شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

روشنفکران دینی و مسأله خاتمیت‏


روشنفکران دینی و مسأله خاتمیت‏
دین که ماهیتی قدسی دارد و حامل پیام‏های جامع خداوند برای هدایت و فلاح انسان‏هاست، در دست روشنفکران دینی به پدیده‏ای صد در صد بشری تبدیل شد؛ تا جایی که پیام و سخن خداوند در سایه و تحت‏الشعاع خواست و نظر انسان قرار گرفت. تفسیر همه روشنفکران دینی از خاتمیت، کم و بیش برگرفته از نظریه اقبال لاهوری است. او معتقد است که بشر پس از ختم نبوت از مرحله کودکی خارج شده و خود سررشته تصمیم و هدایت زندگی‏اش را به دست گرفته است.
● مقدمه
بعثت را به هر معنا و مفهومی که لحاظ کنیم، از مفاهیم و مقولات محوری ادبیات دینی به شمار می‏آید. بسیاری از فیلسوفان دینی زمان ما، اساساً تبیین ماهیت تاریخی ادیان را تنها با رجوع به زمینه ظهور دین و مواجهه پیامبر آن دین با کافران الوهیت امکان‏پذیر می‏دانند. از این حیث، بررسی مفهوم « بعثت» در همه ادیان کمک شایانی به درک درست دین مورد نظر خواهد نمود. بر اساس همین نگرش، اندیشمندان و دین‏پژوهان مسلمان (روشنفکر یا سنت‏گرا، حوزوی یا دانشگاهی و...) هیچ‏گاه از تحقیق پیرامون بعثت دست برنداشته‏اند. افزون بر این نکته، عامل دیگری که حساسیت متفکران و دین‏پژوهان مسلمان را در بازاندیشی مقوله بعثت تحریک می‏کرده، پیوند عمیق آن با مقوله « ختم نبوت» است. در این مقاله، به بررسی مقوله بعثت در سایه مفهوم خاتمیت از دیدگاه برخی روشنفکران می‏پردازیم.
▪ روشنفکران دینی و مقوله خاتمیت: جریان روشنفکری دینی به طور مشخص از بطن دیدگاه‏های سید جمال‏الدین اسدآبادی نشأت گرفت و در فرایند تاریخی خود، بسیاری از تحصیل‏کردگان علوم جدید را در بر می‏گیرد. در تحلیل ماهیت این جریان به جرأت می‏توان گفت که روشنفکران دینی عموماً کسانی بوده‏اند که در سایه تعالیم برآمده از دنیای مدرن به فهم دین همت می‏گماشتند. روشنفکران دینی ما عموماً به ابزارهایی مجهز بوده‏اند که ازدل مدرنیته سر برآورده است. این گونه بود که برخی با استمداد از روش‏شناسی علوم تجربی به سراغ درک دین رفتند؛ برخی دیگر متدلوژی علوم انسانی را پیشه کردند و برخی دیگر نیز رهیافت متافیزیکی دنیای نو را به استخدام درآوردند تا از زاویه آن به مقولات قدسی دین نقب بزنند. اما این روشنفکران، علی رغم تفاوت ابزار، در یک موضع اشتراک نظر داشتند. روشنفکران ما عملاً در پی آن بوده‏اند که روایتی عرفی و در محدوده خرد انسانی از دین عرضه کنند. دین که ماهیتی قدسی دارد و حامل پیام‏های جامع خداوند برای هدایت و فلاح انسان‏هاست، در دست روشنفکران دینی به پدیده‏ای صد در صد بشری تبدیل شد؛ تا جایی که پیام و سخن خداوند تحت‏الشعاع خواست و نظر انسان قرار گرفت. مقوله بعثت نیز این‏گونه در چنبره دیدگاه‏های انسان‏مدار قرار گرفت. بر این اساس، برخی بعثت را به شیوه علوم تجربی، « فوران قوای شیمیایی و دماغی یک نابغه»(۱) به شمار آوردند؛ عده‏ای دیگر سخن از « شکوفایی خودآگاهی انسانی یک مصلح مسؤول»(۲) به میان آوردند و عده‏ای دیگر نیز « به سرآمدن دوران کودکی بشر»(۳) را گوهر خاتمیت و بعثت دانستند.
آنچه در تمامی این تبیین‏ها مستقر است، رویکرد ذهنی و انسانی به مقوله بعثت است؛ گویی این پدیده تماماً محصول فعالیت‏های ذهنی - روانی یک فرد است و هیچ نقشی برای عامل الوهی و قدسی نمی‏توان قائل شد. به‏جرأت می‏توان گفت که تفسیر همه روشنفکران دینی از مقوله ختم نبوت و خاتمیت، کم و بیش برخاسته و برگرفته از تئوری خاتمیت اقبال لاهوری است.
▪ تفسیر خاتمیت از دیدگاه اقبال لاهوری: می‏توان گفت سفره‏ای که اقبال لاهوری در درک روشنفکرانه دین گسترد، هنوزهم برای روشنفکران امروز مأکولات فراوانی دارد. گمان می‏رود که نقد دیدگاه اقبال، به طور ضمنی نقد سایر روشنفکران مسلمان را نیز در پی داشته باشد؛ چرا که اقبال لاهوری فیلسوف است و در کتاب احیای فکر دینی در اسلام سعی می‏کند مبانی و مفروضات نگرش روشنفکرانه به دین را تمهید و تدارک کند.
اما رهیافت اقبال به مقولات دینی، از جمله بعثت و خاتمیت، رهیافتی عمیقاً متأثر از مبانی مدرنیته است. اقبال معتقد است که بعثت، نقطه به در آمدن انسان از کودکی و طفولیت است. گویی او بر آن است که بشر زمانی به مدد وحی و عامل غیبی به دانایی دست می‏یافت؛ اما پس از بعثت، بی‏اعتنا به یاری الوهیت نیز می‏تواند به یافته‏ها و کشفیات عقلی خود تکیه کند. او معتقد است که با بعثت، عقل و ملکه تفکر انتقادی در انسان تکوین می‏یابد و می‏تواند از این پس بر چوب‏دست عقل بشری تکیه بزند و مشکلات خویش را از پیش پای بردارد. اقبال می‏گوید:
پیغمبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است. تا آن‏جا که به منبع الهام وی مربوط می‏شود، به جهان قدیم تعلق دارد و آن جا که پای روح الهام وی در کار می‏آید، متعلق به جهان جدید است... زندگی نمی‏تواند پیوسته در مرحله کودکی و رهبری شدن از خارج باقی بماند.
آشکار است که اقبال حیات بشری را به دو دوره عمده تقسیم‏بندی می‏کند:
۱) دوره‏ای که بشر در مرحله کودکی است و از خارج (عالم غیب) هدایت می‏شود؛
۲) دوره‏ای که بشر به بلوغ رسیده و خود سررشته تصمیم و هدایت زندگی‏اش را به دست می‏گیرد.
۳) ملاحظاتی پیرامون دیدگاه اقبال: به نظر می‏رسد از آن جا که اقبال عمیقاً متأثر از مبانی متافیزیکی و فلسفی مغرب‏زمین است، می‏کوشد از مفاهیم اساسی آن دستگاه در تحلیل و تبیین مقولات دینی استمداد جوید. برای او، تفکر انتقادی که دستاورد بی‏بدیل و گران‏بهای تفکر فلسفی مدرن است، اصل و محور تقسیم انسان به دو دوره « ماقبل نقادی» و « مابعد نقادی» است. اقبال با فرض این تقسیم‏بندی می‏کوشد آن را بر مقولات دینی، از جمله بعثت و خاتمیت، فرافکنی کند. حاصل آن‏که از بطن تحلیل‏های اقبال، نگرشی فارغ از عنصر الهی حاصل می‏شود که سعی دارد به جای مؤلفه وحیانی، مؤلفه عقلانی را جایگزین کند. لازمه سخن اقبال آن است که بشر پس از دوران خاتمیت، نیاز ماهوی به تعالیم وحیانی و آسمانی ندارد. عقل او را کفایت می‏کند و انقطاع از غیب، نه همچون یک عارضه و بلیه، بلکه به عنوان هدیه و ارمغانی از سوی پیامبر اکرم‏صلی الله علیه وآله به انسان‏ها عرضه می‏شود و استغنا از وحی و عامل غیبی در دوران خاتمیت، ویژگی بارز انسان می‏گردد. استاد مطهری در نقد دیدگاه اقبال بر این نکته تأکید می‏کند که چنانچه نظرات اقبال پذیرفته شود، « ختم نبوت» به « ختم دیانت» منجر خواهد شد؛ چرا که جوهره و مضمون نگرش اقبال، بی‏اعتنایی و استغنای دائمی انسان به هدایت‏گری‏های غیبی است.
● اشاره‏
تحلیل نویسنده از رویکرد عمومی روشنفکران دینی به مقولات و مفاهیم دینی، از جمله مسأله بعثت و خاتمیت، اصولاً درست و دقیق است؛ اما در عین حال، در یک بحث علمی باید در داوری نسبت به اشخاص و باورهای آنان احتیاط و انصاف بیشتری روا داشت. برای مثال، این نکته درست است که: « روشنفکران دینی عموماً کسانی بوده‏اند که در ظل تعالیم برآمده از دنیای مدرن به فهم دین همت می‏گماشتند» و نیز تا حدودی می‏توان پذیرفت که: « روشنفکران ما عملاً در پی آن بوده‏اند که روایتی عرفی و در قواره خرد محدود انسانی از دین عرضه کنند»؛ ولی این حکم کلی که: « دین در دست روشنفکران دینی به پدیده‏ای صد در صد بشری تبدیل شد»، یا این توصیف از دیدگاه روشنفکران دینی نسبت به مقوله بعثت که آنها این پدیده را تماماً محصول فعالیت‏های ذهنی - روانی یک فرد می‏دانند و هیچ نقشی برای عامل الوهی و قدسی قائل نیستند، دست کم نسبت به گروهی از روشنفکران مسلمان روا نیست. هرچند گاه ظاهر عبارات ایشان به گونه‏ای است که چنین معنایی را می‏رساند، ولی با ملاحظه مجموع اندیشه‏ها و شرایط علمی زمانه‏شان می‏توان استنباط کرد که آنان مقصود دیگری داشتند. به نظر می‏رسد که نویسنده محترم در این‏جا چندان فرقی میان روشنفکران دینی و غیردینی نگذاشته است.
با این حال، برداشت نویسنده از دیدگاه اقبال لاهوری نسبت به بعثت و اثر اندیشه‏های او بر سایر روشنفکران، توصیفی قابل قبول است. استمرار این نگرش را می‏توان در مهندس بازرگان، دکتر شریعتی، دکتر سروش و دیگران به‏خوبی بازجست.(۴)
جمال کاظمی‏
(۱) مهدی بازرگان، بعثت و آزادی، ص ۴۹
(۲) علی شریعتی، روش شناخت اسلام، ص ۱۸۶
(۳) محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، ص ۱۳۰
(۴) رک. : مجله نقد و نظر، شماره ۶، مقاله « فروغ دین در فراق عقل» نوشته محمدتقی سبحانی که روایتی کوتاه از این حکایت است.
منبع : معاونت پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم