چهارشنبه, ۱۴ آذر, ۱۴۰۳ / 4 December, 2024
مجله ویستا

داستان طناب


داستان طناب
داستان را در دلتان با صدای بلند و با توجه بخوانید. مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهید داشت.داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد.به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند .
کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمام تر سقوط کرد. سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگی اش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چاره ای نداشت جز اینکه فریاد بزند .خدایا کمکم کن”. ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ نجاتم بده واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم؟
البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.پس آن طناب دور کمرت را ببر!برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند. روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟ هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود شک نکنید.هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است.هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید خدا همواره مراقب شماست دوست خوبم که در نظرات نوشته بودید نمی توانید گذشت کنید وببخشید . بنده از شما می پرسم چگونه می توانید نبخشید ؟ مگر می توانید نبخشید ؟ خوب فکر کنید ببینید آن افرادی که شما را اذیت و آزار داده اند رفته اند ، ولی متأ سفانه شما هنوز در گیر کینه آنها هستید وقتی شما نمی توانید دیگران را ببخشید چگونه انتظار دارید دیگران شما را ببخشند . آیا شما تا بحال چه عمدی و چه غیر عمد ی کسی را نرنجانیدید . همه ما انسانها اشتباه می کنیم حال کم یا زیاد مهم نیست مهم این است که توقع گذشت را همیشه از دیگران داریم . دیگران ما را می رنجانند و می روند ولی ما متأ سفانه آنها نمی بخشیم و روز به روز بار ما سنگین تر می شود . تازه از کجا معلوم که این حوادث و این شاید را خداوند برایمان بوجود نمی آورد . مگر شما وقتی می خواهید یک بچه را امتحان کنید و به او دیکته بگویید لغات سخت تر را نمی پرسید وقتی کودک سئوال های شما را تند تند جواب می دهد آیا شما لغات پرسشی را سخت تر نمی کنید . هر که با مش بیش برفش بیشتر) مگر غیر از این است که ما با آزمون و خطا ارتقاء پیدا می کنیم . چرا فکر می کنیم امتحان فقط برای دیگران است نه ما ، چرا سعی نمی کنیم خودرا از بیرون ببینیم . متأسفانه عده ای از مردم خودشان را خیلی قبول دارند و عده ای هم اصلأ قبول ندارند. باید بدانیم هر دو گروه در اشتباه هستند . بجای این همه غفلت چه خوب است کمی منصف باشیم . وقتی این همه اشتباهات جدید وجود دارد که می توان مرتکب شد، چرا باید همان قدیمی ها را تکرار کرد هیچ چیزی نمی توان به کسی یادداد، اما می توان باو کمک کرد تا پاسخ ها را در درون خود ‏بیابد. کسانی هستند که با ما صحبت می کنند و ما به آنها گوش نمی دهیم؛ کسانی هستند که ما را آزار می دهند ‏و جراحت ماندگاری باقی نمی گذارند، اما کسانی هم هستند که تنها سرراه زندگی ما قرار می گیرند و مهر و ‏نشان شان را برای همیشه بر ما می گذارند . بالاتر از همه چیز این‌است‌که با خودمان صادق باشیم. آن چه به پروردگار مد یونیم , دوست داشتن دیگران است. بنده با زمان قرار همزیستی مسالمت آمیز گذاشته ام که نه او مرتبأ مرا دنبال کند و نه بنده از او فرار کنم، ‏بالاخره که روزی بهم خواهیم رسید . گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند، بر آن ها که می هراسند بسیار تند، ‏بر آن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی،و بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه ‏است. اما، برآن ها که عشق می ورزند، زمان راآغاز و پایانی نیست .
منبع : موسسه خانواده مطهر