چهارشنبه, ۱۸ مهر, ۱۴۰۳ / 9 October, 2024
مجله ویستا
اگر برندها سالیان متمادیبه وجود می آیند، پس چرا اداره آنها فصل به فصل است؟
شرکتها چنان غرق در افزایش توانایی خرید و فروش در لحظه شدهاند که از سلامت درازمدت برندشان غافل ماندهاند.
آمار و ارقام، داستان غمانگیزی از وضعیت کالاهای صاحب برند میگویند. از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵ سهم بازار با برچسب خصوصی در جهان رشد متزلزل ۱۳ درصد از خود نشان داده است. علاوه بر این قیمت اضافی برای خدمات بهتر یا کالای مرغوبتر، سیر نزولی طی کرده و به تناسب آن حاشیه سودها نیز کاهش یافته است. مصرفکنندگان نسبت به قیمت در مقایسه با ۲۵ سال پیش ۵۰ درصد حساستر شدهاند. در نظرسنجیهای اخیر از مدیران کالاهای مصرفی، از هر ۱۰ نفر ۷ نفر به فشار از سوی خریدار برای کاهش قیمت و افول وفاداری او به عنوان مهمترین نگرانی اشاره کردهاند. برندها رو به زوالند. شرکتهای تولیدکننده کالای مصرفی که برای جلوگیری از این روند تقلا میکنند، بسیار مایلند تقصیرها را به گردن خردهفروشانی بیندازند که تخفیفهای زیادی برای مشتری قائل میشوند. به خاطر بیاورید چه بر سر شرکت ولاسیک، برند محبوب ۵۰ ساله آمد. افول این برند از زمانی شروع شد که اواخر دهه ۱۹۹۰ ترشی و شورها را در ظرفهای بزرگ عرضه کرد. ولمارت [بزرگترین فروشگاه زنجیرهای امریکا] هم این محصول را با قیمت باورنکردنی ۹۹/۲ فروخت. این قیمت چنان پایین بود که ولمارت در مدت زمان بسیار کوتاه ۳۰ درصد بازار ولاسیک را به چنگ آورد. بشکههای بزرگ و بیاندازه ارزان، موجبات آب رفتن ولاسیک را فراهم آورد و حاشیه سود این شرکت را ۲۵ درصد کاهش داد. وقتی ولاسیک از ولمارت خواست قیمتها را افزایش دهد، با امتناع و بازنگری در تعهدات مواجه شد و ناچار سال ۲۰۰۱ اعلام ورشکستگی کرد.
بدون شک ولمارت و سایر خردهفروشان قدرتمند موجب تضعیف بعضی از برندها میشوند اما بعضی از شرکتهای تولیدکننده کالای مصرفی بهتر عمل کرده و ضمن حفظ ارتباط حسنه با خردهفروشان، در حفظ برند خود موفق بودهاند. برای مثال شرکت فوت لاکر برای اعتراض به شرایط جدیدی که نایکی برای قیمت و انتخاب وضع کرده بود، سفارش تولید را به اندازه ۲۰۰ میلیون دلار کاهش داد. نایکی هم به میزان ۴۰۰ میلیون دلار از بودجه خود را که به فوت لاکر اختصاص داده بود قطع کرد و با این کار مشتریان علاقهمند را که دیگر نمیتوانستند کالای دلخواه خود را خریداری کنند، به ستوه آورد و خرید از فوت لاکر بهشدت کاهش یافت. در عوض فینیش لاین رقیب فوت لاکر از این موقعیت سود جست. سرانجام فوت لاکر به زانو درآمد و شرایط نایکی را پذیرفت.
اگر به جوهر اصلی اختلاف ولاسیک با نایکی در حفظ برندشان توجه کنید، تفاوت فاحش در دیدگاه راهبردی آنان را مشاهده خواهید کرد. ولاسیک استراتژی فروش کوتاهمدت را در پیش گرفت و خود را به یک کانال فروش بزرگ محدود کرد و برای جذب مشتری، بیش از حد تخفیف قائل شد. به علاوه این شرکت تبلیغات رسانهای و مطبوعاتی را از سال ۱۹۹۵ تا ۱۹۹۸ حدود ۴۰ درصد کاهش داد. در عوض شرکت نایکی استراتژی بلندمدتتری را اتخاذ کرد: نخست رابطه بسیار قوی با تعداد زیادی از خردهفروشان برقرار کرد، دوم آن که برای ارزش برند خود سرمایهگذاری کرد و سوم سالانه ۲/۱ میلیارد دلار بودجه به تبلیغات اختصاص داد. نایکی با گسترش افق دید خود، هم مشتریانش را حفظ کرد هم خوشنامیاش را اما ولاسیک هر دو را از دست داد.
تحقیقات ما درباره نقش استراتژی بازاریابی در عملکرد برند نشان میدهد شرکتها توجه بیش از حد به دادههای کوتاه مدت نشان میدهند؛ در عوض از توجه کافی به حفظ سلامت درازمدت نام و نشان خود غفلت میورزند. آنها در زمینه افزایش قیمت بیش از حد سرمایهگذاری میکنند و در عوض از سرمایهگذاری کافی در بخش تبلیغات، توسعه محصول جدید و راههای نوین توزیع باز میمانند. در نتیجه این رویکردهای کوتهبینانه، برندهای بزرگ تا حدی تضعیف شدهاند که امیدی به بهبود آنها نیست. اکنون زمان آن رسیده است که شرکتها در نحوه اندازهگیری عملکرد برند خود، چگونگی حفظ ارتباط برندشان با بازار و نظارت بر مدیران برندشان تجدید نظر کنند و تغییرات لازم را انجام دهند. این تغییرات بدون تحول عمده در نگرش و اندیشه مدیران سطوح ارشد ممکن نیست. مدیران بنگاههای اقتصادی بزرگ توانایی چنین تغییراتی را دارند اما آیا قصدش را هم دارند؟
● خاستگاه و چگونگی پیدایش نگرش کوتاه مدت
جای شگفتی است که چرا تولیدکنندگان با برند خود کوتهبینانه برخورد میکنند. ما سه عامل را برای آن شناسایی کردهایم:
۱) اول، فراوانی دادههای آنی فروش که از اثرات مستقیم بهکارگیری مشوق فروش است و در نتیجه باعث ترغیب تولیدکنندگان به ارائه تخفیف بیش از اندازه میشود؛
۲) دوم، فقر و فقدان اطلاعات قابلاستفاده مربوط به آثار سرمایهگذاری بلندمدت در افزایش ارزش برند، محصول جدید و سرمایهگذاری در راههای نوین توزیع؛
۳) سوم، کوتاهی عمر مدیریت مدیران برند. در ادامه در مورد هر یک از این سه عامل بحث خواهیم کرد.
▪ دادهها رو به ازدیادند:
پیش از دهه ۱۹۸۰ مدیران برند مجبور بودند دو ماه صبر کنند تا دادههای مربوط به فروش به دستشان برسد. وفق دادن خود برای ارائه تخفیف هفتگی متناسب با فروش، کار دشوار و پرخطایی بود اما با بهکارگیری اسکنرها در فروشگاهها که به مدیران دادههای در لحظه میداد همه چیز دچار تحول شد. این دادهها تأثیر استفاده از مشوق های فروش را در افزایش فروش مشخص میکرد.
هرچند دادههای اسکنرها رابطه واضحی بین تخفیف و فروش را به مدیران برند نشان میداد اما لزوماً مشخص نمیکرد مشوقهای فروش تا چه حد در افزایش سودآفرینی مؤثرند. برای ارزیابی بهتر، مدیران به مقایسه فروش همراه با تخفیف و فروش بدون مشوق نیاز دارند. لئونارد لادیش برای کمک به مدیران برای پیشبینی سطح فروش بدون تخفیف و در نتیجه اندازهگیری سودآفرینی حاصل از مشوق، مدلهایی تحت عنوان خط مبنای فروش ارائه کرده است. (توجه به یک نکته بسیار مهم است: برخلاف باور بسیاری از مدیران برند، خط مبنای فروش فقط تخمین-و از نوع دقیق و خوب آن-است و نباید تصور شود که فروش واقعی را اندازهگیری میکند . خط مبنا تخمین یا برآوردی است که از بررسی و استنتاج دورههایی به دست آمده که در آنها هیچگونه کاهش قیمت یا مشوقی به کار نرفته است.) این معیار جدید اندازهگیری آثار کوتاهمدت مشوقها در کسبوکار را مشخص و برجسته میکند.
پیامد عمده فراوانی دادهها، اختصاص دلارهای بیشتر در بازاریابی است. بر اساس منابع مختلف از سال ۱۹۷۸ تا ۲۰۰۱ بودجه مشوقهای تجاری از ۳۳ درصد به ۶۱ درصد افزایش یافته است. این افزایش بودجه مشوقها به قیمت کاهش هزینههای تبلیغاتی بوده است که آثار آن در درازمدت آشکار میشود و اندازهگیری آن دشوارتر است. در طول زمان یادشده هزینههای تبلیغاتی از ۴۰ درصد به ۲۴ درصد سقوط کرده است. این سطح تقریباً در سالهای اخیر ثابت بوده است.
تغییر در اختصاص هزینهها و گرایش آن از برندسازی بلندمدت به سمت کاهش موقت قیمت، نشان از طرز تفکر کوتاهمدت دارد. به یقین مشوقها باعث ترغیب و افزایش فروش میشوند و آن را تحت عنوان "بالاتر رفتن از خط مبنا" [Lift over Baseline] میشناسند اما این اثر عموماً عمر کوتاهی دارد. برای درک بهتر تأثیر درازمدت مشوقها بر برندها باید به پیامدهای رویکردهای کوتاهمدت فروش توجه کرد.
▪ تغییر در رفتار مصرفکننده:
خریداران سادهلوح نیستند، استفاده منظم از مشوقهای فروش باعث ترغیب خریداران به صبر میشود، یعنی خریدار ترجیح میدهد به جای پرداخت بهای کامل کالا منتظر مشوق فروش بعدی بماند. هرچه تعداد بیشتری از مشتریان یک محصول بر اساس مشوقهای فروش تصمیمگیری کنند (این رفتار باعث میشود وقتی تخفیف یا مشوقی وجود ندارد فروش کاهش یابد)، خط مبنای فروش پایینتر میآید و همان پدیده "بالاتر رفتن از خط مبنا" شدت میگیرد. از دیدگاه کوتاهمدت، این بالا رفتن از خط مبنا باعث میشود مشوقها بسیار سودآفرین به نظر برسند و به همین دلیل مدیران برای تخفیف بیشتر فشار میآورند. در نتیجه بخش اعظمی از محصولات با تخفیف به فروش میرسند که نتیجه نهایی آن، کاهش حاشیه سود تولیدکننده است. یک مدیر برند در سطح متوسط که معتقد است سیاستهای فروش بر خط مبنا تأثیری ندارد، ممکن است تعجب کند و نتواند تشخیص دهد کجای کار اشکال داشته است.
علاوه بر این، اگر مشتریان تشخیص دهند قیمت کالا یا محصولی مناسب است، اغلب بیش از میزان نیاز خرید و انبار میکنند. در کوتاهمدت ممکن است چنین به نظر آید که فروش افزایش یافته است اما در بلندمدت خرید بعدی مشتری از همان کالا به تأخیر میافتد چون اول آنچه را ذخیره کرده است بهمصرف میرساند. به بیان دیگر انبار کردن مشتری میتواند به طور موقت آثار مشوقها را بسیار بالا نشان دهد؛ در حالی که در فروش کلی شرکت افزایش چشمگیری اتفاق نیفتاده است.
▪ ارزش کاهش یافته برند:
اگر شرکتی به جای جلب توجه مشتری به جنبههای ذاتی و درونی محصول نظیر کیفیت و مشوقها، روی جنبههای بیرونی نظیر قیمت متمرکز شود، از متمایز بودن برندش میکاهد. مشتریها بهمرور به قیمت حساس میشوند و بهتدریج آن محصول وجه تمایزش را با سایر محصولات مشابه از دست میدهد و برای مشتری فرقی ندارد که کدام برند را خریداری کند؛ در اصطلاح میگویند: Commoditized. این موضوع فقط به خود محصول محدود نمیشود؛ حتی فروشگاهها و عرضهکنندگان هم ممکن است با این پدیده روبهرو شوند. وقتی عوامل ورشکستگی شرکت کمارت Kmart)) را بررسی میکنید، یکی از آنها تکیه بیش از حد خردهفروشان به تخفیفهایی بود که برای جذب مشتری استفاده میشد. زمانی که دیگر موقعیت اقتضا نمیکرد مشوقها ادامه یابند، فروش بهشدت افت کرد. وقتی شرکتی تنها انگیزه را برای مشتری تا حد تخفیف در قیمت پایین میآورد نباید انتظار داشته باشد مشتری به او وفادار بماند.
▪ واکنش رقابتی:
وقتی شرکتی تخفیف را افزایش میدهد، سایر شرکتها هم ناچار میشوند از آن پیروی کنند. ممکن است به نفع یکی تمام شود اما اکثر کسانی که این رویه را در پیش میگیرند، چون در کل فروش آنها تغییری صورت نگرفته، این تخفیف در حقیقت از ناحیه کاهش حاشیه سودشان تأمین شده است.
این عوامل با هم میتوانند فایده مشوقهای فروش را به طرز قابل ملاحظهای کاهش دهند. شرکت اینفورمیشن ریسورسز (IRI) با مطالعه ۲۴ برند اروپایی و با استفاده از دادههای سالهای ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۵، به این نتیجه رسید: تأثیر کامل تخفیفها فقط ۸۰ درصد تأثیر کوتاهمدت است (به عبارت دیگر آثار اندازهگیری شده در بلندمدت در مقایسه با آنچه از ابتدا تصور میشد ۲۰ درصد اثر مثبت کمتری داشته است). برعکس اثر بلندمدت تبلیغات میتواند ۶۰ درصد از تأثیر کوتاهمدت بیشتر باشد. تحقیق روی ۶۱ برند در بازار کالای بستهبندی شده در ایالات متحده نتایج مشابهی را نشان داد. حساسیت قیمت اندازهگیری شده در هفته ۷ بار بیشتر از زمانی بود که همان دادهها پس از یک فصل سهماهه مورد بررسی قرار گرفتند. این اختلاف را تا حدودی میتوان به این حقیقت نسبت داد که دادههای گردآمده در یک هفته میتواند افزایش خرید را تشخیص دهد اما از تشخیص واکنش قیمت رقابتی و تغییر در رفتار مشتری عاجز است. با این وصف، در دسترس بودن دادههای کوتاهمدت به شکل تصاعدی بر تلقی ارزشمند بودن مشوقها مؤثر است. هرچه اندازهگیری مشوقها سرعت بیشتری میگیرد، گرایش به سمت تصمیمهای کوتاهمدت بیشتر میشود.
▪ اندازهگیری آثار بلندمدت دشوارتر است:
هرچه تخفیف و مشوق بهسرعت بر افزایش فروش تأثیر میگذارد، در عوض بررسی آثار سایر موارد نظیر تبلیغات، عرضه محصول جدید و بهکارگیری روش نوین توزیع به زمان طولانیتری نیاز دارد اما چون اندازهگیری آثار بلندمدت دشوارتر از آثار کوتاهمدت است، شرکتهای کمتری به آن توجه میکنند. مطالعات لادیش و همکاران مشخص کرده است تبلیغات اثر کوتاهمدت کوچکی برجای میگذارد و در مقام مقایسه، مشوقهای قیمتی در کوتاهمدت تأثیر بیشتری میگذارند اما یک آگهی بازرگانی تلویزیونی که در سال اول افزایش چشمگیری در فروش ایجاد میکند، حتی اگر دیگر پخش نشود، تأثیر خود را تا دو سال بعد هم حفظ میکند. گردش مالی حاصل از تبلیغات سال اول در دوره زمانی دو سال ۲ برابر میشود. موضوعی که به همان اندازه اهمیت دارد، این است که اگر تبلیغات تلویزیونی در سال اول تأثیر چشمگیری نداشت، از آن به بعد هم ندارد (و تقریباً نیمی از آگهیهای تلویزیونی هیچ تأثیری بر افزایش فروش ندارند و این را تحقیقات اخیر به خوبی نشان میدهد).
ممکن است این موضوع به ذهن برسد که آگهی تلویزیونی برای کوتاهمدت هیچ توجیهی ندارد. ما با این نظر به دو دلیل مخالفیم:
۱) اول، آگهیدهندگانی که آگهی بازرگانی خود را در بازار امتحان میکنند تا ببینند روی فروش تأثیر داشته است، میتوانند تبلیغاتی را که در درازمدت نقش داشته، مشخص و از بقیه جدا کنند؛ هرچه باشد تبلیغاتی که در کوتاهمدت تأثیر داشته است، بهیقین در بلندمدت هم تأثیر مثبت خود را حفظ خواهد کرد.
۲) دوم، حتی اگر تبلیغات نتواند میزان فروش را بالا ببرد میتواند حاشیه سود را افزایش دهد چون باعث تمایز برند از سایر رقبا میشود و این امکان را به وجود میآورد که در زمان مقتضی افزایش قیمت به طور منطقی فراهم شود. در حقیقت شرکت ویکتوریاز سیکرت [راز ویکتوریا] چند آگهی را در تلویزیونهای محلی و منطقهای آزمود و بعضی مناطق را در معرض آگهی قرار داد و برخی را بدون تبلیغات به حال خود رها کرد. به گفته جیل برود، رئیس بازاریابی شرکت لیمیتد برندز، شرکت مادر ویکتوریاز سیکرت، عموماً آگهیهای تلویزیونی، در کوتاهمدت به اندازه هزینههای صرفشده به افزایش فروش نمیانجامد. اما ویکتوریاز سیکرت افزایش آگهیهای تلویزیونی را به بهبود توانایی افزایش قیمت در بلندمدت مرتبط میداند. سرمایهگذاری روی آگهی تلویزیونی در کل به تقویت برند و کاهش حساسیت مشتری به قیمت کمک میکند.
شرکتها نسبت به تأثیر بلندمدت تبلیغات، توجه کمتری به تأثیر بلندمدت شیوه جدید توزیع و نوآوری در محصول نشان میدهند.کارل ملا و همکارانش با تلفیق آمار اخیر با دادههای ۵ سال در ۲۵ رده از کالاهای بستهبندی شده به بررسی آثار بلندمدت توزیع (تعداد و نوع فروشگاههایی که یک محصول را عرضه میکردند) و طول خط تولید (تعداد اقلام) و تنوع (میزان تمایز این اقلام از هم) پرداختند. نتایج نشان داد افزایش طول و تنوع خط تولید نقش مهمی در تقویت خط مبنای فروش یک برند دارد. بهعلاوه، افزایش تنوع خط تولید و توزیع، خرده فروشان را تشویق میکند برای کاهش حساسیت مشتری به قیمت تلاش کنند. این نتایج به اتفاق حاکی از آن است که افزایش تنوع و کیفیت توزیع، میزان فروش و قیمت را در بلندمدت بالا میبرد. نکته قابل ذکر دیگر این که تخفیف در درازمدت تأثیر مخرب و زیانباری بر عملکرد برند دارد.
لکسته که بیشتر آن را بهعنوان تولیدکننده بلوزهای مخصوص تنیس با آرم تمساح بسیار کوچک سبزرنگ میشناسند، یک نمونه از شرکتهایی است که به تأثیر توزیع توجه کرده است. وقتی این شرکت فرانسوی در دهه ۱۹۵۰ شروع به فروختن این بلوزها در ایالات متحده کرد، در دنیای مد تبوتابی آفرید. در سال ۱۹۶۹ شرکتی به نام جنرال میلز این برند را خرید و بعد هم فروش آن بهخوبی ادامه یافت اما اواسط دهه ۱۹۸۰ قیمت را کاهش داد و در عوض به توزیع وسعت بخشید و به جای فروشگاههای گرانقیمت، در بسیاری از فروشگاهها محصولاتش را با تخفیف عرضه کرد. تأثیر کوتاهمدت قابل پیشبینی بود: فروش افزایش یافت. به این ترتیب این برند از قفسه فروشگاههای مشکلپسندان راهی سطلهای فروشگاههای حراجی شد و وجهه و اعتبارش را از دست داد. لکسته دوباره برند خود را در سال ۱۹۹۲ خرید. از آن به بعد هم توزیع خود را به خردهفروشان بسیار باکلاس و با کیفیت محدود کرد. به کمک چهرهها و مشاهیر، برند خود را تبلیغ کرد و قیمتها را افزایش داد. یک تغییر در مدیریت ارشد آن در سال ۲۰۰۲ اتفاق افتاد که باعث شد تمرکز روی برند افزایش یابد. از آن زمان به بعد فروش این شرکت ۸۰۰ درصد افزایش یافت. هرچند در همان سالهای اول، تلاشهای بازاریابی چندان روی گردش مالی مؤثر نبود. اگر باز هم این شرکت استراتژیهای کوتاهمدت فروش را در پیش میگرفت شاید هرگز موفق به احیای برند خود نمیشد.
بهرغم افزایش شواهد مبنی بر این که بازگشت [نتیجه] استراتژیهای بازاریابی-به جز مشوقهای قیمت- در بلندمدت خوب و مثبت خواهد بود، شرکتها هنوز برند خود را با دیدگاههای زودگذر و کوتاهمدت اداره میکنند. تحلیلگران والاستریت [بازار بورس امریکا] با تمرکز بیش از حد بر آمار و ارقام فصلی و سهماهه در مورد ارزش شرکتها و ارائه مشاوره بر اساس این دادهها به موکلانشان، اوضاع را برای برندها و دوامشان بدتر کردهاند. لورن لیبرمان تحلیلگر ارزش داراییهای شرکت لهمان برادرز در زمینه مواد آرایشی، محصولات مورد نیاز منزل و لوازم شخصی دیدگاه والاستریت را بهخوبی مشخص کرده است: "ما گردش مالی و عملکرد سود سهماهه را مورد استفاده قرار میدهیم چون در حال حاضر بهترین وسیله اندازهگیری در دسترس است. اما آنچه ارزش واقعی دارد، رشد مستمر و پیاپی دارایی و برند است چون در بلندمدت سود بالاتری به سهامداران میرساند."
البته این عادت که به عملکرد سهماهه توجه افزونتری میشود، بیشتر مخصوص شرکتهایی است که در بازار بورس هستند و وضعیت آنها زیر ذرهبین است. مدیرانی که با آنها مصاحبه کردیم گفتهاند هرچند میدانند توزیع محصولاتشان در فروشگاههای دارای مشتریهای پردرآمد و همچنین نوآوری در محصول نقش چشمگیری در افزایش فروش در بلندمدت داشته است اما از آنجا که سهامداران، آنان را زیرذرهبین قرار دادهاند، بیشتر برنامههای بازاریابی و تحقیقات بازار خود را بر تخفیف و تبلیغ متمرکز کردهاند. وقتی از آنان پرسیدیم چرا با وجود اطلاع از عواقب تخفیف، به این رویکرد و تأکید بر تخفیف ادامه میدهید، در جواب گفتند چون سرمایهگذاران بر اساس فروش سهماهه قضاوت میکنند و بیشتر به آمار و ارقام توجه دارند. ارتباط بین تخفیف و فروش سهماهه هم بهوضوح روشن است. داستان از این قرار است که متأسفانه مدیران ارشد شرکتها برند خود را بر اساس دادهها و اطلاعاتی که دارند اداره میکنند نه دادههایی که به آنها نیاز دارند.
مدیران برند فرصت کافی ندارند و دوره مدیریتشان کوتاه است: استفاده از دادههای کوتاهمدت فروش به عنوان معیار ارزیابی عملکرد برند باعث کاهش نسبی عمر مدیریت مدیران برند، گاه حتی کمتر از یک سال شده است. اگر مدیری با رویکرد بلندمدت به کار بپردازد و برای آگهی بازرگانی و نوآوری در محصول وقت بگذارد، یا باید روی کار مدیران پیشین حساب کند تا در دوره خودش به نتیجه برسد یا آن که نتیجه کارش در دوره مدیران بعدی مشاهده خواهد شد. خلاصه این که دسترسی به دادههای سهماهه باعث شده مدیران هم بیشتر روی بهرهوری کوتاهمدت سرمایهگذاری و تأکید کنند که نتیجه آن به خطر افتادن سلامت برند در درازمدت است. اکنون که زمان زیادی از عرضه اسکنرها گذشته و دادههای مربوط به فروش که از این طریق به دست آمدهاند، با عمری بیش از دو دهه امکان تحلیل را فراهم آوردهاند، کار مطالعه بلندمدت برندها آسانتر شده است نه سختتر. متأسفانه بسیاری از شرکتها آمار و اطلاعات گذشته را دور ریختهاند چون اطلاع نداشتند که سلامت برند را نباید بر اساس چند فصل سهماهه ارزیابی کرد بلکه این کار به آمار و ارقام چند ساله نیاز دارد.
● داشبوردی که دوردستها را نشان میدهد
همان طور که داشبورد خودرو به راننده اطلاعات در مورد وضعیت خودرو در جاده میدهد دادهها مربوط به فروش و مشوقهای فروش میتواند به مدیر برند در مورد وضعیت برند در بازار اطلاعات دهد. [نگارنده مجموعه این دادهها را به داشبورد خودرو تشبه کرده است] در کوتاهمدت، تخفیف آمار فروش را بالای خط مبنا افزایش میدهد اما باید توجه کرد که خط مبنا ثابت، ابدی و غیر قابل تغییر نیست. این خط در واکنش به استراتژی بازاریابی تغییر میکند. این تغییرات، تغییر بلندمدت در عملکرد برند را نشان میدهند. هرچه خط مبنا بالاتر قرار گیرد، به این معنی است که مشتریها تعداد یا مقدار بیشتری از کالا یا خدمات را با قیمت کامل و بدون تخفیف خریداری کردهاند. بگذارید این عدد یا رقم را پرمیوم کمیت بنامیم. در جایی که اندازهگیری خط مبنا فقط حجم فروش بدون تخفیف را نشان میدهد، شیفت به سمت بالای خط مبنا، تفاوت بین فروش با تخفیف و بدون تخفیف را مشخص میکند. شیفتهای کوچکتر نشانه وفاداری بیشتر مشتری است چون وفاداران چندان به تخفیف توجه ندارند. برندهایی که مشتریان وفادار دارند، کمتر با فشار کاهش قیمت مواجهاند و بنابراین از موهبت پرمیوم قیمت برخوردارند. اگر برندی از هردو موهبت پرمیوم کمیت و قیمت برخوردار باشد، در سلامت بهسر میبرد. اگر هر دو افزایش پیدا کند یعنی تقاضا برای آن کالا یا خدمات بالاست و در نتیجه حاشیه سود بالایی ایجاد میکند و در نهایت، هم سود خالص و هم ارزش دارایی افزایش مییابد. اگر مشتریان پول کمتری نسبت به این پرمیوم قیمت بپردازند و به محصول برسند و تقاضا در خط مبنا رو به کاهش باشد، در آن صورت برند در مسیر طبیعی و سالم خود در حرکت نیست و مشکلی وجود دارد.
یک مدیر در سطح ارشد [ترجمه کلمه C-suite manager] میتواند برای حصول اطمینان از سلامت برند، در هر فصل سهماهه به داشبوردی از اطلاعات زیر مراجعه کند:
▪ فروش بر اساس خط مبنا. به یاد دارید که این آمار و ارقام، تخمین فروش با قیمت بدون تخفیف است و پرمیوم کمیت را نشان میدهد.
▪ تغییرات خط مبنای فروش طی چند ماه، چند فصل و چند سال و توجه به اهمیت آماری این تغییرات.
▪ واکنش برآوردشده به قیمت ثابت و منظم و همچنین مشوقهای قیمتی. افزایش واکنش نسبت به مشوقها نشان میدهد که پرمیوم قیمت کاهش یافته که به ضرر برند است.
▪ تغییر در واکنش نسبت به قیمتهای ثابت و منظم و قیمتهای با تخفیف در چند ماه، چند فصل و چند سال گذشته؛ بهخصوص که این تغییرات از لحاظ تحلیلهای آماری مهم باشند.
با توجه به کوتاهمدت بودن مدیریت مدیران برند و اهمیت تخصیص صحیح منابع که میتواند در تغییر استراتژی بازاریابی تأثیر بگذارد، لازم است مدیری در رده بالاتر از مدیر برند مراقب آمار و ارقام مربوطه باشد. حتی اندازهگیری موارد یادشده میتواند به عنوان ابزار مناسب ارتباط با تحلیلگران بازار بورس مورد استفاده قرار گیرد و تحلیلگران اطلاعات بهتری را در مورد برند در اختیار سرمایهگذاران قرار دهند.
برای این که ببینید داشبوردی از این اطلاعات تا چه حد میتواند کمک کند مسیر پیشرفت بهتر طی شود، به مثالی توجه کنید تا دریابید که یک شرکت بزرگ فعال در تولید نوشیدنی از سال ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۹ چگونه از ردگیری اطلاعات به دست آمده برای ارزیابی نحوه عملکرد برند خود استفاده کرده است. تحلیلهای این شرکت نشان داد دلیل کاهش ۳ درصدی فروش بر اساس خط مبنا، افزایش خرید خریداران هنگام حراج محصول بوده و به همین دلیل در همین فاصله چند سال، حساسیت مشتری به قیمتهای این شرکت ۱۴ درصد افزایش یافته است. به عبارت دیگر مردم عادت میکنند منتظر بمانند تا هنگام تخفیف، خرید کنند. تشخیص افول ارزش برند به کمک دادههای کوتاهمدت مربوط به فروش ممکن نبود چون این شرکت تخفیف زیادی قائل شده بود؛ بهویژه که آمار نشان میداد میزان فروش ۷ درصد رشد داشته است. زمانی افول و آسیب به برند آشکار شد که این شرکت در سال ۱۹۹۹ تصمیم گرفت قیمت خود را افزایش دهد. مقاومت مشتریان در پرداخت قیمت کامل این کالا و عدم خرید محصولات این شرکت ۵ میلیون دلار زیان به بار آورد. همین شکست و ناکامی، مسؤولان را واداشت در استراتژیهای خود بازنگری کنند. مدیریت سازمان در این مرور اطلاعات تشخیص داد که مشوقها ۸ درصد افزایش و بودجه تبلیغات ۷ درصد کاهش یافته است.
چگونه اندازهگیری آمار و ارقام در بلندمدت، کوتهبینی روشهای کوتاهمدت را جبران میکند. باور داریم که رویکرد داشبورد [مونیتور کردن اطلاعات در درازمدت] به ۳ دلیل در بلندمدت روی بهبود عملکرد برند مؤثر است.
۱) اول، این رویکرد از محدود شدن تمرکز بر دادههای کوتاهمدت جلوگیری میکند. اگر شرکتها دادههای فروش را با دادههایی در مورد پرمیومهای کمیت و قیمت تکمیل کنند، درک بهتر و کاملتری از تأثیر برنامههای مختلف بازاریابی بر برند خواهند داشت؛ بهویژه مدیران میتوانند تشخیص دهند مشوقهای فروش آثار مخربی بر ارزش برند در بلندمدت دارد و به این ترتیب بهتر میتوانند در خصوص هزینههای بازاریابی تصمیمهای استراتژیک اتخاذ کنند. علاوه بر این، تحلیلگران بازار بورس هم با استفاده از دادههایی درباره پرمیومهای قیمت بهتر میتوانند در مورد سودآفرینی این شرکتها قضاوت کنند.
۲) دوم، عملکرد مدیران برند هم میتواند با ترکیبی از آمار فروش فصلی و پرمیومهای کمیت و قیمت مورد قضاوت قرار گیرد. به این ترتیب وسوسه قائل شدن تخفیف در یک برند قوی کاهش مییابد چون در بلندمدت لطمه به سلامت برند آشکار میشود و این به نوبه خود مدیران را تشویق میکند که هم دیدگاه بلندمدتتری را برای عملکرد برند اتخاذ کنند و هم برای تشخیص عوامل مؤثر بر قوت برند تلاش بیشتری به خرج دهند. چنین داشبوردی یک سیستم هشداردهنده است و پیش از آن که خیلی دیر شده باشد، مشکلات برند را به مدیران آن خبر میدهد.
۳) سوم، معیارهای اندازهگیری بلندمدت، آثار تصمیمگیریهای بازاریابی شرکت را به طور وسیعی مشخص میکنند. برای مثال میتوان آثار عرضه یک محصول جدید را اندازه گرفت و مشخص کرد. وقتی شرکت "کرافت" پیتزای دیجییورنو را به بازار معرفی کرد، در ردهبندی پیتزاهای یخزده، به یک تأمینکننده تراز اول تبدیل شد و به سادگی شرکت تامبستون را که یک شرکت تراز متوسط بود، زیر دست و پا له کرد. مطالعه و تحلیل آمار به دست آمده در این روش داشبورد پیامدهایی را نشان داد که کرافت خودش هم نمیتوانست پیشبینی کند. محصول جدید نه تنها سهم بازار تامبستون را ربود بلکه پرمیوم قیمت این شرکت و تمامی شرکتهای تراز متوسط را پایین کشید. به بیان روشنتر، محصول جدید کرافت باعث شد محصولات شرکتهای تراز متوسط نزد مشتری معمولیتر به نظر آید. در نتیجه شرکتهایی مثل تامبستون از آن به بعد طاقت مقاومت در برابر تخفیف بیشتر رقبا را از دست دادند، یعنی نتوانستند بیدلیل و بر اساس آمار فروش کوتاهمدت تخفیفهای بیجا دهند و همین باعث شد محصول دیجییورنو برای کرافت بسیار سودآفرین شود اما کرافت که از تأثیر محصول جدیدش بر پرمیوم قیمت تامبستون اطلاعی نداشت، ممکن بود درمورد سودآوری ناشی از عرضه محصول جدیدش، بیدلیل بزرگنمایی کند. به راحتی میتوان تصور کرد در موقعیتهای مشابه، شرکتی که خود را به این رویکرد اندازهگیری مجهز کرده، ممکن بود به این نتیجه برسد که عرضه محصول سودبخش نیست.
▪ داده و روششناسی:
یک شرکت نمیتواند گرایش بلندمدت حقیقی داشته باشد؛ مگر آنکه دادههای بهدست آمده از فروش را برای مدت بیشتری نگهداری کند و همواره آنها را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. آنچه موجب شگفتی و حیرت ما هنگام بازدید از شرکتهای مورد تحقیق شد، این بود که تقریباً با فقدان دادههای طولی [Longitudinal data] مواجه شدیم. بسیار دشوار است بتوان بر اساس ۵۲ هفته اطلاعات جمعآوری شده در مورد ایجاد یا حفظ سلامت برند داوری کرد یا مشاوره داد اما به هر حال این شرکتها فقط آمار یک سال را نگهداری کرده بودند. حتی شرکتهای بزرگی مثل IRI و ACNielsen که تأمینکننده عمده داده و اطلاعات هستند، دادههای خود را فقط تا ۵ سال حفظ میکنند و بعد از آن دور میریزند. در عوض ظرفیتهای خود را طوری بالا میبرند که بتوانند اندازهگیریها را به صورت ساعت به ساعت در اختیار بگذارند. بدون شک نو شدن ساعتی دادهها برای مونیتورینگ بهویژه در بازار بورس بسیار مفید است اما تصورش دشوار است که سهام محلی به اندازه ارزش برند در بازار سرمایهگذاری اهمیت داشته باشد؛ با توجه به این که ارزش یک برند در طول سالیان متمادی شکل میگیرد. شرکت اینتربرند ارزش بازار برند کوکاکولا را ۶۷ میلیارد دلار برآورد کرده است. این ارزش یکشبه به دست نیامده و کسب آن چند دهه طول کشیده است. شاید مطالعه تکامل بازار کوکاکولا بسیار جذاب و مسحورکننده باشد اما احتمال انجام آن بسیار ضعیف است چون احتمالاً دادههای مربوط به باد فنا سپرده شده است.
نگاه به جزئیات روش تحلیل نتایج بازاریابی بلندمدت، خارج از حوصله این مقاله است. اندازهگیری فروش بر اساس خط مبنا و حساسیت به قیمت که در روش داشبورد مورد استفاده قرار میگیرد بسیار آسان است و میتوان از شرکتهایی کمک گرفت که در زمینه تأمین و گردآوری اطلاعات فعالیت میکنند. روش ایدهال این است که شرکتها اطلاعات مربوط به فروش و هزینهها را بهطور مرتب و منظم طی سالیان متمادی گردآوری و حفظ کنند؛ حداقل ۵ سال یا بیشتر. تحلیل این دادهها نسبتاً دشوار است و برای اندازهگیری و ارزیابی آثار استراتژی بازاریابی بر عملکرد برند نیاز به برقراری ارتباط آماری بین سیاستهای بازاریابی در طول چند سال با پرمیومهای قیمت و کمیت است. این رویکرد به مدیران اجازه میدهد همزمان علاوه بر اندازهگیری آثار بلندمدت تبلیغات بازاریابی بر پرمیومهای قیمت بتوانند مراقب آثار کوتاهمدت تخفیف بر فروش هفته هم باشند.
● یک کاربرد عینی
برخی از شرکتهایی که سهام معتبر و پرسودی دارند، دیدگاه بلندمدتتری در مورد مدیریت برند اتخاذ کردهاند و بهتدریج از نتایج مثبت آن بهرهمند میشوند. برای مثال شرکت کلورکس [Clorox] که در زمینه کالاهای بستهبندی شده فعالیت میکند، در استفاده از ابزارهای جدید اندازهگیری آثار بلندمدت تصمیمهای بازاریابی، پیشروست. تا آخر سهماهه دوم سال ۲۰۰۵ محصولات سفیدکننده کلورکس در چرخه بیپایان افزایش میزان تخفیف افتاده بود که به نظر میرسید تمامی ندارد؛ تا جایی که یک بطری مایع سفیدکننده کلورکس از یک بطری آب معدنی هم ارزانتر شده بود. این شرکت حتی هزینههای تبلیغاتی خود را نیز بهشدت کاهش داده بود. از دیدگاه کوتاهمدت، این مشوقها سود زیادی را برای این شرکت به ارمغان آورده بود. با این وصف مشتریان یاد گرفتند در صف بمانند و همین عامل باعث افزایش گذرای فروش و در عوض کاهش فروش براساس خط مبنا شد.
در همین اثنا استفن گاری مدیر تحلیل پیشرفته کلورکس، اندازهگیری آثار بلندمدت را برای ارزیابی عملکرد برند معرفی و سپس آمار آن سال را با سال گذشته مقایسه کرد تا تشخیص دهد نوسان در فروش در چه فصلهایی بیشتر است. او متوجه شد شیفت بالای خط مبنا که نشانه حساسیت مشتری به قیمت است، افزایش یافته و به این ترتیب تشخیص داد که تصمیمهای اخیر شرکت موجب تضعیف برند شده است و در نتیجه در بلندمدت حاشیه سود و فروش کاهش مییابد. در واکنش به این وضعیت، پیشنهاد کاهش تخفیف و افزایش تبلیغ تلویزیونی را مطرح کرد.
با اتخاذ این سیاست، فروش خط مبنا افزایش یافت و شیفت بالای خط کاهش پیدا کرد. مشتریها دیگر منتظر تخفیف نشدند. تعداد محصولاتی که با قیمت کامل فروخته شد، افزایش یافت که به معنی بالا رفتن حاشیه سود و بهبود گردش مالی از طریق افزایش پرمیومهای کمیت و قیمت است.
اگر به نمودارهای احیای برند کلورکس نگاهی بیندازید، خواهید دید که از زمان تغییر سیاست در برنامههای بازاریابی، اوضاع رو به بهبود نهاده و از یکی دو فصل بعد آثار خود را نشان داده است. البته اگر با رویکرد بلندمدت آشنا نباشید ممکن است دوران گذار از سیاست قبلی به سیاست جدید را که در آن فروش و سود به طور موقت کاهش نشان میدهد، به حساب رویکرد جدید بگذارید؛ در حالی که این کاهش موقت نشاندهنده زمانی است که لازم است تا مشتری اجناس یا کالاهای انباشته در منزلش را به مصرف برساند و بهتدریج به تبلیغات واکنش نشان دهد. این شرکت به عنوان یک نمونه کاربردی از رویکرد بلندمدت نشان داد تحلیلگران بدون داشتن اطلاعات و بدون تحلیل دادهها ممکن است به اشتباه بیفتند. شرکتهایی که به روشهای اندازهگیری بلندمدت تصمیمها و سیاستهای بازاریابی مجهز میشوند بهتر میتوانند سلامت برند و سودآفرینی را حفظ کنند.
...
مدیریت برند امروزه مانند رانندگی است؛ راننده فقط میتواند بخشی از مسیر پیش رو را ببیند، او میتواند به سرعت تغییر مسیر دهد اما این تغییر لزوماً وی را در مسیر صحیح قرار نمیدهد. در شرایطی که تعداد رسانهها بیشتر و بیشتر میشود و در نتیجه تأثیر آنها بر مشتری کاهش مییابد و از سویی هر روز بر قدرت خردهفروشان افزوده میشود، دیگر جایی برای اشتباه مدیران برند و طی مسیرهای اشتباه باقی نمیماند. شواهد و مستندات حاکی از آن است که گرایش به تصمیمها و سیاستهای کوتاهمدت، قدرت رقابت را از برند در بازار کار میگیرد. بنابراین به مدیران توصیه میشود تمرکز دوباره خود را بر اصول اساسی مؤثر بر ارتقای برند قرار دهند.
لئونارد ام. لادیش و کارل اف. مِلا
ترجمه: علیرضا عبادتی
منبع:
Harvard Business Review July–August ۲۰۰۷
ترجمه: علیرضا عبادتی
منبع:
Harvard Business Review July–August ۲۰۰۷
منبع : اندیشه گستر سایپا
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست