سه شنبه, ۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 21 January, 2025
مجله ویستا
رجال چند چهره در نهضت مشروطیت
میرزا نصرالله بهشتی معروف به ملكالمتكلمین، سید جمال واعظاصفهانی، تقیزاده، وثوِالدوله و... از جمله افرادی هستند كه در مشروطیت ایران اقدامات بحثانگیزی را مرتكب شده و موجبات انحراف مشروطیت را فراهم نمودند.
آنان علاوه بر عضویت در لژ فراماسونری بیداری ایران در انجمنهای متعددی عضویت داشته كه با خیال سرنگونی دولت و ریشهكن كردن دین اسلام تلاش فراوانی داشتند. منابع در خصوص گرایشات آنان مینویسند:
خیالات ملكالمتكلمین و انتشار روزنامه
مجدالاسلام كرمانی در تاریخ خود مینویسد: «اقدامات و خیالات حاج ملكالمتكلمین به تخت رسانیدن سالارالدوله و هماهنگ كردن مجلس با خود و همراه كردن انجمنها و وزراء بود.
در این خصوص املاك و اموال سالارالدوله در اختیار او بود خرج میكرد تا بتواند قلوب همه را به طرف سالارالدوله برگرداند...
ملك خیال كرد جراید را هم تابع خیالات خودش بنماید در آن تاریخ فقط دو روزنامه در طهران طبع میشد، مجلس و ندای وطن اول با بنده كه در اصفهان با هم آشنا بودیم بلكه خصوصیات زیادی داشتیم دو مرتبه بنده او را از كشته شدن نجات داده بودم، گرم گرفت و مطالب خود را به طور اجمال و ابهام در میان گذاشت و بالاخره گفت: «اگر شما به میل من رفتار كنید و هر چه من مصلحت میدانم بنویسید من زیاده از مخارج روزنامه به شما عاید میكنم» اما بنده به سه ملاحظه نپذیرفتم و معذرت خواستم:... سوم آنكه به حرفهای او اعتماد نداشتم و میترسیدم اگر قبول كنم بعضی تكلیف شاقه به من بكند كه موجب خسارات خود و ادارهام باشد.»
... لذا پیشنهاد ایشان را رد كردم بعد از آنكه حاج ملك از من ناامید شد به طرف روزنامه مجلس رفت و پانصد تومان داد و یك سهم شركت كرد. ولی چندی نگذشت كه از این معامله پشیمان شد چرا كه روزنامه مجلس هم با مقاصد او همراهی نكرد... و او مجبور شد فسخ شركت كند.
و به خیال روزنامه مخصوص افتاد و به زودی با ایجاد روزنامه صوراسرافیل موفق شد و بعد از اندك زمانی روزنامه مساوات را دایر كرد و این دو روزنامه آنچه مقصود حاجی ملك بود از قوه به فعل آوردند و به اصطلاح عوام ۳ بلیط بالاتر زدند و عمده مقصود حاجی ملك این بود كه اعمال شاه را انتقاد كند تا قلوب عامه را از او برنجاند و خودش هم مواظب بود و هر وقتی حادثهای اتفاِ میافتاد نسبت آن را به شاه میداد.
●یغما، سال ۴، ۱۳۳۰، ص ۲۶۲ـ۲۵۷.
ملكالمتكلمین بهشتی كه مرد آشوبطلب بدگوی بدزبانی است و از اول این آشوبها دقیقهای وقت خود را از فساد و تحریك فروگذار و تلف نكرده در مسجد سپهسالار خطابه خواند. نطق مفصلی باز در تكذیب شاه و اینكه به دروغ قسم خورده، باید زد باید كشت، باید چنین و چنان كرد بیان نمود. شب شد من خودم نظامیه بودم هیچ اثری از حملهٔ قاطرچیها به ظهور نرسید، بلكه گفتند از اصل دروغ بود. فقط برای این عنوان كردند ] كه [ اولاً شاه بترسد، ثانیاً باز در روزنامهها شرح و بسطی داده كه ملت نجیب غیور (كه حالا این لغت شایع و تكیهٔ تمسخرآمیز شده) سی هزار نفر جمع شده و سرهای خود را كف دست و جانهای خود را فدای مجلس كردند. مردمان سایر ولایات بگویند آفرین بر خلق طهران، و این مشت ملت نجیب غیور این ملكالمتكلمین را، گردن آنها كه میگویند، از بابیهای بسیار متعصب میدانند. در ماه رمضان باز میگفت تمام شاهزادگان و علما را باید كشت. در انجمن مركزی موقرالسلطنه پسر ناظمالسلطنه قاجار كه خودش هم از او كم نیست طرف شد و مجابش كرد كه حرفهای تو سنجیده نیست و هر چه میگویی پول گرفته از راه لجاج و عناد است. از غصه و ترس رفت مریضخانهٔ آمریكاییها چشمش را میل زد. خیلی تبعه دارد. حیاط مریضخانه از عیادتكنندگان متصل پر بود. یك روز كسی میگفت آنجا رفتم چشمش بسته بود، گفتم آدم نایبالسلطنه هستم و هفتصد تومان پول برای شما از طرف ایشان آوردهام چه كنم و به كه بدهم. پرسید اطاِ خلوت است گفتم بكلی، دست دراز كرد كه به خودم بده. من گذاشته و بیرون رفتم. روزنامهٔ خاطرات عینالسلطنه، ج ۳، ص ۱۸۱۵. شیخ علی نوری مدرس معقول درباره ملكالمتكلمین میگوید: «این مرد چنان سحر سخن دارد كه هر باطلی را بخواهد به صورت حق و هر حقی را بخواهد به صورت باطل درآورد قادر است...، بالجمله پس از آنكه از اصفهان به طهران آمد به علت اتهام تبوب ] بابیگری [ جرئت سخنرانی و موعظه نداشت از اعضاء اتحادیه تقاضا نمودم كه اگر اجازه داده شود ایشان خطابهای انشاء نمایند. آقایان نپذیرفتند، حاج ملك... ساعتی حاضرین را مستفیذ میكرد. پس از ختم جلسه عدهای از محترمین طلاب مدرسه مروی نگارنده (كاتوزیان) را مورد خطاب و عتاب قرار داده كه چرا بایستی در مجمع طلاب موجبات نطق یك نفر كافر طاغی متهم به بهائیت را فراهم ساخته و آبروی اهل علم را ببرند. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، كاتوزیان، ص ۳۸۵ـ۳۸۴. دربارهٔ ملكالمتكلمین جناب شیخ سیفالدین فرمودند این مطلب را من تا امروز نگفتهام و نمیگفتم. چون جنابعالی تشریف دارید میگویم. در مهمانی كه ملك و جمعی از هممذهبان او بودند ملك مرا مخاطب كره كه باز شما از عهد «سلطان جمجمه» و شاه صفی روضه میخوانید. گفتم چه بخوانم. گفت ذوِ شما كجا رفته، عقل شما كجا رفته ] ... مطالبی گفت كه [ تمام بدنم به لرزه درآمد. دید كه حالت من تغییر كرد و دیگر طاقت نمیآورم گفت خواستم شما را امتحان كرده باشم. من دیگر ننشسته و رفتم. همی مطلب را از شیخ علی زرگر كه پریروز در كوچه به او گفته بودند ترا خواهند گرفت و آمد اینجا متحصن شد شنیدم كه ملك این حكایت را در مجلس مهمانی كه... در دستش بود گفت و بعد هم یك نفر نزدیك شام گفت خوب است تطهیر كنیم. ملك جواب داد عجب آدمهایی را من میخواهم تربیت كنم. فوراً دست خود را گرفته... و به سر و ریش خود مالید كه بهترین مطهرات است. اگر من از جانب شیخ آن حكایت را نشنیده بودم قول شیخ علی را باور نمیكردم. حالا معلوم شد شیخ علی صادِ بود. روزنامهٔ خاطرات عینالسلطنه، ج ۳، ص ۲۱۳۸. ملكالمتكلمین ملكالمتكلمین را هم در «انجمن اتحادیهٔ طلاب» خوب حلاجی كردند. طلبهٔ تركی تا او رفت از آن صحبتها كند فریاد زد ای ملكالمتقلبین، ای جهنمی بس است. ما میدانیم چه به سر داری. نگذار بگوییم! سید جمال مهلت به ملك نداده او را پایین آورد و خودش منبر رفت. فوراً بنای روضه را گذاشت كه ما برای یك زردشتی گریه میكنیم به ظلم كشته شد، پس بروم صحرای كربلا و به آن مظلومین كه امام و مقتدای ما بودند ناله كنیم. روضهٔ مفصلی خوانده مجلس ختم شد. طلاب خیال داشتند ملك باز از آن حرفها بزند آن وقت او را از منبر كشیده كتك بزنند. آن طلبهٔ ترك بیطاقتی كرده فرصت نداد كه حرفها را بزند. سید جمال ناپاك هم از كهنه اصفهانیها است كه از همه داناتر است و زرنگتر. مسئله را فهمیده از راه دیگر در آمد. روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ج ۳، ص ۱۹۴۰. وثوِالدوله دیشب همشیره، عیال نصیرالدوله اینجا بود.
اولاً نصیرالدوله بعد از آن هم كه عزل شده تهران نیامده و نوشته تا پدر همهٔ مردم درنیاید من نخواهم آمد. گفتم بشارت بده مدتی است پدر مردم این طرف درآمده، حالا هم پدر مردم آن طرف درمیآید. از دو جانب به مقصود خود نایل شدی بیا. بعد از این صحبت چون از خانهٔ وثوِالدوله آمده بود از فرار و اختفای او جویا شدم. (همشیرهٔ نصیرالدوله عیال وثوِالدوله است). گفت زنش خیلی اظهار خرمی و بشاشت میكرد به جهت آنكه وثوِالدوله اولاً خیلی بیقید در مذهب شده بود، ثانیاً خیلی متفرعن و مغرور. من جویا شدم كه شما همیشه از عبادتهای وثوِالدوله تعریف میكردید. گفت بلی اما تابستانی كه همان سال مشروطه شد و من باغ نصیرالدوله ییلاِ بودم قریب چهل روز این ملكالمتكلمین شب و روز آنجا مهمان بود، از مجالست او كمكم وثوِالدوله بعضی كارها را ترك كرد. مثلاً نماز میخواند ترك كرد. مسكرات میخورد احتیاط میكرد دهانش را آب میكشید موقوف كرد. صبحها حكماً قرآن تلاوت میكرد دیگر رنگ قرآن را ندید. آخر من یك شب بنای داد و فریاد را گذاشته فحش زیادی به ملك دادم.
صبح آن شب ملك رفت. از آن تاریخ وثوِالدوله لامذهب شده است. خاطرات عینالسلطنه سالور، ج سوم، ص ۲۱۵۱. سید جمال اصفهانی «نظامالملك رفت. آمدیم بیرون. افخمالدوله، منصورالدوله، عمیدالدوله رسیدند. معلوم شد آقاسید جمال و ملك ] المتكلمین [ جمعی را جمع كرده منبر رفته عزل و جلای وطن امیربهادر و سعدالدوله را خواستهاند. هر كس هم جمع بوده برای تماشا بوده. اما به نظر شاه آنها كه میدانیم چیزها جلوه میدهد. روزنامهنویسها هم كه معلوم است. این دو نفر، اولی اهل منبر، روضهخوان، واعظ در حقیقت اول كسی است كه تغییر در سبك موعظه را داد. رمضان ۱۳۲۴ و محرم پارسال جلوهای كرد و تمام مردم مرید او شدند. از آن جمله یكی خود من بودم. اما كمكم معلوم شد للّه و محض خیرعموم نیست. خیالش فاسد و نیتش باطل، طالب جاه و مال است. در عقیدهٔ او هم بیشتر مردم حرف دارند.
در این مدت چند خانه خریده و تمام را خراب كرده و از نو ساخته. حالا چقدر پول نقد اشرفی، لیره و روبل داشته باشد خدا عالم است. نیت اصلی او بر هم زدن مملكت و بلوای عمومی است و بسیار میل دارد رئیس جمهور شود، چنانچه امسال رمضان را تمام از جمهوری میگفت. تابستان گذشته در راه شمران از درشكه افتاد و پایش به قدر سه انگشت كوتاه شد. حالا رئیس جمهور ما لنگ هم تشریف دارد.»دومی ملكالمكلمین (هر دو اصفهانی هستند) اهل منبر نبود. متهم ] بود [ و از اصفهان مكرر خارجش كردند. عنوانی نداشت. چندی نزد سالارالدوله مستخدم بود. یك مرتبه در طهران پیدا شد. منبر نمیرود یعنی اهل منبر هم نبوده. ایستاده نطق میكند. هزار رحمت به كفن دزد اولی. این صد مقابل شورش طلبتر از سید جمال است. تمام نیت و همتش مصروف اغتشاش است. بیشتر مردم از حركاتش بری شدهاند. یكی یكی كه هستند صد هزار فحش میدهند اما هر وقت نطق میكند و مردم جمع میشوند همه از ترس دیگری چیزی نمیگویند. این دومین رئیس جمهور ما كور است و نابینا.
مردم حس ندارند والا هرگز طاقت این همه مزخرفات آنها را نمیكردند و هرگز مایل و راضی به ریاست جمهور كور و لنگ این ملت نجیب غیور نمیشد. روزنامهٔ خاطرات عینالسلطنه، ج ۳، ص ۱۸۴۵.
●حرفهای سید جمال
سید جمال منبر رفت و بیان كرد: «میدانید من مؤسس مشروطیت هستم یا نه. كسی جواب نداد. باز گفت مردم میدانید من اول كسی هستم كه باعث این كار شدم. كسی جواب نداد. آن وقت به صدای خشن و به طور تغیّر گفت از شما میپرسم مگر نمیفهمید، من مؤسس نبودم. جمعی گفتند بلی بلی شما بودید. آن وقت گفت میدانید من از كسی واهمه ندارم. از محمدعلی شاه با آن كرّ و فرّ نمیترسم و نترسیدم تا شما را آگاه كردم و گفتم آنچه را كه دیگران جرأت گفتن كلمهای از آن را نداشتند. سید عبدالله كسی نیست كه من از او واهمه كنم. او یك نفر ملاست. وقتی كه من از شاه، صدراعظم نترسم از یك نفر ملا كه مثل خود من است به طریق اولی نمیترسم.
روزنامهٔ خاطرات عینالسلطنه، ج ۳، ص ۱۹۲۸.
●سوءاستفاده
ملك و سید جمال هر كدام صاحب پنجاه، شصت هزار تومان مكنت در ظرف این دوساله شدهاند. چند روز قبل حاجیآباد زیر حضرت عبدالعظیم را ملك خرید. در اصفهان هر دو علاقه ملكی به هم زدهاند. حرف در این است تمام ملت فهمیدهاند و خود مردم اگر آنها را در كوچه یا بازار رؤیت كنند خواهند كشت. روزنامه خاطرات عینالسلطنه سالور، ج ۳، ص ۲۱۰۴.
اسدالله فاضلمازندرانی از نویسندگان بهاییمسلك در كتاب تاریخ ظهورالحق مینویسد: «چراغ ] با بیان اصفهان [ حاجی میرزا هادی دولتآبادی و خاندانش شمرده میشدند... و از بابیان جدیدالشهره میرزا نصرالله بهشتی، ملكالمتكلمین واعظ كه چندی با بهائیان محترم اصفهان نیز جوشید و عاقبت ناطق انقلابی مشروطیت بوده و كشته گشت و شرحی از او و سید جمال واعظ و ناطق انقلابی مقتول دیگر در بخش سابق ذكر شد.»
تاریخ ظهورالحق، ج ۸، قسمت اول، ص ۱۷.
پارتی تقیزاده و نقشههای آنها دیگر از صحبتها این بود كه پارتی تقیزاده سه خانه در سه محل برای مشورتهای مخفی خود دارند. یكی در خیابان علاءالدوله، دیگری در پایین باغ امیریه، محل دیگری یادم نمانده. سه شب قبل در خانهٔ نزدیك امیریه اجلاس داشتند. شانزده هزار تومان تازگی از ظلالسلطان دریافت كرده بودند كه چهار هزار تومان آن را تقیزاده برداشت و دوازده هزار تومان دیگر را مابین سایرین تقسیم كردند. نتیجهٔ این شانزده هزار تومان انعقاد مجلس سه شب قبل شده. تقیزاده عنوان میكند باید شاه را كشت یا به شكل دیگر از میانه برداشت، ظلالسلطان را نایبالسلطنه كرد و كمكم مثل نادرشاه به سلطنت رساند. ملكالمتكلمین برخاسته و میگوید خیر من شخصاً این قول را به شاهزاده سالارالدوله دادهام و شرح گفتگوی خودش را و قرار مدار آن را بیان میكند. «این ملك مدتی نزد سالارالدوله بود.» من هرگز از قول و قرارداد خود تخلف نمیكنم. این اختلاف رأی منجر به مذاكرات طولانی میشود.
آخرالامر قرار به گرفتن رأی میشود. در بین آنكه میخواهند رأی بگیرند دو سه نفری میگویند كه خیر ظلالسلطان و سالارالدوله امتحانات خود را دادهاند هر دو بیمغز، بیكله، سفاك، خونخوار، سبع و درنده میباشند. باید ناصرالدین میرزا را سلطان كرد و فرمانفرما را نایبالسلطنه كه اتفاقاً آدم كار آمد مشروطهطلبی است. اعضاء مجلس سه دسته میشوند و آخرالامر به جایی نمیرسد و متفرِ میشوند. عقیدهٔ او بود كه این نزاع و مرافعه را مخصوصاً بر پا میكنند كه تقیزاده به ظلالسلطان بگوید شانزده هزار تومان به مصرف رسید، كار هم صورت میگرفت اما ملك نگذاشت. زیرا از سالارالدوله زیادتر گرفته بود و پارتی اوست. «پارتی» را در روزنامهٔ مجلس به «حزب» ترجمه كرده بود. الحق خوب پیدا كرده است. همینطور ملك نزد سالارالدوله خواهد گفت كه كار صورت گرفته بود اما هواخواهان یا حزب فرمانفرما نگذاشتند و از هر یك برای همراه كردن دیگری و انجام دادن كار مبلغی مجدداً دریافت میكنند! پس از تقسیم و انعقاد مجلس ثانی ترتیب دیگری و نزاع تازهای پیش میآید و جنگ زرگری میشود كه حضرت والا باز باید مبلغی بدهند. همانطور كه در آن شبنامه نوشته بود كه من درج كردم. حضرات عاشق پول آنها هستند و متصل گول میزنند.
روزنامهٔ خاطرات عینالسلطنه، ج ۳، ص ۱۹۶۸.
●آلاف و الوف تقیزاده
تقیزاده آه نداشت حالا صاحب آلاف و الوف شده. یك قلم از آصفالدوله كه به پای دار میبردندش پانزده هزار تومان گرفته. از پسرهای قوام سی هزار تومان، به اتفاِ و شركت رئیس مجلس از فرمانفرما تنها پنجاه هزار تومان وكلا پول گرفتهاند. ما میخواستیم رشوه نگیرند مال مردم را نخورند، حالا كه میگیرند پس چه فرقی كرده. ماهی هم كه صد تومان مواجب بردند در صورتی كه سرباز و توپچی گرسنه است و یك سال است مواجب نگرفته!
روزنامهٔ خاطرات عینالسلطنه، ج ۳، ص ۱۸۵۸. مداخل وثوِالدوله
وثوِالدوله پارسال خانهاش را به ظهیرالاسلام فروخت تمام را به قرض داده. باز با هشت هزار تومان قرض رفت حالا یك عمارت ساخته كه صد هزار تومان قیمت دارد سوای پول نقد. استیفای آذربایجان را ول كرد وكیل شد. تمام مواجبهای مردم را كم كرده. از میان دویست هزار نفر برای خودش كه سه هزار تومان مواجب داشت هزار تومان هم علاوه كرد. همینطور تمام مواجب زنها را یا بكلی زده یا نصف كرده، مال زن خودش را كم نكرده و اقوامش را كم نكرده. هر كس هم پول داده كسر نكرده است. دویست هزار تومان میگویند مداخل كرده.
روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ج ۳، ص ۱۸۵۷.
آنان علاوه بر عضویت در لژ فراماسونری بیداری ایران در انجمنهای متعددی عضویت داشته كه با خیال سرنگونی دولت و ریشهكن كردن دین اسلام تلاش فراوانی داشتند. منابع در خصوص گرایشات آنان مینویسند:
خیالات ملكالمتكلمین و انتشار روزنامه
مجدالاسلام كرمانی در تاریخ خود مینویسد: «اقدامات و خیالات حاج ملكالمتكلمین به تخت رسانیدن سالارالدوله و هماهنگ كردن مجلس با خود و همراه كردن انجمنها و وزراء بود.
در این خصوص املاك و اموال سالارالدوله در اختیار او بود خرج میكرد تا بتواند قلوب همه را به طرف سالارالدوله برگرداند...
ملك خیال كرد جراید را هم تابع خیالات خودش بنماید در آن تاریخ فقط دو روزنامه در طهران طبع میشد، مجلس و ندای وطن اول با بنده كه در اصفهان با هم آشنا بودیم بلكه خصوصیات زیادی داشتیم دو مرتبه بنده او را از كشته شدن نجات داده بودم، گرم گرفت و مطالب خود را به طور اجمال و ابهام در میان گذاشت و بالاخره گفت: «اگر شما به میل من رفتار كنید و هر چه من مصلحت میدانم بنویسید من زیاده از مخارج روزنامه به شما عاید میكنم» اما بنده به سه ملاحظه نپذیرفتم و معذرت خواستم:... سوم آنكه به حرفهای او اعتماد نداشتم و میترسیدم اگر قبول كنم بعضی تكلیف شاقه به من بكند كه موجب خسارات خود و ادارهام باشد.»
... لذا پیشنهاد ایشان را رد كردم بعد از آنكه حاج ملك از من ناامید شد به طرف روزنامه مجلس رفت و پانصد تومان داد و یك سهم شركت كرد. ولی چندی نگذشت كه از این معامله پشیمان شد چرا كه روزنامه مجلس هم با مقاصد او همراهی نكرد... و او مجبور شد فسخ شركت كند.
و به خیال روزنامه مخصوص افتاد و به زودی با ایجاد روزنامه صوراسرافیل موفق شد و بعد از اندك زمانی روزنامه مساوات را دایر كرد و این دو روزنامه آنچه مقصود حاجی ملك بود از قوه به فعل آوردند و به اصطلاح عوام ۳ بلیط بالاتر زدند و عمده مقصود حاجی ملك این بود كه اعمال شاه را انتقاد كند تا قلوب عامه را از او برنجاند و خودش هم مواظب بود و هر وقتی حادثهای اتفاِ میافتاد نسبت آن را به شاه میداد.
●یغما، سال ۴، ۱۳۳۰، ص ۲۶۲ـ۲۵۷.
ملكالمتكلمین بهشتی كه مرد آشوبطلب بدگوی بدزبانی است و از اول این آشوبها دقیقهای وقت خود را از فساد و تحریك فروگذار و تلف نكرده در مسجد سپهسالار خطابه خواند. نطق مفصلی باز در تكذیب شاه و اینكه به دروغ قسم خورده، باید زد باید كشت، باید چنین و چنان كرد بیان نمود. شب شد من خودم نظامیه بودم هیچ اثری از حملهٔ قاطرچیها به ظهور نرسید، بلكه گفتند از اصل دروغ بود. فقط برای این عنوان كردند ] كه [ اولاً شاه بترسد، ثانیاً باز در روزنامهها شرح و بسطی داده كه ملت نجیب غیور (كه حالا این لغت شایع و تكیهٔ تمسخرآمیز شده) سی هزار نفر جمع شده و سرهای خود را كف دست و جانهای خود را فدای مجلس كردند. مردمان سایر ولایات بگویند آفرین بر خلق طهران، و این مشت ملت نجیب غیور این ملكالمتكلمین را، گردن آنها كه میگویند، از بابیهای بسیار متعصب میدانند. در ماه رمضان باز میگفت تمام شاهزادگان و علما را باید كشت. در انجمن مركزی موقرالسلطنه پسر ناظمالسلطنه قاجار كه خودش هم از او كم نیست طرف شد و مجابش كرد كه حرفهای تو سنجیده نیست و هر چه میگویی پول گرفته از راه لجاج و عناد است. از غصه و ترس رفت مریضخانهٔ آمریكاییها چشمش را میل زد. خیلی تبعه دارد. حیاط مریضخانه از عیادتكنندگان متصل پر بود. یك روز كسی میگفت آنجا رفتم چشمش بسته بود، گفتم آدم نایبالسلطنه هستم و هفتصد تومان پول برای شما از طرف ایشان آوردهام چه كنم و به كه بدهم. پرسید اطاِ خلوت است گفتم بكلی، دست دراز كرد كه به خودم بده. من گذاشته و بیرون رفتم. روزنامهٔ خاطرات عینالسلطنه، ج ۳، ص ۱۸۱۵. شیخ علی نوری مدرس معقول درباره ملكالمتكلمین میگوید: «این مرد چنان سحر سخن دارد كه هر باطلی را بخواهد به صورت حق و هر حقی را بخواهد به صورت باطل درآورد قادر است...، بالجمله پس از آنكه از اصفهان به طهران آمد به علت اتهام تبوب ] بابیگری [ جرئت سخنرانی و موعظه نداشت از اعضاء اتحادیه تقاضا نمودم كه اگر اجازه داده شود ایشان خطابهای انشاء نمایند. آقایان نپذیرفتند، حاج ملك... ساعتی حاضرین را مستفیذ میكرد. پس از ختم جلسه عدهای از محترمین طلاب مدرسه مروی نگارنده (كاتوزیان) را مورد خطاب و عتاب قرار داده كه چرا بایستی در مجمع طلاب موجبات نطق یك نفر كافر طاغی متهم به بهائیت را فراهم ساخته و آبروی اهل علم را ببرند. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، كاتوزیان، ص ۳۸۵ـ۳۸۴. دربارهٔ ملكالمتكلمین جناب شیخ سیفالدین فرمودند این مطلب را من تا امروز نگفتهام و نمیگفتم. چون جنابعالی تشریف دارید میگویم. در مهمانی كه ملك و جمعی از هممذهبان او بودند ملك مرا مخاطب كره كه باز شما از عهد «سلطان جمجمه» و شاه صفی روضه میخوانید. گفتم چه بخوانم. گفت ذوِ شما كجا رفته، عقل شما كجا رفته ] ... مطالبی گفت كه [ تمام بدنم به لرزه درآمد. دید كه حالت من تغییر كرد و دیگر طاقت نمیآورم گفت خواستم شما را امتحان كرده باشم. من دیگر ننشسته و رفتم. همی مطلب را از شیخ علی زرگر كه پریروز در كوچه به او گفته بودند ترا خواهند گرفت و آمد اینجا متحصن شد شنیدم كه ملك این حكایت را در مجلس مهمانی كه... در دستش بود گفت و بعد هم یك نفر نزدیك شام گفت خوب است تطهیر كنیم. ملك جواب داد عجب آدمهایی را من میخواهم تربیت كنم. فوراً دست خود را گرفته... و به سر و ریش خود مالید كه بهترین مطهرات است. اگر من از جانب شیخ آن حكایت را نشنیده بودم قول شیخ علی را باور نمیكردم. حالا معلوم شد شیخ علی صادِ بود. روزنامهٔ خاطرات عینالسلطنه، ج ۳، ص ۲۱۳۸. ملكالمتكلمین ملكالمتكلمین را هم در «انجمن اتحادیهٔ طلاب» خوب حلاجی كردند. طلبهٔ تركی تا او رفت از آن صحبتها كند فریاد زد ای ملكالمتقلبین، ای جهنمی بس است. ما میدانیم چه به سر داری. نگذار بگوییم! سید جمال مهلت به ملك نداده او را پایین آورد و خودش منبر رفت. فوراً بنای روضه را گذاشت كه ما برای یك زردشتی گریه میكنیم به ظلم كشته شد، پس بروم صحرای كربلا و به آن مظلومین كه امام و مقتدای ما بودند ناله كنیم. روضهٔ مفصلی خوانده مجلس ختم شد. طلاب خیال داشتند ملك باز از آن حرفها بزند آن وقت او را از منبر كشیده كتك بزنند. آن طلبهٔ ترك بیطاقتی كرده فرصت نداد كه حرفها را بزند. سید جمال ناپاك هم از كهنه اصفهانیها است كه از همه داناتر است و زرنگتر. مسئله را فهمیده از راه دیگر در آمد. روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ج ۳، ص ۱۹۴۰. وثوِالدوله دیشب همشیره، عیال نصیرالدوله اینجا بود.
اولاً نصیرالدوله بعد از آن هم كه عزل شده تهران نیامده و نوشته تا پدر همهٔ مردم درنیاید من نخواهم آمد. گفتم بشارت بده مدتی است پدر مردم این طرف درآمده، حالا هم پدر مردم آن طرف درمیآید. از دو جانب به مقصود خود نایل شدی بیا. بعد از این صحبت چون از خانهٔ وثوِالدوله آمده بود از فرار و اختفای او جویا شدم. (همشیرهٔ نصیرالدوله عیال وثوِالدوله است). گفت زنش خیلی اظهار خرمی و بشاشت میكرد به جهت آنكه وثوِالدوله اولاً خیلی بیقید در مذهب شده بود، ثانیاً خیلی متفرعن و مغرور. من جویا شدم كه شما همیشه از عبادتهای وثوِالدوله تعریف میكردید. گفت بلی اما تابستانی كه همان سال مشروطه شد و من باغ نصیرالدوله ییلاِ بودم قریب چهل روز این ملكالمتكلمین شب و روز آنجا مهمان بود، از مجالست او كمكم وثوِالدوله بعضی كارها را ترك كرد. مثلاً نماز میخواند ترك كرد. مسكرات میخورد احتیاط میكرد دهانش را آب میكشید موقوف كرد. صبحها حكماً قرآن تلاوت میكرد دیگر رنگ قرآن را ندید. آخر من یك شب بنای داد و فریاد را گذاشته فحش زیادی به ملك دادم.
صبح آن شب ملك رفت. از آن تاریخ وثوِالدوله لامذهب شده است. خاطرات عینالسلطنه سالور، ج سوم، ص ۲۱۵۱. سید جمال اصفهانی «نظامالملك رفت. آمدیم بیرون. افخمالدوله، منصورالدوله، عمیدالدوله رسیدند. معلوم شد آقاسید جمال و ملك ] المتكلمین [ جمعی را جمع كرده منبر رفته عزل و جلای وطن امیربهادر و سعدالدوله را خواستهاند. هر كس هم جمع بوده برای تماشا بوده. اما به نظر شاه آنها كه میدانیم چیزها جلوه میدهد. روزنامهنویسها هم كه معلوم است. این دو نفر، اولی اهل منبر، روضهخوان، واعظ در حقیقت اول كسی است كه تغییر در سبك موعظه را داد. رمضان ۱۳۲۴ و محرم پارسال جلوهای كرد و تمام مردم مرید او شدند. از آن جمله یكی خود من بودم. اما كمكم معلوم شد للّه و محض خیرعموم نیست. خیالش فاسد و نیتش باطل، طالب جاه و مال است. در عقیدهٔ او هم بیشتر مردم حرف دارند.
در این مدت چند خانه خریده و تمام را خراب كرده و از نو ساخته. حالا چقدر پول نقد اشرفی، لیره و روبل داشته باشد خدا عالم است. نیت اصلی او بر هم زدن مملكت و بلوای عمومی است و بسیار میل دارد رئیس جمهور شود، چنانچه امسال رمضان را تمام از جمهوری میگفت. تابستان گذشته در راه شمران از درشكه افتاد و پایش به قدر سه انگشت كوتاه شد. حالا رئیس جمهور ما لنگ هم تشریف دارد.»دومی ملكالمكلمین (هر دو اصفهانی هستند) اهل منبر نبود. متهم ] بود [ و از اصفهان مكرر خارجش كردند. عنوانی نداشت. چندی نزد سالارالدوله مستخدم بود. یك مرتبه در طهران پیدا شد. منبر نمیرود یعنی اهل منبر هم نبوده. ایستاده نطق میكند. هزار رحمت به كفن دزد اولی. این صد مقابل شورش طلبتر از سید جمال است. تمام نیت و همتش مصروف اغتشاش است. بیشتر مردم از حركاتش بری شدهاند. یكی یكی كه هستند صد هزار فحش میدهند اما هر وقت نطق میكند و مردم جمع میشوند همه از ترس دیگری چیزی نمیگویند. این دومین رئیس جمهور ما كور است و نابینا.
مردم حس ندارند والا هرگز طاقت این همه مزخرفات آنها را نمیكردند و هرگز مایل و راضی به ریاست جمهور كور و لنگ این ملت نجیب غیور نمیشد. روزنامهٔ خاطرات عینالسلطنه، ج ۳، ص ۱۸۴۵.
●حرفهای سید جمال
سید جمال منبر رفت و بیان كرد: «میدانید من مؤسس مشروطیت هستم یا نه. كسی جواب نداد. باز گفت مردم میدانید من اول كسی هستم كه باعث این كار شدم. كسی جواب نداد. آن وقت به صدای خشن و به طور تغیّر گفت از شما میپرسم مگر نمیفهمید، من مؤسس نبودم. جمعی گفتند بلی بلی شما بودید. آن وقت گفت میدانید من از كسی واهمه ندارم. از محمدعلی شاه با آن كرّ و فرّ نمیترسم و نترسیدم تا شما را آگاه كردم و گفتم آنچه را كه دیگران جرأت گفتن كلمهای از آن را نداشتند. سید عبدالله كسی نیست كه من از او واهمه كنم. او یك نفر ملاست. وقتی كه من از شاه، صدراعظم نترسم از یك نفر ملا كه مثل خود من است به طریق اولی نمیترسم.
روزنامهٔ خاطرات عینالسلطنه، ج ۳، ص ۱۹۲۸.
●سوءاستفاده
ملك و سید جمال هر كدام صاحب پنجاه، شصت هزار تومان مكنت در ظرف این دوساله شدهاند. چند روز قبل حاجیآباد زیر حضرت عبدالعظیم را ملك خرید. در اصفهان هر دو علاقه ملكی به هم زدهاند. حرف در این است تمام ملت فهمیدهاند و خود مردم اگر آنها را در كوچه یا بازار رؤیت كنند خواهند كشت. روزنامه خاطرات عینالسلطنه سالور، ج ۳، ص ۲۱۰۴.
اسدالله فاضلمازندرانی از نویسندگان بهاییمسلك در كتاب تاریخ ظهورالحق مینویسد: «چراغ ] با بیان اصفهان [ حاجی میرزا هادی دولتآبادی و خاندانش شمرده میشدند... و از بابیان جدیدالشهره میرزا نصرالله بهشتی، ملكالمتكلمین واعظ كه چندی با بهائیان محترم اصفهان نیز جوشید و عاقبت ناطق انقلابی مشروطیت بوده و كشته گشت و شرحی از او و سید جمال واعظ و ناطق انقلابی مقتول دیگر در بخش سابق ذكر شد.»
تاریخ ظهورالحق، ج ۸، قسمت اول، ص ۱۷.
پارتی تقیزاده و نقشههای آنها دیگر از صحبتها این بود كه پارتی تقیزاده سه خانه در سه محل برای مشورتهای مخفی خود دارند. یكی در خیابان علاءالدوله، دیگری در پایین باغ امیریه، محل دیگری یادم نمانده. سه شب قبل در خانهٔ نزدیك امیریه اجلاس داشتند. شانزده هزار تومان تازگی از ظلالسلطان دریافت كرده بودند كه چهار هزار تومان آن را تقیزاده برداشت و دوازده هزار تومان دیگر را مابین سایرین تقسیم كردند. نتیجهٔ این شانزده هزار تومان انعقاد مجلس سه شب قبل شده. تقیزاده عنوان میكند باید شاه را كشت یا به شكل دیگر از میانه برداشت، ظلالسلطان را نایبالسلطنه كرد و كمكم مثل نادرشاه به سلطنت رساند. ملكالمتكلمین برخاسته و میگوید خیر من شخصاً این قول را به شاهزاده سالارالدوله دادهام و شرح گفتگوی خودش را و قرار مدار آن را بیان میكند. «این ملك مدتی نزد سالارالدوله بود.» من هرگز از قول و قرارداد خود تخلف نمیكنم. این اختلاف رأی منجر به مذاكرات طولانی میشود.
آخرالامر قرار به گرفتن رأی میشود. در بین آنكه میخواهند رأی بگیرند دو سه نفری میگویند كه خیر ظلالسلطان و سالارالدوله امتحانات خود را دادهاند هر دو بیمغز، بیكله، سفاك، خونخوار، سبع و درنده میباشند. باید ناصرالدین میرزا را سلطان كرد و فرمانفرما را نایبالسلطنه كه اتفاقاً آدم كار آمد مشروطهطلبی است. اعضاء مجلس سه دسته میشوند و آخرالامر به جایی نمیرسد و متفرِ میشوند. عقیدهٔ او بود كه این نزاع و مرافعه را مخصوصاً بر پا میكنند كه تقیزاده به ظلالسلطان بگوید شانزده هزار تومان به مصرف رسید، كار هم صورت میگرفت اما ملك نگذاشت. زیرا از سالارالدوله زیادتر گرفته بود و پارتی اوست. «پارتی» را در روزنامهٔ مجلس به «حزب» ترجمه كرده بود. الحق خوب پیدا كرده است. همینطور ملك نزد سالارالدوله خواهد گفت كه كار صورت گرفته بود اما هواخواهان یا حزب فرمانفرما نگذاشتند و از هر یك برای همراه كردن دیگری و انجام دادن كار مبلغی مجدداً دریافت میكنند! پس از تقسیم و انعقاد مجلس ثانی ترتیب دیگری و نزاع تازهای پیش میآید و جنگ زرگری میشود كه حضرت والا باز باید مبلغی بدهند. همانطور كه در آن شبنامه نوشته بود كه من درج كردم. حضرات عاشق پول آنها هستند و متصل گول میزنند.
روزنامهٔ خاطرات عینالسلطنه، ج ۳، ص ۱۹۶۸.
●آلاف و الوف تقیزاده
تقیزاده آه نداشت حالا صاحب آلاف و الوف شده. یك قلم از آصفالدوله كه به پای دار میبردندش پانزده هزار تومان گرفته. از پسرهای قوام سی هزار تومان، به اتفاِ و شركت رئیس مجلس از فرمانفرما تنها پنجاه هزار تومان وكلا پول گرفتهاند. ما میخواستیم رشوه نگیرند مال مردم را نخورند، حالا كه میگیرند پس چه فرقی كرده. ماهی هم كه صد تومان مواجب بردند در صورتی كه سرباز و توپچی گرسنه است و یك سال است مواجب نگرفته!
روزنامهٔ خاطرات عینالسلطنه، ج ۳، ص ۱۸۵۸. مداخل وثوِالدوله
وثوِالدوله پارسال خانهاش را به ظهیرالاسلام فروخت تمام را به قرض داده. باز با هشت هزار تومان قرض رفت حالا یك عمارت ساخته كه صد هزار تومان قیمت دارد سوای پول نقد. استیفای آذربایجان را ول كرد وكیل شد. تمام مواجبهای مردم را كم كرده. از میان دویست هزار نفر برای خودش كه سه هزار تومان مواجب داشت هزار تومان هم علاوه كرد. همینطور تمام مواجب زنها را یا بكلی زده یا نصف كرده، مال زن خودش را كم نكرده و اقوامش را كم نكرده. هر كس هم پول داده كسر نكرده است. دویست هزار تومان میگویند مداخل كرده.
روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ج ۳، ص ۱۸۵۷.
منبع: www.mashrooteh.ir
منبع : مرکز اسناد انقلاب اسلامی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست