یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

حماقت حمله به ایران


حماقت حمله به ایران
بیش از نیم‌قرن از سرنگونی تنها دولت دموکراتیکی که ایران در تاریخ خود داشته است به دست ایالات‌متحده می‌گذرد. کتاب همه مردان شاه به تشریح آن عملیات سرنوشت‌ساز و تعیین‌کننده و بررسی پیامدهای فاجعه‌بارش می‌پردازد. درواقع به ماجرایی واقعی و نمونه‌ای عملی می‌پردازد که باید از آن درس عبرت گرفت. در آن زمان، یعنی سال ۱۹۵۳ (۱۳۳۲) مداخله خشونت‌بار در ایران ایده‌ای خوب به نظر می‌رسید و تا مدتی نیز به نظر می‌آمد موفقیت‌آمیز بوده است. اما اکنون دیگر کاملاً روشن شده که این مداخله نه‌تنها دهه‌ها تراژدی را برای ایران به ارمغان ‌آورده،‌ بلکه سبب شکل‌گیری و تحریک نیروهایی شده که امنیت ملی امریکا را به‌شدت به خطر انداخته‌اند.
با اصرار و فشار نظامیان در واشنگتن برای تدارک حمله‌ای دوباره به ایران، ماجرای حمله اول بیش از پیش اهمیت حیاتی پیدا می‌کند. این داستان به‌خوبی حماقت استفاده از خشونت برای ایجاد تغییر در ایران را نشان می‌دهد. در ۱۹۵۳ ایالات‌متحده منافع استراتژیک خود را در حمله به رژیمی در ایران که با آن مخالف بود جست‌وجو کرد، اما نتایج این اقدام دقیقاً خلاف آن چیزی بود که رهبران امریکا انتظار داشتند.
اگر ایالات‌متحده مأمورانی را برای سرنگونی نخست‌وزیر دکتر محمدمصدق به ایران نفرستاده بود احتمالاً‌ ایران مسیر خود را برای رسیدن به دموکراسی کامل با موفقیت می‌پیمود و احتمالاً می‌توانست در دهه‌های پس از آن، تبدیل به نخستین کشور دموکراتیک مسلمان در خاورمیانه و شاید هم حتی الگویی برای دیگر کشورهای منطقه و فراتر از آن شود. این اتفاق می‌توانست روند تاریخ، نه‌تنها تاریخ ایران یا حتی خاورمیانه، بلکه تاریخ ایالات‌متحده و تاریخ جهان را تغییر دهد.
از زاویه دید امروزی ـ زاویه دید کسانی‌که از حمله‌های ۱۱ سپتامبر، جنگ عراق و همه تهدیدهای مربوطه که ثبات دنیای مدرن را به چالش طلبیده‌اند جان سالم به در برده‌اند ـ مداخله سال ۱۹۵۳ در ایران شاید به‌عنوان نقطه‌عطفی تعیین‌کننده در تاریخ قرن بیستم تلقی شود. با بازگرداندن محمدرضاشاه به تخت ‌طاووسش ایالات‌متحده پیشرفت درازمدت و کُند ایران به‌سوی دموکراسی را ناگهان متوقف کرد. شاه با خشونت و سرکوب روزافزون ۲۵ سال حکومت کرد. سرکوب و وحشیگری او به انفجار اواخر دهه ۱۹۷۰ انجامید که بعدها به انقلاب‌اسلامی معروف شد. آن انقلاب به روی کارآمدن گروهی از روحانیون به‌شدت معتقد و ضدغرب انجامید که کوشیده‌اند تا به منافع امریکا در سراسر جهان آسیب وارد کنند.
در ۱۹۵۳ ایالات‌متحده یک ایرانی ملی‌ محبوب را که ارزش‌های بنیادین دموکراتیک امریکایی را پذیرفته و به آنها اعتقاد راسخ داشت برکنار و به‌جای او یک دیکتاتور بی‌رحم را بر سر کار آورد که کوچکترین اهمیت و احترامی برای ارزش‌های مورد حمایت ایالات‌متحده قائل نبود. امروزه غرب خود را با رژیمی در تهران روبه‌رو می‌بیندکه خطرات به مراتب جدی‌تری را نسبت به آنچه او تلاش کرد در ۱۹۵۳ از میان بردارد، متوجه دنیای غرب کرده است. در کاخ‌سفید اشتیاق حمله به ایران به همان نیرومندی آن زمان به نظر می‌رسد. تصور استدلال‌‌هایی‌که برخی از مشاوران بوش برای ترغیب او به انجام چنین اقدامی ارائه می‌کنند چندان سخت نیست. ما دچار حمله‌های ۱۱ سپتامبر شدیم چون کلینتون جرأت و جسارت روبه‌روشدن و مقابله با خطری فزاینده و رو به رشد را نداشت، این چیزی است که آنها خواهند گفت پس بیایید و با قدرت و قاطعیت تمام تهدیدی را که در حال شکل‌گیری است در نطفه خفه کرده و آن را به دولت بعدی موکول نکنیم.
چرا حمله به ایران؟ آنهایی که طرفدار این ایده هستند پاسخ‌های گوناگونی برای این پرسش دارند:‌ نباید به ایران اجازه داد تا به قدرتی اتمی تبدیل شود؛ ایران تهدیدی برای موجودیت اسراییل به‌شمار می‌رود، ایران قلب یک «هلال شیعی» در حال رشد است که خاورمیانه را بی‌ثبات می‌سازد؛ انقلاب ایران تبدیل به ساختاری شده که این ساختار از گروه‌های رادیکال در کشورهای اطراف پشتیبانی می‌کند که در این راستا سربازان امریکایی هم کشته می‌شوند. یک استدلال ژئوپولیتیک نیز برای حمله به ایران وجود دارد. از زمان آغاز دوران جنگ‌سرد، ایالات‌متحده از یک کشور در خاورمیانه به‌عنوان سکویی برای اعمال قدرت خویش در سراسر منطقه استفاده کرده است. برای مدت یک ربع قرن آن کشور،‌ ایران تحت حکومت شاه بود. اکنون آن کشور، عربستان‌سعودی است، اما چشم‌انداز ثبات درازمدت در آنجا نامعلوم و نامشخص بوده و چندان امیدوارکننده به نظر نمی‌رسد. این خیال و رؤیا که عراق پس از حمله امریکا به آن کشور و اشغال آن تبدیل به متحد کلیدی ایالات متحده در منطقه خواهد شد، اکنون دیگر کاملاً رنگ باخته است. برخی در واشنگتن طرحی دیگر را در سر می‌پرورانند: که پس از حمله امریکا به ایران و با فرونشستن گردوخاک آن، این کشور به ثبات رسیده و رویکرد دوستانه‌ای نسبت به ایالات‌متحده خواهد داشت.
روشن‌ترین دلیل حمله به ایران، دسترسی‌ به مخازن ذخایر نفت و گاز سرشار آن خواهد بود. هنگامی‌که وینستون چرچیل در ۱۹۲۰ اقدام به در اختیار گرفتن صنعت نفت ایران کرد، آن را «هدیه‌ای از سرزمین افسانه‌ها و فراتر از شیرین‌ترین رؤیاهای ما» نامید که هنوز هم این‌گونه است. صرف‌نظر از آنچه که ممکن است سیاستگذاران واشنگتن یا جای دیگر بگویند، هیچ کشوری هرگز بدون توجه و چشمداشت به منابع نفت ایران با آن کشور تعامل نخواهد کرد. این امر بویژه در مورد دولت بوش صدق می‌کند که بیش از هر دولت دیگری در تاریخ امریکا پیوند تنگاتنگ و نزدیکی با صنایع نفتی داشته است.
بوش و اطرافیانش شاید دلایل دیگری نیز برای دچارشدن به وسوسه حمله به ایران داشته باشند. برخی برخلاف همه شواهد، بر این باورند که کلید پیروزی در عراق،‌ نابودی رژیم ایران است. خود بوش بارها گفته است که تاریخ، او را تبرئه خواهد کرد؛ استدلالی که می‌تواند برای توجیه حتی ابلهانه‌ترین تصمیمات رئیس‌جمهوری استفاده شود. درون این استدلال انگیزه‌ای مبهم و غیرمنطقی نهفته است.
رهبران امریکایی و مؤکداً خود بوش بر این باورند از آنجا که ایالات‌‌متحده یک ابرقدرت است، این حق و وظیفه را دارد که هرگاه مشکلی در هر گوشه جهان بروز کند، رأساً وارد عمل شده و به دلخواه خود با آن برخورد کند. تاریخ چنین تمایل و اشتیاقی دست‌کم به دوران مورخ یونانی توسیدید(Thucydides) برمی‌گردد که نوشت «ملت‌ها در صورت داشتن امکان و قدرت کافی، تمایل ذاتی شدیدی به حکومت‌کردن دارند.»
به‌تازگی در یک مطالعه انجام‌شده در مورد جنگ اسپانیا ـ امریکا که می‌تواند در اوضاع امروزین بسیار سودمند و کارگشا واقع شود. مورخ انگلیسی جوزف اسمیت می‌نویسد؛ اشتیاق امریکا برای حمله به کشورهای خارجی از «یک خودبزرگ‌بینی ملی بیش از اندازه و وابستگی احساسی و غیرمنطقی به قدرت ملی» ناشی می‌شود. برخی در واشنگتن معتقدند هجوم و لشکرکشی، سرنگون‌کردن و اشغال‌کردن سرزمین‌های دیگر، صرفاً اعمالی هستند که همه ملت‌های بزرگ انجام می‌دهند. طبق استدلال آنها، در غیر این صورت داشتن قدرت بی‌معنی و مفهوم بوده و هیچ فایده‌ای بر آن مترتب نخواهد بود. بوش پیش از اقدام حمله به عراق اظهار داشت: «در این مقطع تاریخی، در صورت بروز هر مشکلی، وظیفه برخورد و رفع آن برعهده ماست.»
طبق معیارهای او ایران مطمئناً به یک «مشکل» تبدیل شده که نشان می‌دهد ممکن است او تصمیم به صدور دستور حمله به آن برای «برخورد با مشکل و رفع آن» بگیرد. پیش از آن‌که قدرت‌های بزرگ تصمیم‌های حساس و سرنوشت‌ساز و تأثیرگذار در سطح جهانی را اتخاذ کنند، رهبرانشان قاعدتاً تجربه‌های تاریخی را در نظر گرفته و آنها را سرلوحه اقدامات خود قرار می‌دهند.
هر بحث جدی درباره ایران کنونی و مطمئناً هر بحث و جدلی پیرامون این‌که آ‌یا ایالات‌متحده باید در آنجا مداخله کند یا نه، باید با در نظرگرفتن و بررسی آنچه که پس از مداخله اول رخ داد، همراه باشد. در ۱۹۵۳ ایالات‌متحده مشتاق رسیدن به اهداف کوتاه‌مدت، عملیاتی را به اجرا گذاشت که هم برای ایران و هم برای خود امریکا فاجعه‌بار بود، اما برخی در واشنگتن معتقدند آن ماجرا هیچ ربطی به دوران کنونی ندارد. آنها بر این باورند که این‌بار ایالات‌متحده می‌تواند به ایران حمله کرده و پیروز از کارزار بیرون آید. افراد گوناگونی از امریکایی‌های برجسته و سرشناس، تصمیم جورج بوش برای حمله و اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ را ابلهانه‌ترین اشتباه استراتژیک انجام شده در طول تاریخ کشورشان می‌دانند. اکنون حمله به ایران شاید از آن هم فاجعه‌بارتر باشد. این اقدام می‌تواند رهبران آن کشور را به قهرمانان مقاومت اسلامی تبدیل کرده، انگیزه‌ای قوی به آنان برای اقدام متقابل خشونت‌بار ضد منافع امریکا در سراسر جهان بخشیده؛ ملی‌گرایی ایرانی، اتحاد میان سرزمین‌های شیعی و افراط‌گرایی اسلامی را تقویت کرده و درنتیجه افراد بی‌شمار تازه‌ای را برای اهداف تروریستی جذب و استخدام کند؛ جنبش آزادیخواهی ایران را تضعیف و چشم‌انداز هرگونه تغییر و تحول سیاسی را برای دست‌کم یک نسل دیگر تیره و تار و نابود کرده؛ مردم ایران را به دشمنان ایالات‌متحده تبدیل ساخته؛ ایالات‌متحده را ناگزیر به حضور پیوسته و نامحدود در خلیج‌فارس و درگیری تمام‌عیار در منطقه نموده و به این ترتیب دشمنان جدیدی برای امریکا پدید آورد؛ سبب برانگیختن خشم دولت شیعه عراق که امریکا برای آرام‌کردن خشونت در آنجا به آن تکیه کرده است شده و به احتمال زیاد سبب وقفه در جریان نفت خاورمیانه و به تبع آن ایجاد آشفتگی در اقتصاد کشورهای غربی و به نابودی‌کشاندن آنها شود.
با توجه به چنین نتایج و پیامدهای احتمالی، چرا باید ایالات‌متحده به ایران حمله کند؟ آنهایی که طرفدار چنین اقدامی هستند می‌گویند این کار سبب تحقق سه مسئله می‌شود:
جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح‌های کشتارجمعی، سرنگونی یک رژیم شدیداً ضد امریکایی و به قدرت رساندن دولتی تازه که دموکراتیک و طرفدار امریکا خواهد بود. دولت یادشده بنابر فرض این افراد به کمپانی‌های نفتی امریکایی اجازه دسترسی آزاد به نفت ایران خواهد داد و این فرصت را در اختیار ایالات‌متحده خواهد گذاشت که نفوذی را که زمانی در ایران داشته دوباره به دست آورد. این خیال‌ها و توهمات به همان اندازه که پوچ و گول زننده می‌باشند خطرناک هستند. ایرانی یکی از کهن‌ترین کشورها و تمدن‌های جهان است. تاریخ آن مملو از شکوه و عظمت بوده و شخصیت‌ها و رهبرانی بزرگ اسطوره‌ای مانند کوروش کبیر، خشایارشا و داریوش کبیر و نیز شاعران و متفکرانی جهانی که نقشی بی‌حد و حصر و وصف‌ناپذیر در شکل‌گیری فرهنگ و تمدن جهانی ایفا کرده‌اند را به خود دیده است. این پیشینه غنی به ایرانیان حس قدرتمندی از غرور ملی، عشق و وابستگی شدی به میراث کهن خویش و هویتی ملی بخشیده است که بسیار فراتر از پرچم تکان‌دادن و شعاردادن‌های توخالی که مشخصه انواع سطحی میهن‌پرستی است می‌باشد. ایرانیان به نظامی که اکنون بر آنها حکومت می‌کند انتقادها و اعتراض‌هایی دارند، اما این موضوع کوچکترین خللی در پیوند میان آنان و هویت ملی ایرانی‌شان پدید نمی‌آورد، همه آنها این را می‌دانند که وقتی ایالات‌متحده پا به عرصه وجود گذاشت، چندین هزارسال از عمر کشور آنان گذشته بود. صرف‌نظر از دیدگاه‌ها و باورهای سیاسی آنها، بیشترشان وقتی تهدیدهای واشنگتن را می‌شنوند به شدت خشمگین می‌‌شوند.
با مشاهده افتضاح جاری در عراق، روز به روز این نظریه که ایالات‌متحده می‌تواند با بمباران ایران دموکراسی را در آن حاکم کند، بیشتر مضحک و مسخره جلوه می‌کند، گرچه برای ایرانی‌ها، این موضوع تضاد ویژه و غم‌انگیزی را تداعی می‌‌کند. برخلاف بسیاری از امریکایی‌ها، همه آنها می‌دانند که در ۱۹۵۳ دموکراسی در ایران در حال تکوین بود که ایالات‌متحده با مداخله خود آن را سرکوب کرد. با توجه به این واقعیت تاریخی، شاید بتوان به ایرانیان حق داد که پیشنهاد کنونی امریکایی‌ها برای کمک به آزادی آنان را به دیده تعجب، شک و تردید بنگرند.
شاید به جرأت بتوان گفت هیچ ایرانی باور نمی‌کند که امریکایی‌های طرفدار حمله به ایران قصدشان از این کار واقعاً‌ رهایی و آزادی آنها و کشورشان باشد. همچنین بسیاری از آنها در این تردید دارند که همه تمرکز و توجه ایالا‌ت‌متحده عمدتاً معطوف نابودی برنامه اتمی ایران باشد؛ برنامه‌ای که خود ایالات‌متحده برای نخستین‌بار در زمان حکومت شاه در دهه ۱۹۷۰ آن را به ایران پیشنهاد کرد و بیشتر ایرانی‌‌ها آن را حق طبیعی کشورشان می‌دانند ورای این انگیزه‌های اعلام شده و ورای تهدیدات روزافزونی که با نواخته‌شدن طبل جنگ در واشنگتن بر شدتشان افزوده می‌‌شود، ایرانی‌ها پروژه‌ای سودجویانه و خائنانه را می‌بینند که قصدش غارت کشورشان است. آنها بر این باورند که ایالات‌متحده می‌خواهد ایران را به چیزی میان یک متحد و مستعمره خود تبدیل کرده و نفت آن را غارت نموده و در خاک آن پایگاه‌های نظامی بسازد. این همان دلیل اصلی و حقیقی مداخله ایالات‌‌‌متحده در ۱۹۵۳ در ایران بود و دلیلی وجود ندارد که خلاف آن را باور کرده و فکر کنیم در اهداف ایالات‌متحده تغییری اساسی و ۱۸۰درجه‌ای حاصل شده است.
از زمان روی کارآمدن دولت بوش در سال ۲۰۰۱ تاکنون، حمله‌های لفظی پوچ و نمایشی به ایران، بخش عمده‌ای از شعارها و تبلیغات واشنگتن را به خود اختصاص داده است. بوش در اظهارنظری معروف ایران را بخشی از محور شرارت در دنیا خواند. او در سومین سخنرانی رسمی خود ایران را اصلی‌ترین کشور حامی تروریسم در جهان خوانده و به‌دنبال آن هشدار داد که تبدیل ایران به قدرتی هسته‌ای امری غیرقابل قبول و تحمل‌ناپذیر خواهد بود. معاون رئیس‌جمهور،‌ دیک‌چنی، ایران را در صدر فهرست مناطق دردسرساز و مشکل‌آفرین جهان قرار داده است.
وزیرخارجه کاندولیزا رایس پرونده حقوق‌بشر در ایران را سیاه و انزجارآور توصیف کرد. جان بولتون، نماینده پیشین ایالات‌متحده در سازمان ملل اصرار می‌ورزد اکنون وقت آن است که هر چه بیشتر بر ایران فشار آورده شود و در صورتی که تحریم‌ ها و دیگر تدابیر تهدیدآمیز نتوانند رژیم ایران را به تغییر رفتار وادار کنند، «به نظر او باید گزینه استفاده از زور را مدنظر قرار داد.»
سناتور جوزف لیبرمن، یکی از وفادارترین حامیان بوش در زمینه مسائل سیاست خارجی، به یک گفت‌وگوکننده تلویزیونی گفت اگر ایرانی‌ها «از قوانین پیروی و تبعیت نکنند، ما ناگزیر از استفاده از زور خواهیم بود و از نظر من این اقدام به معنی تدارک عملیات نظامی برای بازداشتن آنها از ادامه کارهایی است که در حال انجام آن هستند.»
لیبرمن از استدلالی تازه برای توجیه طرفداری‌اش از حمله به ایران استفاده کرد. او ایران را متهم به کمک به شورشیان مسلح عراقی کرد و این‌که این کمک و حمایت به کشته‌شدن بیش از ۲۰۰ سرباز امریکایی انجامیده است. این استدلال در نوع خود جالب توجه است. در خلال جنگ ویتنام، اتحاد جماهیر شوروی با تأمین سلاح و مهمات مورد نیاز ویتنام شمالی، موجب کشته‌شدن ده‌هاهزار سرباز و نظامی امریکایی شد. چین نیز همین کار را در مورد متحد خود کره‌شمالی در دهه ۱۹۵۰ انجام داد. ایالات‌متحده در آن زمان به این تأمین‌کنندگان سلاح حمله نکرد. دولت ساندنیست‌ نیکاراگوئه نیز در دهه ۱۹۸۰ زمانی‌‌که سلاح‌های امریکایی و جنگجویان آموزش‌دیده توسط امریکا به کشتار سربازان و غیرنظامیان نیکاراگوئه می‌پرداختند، چنین کاری نکرد و درصدد حمله به ایالات‌متحده برنیامد.
کمک به دوستان در خلال جنگ تاکتیکی است که به اندازه «جنگ غیرمستقیم دو قدرت از راه کشورهای واسطه» قدمت و سابقه دارد. حال که دولت بوش سخت نیازمند و به‌دنبال یافتن مقصری برای ناکامی‌هایش در عراق است،‌ لیبرمن اصرار دارد ایالات‌متحده با اقدام شدید نظامی، ایرانیان را از کشتن امریکایی‌ها در عراق بازدارد.
این شعارها و لفاظی‌های تهدیدآمیز شاید بتواند کشورهای کوچک، فقیر، منزوی و بدون اعتماد به نفس و ضعیف را بترساند، اما وقتی در برابر ملت مغرور و بزرگی مانند ایران به کار رود، اثر معکوس خواهد داشت. در درجه اول سبب تقویت، استحکام مقاومت، پایداری و همبستگی مردم ایران می‌شود که مانند همه ملت‌های دیگر اصلاً دوست ندارند گروهی قلدر به آنها امر و نهی کنند. بریتانیا که از مدت‌ها پیش از امریکا دشمن ایران بوده است، ‌به نظر می‌رسد از این تجربه پند و عبرت گرفته است. در سال ۱۹۵۳ سرویس مخفی بریتانیا در سرنگونی نخست‌وزیر مصدق با CIA همکاری کرد و در طول قرن بیستم احساسات ضدبریتانیایی تقریباً همیشه بسیار بیشتر و شدیدتر از احساسات ضدامریکایی بوده است. با این حال هنگامی که گارد ساحلی ایران در بهار ۲۰۰۷ نوزده دریانورد و نظامی انگلیسی را که به گفته آنها به صورت غیرقانونی وارد آب‌های ایران شده بودند دستگیر و به اسارت گرفتند، رهبران بریتانیا به‌گونه‌ای کاملاً متفاوت با واکنش احتمالی رهبران امریکایی در صورت قرارگرفتن در شرایط مشابه، رفتار کرده و واکنش نشان دادند. نخست‌وزیر، تونی‌بلر مکرراً بر این نکته تأکید کرد که برای آزادی نظامیان کشورش تنها از راه‌های دیپلماتیک اقدام خواهد کرد و به صراحت و روشنی استفاده از زور را منتفی دانست. دولت ایران که آشکارا تحت‌تأثیر قرار گرفته بود خیلی زود اسیران را آزاد کرد. حادثه‌ای که می‌توانست به سادگی و به سرعت تبدیل به بحرانی دامنه‌دار و به‌شدت بی‌ثبات‌کننده شود از راه مذاکره حل‌وفصل شد، بدون این‌که آبروی هیچ‌یک از دوطرف رفته باشد.
رهبران امریکا نه‌تنها هیچ فرصتی را برای تهدید و تحریک ایران از دست نمی‌دهند، بلکه سلسله عملیاتی را نیز با هدف بی‌ثبات‌کردن رژیم اسلامی حاکم بر آن به اجرا درآورده‌اند. اگر رژیم تهران این‌قدر کامل و دقیق از این اقدام‌ها آگاه نبود می‌شد به نوعی این عملیات را سرّی و محرمانه تلقی کرد. بخشی از پروژه امریکا این است که ده‌ها میلیون دلار ـ که آشکارا توسط کنگره اختصاص داده شده است ـ ‌برای گروه‌هایی در درون ایران که دموکراسی‌خواه تلقی می‌شوند فرستاده شود. جای تعجب ندارد که این اقدام سبب شده تا روحانیان حاکم بر ایران هر نهاد و تشکل خصوصی و غیردولتی را در ایران به چشم یک ابزار بالقوه برای تهاجم، خرابکاری و براندازی ازسوی امریکا ببینند. مخالفان و فعالان سیاسی ایرانی گزارش می‌دهند هنگامی‌که دستگیر می‌شوند، بازجویان آنها تقریباً منحصراً بر این پرسش متمرکز می‌شوند که پول و منابع مالی آنان از کجا تأمین می‌شود و آیا چیزی از پول‌های امریکایی در آن موجود است یا نه؟
افزون بر این تلاش ناشیانه برای تغییر چشم‌انداز سیاسی درون ایران، ایالات‌متحده در شکل‌های مستقیم‌‌تری از مداخله‌ نیز درگیر شده است. امریکا ناوهای هواپیمابر و تجهیزات نظامی به خلیج‌فارس فرستاده و بمب‌افکن‌های غول‌پیکر خود را در قطر مستقر کرده است. به علاوه، براساس گزارش‌های خبری، ایالات‌متحده به‌طور سری آغاز به تسلیح و تأمین منابع مالی گروه‌های مسلح درون ایران ازجمله کردها، بلوچ‌ها، آذری‌ها و دیگر اقلیت‌های قومی درون ایران که مسئول ترور مقامات ایرانی و شماری از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستند، کرده است. اینها انواع گوناگون فشارهایی هستند که به قصد ایجاد ترس، وحشت و نگرانی نزد حکومت ایران اعمال می‌شوند. به‌جای این، فشارهای یادشده باعث شده‌اند نظام، مخالفان و منتقدان خویش را با شدت بیشتری مهار کند. به نظر می‌رسد تئوری نهفته در سیاست ایالات‌متحده نسبت به ایران این باشد که رژیم ایران ضعیف بوده و در برابر شکل‌های متعارف فشار آسیب‌پذیر است. در واقع اکنون رژیم قدرتمندتر از هر زمان دیگری است. فروپاشی اتحاد شوروی که از تنش و فشار موجود بر مرزهای شمالی ایران کاسته و به‌ظهور نیم دوجین کشور جدید با بیشترین جمعیت مسلمان انجامید، شمار بسیاری فرصت‌های تازه استراتژیک در اختیار ایران گذاشته است. قیمت‌های بالای نفت به این کشور قدرت اقتصادی تازه‌ای در سال‌های آغازین قرن جدید بخشیده است. سپس به‌گونه‌ای کاملاً‌ غیرمنتظره، ایالات‌متحده که خواهان رهبری یک ائتلاف بین‌المللی ضد ایران است، با نابودکردن دو رژیمی که ایران بیشترین وحشت را از آنان داشت، بزرگترین خدمت را به ایران کرد. رژیم طالبان در افغانستان که توسط افراط‌گرایان سنی به‌شدت ضد ایرانی رهبری می‌شد و دولت صدام‌حسین در عراق که در دهه ۱۹۸۰ جنگی ویرانگر را با ایران انجام داده بود.
از زمان حمله ایالات‌متحده به عراق و اشغال آن، نفوذ ایران پیوسته در خاورمیانه رو به افزایش بوده است. دولت جدید عراق تحت تسلط شیعیان است که پیوند بسیار نزدیکی با ایران دارند و با آن همکاری می‌کنند. حامد کرزای در افغانستان، ایران را دوست و برادر بسیار عزیز کشور خود می‌خواند. در لبنان، رژیم ایران صاحب دستاوردی شد که شاید بسیاری از مسلمانان آن را بزرگترین پیروزی در سال ۲۰۰۶ بدانند، وقتی گروه شبه‌نظامی حزب‌الله که تحت هدایت و حمایت ایران است توانست در برابر هجوم همه‌جانبه اسراییل مقاومت کرده و آن را ناکام بگذارد و سپس عملیات بازسازی پس از جنگ را نیز برعهده بگیرد.
با غرق‌شدن عراق در آشوب، هرج‌ومرج و درگیربودن سوریه و مصر با مشکلات و چالش‌های داخلی، ایران به تنها قدرت مسلمان خاورمیانه که دارای قدرت تأثیرگذاری در فراتر از مرزهایش می‌باشد، تبدیل شده است. ایران نفوذ خود را در عراق، لبنان، سوریه، فلسطین و نیز روی گروه‌ها و عناصری مانند حزب‌الله، حماس و جهاد اسلامی افزایش داده است. در هیچ دوره‌ای از تاریخ معاصر، ایران به قدرتمندی کنونی نبوده است. این امر عمدتاً به خاطر اقدام‌های عامدانه ایالات‌متحده بوده است. افزایش قدرت و نفوذ ایران حاصل تلاش خود این کشور نبوده است؛ رهبران آن صرفاً از اشتباه‌های مکرر امریکا بهره‌برداری می‌کنند.
ایالات‌متحده با سرنگونی دولت دکترمحمد مصدق در ۱۹۵۳، پیشرفت ایران به‌سوی آزادی و دموکراسی را به شکلی خشونت‌بار متوقف کرد و نتیجه درازمدت این اقدام برای هر دو کشور، ویرانگر و فاجعه‌بار بود. نیم‌قرن بعد، گروهی دیگر از رهبران امریکا دستور حمله به عراق و اشغال آن را صادر کردند که اثرات آن به همان اندازه فاجعه‌انگیز بوده است. باوجود این افتضاح‌ها و رسوایی‌ها، برخی در واشنگتن هنوز بر این باورند که اقدام نظامی می‌تواند نتیجه مثبتی در ایران داشته باشد. این ایده هیچ‌کس را به اندازه آزادیخواهان ایرانی که با وجود مشکلات فراوان به‌دنبال ایجاد اصلاحات در سرزمین خود هستند، نگران و هراسان نمی‌کند.
فعال سیاسی و منتقد ایرانی، اکبر گنجی که مدت شش سال را در زندان سپری کرد، در سال ۲۰۰۷ به گفت‌وگو کننده گفت: «شکی نیست که دولت ایران در نقض حقوق اولیه شهروندانش مسئول و مقصر است، اما حمله نظامی به ایران راهکار مؤثر و مناسبی برای پاسخ به این قانون‌شکنی‌ها نیست... هرگونه حمله به ایران برای مردم بی‌گناه ایران و منطقه نتیجه‌ای جز ویرانی و فاجعه به بار نخواهد آورد... این اقدام تنها باعث تقویت و گسترش بنیادگرایی در منطقه و دامن‌زدن و تقویت این باور که غرب یهودی ـ‌ مسیحی به رهبری ایالات‌متحده در حال تهاجم به جهان اسلام از افغانستان و فلسطین گرفته تا عراق و ایران است، می‌شود... تهدیدهای کنونی ازسوی ایالات‌متحده سبب شده‌اند تا دولت ایران با دستی بازتر و به‌نام امنیت ملی به مهار جامعه مدنی ایران بپردازد و فضای بحث و گفت‌وگو درباره دموکراسی و آزادی چنان تیره، تار و لوث شود که برخی از اصلاح‌طلبان ایرانی خود را در میان فشارهای داخلی و تهاجم خارجی گرفتار ببینند. تغییر رفتار سیاسی در ایران ضروری است، اما از راه مداخله خارجی حاصل نخواهد شد.» در همان گفت‌وگو، گنجی به نکته‌ای اشاره کرد که هر چقدر هم تکرار شود باز کم خواهد بود. او گفت ایالات‌متحده به دلیل نقشش در سرکوب و خفه‌کردن دموکراسی در ایران در نیم‌قرن پیش، هیچ جایگاه و اعتباری به‌عنوان معرفی‌کننده دموکراسی به ایران ندارد و از آن زمان به این‌سو نیز هیچ‌گونه علاقه‌ای به توسعه جامعه مدنی در ایران از خود نشان نداده است.
گنجی افزود: «به باور من، بیشتر ایرانیان در نگرشی کلی نسبت به سیاست خارجی امریکا با یکدیگر اشتراک دارند.» او ادامه داد «آنها بر این باورند که ارزش و اهمیت ایران برای امریکا صرفاً‌ به خاطر ذخایر فراوان انرژی آن و جایگاه ژئوپولیتیک آن در منطقه است و فرهنگ و تمدن ایران و توسعه اقتصادی ـ اجتماعی آن، صلح و ثبات آن و رفاه و حقوق‌اساسی شهروندان آن هیچ جایگاهی در تصمیم‌گیری‌ها و ملاحظات سیاسی سیاستگذاران امریکایی ندارند... ایرانیان هیچ‌گاه کودتای مورد حمایت امریکا در ۱۳۳۲ را که به سرنگونی دولت ملی، میانه‌رو و دموکراتیک دکترمحمد مصدق انجامید و سرآغاز یک دیکتاتوری خفقان‌آور شد، فراموش نخواهند کرد. با این اقدام ایالات‌متحده، جامعه ایران یکی از مهمترین فرصت‌های طلایی تاریخی خود برای دستیابی به دموکراسی و نهادینه‌کردن آن را از کف داد.»
ایالات‌متحده هنوز که هنوز است بهای سنگین آن مداخله بی‌جای خشونت‌بار در ایران را می‌پردازد. اگر اکنون نیز دوباره به ایران حمله کند، ایرانیان برای نیم‌قرن دیگر از ایالات‌متحده متنفر خواهند بود. امریکایی‌های عاقل و دوراندیش این را به‌خوبی تشخیص می‌دهند. پروفسور آ.ریچارد نورتون از دانشگاه بوستون، کارشناس و صاحب‌نظر در مورد جنبش‌های سیاسی مسلمان که از مشاوران گروه دوحزبی مطالعات عراق (جیمز بیکر ـ لی همیلتون) بوده، هشدار داده که «هرگونه حمله ایالات‌متحده باعث تضعیف و به حاشیه‌راندن صداها و نظرات واقع‌گرا در ایران، ترغیب‌ ایران به دردسرآفرینی و ایجاد مشکلات جدی برای ایالات‌متحده در عراق و دیگر مناطق و احتمالاً ایجاد اختلال در تجارت بین‌المللی نفت خواهد شد.» میلت بردن Milt Bearden، افسر پلیس CIA که جنگ مورد حمایت امریکا در افغانستان را در دهه ۱۹۸۰ هدایت و رهبری می‌کرد، نظریه حمله به ایران را دیوانگی محض خوانده و تأکید کرده که رفتن به جنگ ایران، به سود هیچ‌کس به‌جز ایران نخواهد بود، حتی رابرت گیتس، پیش از آن که به وزارت دفاع منصوب شود، عضو تیمی بود که وظیفه مطالعه گزینه‌های پیش روی امریکا برای برخورد با ایران را برعهده داشت و در پیش گرفتن رویکردِ استراتژیکِ بازبینی شده مبنی بر تعامل و گفت‌وگو را پیشنهاد کرده بود.(۱)
نخستین جنبه ضروری رویکرد اصلاح‌شده مذکور باید تعهد ایالات‌متحده به انجام مذاکرات مستقیم و بی‌قید وشرط با دولت ایران باشد. با توجه به تمایل امریکا برای مذاکره با انواع و اقسام رژیم‌های ارتجاعی، خودداری آن از نشستن با ایران بر سر میز مذاکره صرفاً گیج‌کننده و عجیب نیست، بلکه می‌تواند بر پیچیدگی و وخامت اوضاع نیز بیفزاید. در ظاهر، دلیل این امر پیروی از اصلی نه‌چندان متداول است که برمبنای آن نباید هیچ‌گاه با دشمن مذاکره کرد. مقامات دولت بوش اظهار داشته‌اند که مخالف گفت‌وگو در سطحی گسترده با ایران هستند، زیرا نمی‌خواهند ایران در برابر رفتار بد و گستاخانه‌اش پاداش دریافت کند. اما باید گفت اتفاقاً کشورهایی که دشمن هستند و «رفتار بد» از خود نشان می‌دهند دقیقاً همان‌هایی هستند که باید هر ملتی تعامل و گفت‌وگو با آنان را در صدر اولویت‌هایش قرار دهد، بویژه هنگامی که آن کشورها قدرتمند و دارای نفوذ بوده و مانند آنچه امروز در مورد ایران صادق است و گفته می‌شود تهدیدی روزافزون برای امنیت جهانی به‌شمار می‌روند.
قلدری، انتقاد شدید و محکوم‌کردن، تهدید و ارعاب و خواسته‌های غیرمنطقی نمی‌توانند اساس یک سیاست خارجی مناسب و عاقلانه را تشکیل دهند، اما دلیل اساسی و ژرف‌تر دیگری برای عدم توانایی ایالات‌متحده برای مذاکره با ایران در ربع قرن گذشته وجود دارد. قشر سیاستمدار امریکا هرگز نتوانسته از شوک از دست‌دادن شاه و تحقیر ناشی از بحران گروگانگیری که به‌دنبال آن رخ داد، بیرون بیاید. آنها رژیم اسلامی کنونی را مسئول آن اقدام های خصمانه می‌دانند. به نظر می‌آید برخی در واشنگتن بیشتر مصمم به گرفتن انتقام دیرین و به تأخیر افتاده خود از ایران هستند تا ایجاد و برقراری رابطه‌ای تازه با دولت و ملت آن کشور.
تا زمانی که ایالات‌متحده نتواند این مانع و حصار روانی را پشت سر گذاشته و دست از لجبازی و خودداری از گفت‌وگوی جدی با ایران بردارد، هیچ بهبود واقعی در روابط حاصل نخواهد شد.
بحران فزاینده برنامه هسته‌ای ایران، انجام مذاکره و گفت‌وگو را بیش از هر زمان دیگری ضروری و حیاتی ساخته است. برای داشتن بختی برای موفقیت، این مذاکرات باید مستقیم و دوجانبه باشند، زیرا تنها ایالا‌ت‌متحده این توانایی را دارد که تضمین‌های امنیتی لازم را که ایران به‌عنوان بخشی از هرگونه توافقی در آینده خواهان آن خواهد بود، به آن کشور بدهد.
همچنین مذاکرات یادشده باید بی‌قید وشرط بوده و هر دو سو ترغیب شوند تا هرگونه مخالفت و نارضایتی خود را مطرح کنند. دیدار میان دیپلمات‌های امریکایی و ایرانی برای بحث و یافتن راه‌حل‌‌هایی برای بازگرداندن ثبات و آرامش به عراق، که نخستین دیدار از نوع خود از انقلاب اسلامی به این‌سو به‌شمار می‌رود، می‌تواند نقش راهگشا و تسهیل‌کننده گفت‌وگوهای گسترده‌تر را ایفا کند و هر دوسو این دیدارها را مثبت ارزیابی کرده‌اند، اما تنها هنگامی این دیدارها را واقعاً مثبت می‌توان ارزیابی کرد که به مذاکرات همه‌جانبه بینجامد.
یک مدل ایدئال برای چنین مذاکراتی می‌تواند سیاست اتخاذشده توسط ایالات‌متحده و چین در جریان بازسازی روابط فیمابین در دهه ۱۹۷۰ باشد. نخستین سندی که از روند یادشده حاصل شده، بیانیه شانگهای بود که به شکلی گمراه‌کننده ساده بود. در آن سند هیچ‌یک از دوطرف هیچ‌گونه تعهد و یا امتیازی جهت حصول سازش و مصالحه به طرف مقابل نداده بود. بیانیه یادشده صرفاً فهرستی از دغدغه‌‌ها و نگرانی‌های دوطرف و تعهد آنان به مذاکره جدی برای حل‌وفصل آنها بود. سندی مشابه می‌تواند شروع خوبی برای برقراری رابطه‌ای تازه میان ایالات‌متحده و ایران باشد.
این دو کشور چه چیزهایی را ممکن است به‌عنوان دغدغه‌های خود در مورد یکدیگر فهرست کنند؟
مسلماً ایالات‌متحده برنامه هسته‌ای ایران را در صدر فهرست یادشده قرار خواهد داد و به‌دنبال آن مسئله حمایت ایران از تروریسم بین‌الملل را مطرح خواهد کرد. ایران هم به‌نوبه خود موضوع اقدام‌‌های امریکا برای تضعیف و بی‌ثبات‌کردن رژیم آن کشور را پیش خواهد کشید. هر دو طرف بر این باورند که دیگری مسبب ادامه خشونت در خاورمیانه است.
اما ورای این مسائل و دیگر اختلاف‌های آشکار، ایالات‌متحده و ایران می‌توانند در بسیاری از زمینه‌ها با یکدیگر اشتراک نظر و منافع داشته باشند. قرار نیست این دو کشور همیشه دشمن یکدیگر باقی بمانند. درواقع آنها اهداف استراتژیک مشترک بسیاری دارند و حتی ممکن است بتوان آنها را به‌عنوان متحدان بالقوه تصور کرد. هر دوی آنها به‌شدت خواهان استقرار ثبات و آرامش در عراق و افغانستان هستند.
هر دو از جریان‌های تندرو و افراطی سنی مانند القاعده و طالبان متنفرند. هر دو به‌دلایل متفاوت، خواهان تأمین جریان پیوسته و پایدار نفت به بازارهای جهانی هستند. صنعت نفت ایران در وضعیتی مبهم و بحرانی قرار دارد و نیازمند ده‌ها میلیارد دلار سرمایه‌گذاری است؛ ایالات‌متحده دارای ذخایر بزرگ مالی و پولی بوده و اشتهایی سیری‌ناپذیر برای نفت دارد.
امریکایی‌ها در برقراری رابطه‌‌ای تازه با ایران منافع بسیاری خواهند داشت، بویژه اگر این رابطه بتواند به بازگرداندن آرامش به منطقه خاورمیانه که اکنون از شدت تنش و دشمنی در حال انفجار است بینجامد، که البته ایران نیز از این مسئله منتفع خواهد شد. فاصله و شکاف موجود میان رژیم حاکم بر ایران و مردم آن کشور، مانند فاصله میان فقیر و غنی در ایران، پس از دهه‌ها اکنون به بیش از هر زمان دیگری افزایش یافته است. تورم، غیرقابل مهار و افسارگسیخته شده و بیکاری بویژه در میان جوانان فوق‌العاده بالاست.
آسیب‌های اجتماعی مانند اعتیاد به موادمخدر و روسپیگری در آستانه فراگیرشدن و شیوع گسترده قرار دارند. به‌دلیل کنترل‌ها و محدودیت‌های بازدارنده اعمال‌شده توسط دولت و عدم سرمایه‌گذاری خارجی، اقتصاد غیرنفتی تقریباً وجود خارجی ندارد. چرخه بی‌پایان حمله‌ها و اتهام‌های میان واشنگتن و تهران هر دوسو را از آزمودن اتخاذ رویکردی جدید که می‌تواند برای هر دو سودمند باشد بازداشته است.
اصلاً به‌طور قطع نمی‌توان گفت که حتماً مذاکرات همه‌جانبه میان ایالات‌متحده و ایران در نهایت به موفقیت خواهد انجامید. با این حال، دست روی دست گذاشتن و تلاش‌نکردن در این زمینه اشتباه تاریخی فاحشی خواهد بود.
با آغاز مذاکرات، تنها راهی که می‌تواند به موفقیت آن بینجامد، سازش و کوتاه‌آمدن و دادن امتیاز در برخی موارد است،‌ چیزی که تاکنون هیچ‌یک از دوطرف تمایلی به پذیرش آن از خود نشان نداده‌اند. هرچند که این امر هدف اصلی هر مذاکره‌ای است. آغاز مذاکرات همه‌جانبه با ایران، پاداشی برای رفتار ناپسند آن نخواهد بود،‌ بلکه تلاش در جهت یافتن راه‌حلی برای کاهش تنش و درگیری خطرناک و غیرقابل پیش‌بینی کنونی و کمک و مشارکت در حفظ و تأمین امنیت جهانی خواهد بود.
تنها در صورتی‌ می‌توان منطقاً از ایران انتظار داشت که بلندپروازی‌های هسته‌ای‌اش را محدود کرده و یا کنار بگذارد که در ازای آن «پاداشی قابل‌توجه» دریافت کند که در آن دغدغه‌های امنیتی‌اش لحاظ شده باشند. این توافق احتمالاً نیازمند راه‌حلی خواهد بود که فراتر از مرزهای ایران را دربرگیرد و آرایش امنیتی جدیدی را در خاورمیانه پدید آورد. منطقی نیست که از ایران خواسته شود تا درحالی‌که بزرگترین دشمن منطقه‌ای‌اش، اسراییل و بزرگترین دشمنش در جهان، ایالات‌متحده به سلاح هسته‌ای مجهزند و همواره و آشکارا ایران را تهدید می‌کنند، برنامه هسته‌ای‌اش را کنار بگذارد. معاهده‌ای که می‌تواند به‌عنوان الگو در مذاکرات مدنظر قرار گیرد، معاهده امضاشده میان ایالات‌متحده و کره‌شمالی در سال ۲۰۰۷ است.
در ازای تعهد کره‌شمالی مبنی بر کنارگذاشتن قطعی و نهایی برنامه‌ سلاح هسته‌ای‌اش، ایالا‌ت‌متحده پذیرفت تا در جهت برقراری روابط کامل دیپلماتیک با کره‌شمالی اقدام کرده، تحریم‌های اقتصادی علیه رژیم کره‌شمالی را کاهش داده، روند خارج‌کردن کره‌شمالی از فهرست حامیان جهانی تروریسم و از فهرست کشورهایی که طبق قانون منع تجارت با دشمن، تجارت با آنان ممنوع است را آغاز کرده و گروه‌های کاری جهت مذاکره برای خلع‌سلاح هسته‌ای منطقه و ایجاد مکانیزم جدیدی برای صلح و امنیت آسیای شمال ‌شرقی تشکیل دهد.
اگر این اصول می‌توانند پایه حصول توافقی میان ایالات‌متحده و کره‌شمالی قرار گیرند، باید در مورد ایران که از قابلیت بالقوه بیشتری نسبت به کره‌شمالی برای تقویت ـ یا تضعیف ـ امنیت جهانی برخوردار است، نیز قابل کاربرد باشند. هر رویکرد جدید امریکا نسبت به ایران، جهت موفقیت در درازمدت، باید دربرگیرنده چیزی بیش از صرفاً گفت‌وگو و مذاکره با رژیم باشد. پیش از این‌که ایران یا هر کشور دیگری بتواند به ثبات و دموکراسی برسد، باید دارای طبقه متوسط قدرتمند و کارآمدی باشد. تسهیل و گسترش انواع تماس‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی با اقشار مختلف مردم در همه سطوح جامعه ایران، از فوری‌ترین و ضروری‌ترین منافع ایالات‌متحده است.
در یک فضای تازه، کمپانی‌ها و شرکت‌های تجاری ایالات‌متحده دیگر ممنوعیتی برای تجارت با ایران نخواهد داشت، بلکه تشویق به این کارخواهند شد. به‌جای اعمال محدودیت شدید بر تعداد ویزاهای صادره برای ایرانیان، ایالات‌متحده خلاف آن را انجام خواهد داد و تا آنجا که ممکن است ایرانیان بیشتری را به ایالات‌متحده دعوت خواهد کرد و امریکایی‌ها را نیز به سفر ایران تشویق خواهد کرد، که از آن جمله می‌تواند به دانشجویان و استادان و حتی کشاورزان و سرمایه‌گذاران و نویسندگان و هنرمندان اشاره کرد.
ایران ‌آمادگی کامل را برای بهره‌گیری از این نوع تعامل داراست. این کشور دارای جامعه‌ای مدنی پویا که به‌شدت نیازمند و تشنه برقراری تماس و رابطه با جهان خارج است و نیز رویکرد و تفکری دموکراتیک به قدمت بیش از یک‌قرن است.
همان‌طور که ناکامی‌های دردآور در عراق نشان داده‌اند، نمی‌توان دموکراسی را از خارج بر کشوری تحمیل کرد. دموکراسی یک انتخاب نیست،‌ بلکه یک شیوه زندگی و رویکردی برای حل مسائل است. در هر جامعه‌ای آگاهی و توجه به ارزش‌های دموکراتیک آرام‌آرام رشد می‌کند. ایران برخلاف دیگر کشورهای همسایه‌اش، از زمان تدوین نخستین قانون‌اساسی‌اش در بیش از یک قرن پیش، حرکت به‌سوی دموکراسی را آغاز کرده است.
قانون‌اساسی همیشه در ایران رعایت نشده است و انتخابات در ایران همیشه عادلانه نبوده‌اند، اما با این حال طی این مدت طولانی، مردم ایران به درک عمیقی از معنی دموکراسی رسیده‌اند، بسیاری شیفته و تشنه آنند. در ایران بیش از هر کشور مسلمان دیگری زمینه تغییر دموکراتیک وجود دارد. شایان توجه است که بسیاری از مردم عادی ایران هنوز دارای کمی حسن تحسین و احترام نسبت به ارزش‌های ایالات‌متحده هستند. رهبران امریکا باید ازاین فرصت بالقوه بهره‌برداری کنند.
ایده حمله به ایران و نابودی نظام حاکم بر آن، فرضی به‌شدت خطرناک را در خود نهفته دارد: این‌که هر چه به‌دنبال آن رخ دهد یک بهبود و تغییر مثبت خواهد بود. تجربه دردناک ایرانی‌ها خلاف این را ثابت می‌کند. در اواخر دهه ۱۹۷۰ آنها از کمونیست‌ها و اصولگرایان مذهبی گرفته تا لیبرال‌های دوستدار مصدق، همه و همه با هم یک‌صدا و متحد شدند تا شاه را سرنگون کنند. علت این اقدام آنها این بود که فرض را بر این گذاشته بودند که هر رژیمی برسر کار بیاید بهتر از رژیم شاه خواهد بود. برخی در واشنگتن استدلال می‌کنند که هر رژیم جدیدی که در ایران بر سر کار بیاید، بهتر از نظام کنونی ایران خواهد بود. این افراد سخت در اشتباهند. حمله به ایران به احتمال بسیار آن کشور را به ورطه آشوب و هرج‌ومرج خواهد کشاند همانند آن چیزی که در عراق شاهدیم.
در چنان اغتشاش و هرج‌ومرجی، هیچ قدرت مرکزی نخواهد بود که تندروهای خشونت‌طلب را کنترل و مهار کند. از همه بدتر، این امکان هست که در میان این تندروهای افراطی تعدادی از متخصصان و دانشمندان هسته‌ای خشمگین ایرانی نیز وجود داشته باشند. در صورت حمله به ایران، احتمال این‌که ایرانیان دانش هسته‌ای و سلاح‌های کشتارجمعی را در اختیار گروه‌های تروریستی بگذارند بسیار بیشتر از حالا خواهد بود. بمباران تأسیسات هسته‌ای ایران ـ‌ با این فرض که همه آنها یافته و نابود شوند ـ در بهترین حالت، راه‌حلی مقطعی خواهد بود. تقریباً به‌طور یقین می‌توان گفت این اقدام سبب پیدایش تهدیداتی به مراتب وحشتناک‌تر از آنچه امروز ازسوی ایران احساس می‌شود، خواهد شد. همان‌طور که رئیس آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، محمد البرادعی، اشاره کرده به ساختمان‌‌ها می‌توان حمله کرد و آنها را ویران کرد، ولی «شما دانش را نمی‌ توانید بمباران کنید.»
با منحرف‌کردن خشونت‌بار ایران از مسیر رسیدن به دموکراسی در ۱۹۵۳، ایالات‌متحده گردابی از آشوب و بی‌ثباتی پدید آورد که سال‌ها بعد از درون آن تهدیداتی که حتی در خواب هم نمی‌دیدیم، سر بر آورند. سال‌ها تلاش همه‌‌جانبه امریکا برای منزوی‌کردن ایران، فشارآوردن بر آن و هشدار و تهدید مکرر این کشور نتوانسته هیچ تغییری در رفتار ایران پدید آورد. ادامه این تلاش‌ها معنایی به جز افزایش مداوم تنش جاری که برخی در واشنگتن معتقدند سرانجام به حمله نظامی خواهد انجامید، نخواهد داشت. چنین حمله‌ای دوران دیگری از مصیبت و آشوب را در ایران و منطقه رقم خواهد زد که این‌بار وحشت با چاشنی هسته‌ای نیز به آن افزوده خواهد شد.
عملیات آژاکس، نامی که CIA بر عملیات خود برای سرنگونی نخست‌وزیر دکتر محمدمصدق گذاشته بود، تراژدی توصیف‌ناپذیری را برای ایران به‌بار آورد که به‌نوبه خود به رشد تروریسم ضدامریکایی کمک کرد و در پایان، امنیت ایالات‌متحده را به‌شدت در معرض تهدید قرار داد. فصول چندانی در تاریخ قرن بیستم نداریم که به این خوبی مفهوم "Blowback" را نشان دهند. امروزه با شدت‌گرفتن شعارها و حمله‌های لفظی بر ضد ایران در واشنگتن، ضروری و حیاتی است که امریکایی‌ها بفهمند آخرین حمله ایالات‌متحده به ایران تا چه حد فاجعه‌بار بوده است. شاید آنها در مورد این پرسش نیز تأمل کنند که ایالات‌متحده به‌دنبال این تاریخ مصیبت‌بار چه مسئولیت اخلاقی نسبت به ایران دارد. با کنارگذاشتن یک ربع قرن نفرت و دشمنی امریکایی نسبت به چین، ریچارد نیکسون توانایی خود برای درک و تصور دگرگونی و آرایش دوباره توازن قوا در جهان را به نمایش گذاشت. قمار او روند تاریخ را دگرگون کرد. جهان به شدت نیازمند رهبری امریکایی با گستاخی و جسارت قابل مقایسه با جورج بوش البته در جهتی مثبت است، کسی که بتواند رابطه‌‌ای متفاوت از آنچه از ۱۹۷۹ (۱۳۵۷) تاکنون میان ایران و ایالات‌متحده حاکم بوده را تصور کند.
برگردان: چشم‌انداز ایران
منبع : ماهنامه چشم انداز ایران


همچنین مشاهده کنید