سه شنبه, ۲۸ اسفند, ۱۴۰۳ / 18 March, 2025
مجله ویستا
نقاشی قشنگ هانیه روی گچ پای کریم آقا

باز هم تاکید میکنم که حساب کار از دستمان در نرود. مولفه اصلی سینمای مجیدی دودوتا چهارتا دیدن زندگی و ساده و خطی نشان دادن سیاه و سفید و تقدیر و سرنوشت است. این نگاهی کودکانه به زندگی است و این صفت کودکانه اصلا متضمن توهین و تضعیف صاحب چنین نگاهی نیست که به اعتقاد من حتی میتواند شان او را بالا هم ببرد. ولی باید قبول کرد اگر کودکان در صداقت و نگاه خطی به زندگی زبانزد هستند در بی ادعایی و پرهیز از ادا و اطوارهای خاص و سعی در حقنه کردن مخاطبینشان هم چنین هستند. به همین دلیل است که از نظر من بهترین فیلم مجیدی تا پیش از <آواز گنجشکها> همان <بچههای آسمان> اش بود. اتفاقا دلیل به دل ننشستن سه فیلم آخر کارگردان ما هم در همان خروج از دنیای بی ادعای کودکان در عین اصرار بر نگاه ساده انگار کودکانه بود، به خصوص در <بید مجنون> که مثلا سعی در فیلم کردن آن رباعی منسوب به باباطاهر را داشت که بی شک یکی از مزخرف ترین گزارهها و تعالیم ادبیات ایرانی است.
اما در <آواز گنجشکها> از شلوغ بازی خبری نیست. یک کارگر ساده مزرعه پرورش شترمرغ(یا هر شغل دیگری) در جایی نزدیک تهران(یا هرجای دیگری) کارش را از دست میدهد و برای جورکردن پول سمعک بچه اش و درآوردن خرجی زندگی دنبال کار میگردد. این یک داستان معمولی است که در پرداخت با همان مولفههای آشنای مجیدی نیز عجین شده است. اینکه اگر پول حرام دربیاوری همان شب(و نه مثلا فردا صبحش) چوباش را میخوری و از این حرفها. ولی این فیلم چیزهایی دارد و چیزهایی ندارد که باعث میشود دوستش داشته باشیم.
مهمترین خاصیت <آواز گنجشکها> تاکیدش بر طبیعت و نقش مادرانه آن در زندگی است. فکر نمیکنم مجیدی در هیچ فیلمیاینقدر لانگ شات و هلی شات گرفته باشد و این همه آسمان و دشت و تک درخت و تپه نشان داده باشد. اینها یعنی کنار کشیدن کارگردان از فیلم و واگذار کردن تماشاگر به خودش، که بنشین و ببین و از فیلمبرداری تورج منصوری و موسیقی حسین علیزاده لذت ببر و تا دلت میخواهد دشت و دمن و آسمان ببین و اگر دلت خواست و اصلا بالکل بی خیال داستان و پیام فیلم هم شدی مهم نیست. اینطوری میشود که آدم احساس سبکی و راحتی میکند و به سادگی با سکانسهای هنوز ساده انگارانه ای چون صحنه نماز خواندن کریم آقا جلوی در خانه آن خانواده پول دار نازنازی یا تعجب عجیب(این هم ازآن ترکیبهاست)! کریم از دروغ گفتن مسافر موبایل به دستی که در تهران است ولی به طرفش میگوید الان جلوی حرم امام رضا هستم، کنار میآید. چون خیالش راحت است که اینها را میشود صحنههای پاساژحساب کرد و اصلا جدیشان نگرفت، اصلا میشود کل داستان را جدی نگرفت. واقعا چه فرقی میکند که شترمرغ فراری پیدا شود و کریم آقا دوباره به مزرعه برگردد یا برود پیک موتوری آن فروشگاه بزرگ سه راه امین حضور بشود؟
<آواز گنجشکها> درباره سادگی زندگی است و وقتی چنین فیلمیاینقدر ساده است بیننده باورش میکند. فیلمیاست درباره دل و قلوه دادن و گرفتن یک دخترک ناشنوا و یک پسر گل فروش در جاده بهشت زهرا. فیلمیدرباره اینکه یک شترمرغ چطوری از دست چندتا آدم گردن کلفت فرار میکند و همه شان را سرکار میگذارد. فیلمیدرباره اینکه نگاه کردن آدمیکه دلش نیامده در آبی رنگ خانه اش را به کبری خانم بدهد و آن را پشتش گذاشته و دارد تند تند در یک دشت وسیع میدود از آسمان چقدر بامزه است.
و حالا اگر دلمان خواست و حالش را داشتیم میتوانیم به اینکه زندگی مجموعه همین چیزهای کوچک و قشنگ و بامزه است و میشود به همین راحتی از آن لذت برد و در آن غرق شد هم فکر کنیم.
آخرهای فیلم صحنه ای هست که به نظرم آخر <آواز گنجشکها>ی مجید مجیدی هم هست. آن جایی که بچهها دارند سر نقاشی کشیدن روی گچ پای پدرشان دعوا میکنند و کریم آقا جایی از گچ پایش را به دختر ناشنوایشهانیه اختصاص میدهد و بعد نقاشی قشنگهانیه روی گچ پا را میبینیم که عکسی مشابه از طبیعت در یک قاب تماشایی در آن دیزالو میشود. این صحنه در فیلمهای مجیدی سریع میتواند به معادلهایی چون سر برآوردن راحتی و زیبایی(نقاشیهانیه) از دل سختی و رنج(گچ پا که نماد شکستگی و درد است) تعبیر شود ولی اینجا خبری از معادل سازی و نمادپردازی نیست. این جا فقط نقاشیهانیه با مداد شمعی روی گچ پا قشنگ است و باید از آن لذت برد، هیچ خبر دیگری هم نیست.
<آواز گنجشکها> گلچین مجید مجیدی از تعدادی عکس و نما و قاب و موسیقی و آسمان و دشت و آدم ساده است که خوب انتخاب شده اند و فیلم خوبی را به وجود آورده اند. اگر به همین راحتی میشود یک فیلم خوب ساخت پس حتما به همین راحتی هم میشود زندگی کرد.
منبع : روزنامه سیاست روز