتند از
۱) پذیرش
انسان در هر جایگاهی نیازمند است که بخوبی پذیرفته شود، در نقش یک پدر یا مادر، در نقش حرفهیی خویش، در میان خویشاوندان و همسایگان و یا به عنوان عضوی از یک جامعه. هرگاه انسان در هر جایگاهی نقش خود را بخوبی ایفا کند، در قلب انسانها قرار گرفته و بخوبی مورد پذیرش واقع میشود. یک پدر فداکار و خوب بخوبی مورد پذیرش خانواده است. یک کارمند درستکار و زحمتکش مورد قبول همکاران است و یک شهروند حافظ حقوق دیگران، در بین اعضای جامعه محترم شمرده میشود، اما هنگامی که انسان نقش واقعی خود را بدرستی ایفا نمیکند، گویی وجود او از قلب دیگران مهاجرت میکند و یا ممکن است به صورت ظاهری و ریاکارانه مورد پذیرش واقع شود که در این حالت انسان آن را بخوبی درک میکند و لذا نهال نارضایتی از خود در وجود او شروع به رشد میکند.
۲) محبت
محبت نیاز واقعی انسان است و بدون آن، آدمی طراوت و شادمانی خویش را از دست میدهد و به سوی افسردگی و غمگینی پیش میرود. یکی از عوامل ایجاد خوشبختی در وجود انسان، دریافت محبت صادقانه است. رفتارهای ریاکارانه به همراه زبان بازی و الفاظ دروغین چون از قلب انسان سرچشمه نمیگیرند، قادر نیستند شادمانی درونی را در انسان ایجاد کنند. اصولا انسانها از طریق ارتباط کلامی و ارتباط غیرکلامی با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند. در ارتباط کلامی انسان با واژهها منظور خویش را به دیگران منتقل میکند،اما گاهی اوقات این واژهها بیانکننده درون انسان نیستند و چه بسا حاملان مفاهیمی باشند که صددرصد با درون انسان در تضاد باشند. ممکن است کسی با کمک کلمات،مفهوم دوستداشتن را منتقل کند در حالی که شخص گوینده درونش مملو از کینه و خشم باشد. در ارتباط غیرکلامی انسان از کلمات استفاده نمیکند،اما پیام خود را حتی ناخواسته به دیگران منتقل میکند و اصولا درون انسانها از طریق این ارتباط به دیگران منتقل میشود. انسانها از طریق ارتباط غیرکلامی،چیزهایی را درک میکنند که ممکن است از طریق واژهها براحتی قابل انتقال نباشند.
۳) موفقیت
انسانها در زندگی به دنبال کسب موفقیتهایی نظیر زندگی مادی خوب و به دست آوردن جایگاههای علمی،هنری و شغلی ارزشمند هستند. انسان با تلاش و کوشش سعی میکند به مادیات دست یابد تا نیازمند نباشد و از طرفی به دیگران نیز کمک کند تا خود را یک مخلوق ارزشمند بداند و همین امر به انسان آرامش میبخشد و یا با کسب جایگاههای علمی،هنری و شغلی ارزشمند احساس میکند که میتواند به انسانیت خدمت کند ،به همین خاطر روح او شادمان میشود و در اینجاست که این موفقیت سه راس مثلث خوشبختی را تکمیل میکند. با تحقق یافتن محبت،پذیرش و موفقیت،رضایتمندی درون انسان را فرا میگیرد که مغز در این شرایط بهتر میتواند بیندیشد و افکار نو از خود بروز دهد. اما برای اینکه انسان بتواند به پذیرش ،محبت و موفقیت به معنای واقعی خویش دست یابد،ابتدا باید سه راس مثلث خوشبختی ،در درون خود وی تحقق یابد.
لئوبوسکالیا از صاحبنظران تعلیم و تربیت میگوید،آدمی برای زندگی کردن دو راه در پیش دارد. ۱ تنها به فکر خود باشد و بدون توجه به شرایط دیگران،تلاش کند به اهداف خویش دست یابد ،در این حالت چون او به مشکلات دیگران توجهی ندارد،میتواند سریع حرکت کند و در راه توسعه و بهبود زندگی شخصی خود بکوشد. اگر در جامعهیی انسانها چنین روشی را برای زندگی خویش برگزینند،بهواسطه اینکه زندگی جمعی نیازمند همدلی و یاری همدیگر است،به مرور ابرهای ناامیدی و غم،بیامنیتی ،فقدان محبت ،بدبینی و نارضایتی و حتی پوچی در آسمان این جامعه ظاهر میشود و انسانها همانند حبابهایی سبکبال که در آسمان به پرواز درآمدهاند با کوچکترین تند باد میترکند و نابود میشوند و مغز انسان در این جامعه تنها در توفان تناقضات درونی گرفتار است و فرصتی برای اندیشیدن و بروز افکار نو ندارد.
در حالتی دیگر،اگر انسانها به فکر یکدیگر باشندو هر کسی لحظهیی از دیگری غافل نباشد و رعایت حقوق دیگران دغدغه انسانها باشد،اگرچه حرکت انسانها به سوی هدف در ابتدا سخت و مشکل است و با از خودگذشتگی همراه است،اما در آینده،نور محبت ،امنیت ،شادمانی،خوشبینی و سلامتی بر فضای این جامعه حاکم میشود و مغز آدمیان بهواسطه آرامش درونی که به دست میآورد،فرصت اندیشیدن خواهدداشت و شرایط برای بروز افکار نو مهیا میشود. یکی از مهمترین اقدامات در راه مهیا کردن شرایط برای مغز برای اندیشیدن و بروز افکار نو،انتخاب هدفهای معنوی است. این هدفها تحقق «پذیرش» و «محبت» را در وجود انسان پدید میآورند هدفهای معنوی انسانها مختلفند، عدهیی به دنبال گسترش رفتارهای اخلاقی در جامعه هستند تا از این طریق از ریاکاریها و فریبکاریها جلوگیری کنند و راستی و درستی و عدالت را در جامعه توسعه دهند، بعضی درجهت نابودی فقر مردم میکوشند تا انسانهای ناتوان را از نیازمندیها برهانند و عدهیی دیگر در جهت رشد علم و دانش مردم تلاش میکنند تا با رهایی آنان از جهل، آنان را از بدبختیها نجات دهند و نظیر اینها. چنین انسانهایی قادرند با این اهداف درجهت حفظ پذیرش و محبت درونی خویش بکوشند و از طرفی مجبورند برای تداوم این خواسته، راههای درستی را برای رسیدن به هدفهای مادی انتخاب کنند:
۱) انتخاب همسر مناسب براساس ملاکهای انسانی و نه ؤروت و ظاهر فریبنده
۲) انتخاب شغل و حرفهیی که به آن عشق و علاقه دارند تا لحظه به لحظه در آن بهتر بتوانند به جامعه خدمت کنند.
۳) انتخاب دوستان خوب و نه انتخاب آنان بر اساس بهرهگیری از فرصتها.
۴) بهرهگیری از اوقات فراغت بهنحوی که تندرستی او را تضمین کند، زیرا او جسم خویش را محترم و ارزشمند میشمارد. چنین انسانی دیگر به دنبال فرصتطلبی نیست تا از راههای نادرست، راهصدساله را یک شبه طی کند چون ممکن است پذیرش و محبت درونی را از دست بدهد. او در راه خویش ثابت قدم است و تحت تاثیر گفتار و احساسات اجتماعی قرار نمیگیرد و هر لحظه تغییرمسیر نمیدهد زیرا نقطه ثقل او در وجودش قرار دارد و از طرفی مجبور است بیشتر بداند تا کمتر اشتباه کند تا به هدف خویش بهتر دستیابد و مغز در این شرایط چون درگیر تناقضات درونی نیست مهیا برای اندیشیدن و حل مشکلات است و علم و دانش در چنین جامعهیی ارزش مییابد. اما انسانهایی که بدون توجه به پذیرش و محبت درونی، تلاش میکنند به هدفهای مادی خویش برسند، به سوی فرصتطلبی حرکت میکنند و ممکن است حرفهیی را برای خود انتخاب کنند که به آن علاقه ندارند و لذا این بیعلاقگی به شغل ،سبب بروز خسارتهای فراوانی در جامعه میشود و وظایف بهنحو احسن و درست انجام نمیشود و چنین انسانی همسر و گاه دوستان خویش را به گونهیی انتخاب میکند که بتوانند او را سریعتر به هدفهای مادی برسانند و مغز در این شرایط به علت درگیری در تناقضات درونی، کمتر به سوی خلاقیت پیش میرود و بیشتر در تلاش است تا افکار نو دیگران را صید کند. چنین انسانی زمانی که به هدف خویش میرسد، دیگر انگیزهیی برای حرکت کردن ندارد و چه بسا به پوچی برسد و شادمانی درونی او در وجودش میمیرد و تنها یک نقاب خندان به چهره دارد و گهگاه برای فراموش کردن خود مجبور است به سوی لذتهای زودگذر یا مواد مخدر پناه ببرد. اصولا انسانی که سعی میکند با پذیرش و حفظ محبت درونی خویش، هدفهای درستی را برای زندگی خود انتخاب کند، گویی در حال ریشه دواندن در دل خاک است و سرانجام همانند درخت کهنسالی خواهد شد که بسیاری از تندبادها قادر به صدمهزدن به وی نخواهند بود. یکی از فاتحان قله اورست در خاطرات خود بیان میکند که در زندگی خویش تصمیم گرفتم قله اورست را فتح کنم،تمامی زندگی من غلبهکردن بر این قله رفیع و مرتفع بود. او برای رسیدن به این هدف،تصمیم جدی گرفت و با سختکوشیهای فراوان و غلبه بر مشکلات سرانجام یک روز قله اورست را فتح کرد. او در خاطراتش میگوید، هنگامی که به روی این قله پانهادم، احساس عجیبی به من دست داد و گویی دیگر زندگی برای من ارزشی نداشت و احساس میکردم که دیگر هیچ نیرو و انگیزهیی برای به حرکت واداشتن من وجود ندارد،چون دیگر هدفی که بتوانم با کمک آن انگیزه کسب کنم نداشتم. انسان در وجود خود انرژی بسیار فراوانی دارد،تنها کافی است این انرژی رها شود و اهداف درست و ارزشمند زمینه را برای آزادشدن این انرژی فراهم میسازند. امروزه ضروری است، تمامی کودکان و نوجوانان جامعه ما، در مورد انتخاب اهداف در زندگی از آموزشهای لازم برخوردار شوند. آنها باید شروع زندگی خویش را بر پایه هدفهای درست برنامهریزی کنند تا مغز آنان در بستر مساعدی که پدید میآید بتواند بخوبی بیاندیشد و افکار سازنده ارایه کند. باید به خاطر داشته باشیم «تعیین کردن اهداف در زندگی» یک مهارت مهم است که باید آموخته شود و نیازمند مشورت با اندیشمندان، مطالعه مستمر،تبادل نظر با دیگران و کسب تجربیات بیشتر و تفکر کردن است. به گفته ولتر «ما باید در زندگی دارای هدف عالی بوده و افق بالاتری را بنگریم زیرا بدون هدف زیستن، ثمرهیی جز خستگی ندارد.» بهتر است انسان در مورد سوالات زیر کمی تفکر کند و آنگاه در صورت نیاز در اهداف خویش بازنگری کند:
براستی من کیستم؟
آیا خود را به عنوان یک انسان واقعی و یا همان اشرف مخلوقات قبول دارم؟
آیا احساس محبت نسبت به خود دارم؟
اگر به سالمندی رسیدم، انتظار دارم در انتهای عمر به چه چیزهایی رسیده باشم؟
آیا برای خود هدفهای معنوی تعیین کردهام؟
آیا به شغل خود عشق میورزم؟
آیا دوستان صمیمی و صادقی دارم؟
آیا رابطه صمیمی با همسر یا اعضای خانوادهام دارم؟
آیا زندگی من همچون حباب است که ممکن است با کوچکترین تندباد بترکد؟
آیا مغز من در شرایطی قرار دارد که بتوانم با آرامش فکر کنم و افکار نو از ذهنم تراوش کند؟
آیا مردم جامعه خویش را دوست دارم؟
آیا به فکر تندرستی خود هستم و برای آن برنامهیی دارم؟
اینها سوالاتی است که ممکن است به ما کمک کند به اهداف زندگی خویش با دقت بیاندیشیم و چه بسا تصمیم بگیریم در مورد زندگی خود با دقت بیشتری بیاندیشیم .
منبع : مقاله " سخنی درباره ضرورت انتخاب هدف " -نویسنده : حمید میرزاآقایی -روزنامه اعتماد- ۷ آذر ۱۳۸۱
منبع : سایت فکر نو
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست