پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

خلا معرفت عقلی‌


خلا معرفت عقلی‌
پروفسور چیتیک ازجمله برجسته‌ترین اسلام‌شناسان معاصر غربی است که مدت‌ها در ایران به مطالعات اسلام‌شناسی و عرفان اسلامی مشغول بوده و حاصل این مطالعات، مقالات و کتاب‌های ارزشمندی در حوزه اسلام‌شناسی است که در اروپا و امریکا به چاپ رسیده است. آنچه اکنون می‌خوانید ترجمه قسمتی از آخرین اثر اوست.
اگر بنا باشد درباره معرفت عقلی یک چیزی بدانیم، این است که با تحقیق به دست می‌آید و تحقیق یعنی شناخت چیزها از طریق فهم و معلوم کردن درستی آنها نزد خود. نمی‌توان حقیقت و واقعیت اشیاء را بدون معرفت دست اولشان در نفس خود و با کمک کسی جز خدا معلوم کرد. اگر شناخت براساس گفته‌های اولیای امور یا کارشناسان باشد، شناخت محقق نیست، بلکه شناختی تقلیدی است. فرقی ندارد که آن اولیای امور پیامبران سنتی چون موسی، عیسی و محمد باشند یا متفکرانی چون داروین، مارکس و اینشتین.
ممکن کسی بگوید که مسلمانان نیازی ندارند که خود چیزها را بشناسند، زیرا آنان می‌توانند از اجماع پیروی کنند؛ اما باید دانست که پیروی از اجماع تنها در علوم نقلی جایز است و نه در مسائل عقلی. در علوم عقلی اسلام، چیزی به نام اجماع وجود ندارد.
همچنان که صدق و کذب مفاهیم ریاضی با رای گیری قابل حصول نیست، صدق مسائل مبنایی چون توحید هم بسته به موافقت علما نیست؛ بلکه صدق این مباحث برای کسانی که آن را درک می‌کنند، بدیهی است.
یکی از نشانه‌های قطعی فقدان معرفت عقلی پدیده عجیب عذرخواهی متفکران مسلمان از علوم جدید با توسل به اجماع دانشمندان است و عجیب‌تر این که گمان می‌کنند موضعی عقلانی گرفته‌اند.
این نشان می‌دهد که آنان معرفت نقلی را با معرفت عقلی اشتباه گرفته‌اند. علم مدرن واقعا براساس اجماع بنا شده است و همین بسادگی نشان می‌دهد که در اصل، دانشی نقلی است و نه معرفتی عقلی. دانشمندان، بسیاری از آنچه را که می‌دانند خود تحقیق و تصدیق نکرده، بلکه آنها را از اولیای امور پذیرفته‌اند.
صدق دانش نقلی نه بر مبنای بدیهی بودنش، بلکه براساس مرجعیت پیامبران و قابل اتکا بودن محدثان آن است. افراد نمی‌توانند درستی آن را معلوم کنند؛ بلکه باید براساس ایمان و اعتماد پذیرفته شود دقیقا به خاطر این که معرفت تقلیدی است.
برای اندیشمندان واقعی مسلمان، تنها راه ممکن در دانستن حقیقت، معرفت آن نزد خود است. وقتی شناخت نزد خودمان نباشد وارد حوزه علوم نقلی شده‌ایم. علم و شناخت جدید بر سازه گسترده‌ای از باورها و پیش‌فرض‌ها بنا شده است.
درستی باورهای اساسی آن ابدا بدیهی نیست و قطعا نمی‌تواند با روش علمی با توجه به این که اعتبار روش دقیقا وابسته به پیش‌فرض‌هاست ثابت شود. باورها بخشی از جهان‌بینی‌اند که خود براساس شنیده‌ها و اجماع پذیرفته می‌شود.
می‌توان استدلال کرد که وقتی دانشمندی امروزی کشف جدیدی می‌کند آن را نزد خود تحقیق و محقق کرده است؛ اما سنت عقلی اسلام این را تحقیق نمی‌نامیده، زیرا عمیقا و به اندازه کافی در عمق جان و روح وارد نمی‌شود تا طبیعت واقعی اشیاء را بشناسد. پیروزی‌های بزرگ علم با برق شهود که محدودیت‌های شناخت اجماعی را برمی‌شکافد، به دست آمده‌اند.
شاید بتوان این مفهوم را با کشف در سنت عرفانی همانند کرد، اما علمای عرفان هماره خطرات کشفی را که در پرتوی قرآن و سنت فهم نشود، متذکر شده‌اند؛ هرچند این ممکن است برق بصیرت باشد که برای فتوحات علمی بایسته است و صرفا ویژگی پیامبرانه دانشمندان بزرگ را برجسته می‌کند.
علم امروزین از خدایی که وحی می‌فرستد، چیزی نمی‌گوید. ماهیت دقیق پیروزی‌های بزرگ علمی هر چه باشد، این حقیقت همچنان باقی است که بیشتر دانشمندان نقش منشی و کشیش را بازی می‌کنند. در بهترین وضعیت، آنان مجتهدان علمی هستند که قوانین علمی را [برای استفاده مقلدانشان] بر موقعیت‌های جدید تطبیق می‌دهند.
محقق بودن چیزی است که دانشمند مدرن هرگز نمی‌تواند بدان دست یازد، مگر این که از بستر علم خود خارج شود و با سنت عقلی زنده‌ای همراه شود. خلاصه این که دانشمندان امروزین و به دلایل مهم‌تری، عامه فریب‌خورده، حقایق و یافته‌های علمی را براساس شنیده‌ها و اجماع می‌پذیرند.
آنان به این وعده که کشف می‌تواند از طریق تحقیق تجربی تکرار شود، اعتماد کرده‌اند و معمولا نمی‌دانند که نظریه‌های مدرن وسایلی هستند که برای تفسیر داده‌ها در جهتی خاص به کار می‌روند. آنها نمی‌دانند که وجاهت نظریه‌ها نه از صدق ذاتیشان که از سودمند بودنشان برای رسیدن به اهدافی ویژه و این که هر کدام چقدر توسط دانشمندان پذیرفته می‌شوند، یعنی علما چقدر بر سر آن به اجماع می‌رسند، برمی‌آید.
● معرفت تحقیق‌پذیر
هر طالب علمی سعی در تحقق بخشیدن معرفت خود برای خود داشت. می‌خواست تا موضوع فهم خود را به صورت دست اول و بدون واسطه بداند. اگر طالب شناخت خود را به جای تحقیق درستی آن برای خود از استاد یا کتاب می‌گرفت در آن صورت مقلد محسوب می‌شد [نه محقق].
تقلید تنها می‌تواند فراهم‌کننده علم نقلی باشد. به طور کلی ۴ حوزه اصلی، زمینه واقعی تحقیق بود: متافیزیک [ماوراءالطبیعه]، جهان‌شناسی، علم‌النفس و اخلاق. ماوراءالطبیعه مطالعه حقیقت اول و آخر است که بنیاد همه پدیده‌هاست. موضوع بحث خداست، گرچه خداوند با نام‌های غیرشخصی چون جهان، واجب یا حق خوانده می‌شود.
کیهان‌شناسی حوزه ظهور و محو شدن جهان است. جهان از کجا نشات می‌گیرد و به کجا می‌رود؟ طبیعتا ازحق آمده و به او بازمی‌گردد؛ اما دقیقا چگونه به اینجا می‌رسد و دقیقا چگونه بازمی‌گردد؟ سنت عقلی مدعی بود که تحقیق درباره مسیر واقعی آمدن و رفتن [وجود] ممکن است.
علم‌النفس به حوزه روح و خود انسانی مربوط است. آدمی چیست؟ از کجا آمده است و به کجا می‌رود؟ چرا آدمیان اینقدر با هم متفاوتند؟ آدمیان تا کجا می‌توانند استعدادهای خود را پرورش دهند؟ اگر بناست انسانیتشان کامل شود چگونه می‌توانند به آنچه باید بشوند، برسند؟ بالاخره، اخلاق حوزه حکمت عملی و روابط درون انسانی است.
انسان چگونه می‌تواند نفس خود را پرورش دهد تا امر عقل را فرمان برد و راهنمایی‌های خداوند را پیروی کند و فعالیت‌هایش را هماهنگ با حق، جهان و دیگر انسان‌ها انجام دهد؟ فضایلی که یک روح تام سالم باید به آنها برسد، کدام است؟ این فضایل چگونه می‌توانند به طبیعت ثانوی نفس تبدیل شوند؟ باید توجه شود که مرکز توجه هر کدام از این ۴ حوزه نفس بود. نفس انسانی مساله کلیدی است، زیرا تنها او می‌تواند فاعل شناسایی جهان و خداوند شود. راه وصول به این امر پرورش و پالایش نیروی درونی نفس است که عقل یا قلب نامیده می‌شود.
اگر آدمیان بخواهند به پرورش و پالایش این نیرو بپردازند، باید بدانند با چگونه نفسی معاملت دارند. آدمی نمی‌تواند خود را با پرسش از کارشناسان بشناسد. راه شناخت خود از بیرون نیست، بلکه تنها از درون است. تا زمانی که آدمی خود را از درون نشناخته، علم‌النفس او تقلیدی است نه تحقیقی. همه معارف در سنت عقلی برای کمک به روند خودشناسی بود.
پند اخلاقی قدیمی «خودت را بشناس» که در گفتار پیامبرص یا علی‌ع به صورت هر که خود را بشناسد خدایش را می‌شناسد بیان شده است بسیار جدی گرفته می‌شد. نفس کاملا خودآگاه، نفسی است که قوه شناخت خود را کامل کرده است. به بیانی دیگر، چنان نفسی از طریق آگاهی کامل بر حقیقت خود دریافته که خداوند او را آفریده است که چه باشد [بشود]. فیلسوفان چنین نفسی را عقل بالفعل می‌خواندند.
چنان عقلی چیزی جز نفس تکامل یافته در دو حوزه قوای نظری و عملی از نظر بصیرت و فضایل نیست. با عقل بالفعل شدن، نفس هماهنگ با خدا، جهان و دیگر انسان‌ها زندگی می‌کند. وقتی متفکران بزرگ این سنت درباره این چهار موضوع کتابی می‌نوشتند درباره آنچه در خود محقق کرده بودند می‌نوشتند و نه صرفا آنچه از دیگری شنیده بودند یا بر مبنای کشف‌ها یا نظرات دیگری برای آن استدلال کرده بودند.
آنان منتقد کسانی بودند که می‌خواستند مسائل را براساس نقل، تقلید، اجماع یا بحث فهم کنند. پرسش‌های عقلی، پاسخ‌های عقلی می‌طلبد و جایی که سوال طرح می‌شود و جوابش در آن درک می‌شود، خود نفس است.
در میان فیلسوفان، بوعلی سینا، آنجا که در بخش‌هایی از ۲ اثر اصلی خود یعنی نجات و شفا درباره تکامل نفس سخن می‌گوید، آهنگ تحقیق را به صدا درآورده و می‌نویسد:
«کمال خاص نفس ناطقه این است که جهانی عقلانی شود که صورت هر چیز، نظام عقلانی هر چیز و خیری که در هر چیز منتشر است خیری که از مبداء کل آغاز می‌شود و به جواهر روحانی مطلق و سپس روحانیات متعلق به ابدان سپس هیات‌های مادی عالی به همراه احوال و قوه‌هایشان، می‌رسد در آن صورت بندد و آن گاه [نفس] همین طور [ادامه می‌دهد] تا در خودش حال(guise) کل هستی را به دست می‌آورد. جهانی عقلانی شود مساوی همه جهان عینی. او جمال مطلق خیر مطلق و زیبایی حقیقی و مطلق را مشاهده می‌کند در حالی که با آن متحد شده، تصویر و حالت آن را پذیرفته و به رشته آن دست زده و از گوهر آن بهره‌مند است».
نمی‌خواهم به تشریح این عبارات بنشینم. تنها بگذارید بگویم که ۴ حوزه اصلی تحقیق فلسفی در اینجا حاضر است و آنچه مدنظر است دقیقا نفسی است که باید به یک عقل بالفعل متحول شود. چنین نفسی خود را از طریق علم‌النفس می‌شناسد، حقیقت مابعدالطبیعی (مبدا)، تمام مراتب جهان و ساحت فضیلت یا اخلاق حقیقی و عملی (تصویر نیکی و زیبایی مطلق) را در خودش می‌یابد.
● یافته‌های اساسی‌
تکرار می‌کنم که براساس آنچه بزرگان سنت عقلی گفته‌اند، آدمی نمی‌تواند فهم عقلی را با گوش دادن به دیگران یا خواندن کتاب به دست آورد. باید آن را در خود یافت. با وجود این، استماع آنچه معلمان بزرگ سنت عقلی گفته‌اند برای درک ماهیت تتبع آنان سودمند است. اگر به آنها گوش بسپاریم می‌بینیم هرچند روش‌های مختلفی برای بیان امر به کار برده‌اند، اما در مواضع بسیاری همنوایی دارند. ذکر برخی از این مواضع می‌تواند در فهم این که متفکران مسلمان پیشامدرن در پی تحقیق و تحقق چه چیزی بودند به ما کمک کند. بگذارید ده تا از آنها را با هم بخوانیم:
۱) توحید کل واقعیت در اصل خود یکی است. هر پدیده‌ای از خدا آمده و به سوی او بازمی‌گردد. همه اشیاء اکنون، اینجا، هماره، برای همیشه و در هر مکان و زمان، کاملا و مطلقا وابسته به خدا هستند.
۲) نور جاودانه الهی حضوری همیشگی در مراتب آفریده شده دارد. طنین این نور در تجربه انسانی عقل، روح یا قلب نامیده می‌شود. همه چیز نزد این نور معلوم و شناخته شده است، زیرا همان نقش هوشیارانه و آگاهانه‌ای است که براساس آن جهان و انسان‌ها جامه وجود پوشیدند.
۳) جهان سلسله مراتب ارجمندی است که در آن هر سطحی از حقیقت همزمان، بدون توجه به توالی زمانی حاضر است. این سلسله مراتب به نحوی عقلانی و براساس حکمت الهی سامان یافته‌اند و در نور الهی آغاز می‌شوند و پایان می‌یابند.
۴) این جهان دارای سلسله مراتب، در وهله اول به ۲ جهان تقسیم می‌شود، یکی غیب و دیگری شهود. عالم غیب حوزه روح، نور، عقل و آگاهی و عالم شهود حوزه جسم، ظلمت، جهل و ناآگاهی است. عالم غیب به خداوند نزدیک‌تر و واقعی‌تر از عالم شهود است. حوزه شهود در میان گستره‌های واقعیت، نامتعین‌ترین، کم‌مایه‌ترین و دورترین حوزه از عقل است. حوزه فیزیکی با توجه به نیستی نسبی و موقعیت پایین‌ترش، تسلطی بر حوزه روحانی ندارد، درست مانند آفریدگان که بر خدا چیرگی ندارند.
۵) انسان‌ها در جهان یگانه‌اند. خدا آنها را بر صورت خود آفرید و همه اسمای خود را به ایشان تعلیم کرد. در نتیجه، جوهر و واقعیت هر چه در جهان بیرون یافت می‌شود، در خویشتن ازلی انسان با عنوان فطرت یافت می‌شود.
۶) جهان با ۲ حرکت همزمان حیات می‌یابد.یکی حرکت گریز از مرکز یعنی خروج از مبداء و دیگری حرکت مرکزگرا، یعنی به سمت منشاء. سنت فلسفی معمولا این دو را المبداء و المعاد [آغاز و انجام] می‌خواند. عرفا بیشتر عبارت قوس نزول و قوس صعود را به کار می‌برند. در این اصطلاحات مسائل پیدایش و رستاخیز مورد بحث قرار می‌گیرند.
سنت وقتی به این حقیقت اشاره می‌کند که جهان طبیعتا و ضرورتا به سمت منشاء خود بازمی‌گردد، امتیاز انسان را در این بیان می‌کند که با اراده خود به خدا رجوع می‌کند. اراده بازگشت، دقیقا همان دلیل وجود تحقق است و تحقق نام دیگر رجعت ارادی است یا در زبان عارفان، رجعت ارادی به معنای بمیرید پیش از این که بمیرید [موتوا قبل ان تموتوا] است.
۷) برخلاف این دو حرکت مرکزگریز و مرکزگرا، یا نزول و صعود خود عقل هیچ گاه حوزه مقام غیبی و متعالی خود را ترک نمی‌کند.
خویشتن انسان در عمق ذاتش از عقل قابل تمییز نیست، به همین علت غیرقابل تعریف و غیرمشخص است. هر پدیده یا هر منظر مشخص به خویشتن [انسان] می‌گوید که چه نیست. نفس می‌داند که با موضوعات شناختش یا با تناهی اشیاء یا با محدودیت دیدگاه‌ها یا علوم محدود نیست. او همچنین می‌داند که دارای استعداد درک و فراگیری همه تعاریف و محدودیت‌هاست؛ بنابراین اگر خودآگاه باشد درمی‌یابد که دارای محدودیت‌های ذاتی نیست. می‌داند که آزاد است، نه از این و از آن، بلکه از همه چیز جز حق.
۸) هدف نهایی دین و در واقع همه تلاش‌های انسانی، بیدارگری عقل است. آگاهی از هر نوع که باشد، چیزی جز جرقه عقل نیست و بیداری، بی‌نهایت مراتب دارد. آدمیان از نظر آمادگی یافتن نور الهی در خود مختلفند. مخاطب آموزه‌های پیامبران، حکما و آواتاراها، همه انسان‌ها و هدف آنها هدایت همه به سوی نور بوده است.
متابعت کامل و خالصانه از این آموزه‌ها تضمین خواهد کرد که آدمیان پس از مرگ، نور را به شیوه‌ای مطبوع دریابند. سنت عقلی برای هدایت آنانی است که توانایی عقلی برای توسعه خود آگاهی از طریق تحقق را اینجا و اکنون دارند و منتظر وعده‌های آخرت نمی‌مانند.
۹) خود فردی ما همان آگاهی ما از چیزهاست. همانیم که می‌دانیم. تمامیت گرایش طبیعی و نخستین ما فطرت ما باید در تمامیت فهم جستجو شود. هر چه بیشتر بدانیم، انسان‌تریم. هر چه در غفلت و بی‌توجهی باشیم، کمتر انسانیم. به همان اندازه‌ای که در علوم عقلی از دیگران تقلید می‌کنیم، از تحقق فطرت و کمال انسانی‌مان دور می‌شویم.
۱۰) ابعاد نظری و عملی عقل باید با هماهنگی رشد کنند. نقش بعد نظری شناخت پدیده‌هاست، آن گونه که هستند و نقش بعد عملی تشخیص عمل شایسته و رفتار زیباست.
● عقل در سنت اسلا‌می‌
کلید سنت عقلی اسلامی همانا عقل است و عقل هم چیزی نیست مگر نفسی که همه قوای خود را شناخته و تحقق بخشیده است. نفس از آن حیث که این قوا را دارد اغلب فطرت نامیده می‌شود. اگر بخواهیم زبان قرآن را به کار ببریم، فطرت، خویشتن آدم است که خداوند به او «همه اسماء را تعلیم نمود» (۳۱:۲) این آدم ازلی است که در هر انسانی حاضر است. فطرت در اصل، خیر و حکیم است، زیرا در خود گرایش به توحید دارد که در قلب کل حکمت، و بنیاد معرفت حقیقی به خدا، جهان و خود است؛ مشکلی که آدمیان درباره فطرت خود دارند این است که معمولا غرق در جهل و غفلت‌اند.
تازمانی که نفس در جهل و غفلت از خداست، نمی‌تواند فطرت خود را بشناسد و به درستی عقل نامیده شود. نفس، نخست بایدگرایش فطری و نخستین خود را محقق کند و به شناخت همه نام‌هایی که به آدم آموخته شد، برسد. تنها در آن صورت است که می‌تواند به درستی عقل نام گیرد، یعنی همان عقل تماما بالفعل.
هر اندازه که آدمیان نتوانند فطرت خود را تحقق بخشند به همان میزان نسبت به کیستی خود و چیستی جهان نادان خواهند ماند؛ هر اندازه که بتوانند فطرت خود را فعلیت بخشند، به همان اندازه می‌توانند اشیاء را چنان که در اصل یا ریشه و حقیقت خود هستند، بشناسند. به بیان دیگر، آنها اشیاء را از حیث ارتباطشان با خدا یا آن گونه که خداوند آنها را می‌شناسد، می‌فهمند و تنها خیره پدیدارها و ظواهر نمی‌مانند، بلکه با درون‌بینی خداداد، نام‌های حقیقی پدیده‌ها را می‌بینند.
این اسماء همیشه در عقل الهی وجود دارند، همان روحی که خداوند پس از آن که بدن آدم را از گل سرشت در وی دمید.خلاصه آن که هدف سنت عقلی، یاری آدمی در شناخت خود بود تا به آن وسیله بتواند به کمال انسانی دست یابد.
برای چنین منظوری آدمی باید هم عقل نظری را در خود بپروراند که خود انسان است از آن حیث که همه حقیقت‌ها و نام‌ها را می‌شناسد و هم عقل عملی را که خود انسان است از آن حیث که می‌داند چگونه براساس نام‌هایی که خداوند آموخته، به درستی عمل کند.
از منظر این سنت، اگر اشیاء را در متن الوهیت نشناسیم، در واقع آنها را نشناخته‌ایم. به همان اندازه‌ای که گمان می‌بریم آنها را می‌شناسیم، در جهل مرکب فرو رفته‌ایم. هر چه اطمینانمان به درستی دانشمان بیشتر باشد، به همان اندازه درمان بیماری دشوارتر است. علاوه بر این، باید دانست که فعالیت‌هایی که بر مبنای جهل جهل مرکب صورت می‌گیرد نه‌تنها در فرد بلکه در اجتماع، محیط زیست و بشریت آثار زیانباری بر جای می‌گذارد.
نویسنده : پروفسور ویلیام چیتیک‌
مترجم: سید امیر حسین اصغری‌
منبع : روزنامه جام‌جم