یکشنبه, ۲۲ مهر, ۱۴۰۳ / 13 October, 2024
مجله ویستا


ویژگی‏های جوانی و شیوه‏های بهره‏مندی صحیح از آن


برای موضع‏گیری صحیح در برابر هر پدیده و هر مرحله از زندگی باید واقعیت آن را فهمید و به جوان شناساند. این یك برخورد صادقانه است، چنان كه علی (ع) در نامه‏ای به امام حسن (ع) می‏گوید:
«پسرم! بدان كه پیش روی تو گردنه‏ایست رنج زا، در عبور از این گردنه حال مردم سبك بار بهتر است از سنگین باران...
... و جز این نیست كه قلب جوان مانند زمین خالی است هر چه در آن كاشته شود همان را می‏پذیرد (اگر بادام شیرین; نتیجه شیرین و اگر بادام تلخ; نتیجه تلخ)
... و این وصیت پدری است رو به فنا، اعتراف كننده به تغییر و تحولات زمان، در منزلگه مردگان آرمیده، كه فردا از آن‏جا كوچ خواهد كرد، به فرزندی كه چیزی را آرزو می‏كند كه آن را نخواهد یافت. انسانی كه راهروی كسانی است كه از هستی برخوردار بوده و هلاك شدند، هدف بیماری‏ها و گروگان روزگار است، در تیررس ناگواری‏ها و بنده‏ی دنیا و سوداگر فریبنده‏ها، وامدار زوال و فنا، در بند اسارت مرگ و هم پیمان اندوه‏ها و همدم غصه‏ها و نشانه‏های آفات و زمین خورده‏ی تمایلات و جانشین مردگان است.» (۱)
چنان كه می‏بینید امام (ع) در گفت‏وگو با یك نوجوان یا جوان تلاش نموده از همه‏ی واقعیت‏های زندگی سخن بگوید تا مخاطب بتواند موضع صحیحی را در مقاطع مختلف حیات انتخاب كند. او خواسته است كه جوان فقط یك روی سكه را نبیند تا توقع یكنواخت‏خوشی داشته باشد و چنین بینشی است كه می‏تواند تحمل را در فرد زیاد نموده و برای برخورد صحیح با فراز و نشیب‏های زندگی، او را مهیا كند.
بعد از این پیش درآمد، خواهیم كوشید تا بی‏پیرایه از ویژگی‏های جوانی سخن برانیم و هدف، راهیابی به درست‏ترین راه است نه آن كه جنبه‏های منفی در نظر ما باشد و از آن‏جا كه در حوصله‏ی جوان مقدمه‏چینی ملال‏آور است‏به اصل مطلب می‏پردازیم.
سنین نوجوانی و جوانی در دیدگاه‏ها و نظریات متفاوت است، اما معمولا بین ۱۲ تا ۲۵ سالگی را شامل می‏شود. (۱۲ تا ۱۸ سالگی را دوره‏ی نوجوانی و ۱۸ تا ۲۵ سالگی را محدوده‏ی جوانی دانسته‏اند.) (۲)
این تقسیم بندی ممكن است‏با تغییرات كمی در نگاه كارشناسان مطرح شود; زیرا تغذیه، جغرافیا، محیط و فرهنگ تفاوت‏هایی را باعث می‏شود، اما مهم آن است كه فردی كه خود را جوان می‏داند، دشواری این دوران را درمی‏یابد. جوان در این مرحله می‏كوشد تا هویت‏خویش را از هویت‏خانوادگی جدا كند و به استقلال دست‏یابد. به ویژه آن كه در این سیر شتابنده، با بلوغ كه تولدی دیگر نامیده شده، رو به روست، جریانی كه زمینه ساز تحولات سرنوشت‏ساز جسمی، روحی و عاطفی می‏باشد. در این مطالعه می‏خواهیم جوان مثل یك مسافر با ما همراه شود و از خویشتن شناخت مفیدی به دست آورده و با حقیقت‏خود آشنا گردد و در سایه‏ی این شناخت، كاستی‏ها را ترسیم نموده و از سرمایه‏های ارزشمند خویش بهره گیرد.
پس آن‏چه پی می‏گیریم دستیابی به سه بهره‏ی بزرگ است:
۱- پی بردن به عظمت و ارزش خود;
۲- نجات از صیادان و بازارهایی كه كم‏بها می‏خرند و بهای واقعی جوانی و جوان را نمی‏پردازند;
۳- آگاهی به راه‏های برون رفتن از مشكلات و بحران‏ها.
از آن‏جا كه جوان بیشتر براساس عواطف و احساسات خویش حركت می‏كند، پس باید از این دل پاسداری نمود، چنان كه علی (ع) فرمود: «این دل مثل زمینی خالی است كه هر بذری در آن افشانده گردد پذیرفته و می‏رویاند. مبادا كه بدخواهان دانه‏ای فاسد بكارند كه به جای گل، خار برآرد.»
وقتی پیامبر اكرم (ص) می‏فرماید: «بهترین جوانان شما كسی است كه به پیران (از لحاظ تجربه و دور اندیشی) شبیه گردد» (۳) و باز هم امیرالمؤمنین (ع) می‏گوید: «نظر و رای پیران را از چالاكی جوان بیشتر می‏پسندم‏» ; (۴) پس سزاوار است كه جوان در جذب تجربه‏ها، تلاشی پی‏گیر داشته باشد. در این صورت این استعداد شگرف، كه دروازه‏ی خوبی‏هاست (۵) شكوفا می‏گردد. البته جوانی با قدر و قیمتی همراه است كه در برخی موارد می‏خوانیم: جوانی مایه‏ی مباهات و افتخار خداست، آن‏جا كه پیامبر (ص) فرمود: «محبوب‏ترین مردم نزد خدا، جوانی كم سن و سال است كه در زمان زیبایی و طراوت، از راه منحرف نگردید و در فرمانبری پروردگار خویش درآمد. این همان كسی است كه خداوند فرشتگان را شاهد گرفته و می‏گوید: نگاه كنید این به قیقت‏بنده‏ی من است.» (۶) پس چنین گنجی باید خود را بشناسد و سپس نیروهای خود را استخراج نماید و بعد از آن كه آن‏ها را شكل داد، به جهت دادن استعدادها و قابلیت‏های خود بپردازد، (۷) آن هم در مسیر بهترین مقصد و هدف. این یك حقیقت است كه پیامبر اكرم (ص) در یك تمثیل بیان كرده‏اند: آن‏ها معدن هستند، مثل معدن طلا و نقره (۸) و روشن است كه كمال معدن در این است كه چهار مرحله را طی كند: كشف، استخراج، شكل‏یابی، جهت. از این رو لازم است جوان ویژگی‏هایی را كه نقش اصلی دارند، شناسایی كند; خصوصیت‏هایی كه در عین مفید بودن می‏توانند به یك خصلت منفی تبدیل شوند و جوان با درك ظرفیت‏ها می‏تواند نه تنها به كنترل خویش و هماهنگ كردن نیازهایش با موازین متعالی دین و اخلاق بپردازد، بلكه رفتاری نسبتا قابل پیش بینی را سامان دهی كند، كه این در انرژی‏ها و توانایی‏های جوان نهفته است. خصلت‏هایی كه نقش بسیار اساسی دارند و یك جوان آگاهانه یا ناخودآگاه با آن‏ها انس داشته و بیشتر حركت‏های او مثل منش و طرز رفتار، لباس پوشیدن، آرایش، الگوها و هدف‏هایش را شكل می‏دهد، عبارتند از:
۱- استقلال طلبی
۲- هویت طلبی
۳- عاشق پیشه‏گی
۴- خود شیفته‏گی
روشن است كه شاخص‏های جوانی در این موارد محدود نمی‏شود و ممكن است‏برخی از این عناوین، در ابتدای امر، چهره‏ای منفی ارایه دهند، اما جوان خصوصیات دیگری دارد كه ذاتا مثبت است و باید پرورش پیدا كند، چنان كه حس فداكاری و گذشت، مبارزه با ستم و ستمگری، دفاع از مظلوم و حق‏پذیری در جوانان مشهود است. در حدیثی از امام معصوم آمده است: «آنان (نوجوانان و جوانان) برای هر كار خوبی با شتاب تلاش می‏كنند.» (۹)بررسی ویژگی‏ها
۱. استقلال‏طلبی
جوانی كه از بحران بلوغ عبور می‏كند در حقیقت مقدار زیادی از وابستگی‏های خانوادگی را پشت‏سر می‏گذارد و می‏رود تا هویتی جدید و مستقل را تجربه كند. گرچه او هنوز نیازمند حمایت‏هاست; اما در بسیاری موارد با خود یا در اعتراض به دیگران می‏گوید: شما خیال می‏كنید من هنوز بچه هستم؟ !
این نوع گفتارها، گویای همین روحیه است و به دلیل واقعیت موجود در این روحیه، سزاوار پذیرش و تناسب در برخورد است. البته برخوردی منطقی و خارج از افراط و تفریط، نه به آن صورت كه در غرب از هیجده سالگی و یا كمتر، جوان به حال خود رها شده و گویی می‏خواهند از شر او راحت‏شوند و شكل تفریطی آن است كه این حالت انكار شده و به هیچ انگاشته گردد.
در توصیه‏های پیامبر اكرم (ص) می‏بینیم كه جوان باید چون مشاوری امین، مورد مشورت قرار گیرد. (۱۰)
اما خود جوان نباید فكر كند كه بی‏نیاز شده و تحت تاثیر شور و نشاط و قدرت‏های جوانی، از تجربیات افراد سالخورده روی‏گردان شود.
چنان كه از امیرالمؤمنین خواندیم كه رای و تدبیر پیر، نزد من محبوب‏تر از چالاكی و استقامت جوان است. (۱۱)
این نیاز آن قدر محسوس است كه جوانی در مصاحبه‏ای می‏گوید: كلاف سردرگمی هستیم كه هیچ كسی راهنمایی‏مان نمی‏كند (پیشگامان، ماهنامه‏ی فرهنگی، سال سوم شماره‏ی ۲۵) .
روشن است كه استفاده از مشورت‏ها به معنی كوركردن چشم خود نیست‏بلكه همانا استفاده از تجربه و اندیشه‏ی پیشكسوت هاست. با این توضیح معلوم می‏شود فرضیه‏ی شكاف نسل‏ها آن قدر هم كه می‏گویند واقعیت ندارد، بلكه گاهی به دلیل مقاصد سیاسی تبلیغ می‏شود تا جوانان را از فرهنگ و ارزش اصیل و سنت دینی اصیل بیگانه كنند. این دشمنان جوانان نمی‏دانند كه اگر استقلال‏طلبی به مفهوم پشت پا زدن به فرهنگ و ارزش‏های اصیل باشد كه به غلط، سنتی كهنه نامیده می‏شود; اعتراض رهبران غربی را سازمان نمی‏داد. مشاور امنیت ملی امریكا استاد علوم سیاسی دانشگاه جان‏هاپكینز و مشاور فعلی مركز مطالعات استراتژیك بین‏المللی می‏گوید: تلویزیون (امریكا) خاصه در تخریب و عدم تداوم سنت‏ها و انتقال ارزش‏ها از نسلی به نسل دیگر تاثیر مهمی داشته است. برنامه‏های سرگرم كننده‏ی تلویزیون و حتی اخبار آن در شورانگیزی و احساساتی نشان دادن واقعیات به عنوان نوآوری‏ها كه از ارزش‏های اخلاقی جدا شده‏اند و در ارایه‏ی ارزش‏های مادی و ارضای تمایلات نفسانی و جنسی به عنوان یك امر عادی و حتی رفتاری قابل ستایش، به افراط گراییده است. ملاحظه‏ی میزان تاكید مشهورترین برنامه‏های تلویزیونی كه برای بینندگان جوان طراحی شده است و همین طور پربیننده‏ترین نمایش‏های بحث و گفت‏وگوی تلویزیونی برای انحطاط و هرزگی و تحسین و تبلیغ عدم پذیرش اقتدار ارزش‏های سنتی، تكان دهنده است... . با چنین پدیده‏هایی، والدین مشكل بتوانند ارزش‏های اجتماعی را به فرزندان خود انتقال دهند. انحطاط بارز هسته‏ی خانواده، به عنوان بنیادی‏ترین واحد اجتماعی، پریشانی فلسفی - فرهنگی جامعه معاصر امریكا را شدت می‏بخشد. (۱۲) پس حس استقلال‏طلبی به معنای پذیرش شخصیت جوان و اعتماد به نفس خوب است و باید جوان خود را دارای قابلیت‏ها بداند. اما نه به مفهوم جدایی‏طلبی و غرور بی‏جا.
۲. هویت‏طلبی
جوان در جست و جوی هویت‏خویش است و به همین خاطر به تلاش‏ها و برون فكنی‏ها و خود نمایی‏ها و گاه سكوت و انزوا پناه می‏برد. این مجموعه نشان از بالندگی و تحرك اوست.
او حق دارد بداند كیست و چه توانایی‏ها، احساسات و عواطفی دارد; تا برای آن‏ها برنامه بریزد و اهداف راستین خود را تحقق ببخشد.
این آگاهی باعث می‏شود كه جوان كرامت انسانی خود را حفظ نموده، ارزش واقعی خود را دانسته و خود را به بهای كم نفروشد. راز تسلیم شدن به هوس‏های زود گذر، الگوهای ناسالم و وارداتی همین عدم شناخت است. اشتباه بزرگ این است كه با تحلیل سطحی از خویش، این هویت ارزشمند را با خواسته‏های ابتدایی و تلقینی اشتباه بگیرد. گاه دیده می‏شود كه وقتی جوانی دست‏به خلاف‏هایی زده و افراط می‏كند و سپس مورد اعتراض واقع می‏شود، بلافاصله می‏گوید: شما جوان را نمی‏شناسید! جوان خواسته هایی دارد و آن‏گاه نمونه هایی از كارهای جوانان غربی و آزادی (بخوانید بی‏بند وباری) آن‏ها را فهرست می‏كند. اما پاسخ این است كه هیچ كس منكر خواسته‏ها و شور و نشاط جوان نیست. اما او قبل از اجرای بی‏معیار نیازها باید به كاوش پرداخته و بفهمد كه جوانی یك بخش از حیات كلی انسان است و دستگاه آفرینش برای انسان، انسانیت و هویتی ارجمند را ترسیم نموده كه ارضای احتیاجات باید در آن چارچوب انجام گیرد، تا این سرمایه‏ی بزرگ و سترگ آسیب نبیند. مهم‏ترین بدبختی، جهل درباره‏ی خویش، پناه بردن به هیجانات مصنوعی به جای ایمان و كسب رضایت فردی و نسبی شدن همه‏ی ارزش‏هاست; چون كسی كه خود را نشناخت‏خدا را نمی‏شناسد و نتیجه چنان می‏شود كه برژینسكی از جامعه‏ی امریكا گزارش داده است: «جامعه‏ای كه به هیچ یك از ارزش‏های مطلق اعتقاد ندارد، بلكه در عوض رضایت فردی را هدف قرار می‏دهد جامعه‏ای است كه در معرض تهدید و فساد قرار دارد. امریكا به وضوح نیازمند یك دوره باز اندیشی، بازنگری فلسفی و انتقاد از فرهنگ خودی است. امریكا باید به درستی این واقعیت را بپذیرد كه لذت‏طلبی همراه با نسبی‏گرایی كه راهنمای اصلی زندگی مردم شده است، هیچ گونه اصول ثابت اجتماعی را ارایه نمی‏دهد.» (۱۳)
روش شناخت هویت‏خویش
دو راه بسیار ساده اما عمیق و سازنده برای شناخت داریم:
۱- مقایسه;
۲- تحلیل; اصل جالبی كه می‏گوید: هر نیازی در انسان نمایشگر یك استعداد است. (۱۴)
ما در مقایسه‏ی خودمان با دیگر حیوانات درمی‏یابیم كه در پنج مورد با آنان اشتراك داریم: هوش، حافظه، اداركات حسی، احساسات و حواس و چه بسا كه آنان در برخی از این خصوصیات از ما قوی‏تر باشند، اما به خاطر استعدادهای بزرگی چون تفكر، تعقل، وجدان و روحی برتر ممتاز می‏شویم چنان‏كه قرآن از آن به عنوان آفرینشی دیگر یاد می‏كند. (۱۵)
اما معیار دوم كه اصل دقیقی است می‏گوید هر نیازی در انسان نمایشگر استعدادی بزرگ است. مثلا نیاز به اعتراف نمایانگر وجدان، نیاز به نجوا نماینده‏ی روح و نیاز به آزادی نمایانگر اراده و انتخاب می‏باشد. در نتیجه جوان می‏تواند خویشتن را با پرسشی بزرگ روبه‏رو كند كه آیا با این همه سرمایه می‏توانم به شغلی چون خوردن، خوابیدن و خوش بودن راضی شوم؟
آیا زیستنی چنین، حبس شدن در مداری بسته و محدود نیست؟ و انسان را در باتلاق بیهودگی نمی‏برد؟
این‏جاست كه باید اهداف بلند را به رهنمود دین پیدا كنم كه پنجره‏ای به سوی بالا می‏گشاید و هدف برتر را نشان می‏دهد.
بیهوده نیست كه ما را با این پرسش بزرگ روبه‏رو می‏كنند كه «ارضیتم بالحیوهٔ الدنیا» ؟ آیا به همین زندگی محدود دل خوش كرده‏اید؟ (۱۶)
چه شكرهاست در این شهر كه قانع شده‏اند
شاه بازان طریقت‏به مقام مگسی
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی كه اسیر قفسی (۱۷)
این درك مختصر از هویت‏خویش، سودای سر بالا را در انسان زنده می‏كند و جوان از تنوع‏طلبی و تنزل، به تحرك روی می‏آورد.
چنین است كه همت‏های بلند شكل می‏گیرد و جوان به شكوفایی خود می‏اندیشد نه آن كه به صورت تصنعی خود را به این و آن تشبیه كند. چه خوب گفته است دانشمندی:
آدم دیوانه می‏گوید ای كاش من فلانی بودم، آدم عصبی می‏گوید ای كاش جای فلانی بودم و آدم عاقل می‏گوید كاش خودم همان باشم كه باید باشم. در حالت‏های سردار رشید اسلام، جوانمردی چون حاج همت می‏خوانیم:
قبل از عملیات، یك شب كه حاجی خانه آمد، سراپا خاك آلوده بود. چشمانش از بی‏خوابی ورم كرده و قرمز شده بود. فصل سرما بود و او به خاطر سینوزیت‏شدیدی كه داشت، احساس ناراحتی می‏كرد. وقتی وارد خانه شد، دیدم می‏خواهد نماز بخواند، گفتم: لااقل یك دوش بگیر، غذایی بخور، بعد نمازت را بخوان. با تعجب گفت: من این همه خودم را به زحمت انداخته‏ام و با سرعت‏به خانه آمده‏ام كه نماز اول وقت را از دست ندهم، حالا چه طور می‏توانم نماز نخوانده غذا بخورم؟ (۱۸)
راستی كه در مقابل این رادمردان باید گفت:
همتم بدرقه‏ی راه كن ای طایر قدس
كه دراز است ره مقصد و من نو سفرم
آری جوان ما باید فریب زرق و برق‏ها را نخورد و با واقعیت‏خود آشنا گردد. در غیر این‏صورت دچار بن بست‏های جوانان در غرب می‏شود كه با همه‏ی درخشش، نوری ندارند. شعارهای جوانان در غرب حاكی از ناامیدی و گم گشتگی هویت است. آنان در برخی گفته‏ها و چیزهایی كه بر لباس‏هایشان نقش بسته می‏گویند: :are live we ,we dont live ما زنده‏ایم زندگی نمی‏كنیم! یا در شعاری دیگر: no futher یعنی آینده‏ای نیست. و چنین است كه به جای دل‏سپاری به ایمان، در جست و جوی هر چه بیشتر لذت فردی و هیجان (excitement) ، دیوانه وار به هر دری می‏زنند.
گزارشات عینی نویسنده‏ی كتاب «در غرب خبری نیست‏» از اعتیاد به حشیش و مواد مخدر، خشونت، تجاوز، سرقت، قمار و موسیقی پر سر و صدای دیسكو، بسیار تكان دهنده است. (۱۹) اما چنان كه در این گذر كوتاه درخودشناسی دیدید، بینش دینی با نشان دادن سرمایه‏های زیادتر انسان به او عظمتش را یاد آور می‏شود، تا به كارهای حقیر و آرمان‏های كوچك قانع نشود و حتی استمرار و ادامه‏ی بعد از مرگ را درك كند. این شناخت درست از خویش، جوان را با هویتی شگرف روبه‏رو می‏نماید كه زندگی با مرگ تمام نمی‏شود و به عینیت عالم ایمان می‏آورد، (۲۰) كه زمینه ساز نماز و پیوند و باطن هستی و ایجاد شور و نشاط او نجات از نومیدی است.
این ادراك از استعدادهای بزرگ انسانی پرسشی را در ذهن آدمی زنده می‏كند كه در سكوت نیز فریاد دارد.
آن پرسش این است: آیا برای زندگی ۶۰- ۷۰ سال، همان غریزه‏ها كافی نبود؟
آیا برای اهداف كوتاه مدت مثل خوردن و خوابیدن و خوش بودن، نیاز به این همه استعداد، آن هم استعدادهای مزاحم خوشی بود؟
زیرا عقل و فكر آدمی را آرام نمی‏گذارد مگر از كارش بیاندازیم.
خصلت‏سوم: عاشق پیشگی
مرا اسیر محبت كن،
كه چون پروانه را شمعی نسوزاند نشیند بر سر صد گل سحرگاهان
حالت رؤیا و عاشق‏پیشگی چنان بر سال‏های جوانی سایه می‏افكند كه پیوسته دل بسته و دل می‏كند. البته نمی‏توان خصوصیات مثبت دیگر مانند عرفان‏طلبی، اخلاق‏گرایی و معنویت‏خواهی را انكار نمود، اما مساله‏ی اصلی این است كه شرایط گوناگون افراد و حساسیت این دوره و عدم دسترسی به رهنمودهای لازم، موجب اشتباه در انتخاب محبوب حقیقی می‏شود. در این نوشته قصد نداریم عاشقی را مذمت كنیم، بلكه می‏گوییم، اصلا ما عاشق به دنیا می‏آییم و قصد داریم معشوق واقعی را انتخاب كنیم. (۱)نكته‏ی اصلی این است كه اولا، معشوق انتخاب ما باشد و ثانیا، آن محبوب در شان و شایسته‏ی انسان باشد.
مشكل اساسی این است كه جوانان محبوب‏هایی را برمی‏گزینند كه دردی از آن‏ها دوا نمی‏كند.
در همین راستا مشاهده می‏كنیم كه قهرمانان بی‏معیار و گاه فریبكار، (۲) خوانندگان و هنرپیشه‏هایی كه بیشتر نقش فضیلت را بازی می‏كنند و یا فردی از جنس مخالف سوژه‏ی این عشق است و متاسفانه این عشق پایدار نیست، چرا كه ریشه‏ی محكمی ندارد;
عشق‏هایی كز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود
البته قهرمانان را می‏توان دوست داشت، اما نمی‏توان آن‏ها را به عنوان محبوبی كه قلب، را اشغال كند، قبول كرد. قلب، این كانون احساس و عاطفه كه نیروی حركت اعضا را تامین می‏كند، نباید در سیطره‏ی موجودی محتاج و فقیر قرار گیرد. این قلب خانه‏ی كس دیگری است، قلبی كه حتی كار فیزیكی آن را نیز نشناخته‏ایم. (۳)
محبوب‏های تحمیل شده به دنبال نیازهای خود هستند و نمی‏توانند برای رشد و كمال انسان كاری بكنند.
اما عشق به جنس مخالف، چه برای پسر و چه برای دختر، باید در بستری سالم ارضا شود. از آن‏جا كه در بینش دینی همه‏ی نیازهای آدمی محترم شناخته شده، آن بستر سالم و پایدار نیز با ازدواج و تشكیل خانواده تامین می‏شود; كانونی كه عشق و رحمت پالایش شده‏ی آن تضمین شده است.
در عین حال، همه‏ی این موارد در شكل مثبت‏خود نیز برطرف كننده‏ی نیاز گسترده و دل بزرگ آدمی به ویژه جوان نیست.
افسوس كه عمری پی اغیار دویدیم
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز كف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
بر سنگ نمودیم كه ببینیم رخ دوست
جان‏ها به لب آمد رخ دلدار ندیدیم
دست نوشته‏ها و دل نوشته‏های جوانان در تجربه‏ی این گونه عشق‏ها، داستان‏های نافرجامی را رقم زده است كه با همه‏ی تلخی‏ها حاوی تجارب خوبی است. (۵)
اما محبوب واقعی كسی است كه كامل، بی‏نیاز، دارا، توانا، نزدیك، زیبا و مهربان باشد. كسی كه مرا برای خودم می‏خواهد نه برای خودش. آن كه مرا نردبان خواسته‏های خود قرار نمی‏دهد. خوب است‏به قسمتی از گفت و گوی برخی از این جوانان كه با یكدیگر ارتباط عاشقانه (۶) برقرار كرده‏اند، توجه كنید:
س: آیا حاضرید اگر شرایط مهیا شود، با همین دخترانی كه با آن‏ها ارتباط برقرار كرده‏اید ازدواج كنید؟
ج: به هیچ وجه!
س: چرا؟
ج: چون برای زندگی مشترك در بلندمدت قابل اعتماد نیستند. دختری كه این گونه ساده و بدون هیچ قید و بندی مرا به دوستی انتخاب می‏كند، از كجا معلوم فردا با كس دیگری روی هم نریزد و طرح دوستی نیاندازد. به این گونه دختران برای ازدواج نمی‏توان اطمینان كرد. به نظر شما آیا دختری كه زیباترین عكس‏ها را برای ما می‏فرستد و نامه‏های عاشقانه می‏نویسد، بدون این كه ما را دقیقا بشناسد، قابل اعتماد است؟
آدم‏ها در زیباترین شكل عاشقی، پاسخ دهنده‏ی نیاز خود هستند. این محبوب واقعی كسی جز خدا نیست. خدایی كه
۱. رحمن: بخشنده است و گیرنده نیست.
۲. رحیم: مهربان است و در محبتش سیاست ندارد كه علف بدهد تا شیر و پشم و كشك بگیرد، چرا كه بی‏نیاز (صمد) است.
۳. نزدیك است: از رگ گردن نزدیك‏تر و فاصله‏ی بین تو و قلب تو است. (۷)
۴. داناست، كه علیم نامیده شده است.
۵. تواناست، چون قدیر است.
۶. زیباست، چرا كه جمیل است; حسن آن دارد كه یوسف آفرید.
و این انتخابی درست و جاودانه است كه عاشقان فداكار ساخته و پاسخ‏گوی همه‏ی ابعاد وجود آدمی است. پس خدا را سپاس گوییم كه به سنگ، جوشش و به خاك رویش و به آسمان بارش و به انسان ارزش داد.
این عشق همان عشقی است كه به انسان مسؤولیت می‏بخشد، زیرا بدون ناظری در هستی، مسؤولیت پشتوانه‏ای ندارد. اما او نور هستی است (۸) و بدون نور او نمی‏توان بار تعهد ریشه‏داری را بر شانه نهاد. در شهر نابینایان چه با لباس باشی و چه عریان! و در شهر ناشنوایان، چه ناسزا بگویی، چه حرف نیك!
چون بی سر و پا باشد اوضاع فلك چونین در سر هوس ساقی، در دست‏شراب اولی
پس آن چه او داده بازدهی می‏خواهد و نباید نعمت‏ها را راكد گذاشت كه عذاب دارد و اگر هم تحرك و شكری داشتی، زیادی توسعه‏ی خودت و وجودت پاداش توست. (۹)
خدا نمی‏خواهد كه، از نعمت‏ها بهره نگیریم، بلكه می‏خواهد كه با نعمت‏های او عصیان و گناه نكنیم، چرا كه گناه، مبارزه با قانونمندی‏ها و نظم عالم است و ضدیت‏با این قانون‏ها و بی‏اعتنایی به قواعد او ضربه و صدمه‏ی متقابل دارد. وقتی از شهید چمران پرسیدند، چرا در چهار گوشه‏ی اتاقت آیه‏ی «فمن یعمل مثقال ذرهٔ خیرا یره و...» را نوشته‏اید، پاسخ داد: «می‏خواهم هر لحظه و به هر طرف كه نگاه می‏كنم، این پیام را به یاد بیاورم كه هستی با شعور، با نشاط و آگاه است‏» .
البته محبوب‏های دیگری هم هستند كه عشق به آن‏ها همان عشق به خداست; چنان كه فرموده‏اند: «احب الله من احب حسینا; خداوند، دوستدار حسین را دوست دارد» .
این همان عشقی است كه هدایت می‏كند، نجات می‏دهد و بدون شراب مست می‏كند. چنان كه در خاطره‏ی رییس دانشكده‏ی معارف اسلامی امام صادق (ع) آمده است: یك دانشجوی فرانسوی - كه فلسفه می‏خواند - در شهر لیون، خواستار شركت در جلسه‏ی عزاداری امام حسین (ع) می‏شود. به او آدرس «مسجد ژیور» كه در آن مراسم عزاداری برگزار می‏شد، داده می‏شود. «آقای دكتر ایوبی‏» رییس دانشكده از جوان دانشجو می‏خواهد پس از مراسم، احساس خود را از طریق پست الكترونیكی بازگو نماید. فردای آن روز دانشجوی فرانسوی در پیامی كه برای دكتر می‏فرستد، چنین می‏نویسد:
«دوست گرامی، من به مسجد آمدم، چون قطره‏ای از اقیانوس، برای اولین بار در سوگ یك مرده گریستم، مرده‏ای نه مثل دیگر مردگان، مرده‏ای كه به رغم گذشت‏بیش از یك هزاره، گویی هنوز زنده است، دیشب را مست‏سر بر بالین گذاشتم، و برای اولین بار مست‏بودم، بدون آن كه قطره‏ای شراب خورده باشم و این مستی را مدیون تو هستم و از تو هزاران بار متشكرم، هزاران بار» . (۱۰)۴. خود شیفتگی
گر چه خداوند، غریزه‏ی خود دوستی و خود خواهی را در وجود ما نهاد و این حس موجب حفظ و مصونیت انسان در خطرات می‏شود، اما هیچ چیز در شكل افراطی آن سرانجام خوبی ندارد.
خودشیفتگی موجب تضعیف حس احترام به دیگران و عدم شناخت‏حق آن‏ها است و علاوه بر این هرز رفتن انرژی‏های خود جوان را نیز به دنبال دارد.
گاهی مشاهده می‏شود كه ساعات زیادی از عمر یك جوان در برابر آینه و آرایشگاه ضایع می‏شود و لباس‏هایی خوب با اندك تغییری در مد كنار گذاشته می‏شوند، توقعات بالا می‏رود و تحمل پایین می‏آید. این خودشیفتگی به از خود بیگانگی منتهی می‏شود.
این احساس اگر هدایت نشود، موجب از بین رفتن اطمینان و اعتماد به نفس در بین جوانان و نوجوانان می‏شود. نویسنده‏ی كتاب «در غرب چیزی نیست‏» ، چنین گزارش می‏كند: «در میان جوانان، توجه به ظاهر و قیافه‏ی شخصی و نیز جثه و هم شكل شدن با بازیگران زیبا اندام و قوی‏هیكل فیلم‏های ویدیویی و تلویزیونی شایع شده است و حدودا ۱۰۰ هزار جوان دختر و پسر (تحقیقات دسامبر ۱۹۹۲) را به فعالیت‏های بدن‏سازی در كلوپ‏ها و باشگاه‏های ورزشی و یا به طور خصوصی جذب كرده است.
تقلب و حقه‏بازی در مسابقات ورزشی یا نیرومند جلوه‏دادن با استفاده از داروهای نیروزا (دوپینگ) نیز مانند دیگر مفاسد و بی‏بند و باری‏ها، از غرب به دیگر كشورهای جهان، از جمله ایران سرایت كرده است.
این داروها در دختران و پسران عوارض جانبی فراوانی دارد...» . (۱۱)
در هر حال این خودخواهی، جامعه را كه به ایثار و فداكاری نیازمند است (و البته این نیرو در جوان نهفته است)، راكد نگه داشته و خود فرد را ساكن، بلكه دچار عقب‏گرد می‏كند. خود شیفتگی طوفانی سهمگین به دنبال دارد.
اما با معیارهایی كه در باب عاشق پیشگی گذشت، جوان از خودشیفتگی به خدا شیفتگی می‏رسد. این بینش مراقبت از خویش را با دستورهای خداوند كه برای رویش آدمی است، همراه می‏كند: «حی علی الفلاح; بشتابید برای رویش‏» !
این بینش هم چنین روح فداكاری را زنده می‏كند و از محور بسته‏ی خویش بیرون می‏آورد. جوان با این حركت نیروهای باطنی خود را آزاد می‏نماید و استعدادهایش بالاتر از شكوفایی جهت می‏یابد، زیرا عبد آزاده‏ای است كه شكل گرفته. بخار آزاد هرز می‏رود، اما در یك سیستم حركت و نور می‏آفریند. پس احساس مسؤولیت نسبت‏به انسان‏ها و مشكلات آنان از خدا خواهی ریشه گرفته و آدمی را عاشق سرنوشت مردم می‏كند. در این تلاش گرچه می‏خواهیم سودی به دیگری برسد، اما باطن خودمان پالایش می‏شود و به رویش می‏رسیم.
ندای «حی علی الفلاح‏» در اذان برای به جنبش در آوردن همین قابلیت‏ها است; بشتابید برای روییدن.
وقتی علی (ع) در هوای گرم به كندن زمین می‏پردازد و قنات حفر می‏كند و ناگهان آب به ضخامت گردن شتر فوران می‏كند، در همان جا قلم و پوستی طلبیده و قنات را وقف می‏نماید، این از خودگذشتگی، علی (ع) را بر فراز تاریخ می‏آورد و در دل‏ها جاودانه می‏سازد; چنان كه جوانانی چون حضرت علی اكبر (ع) در تاریخ، الگوهای برتر شناخته می‏شوند و در جامعه‏ی ایرانی قبل از انقلاب كه جوانان فقط به لباس و مو و اداهای غربی و موسیقی‏های جاز مشغول شده بودند، شوری دیگر می‏آفریند و خیزش بزرگ انقلاب اسلامی را شكل می‏دهد و جوانان در این بستر متحول شده و در كوره‏ی گداخته‏ی جنگ، ناب ناب گردیدند; ای كاش این رود پرخروش از تب و تاب باز نایستد!
اكنون كشور ما از آنان حماسه‏ها، جوانمردی‏ها، ایثارها و عشق‏ها نمونه‏هایی سراغ دارد كه سینه‏ی تاریخ گنجایش آن را ندارد.
درباره‏ی «شهید مهدی باكری‏» فرمانده‏ی لشكر عاشورا می‏خوانیم: «خودشان را همیشه بسیجی قلمداد می‏كردند... حتی نزدیك‏ترین افراد لشكر نیز نمی‏دانستند كه ایشان مهندس است‏» .
ناراحتی كتف، مزاحمتی دایمی برای آقا مهدی بود، جایی كه قبلا مورد اصابت تیر قرار گرفته بود. به همین دلیل می‏توانست‏بارهای سنگین حمل كند. یك روز تصمیم می‏گیرد، برای سركشی و كسب اطلاع از كمبودها از انبار بازدید به عمل آورد. مسؤول انبار «حاج امرالله‏» بود; پیرمردی با محاسنی سفید و چهره‏ای گشاده، وقتی آقا مهدی به آن قسمت می‏رسد، حاج امرالله و هشت‏بسیجی جوان دیگر در حال خالی كردن بار كامیونی بودند كه تازه از راه رسیده بود. حاج امرالله كه مهدی را از روی قیافه نمی‏شناخت، وقتی می‏بیند ایشان در كناری ایستاده و آن‏ها را تماشا می‏كند، داد می‏زند: جوان! چرا همین طور ایستاده‏ای ما را تماشا می‏كنی؟ بیا بابا این گونی‏ها را تا انبار ببریم. آمده‏ای این جا كار كنی! یادت باشد كه تا هر وقت كه شد باید پا به پای این هشت نفر، این بارها را خالی كنی فهمیدی؟
و آقا مهدی با معصومیتی صمیمی پاسخ می‏دهد: بله، چشم.
سپس با آن كه حمل گونی‏هایی به آن سنگینی روی كتف مجروح بسیار مشكل است، بدون ناراحتی، چابك و تند، گونی‏ها را خالی می‏كند. نزدیكی‏های ظهر، شخصی به نام «طیب‏» برای دادن یك سری وسایل به حاج امرالله به آن جا می‏رود. بعد از سلام و احوالپرسی، حاجی به او می‏گوید: یك بسیجی پر كار هم امروز به ما كمك می‏دهد. نمی‏دانم از كدام قسمت است، می‏خواهم بروم و از «بصیرتی‏» بخواهم كه او را به قسمت ما منتقل كنند.
او می‏پرسد كدام بسیجی؟ او آقا مهدی را نشان می‏دهند.
طیب متعجب می‏شود و به سرعت‏به طرف آقا مهدی می‏رود و گونی‏ها را از شانه‏های او برداشته و با ناراحتی به حاج امرالله می‏گوید: هیچ می‏دانی این شخص كیست؟ این آقا مهدی است، آقا مهدی باكری فرمانده‏ی ما!»
حسن ختام بحثدر پایان این بررسی لازم است از دو نكته‏ی مهم دیگر یاد كنیم:
۱. تحول در مفهوم زیبایی ۲. مساله‏ی اشتغال جوان
حس جمال خواهی و زیبایی‏طلبی آن چنان با فطرت آدمی آمیخته است كه نیازی به اثبات ندارد، اما باید در معنای آن تامل نمود.
زیبایی به سه مفهوم تعریف شده است:
۱. هماهنگی یا تناسب یك چیز با خودش (هارمونی) .
۲. هماهنگی یك چیز با فضایی كه در آن است.
۳. هماهنگی یك چیز با هدف آفرینش خودش (حسن) .
بدیهی است كه تناسب یك چیز با خودش زیبایی دارد، مانند تناسب صورت یك آدم با اعضای بدن او و تناسب یك ماشین با قطعات خودش. هماهنگی یك شی‏ء با فضایی كه در آن است، بخشی از مفهوم زیبایی است، مانند آن كه نمی‏توان لوستر بزرگ یك مسجد را برای یك اتاق دوازده متری نصب نمود كه زیبایی‏ای ندارد. در این دو مرحله نمی‏توان بسیاری از چیزها و فراز و نشیب‏های زندگی مانند بیماری، رنج، غم و شكست‏ها را زیبایی دید. چنان كه «راسل‏» گفته است: «من به سهم خودم در كرم كدو، زیبایی نمی‏بینم. اما اگر مفهوم زیبایی را درست تحلیل كنیم (مفهوم سوم) آن گاه می‏بینیم كه همه چیز زیباست‏» ; حتی خون، دود و آتش. چنان كه زینب كبری (س) در پاسخ به این جمله‏ی ابن زیاد (لع) كه گفت: «كار خدا را با برادرت چگونه دیدی؟» فرمود: «ما رایت الا جمیلا» من از خداوند جز زیبایی ندیدم! (بحار الانوار جلد ۴۵، ص ۱۱۶)
آری! در تفكر بالنده‏ی دینی زیبایی چنین تعریف می‏شود: «هماهنگی یك چیز با هدف و كاری كه از او خواسته‏اند» .
این است كه از زیبایی با كلمه‏ی حسن یاد می‏شود و حسن یعنی هر چیزی كه موافق با مقصودی كه از نوع آن در نظر گرفته‏اند، باشد. (۱۲) با این تصور بلند از زیبایی دیگر نمی‏توان زیبایی را در چهره‏ای متناسب دید كه در مسیر و هدف آفرینش خود نیست; یعنی هر چند این چهره زیبا باشد، اما چون در جهت اصلی خود نیست، زشت و نازیبا است و به عكس انسانی كه خودش را بدبو و با پوست‏سیاه توصیف می‏كند، زیباست و وجودش معطر است. چنان كه امام باقر (ع) از امام سجاد (ع) نقل می‏كند: پس از عاشورا كه مردم برای دفن كشته‏ها به میدان آمدند، پس از چند روز بدن «جون‏» (غلام سیاه ابوذر غفاری كه در كربلا به شهادت رسید) را در حالی یافتند كه بوی مشك از آن به مشام می‏رسید. (۱۳)
دقیقا به همین دلیل باید قبول كنیم كه شبدر با گل لاله فرقی ندارد و كركس نیز مثل بلبل زیبا است.
«پس، چشم‏ها را باید شست، جور دیگر باید دید» . (۱۴)
در این نگاه، انسانی كه از خط عبودیت و پیوند با تصویرگر هستی قهر كرده و عصیان‏گری می‏كند و به این نور هستی كفر می‏ورزد، زشت است. هر چند خویش را به هفت قلم بیاراید و در نظرها جلوه كند. با این نگاه است كه می‏توان این خاطره‏های بلند را فهمید:
«شهید بابایی بیشتر وقت‏ها سرش را با ماشین نمره‏ی چهار ماشین می‏كرد. این موضوع علاوه بر وضعیت ظاهری و نوع لباسی كه به تن می‏كرد، موجب می‏شد كه ما در راه بندهای مناطق عملیاتی با مشكل مواجه شویم، زیرا معمولا نام یك سرهنگ شكل و شمایل خاصی را برای عام مردم القا می‏كند... .
یك روز در طول مسیر كه با هم می‏رفتیم، ایشان به طور خصوصی در مورد طرز لباس پوشیدن من صحبت كردند و گفتند: این لباس‏های امریكایی كه شما به تن می‏كنید، معنویت جبهه را به هم می‏زند.
من در پاسخ گفتم: من به لباس شیك پوشیدن علاقه دارم.
در ادامه گفتم: حالا می‏خواهم بپرسم، چرا شما همیشه سرتان را ماشین می‏كنید. آخر حیف نیست كه این موهای مجعد و زیبا را می‏تراشید، ناسلامتی شما جوان هستید.
ایشان سكوت كردند و چیزی نگفتند. آن روز گذشت. در یكی از روزها كه در منطقه‏ی عملیاتی بودیم، من پس از خواندن نماز صبح به جلو آیینه رفتم و مشغول شانه زدن موهایم شدم. با توجه به بلند بودن موهایم این عمل مدتی طول كشید. تا این كه صدای خنده‏ی آهسته‏ای مرا به خود آورد. به طرف صدا برگشتم، متوجه شدم شهید بابایی است كه در كنار سوله دراز كشیده است. او از جایی كه خوابیده بود، نیم خیز شده و به من نگاه می‏كرد.
من شانه را داخل جیبم گذاشتم. بابایی رو به من كرد و گفت: می‏خواهی یكی از دلایل تراشیدن موی سرم را برایت‏بگویم؟ من الان یك ربع تمام است كه می‏بینم شما جلو آیینه ایستاده‏ای و موهایت را چپ و راست می‏كنی. می‏دانی كه زیر هر تار مویت‏یك شیطان خوابیده؟ غرور این موها تو را در جلوی آیینه نگه داشته و فكر می‏كنی كه اگر موهایت را به طرف چپ شانه كنی خوش‏تیپ‏تر خواهی شد و یا بالعكس. ولی من سرم را از ته تراشیده‏ام و یك قیافه‏ی معمولی به خود گرفته‏ام. قیافه‏ی معمولی هم هیچ وقت انسان را مغرور نمی‏كند.
من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. از صحبت‏های او دریافتم كه چقدر با نفسش مبارزه كرده و به همین خاطر انسان كاملی شده است.» (۱۵)
و در خاطره‏ای زیبا از همسر شهید چمران می‏خوانیم:
«روزی یكی از دوستانم به من گفت: غاده! تو می‏گفتی كه از مرد طاس و بی مو خوشت نمی‏آید، پس چطور با چمران ازدواج كردی؟
من گفتم: راستی چمران طاس است؟ باید ببینم.
آن روز هنگامی كه چمران به منزل آمد، به او نگاه كردم و گفتم: مصطفی تو واقعا طاس هستی؟»
این پرسش حاصل تاثیر همان دیدگاهی است كه همسر چمران، او را در اندازه‏های هدف و آرمان حقیقی خود، به عنوان یك مسلمان می‏بیند و در نتیجه همه چیز او را حسن می‏بیند. او واقعا تا به حال به كم بودن موی سر دكتر چمران فكر نكرده بود (۱۶) و درست‏به همین دلیل است كه پیامبر (ص) به فردی كه سعی می‏كند نقص پای خود را بپوشاند، می‏گوید: «هرگز لازم نیست چنین كاری بكنی! در خلقت‏خداوند زشتی نیست‏» .
اما نكته‏ی دوم:
آن چه گذشت تصحیح فكری و روانی اندیشه‏ی جوان در باب مسایل او بود و قطعا در عمل تاثیر خود را می‏گذارد، چنان كه در نمونه‏های مختلف مشاهده گردید.
اما دولت و جامعه و خانواده هم باید جوان را در این شناخت‏یاری دهند. از جمله كارهایی كه از وظایف نظام محسوب می‏شود، به كار گرفتن ساز و كارهایی در جهت اشتغال جوان است، زیرا اگر جوان مشغول نباشد و انرژی خود را مصرف نكند شكار شیطان می‏شود، به ویژه كسانی كه با فكر و اندیشه هم سر و كاری ندارند. امام علی (ع) فرمود: «المهمل لاوقاته فهو صید الشیطان; بیهوده گذراننده‏ی اوقات شكار شیطان است‏» . (۱۸)
نگارنده پاسخ خود را به عهده‏ی خود جوان می‏گذارد. چنان كه در ادامه‏ی مصاحبه‏ای كه از یك روزنامه‏ی صبح نقل شده، خبرنگار از جوان می‏پرسد:
خود شما جوانان چه راه حل‏هایی را برای جلوگیری از این فاجعه پیشنهاد می‏كنید؟
ج: برای جوانان فرصت‏های شغلی ایجاد كنند، برای پر كردن اوقات فراغت آن‏ها برنامه‏ریزی كنند، امكانات ورزشی رایگان را در اختیار آن‏ها قرار دهند، شرایط و فرهنگ ازدواج جوانان را آسان كنند و جوانان را با شعارهایشان برای نردبان ساختن و بالا رفتن از آن‏ها فریب ندهند. آن وقت‏خواهید دید تمام این مواردی كه شما معضل اخلاقی و... می‏دانید، برطرف خواهد شد.
البته این كار با شعار حل نمی‏شود. اگر در جامعه كسانی هستند كه دلسوز جوانان هستند، بروند و این كارها را حتی با همكاری خود جوانان انجام دهند، آن وقت‏خواهید دید، همین جوانان با تلاش و نشاط بیشتر كشور خود را آباد خواهند كرد. (۱۹)
پی‏نوشت‏ها:
۱. خدا ایمان (عشق) را محبوب شما قرار داد و در دلهایتان مزین نمود.
۲. موضوع استفاده از مواد انرژی‏زا در غالب رشته‏ها فاجعه‏ی مداومی در ورزش است. / سوره‏ی حجرات.
۳. قلب در هر دقیقه هفتاد بار و در هر ساعت چهار هزار و دویست‏بار و در شبانه روز ۱۰۰۸۰۰ و در یك سال ۳۶۷۹۲۰۰۰ بار، باز و بسته می‏شود. دمی آسایش ندارد. كدام فلزی را سراغ دارید كه در یك سال سی و شش میلیون بار اصطكاك پیدا كند و ساییده نشود؟ دانشمندان محاسبه كرده‏اند، انرژی و نیرویی كه در ۱۲ ساعت از قلب به دست می‏آید، قادر است‏یك وزنه‏ی ۶۵ تنی را از زمین بلند كند. قلب از لحاظ سرعت، حیرت‏انگیز می‏باشد. جریان خون كه از قلب شروع می‏شود ۷۵۰۰ كیلومتر راه، معین مسافت تهران تا نیویورك را طی می‏كند. مقدار خونی كه به وسیله‏ی تلمبه‏ی قلب در ظرف یك سال زده می‏شود، حدود دو میلیون و شش صد هزار لیتر می‏باشد كه برای حمل آن دست كم به ۸۱ تانكر عظیم نیاز است. اگر به ماهیچه‏ی قلب نگاه كنید آن را جسمی ضعیف و سست می‏بینید. این قدرت عظیم و این نیروی خستگی‏ناپذیر را، چه كسی به این ماهیچه‏ی كوچك داده است؟ چه كسی قلب را به این وظایف سنگین راهنمایی می‏كند؟ چرا قلب استراحت نمی‏كند؟ اگر استراحت كند انسان می‏میرد، چه كسی به وی گفته استراحت تو برای صاحبت مرگ می‏آورد؟
۴. روم / ۲۱.
۵. كتاب‏هایی مانند: «پشت دیوارند امت‏» ، چاپ انتشارات كیهان، نمونه‏ی خوبی برای مراجعه‏ی جوانان است.
۶. مصاحبه با جمعی جوانان بی‏كار، روزنامه‏ی جمهوری اسلامی، سوم اردیبهشت ۱۳۸۰.
۷. ق / ۱۶; انفال / ۲۴.
۸. نور.
۹. ابراهیم / ۷.
۱۰. مجله‏ی پیام صادق، شماره‏ی ۲۸.
۱۱. در غرب چه می‏گذرد؟ ص ۱۱۶- ۱۱۷.
۱۲. تفسیر المیزان، ترجمه، ج ۵، ص ۱۲.
۱۳. فرهنگ عاشورا، ص ۱۳۱، به نقل از بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۲۳.
۱۴. سهراب سپهری.
۱۵. پروا تا بی‏نهایت، ص ۲۱۱، خاطره‏ی سرهنگ صراف درباره‏ی سرلشكر شهید عباس بابایی.
۱۶. مصاحبه با همسر شهید چمران، انتشارات بنیاد چمران.
۱۷. میزان الحكمهٔ، باب خلقت و خلق.
۱۸. غرر الحكم.
۱۹. جمهوری اسلامی، سوم اردیبهشت ۱۳۸۰.

عزیزالله حیدری
منبع : بنياد انديشه اسلامي