دوشنبه, ۱۶ مهر, ۱۴۰۳ / 7 October, 2024
مجله ویستا


پدیده ای به نام موسیقی عرفانی


پدیده ای به نام موسیقی عرفانی
پائولو كوئیلو كتابی دارد به نام كیمیاگر كه از پرفروش‌ترین كتاب‌هایی است كه از ابتدای تاریخ چاپ و نشر كتاب تا كنون منتشر شده. رد این كتاب را می‌توان از معتبرترین كتاب‌فروشی‌های نیویورك تا كتابخانه‌های محقر دورافتاده‌ترین روستا‌ها جست‌وجو كرد.
كتابی كه در مورد آن به جرات می‌توان مدعی شد كه بیشتر مردم دنیا، اگر آن را نخوانده‌اند، اقلاً اسمش را بارها از دوستان و رفقای خود شنیده‌اند. دوستان و رفیقانی كه شاید خیلی هم اهل كتاب و مطالعه نباشند و با موضوع عرفان كه دستمایه اصلی كتاب است، میانه چندانی نداشته باشند و احتمالاً پیش از خواندن كیمیاگر هرگز حتی مقاله‌ای در باب عرفان نخوانده‌اند و شاید بعد كیمیاگر هم نخوانند.
كیمیاگر حكایت مردی است كه به جست‌وجوی گنج ترك خانه و دیار می‌كند و سر به بیابان می‌گذارد و دست آخر متوجه می‌شود كه گنج در خانه خودش نهفته. مشهور است كه این داستان از یكی از حكایت‌های مثنوی حضرت مولانا نقل شده و خود مولانا هم آن را از حكایت‌ها و داستان‌های قدیمی نقل كرده و با طبع پرشور و شیرین خویش آن را به نظم در‌آورده.
حرفی در اصل حكایت و معانی آن نیست كه همه حكایت‌های مثنوی آموزنده‌اند و قطع و یقین به كار عارف و عامی می‌آیند. اما نكته و یا شاید سوال در اینجاست كه این همه اقبال آن هم از سوی عامه مردم به چه دلیل می‌تواند باشد؟ چرا یكدفعه مردم این همه به عرفان توجه می‌كنند؟ مگر عرفان كالای عمومی است (كه نیست، همانطور كه فلسفه هم نیست) كه مرد و زن و پیر و جوان، زنبیل به‌دست در صف كتاب‌فروشی می‌ایستند؟ مگر كیمیاگر قصه عامه‌پسند است و مضمون و دستمایه آن، موضوعات روزمره و زندگی عادی؟
جالب اینجاست كه كیمیاگر، حتی به‌لحاظ ادبی هم اثر درجه سه‌ای به شمار می‌رود. سیر روایی آن یك سیر كاملاً خطی است و از اوج و فرودهای دراماتیك اصلاً بهره‌ای نبرده. عملاً هیچ اتفاق جذاب و تكان‌دهنده‌ای در طول داستان اتفاق نمی‌افتد. اما با این حال میزان فروش كتاب از فروش شاهكارهای ادبی نیز پیشی می‌گیرد. پس لاجرم قضیه از جای دیگری آب می‌خورد و اصل موضوع از جای دیگری سرچشمه می‌گیرد.
شاید یكی از خصوصیات جامعه مدرن این است كه بعضی وقت‌ها در آن اتفاقاتی می‌افتد كه ناگهان عامه مردم به سمت آن اتفاق از خود علاقه نشان می‌دهند و یكدفعه یك موضوع خیلی معمولی به مساله اصلی و دغدغه فراگیر جامعه بدل می‌شود. یك روز سیاست و یك روز تكنولوژی فكر و رموز پیش‌پاافتاده موفقیت و یك روز سیاست و یك روز فلسفه و البته یك روز عرفان، مهم‌ترین موضوع جامعه قلمداد می‌شود.
به هر حال شكی نیست كه با وجود امكانات گسترده ارتباطی و ابزارهای دم‌دستی دسترسی به اطلاعات، هیچ‌كس دلش نمی‌خواهد درباره مسائل و موضوعات به‌اصطلاح جدی و فاخر ساكت باشد و در مورد چیزی اظهار بی‌اطلاعی كند. این تب‌های موقتی و این جریان‌های فراگیر تبعاً خوراك چنین خواهشی از سوی جامعه است.
وجوه مشترك چنین جریان‌هایی خیلی گسترده نیستند و اصلاً محدودند. شاید وجه مشترك اصلی همان است كه بهتر بود اگر می‌شد آن را عنوان نكرد. لیكن چه چاره كه آدم یادداشت می‌نویسد تا چیزی را عنوان كرده باشد و آن همان است كه از آن به نام ابتذال یاد می‌كنند.
به‌واقع امور مبتذل همان امور پیش‌پاافتاده‌اند. یعنی وقتی زوایای پیچیده امری از آن حذف شود و از قضا آن زوایای پیچیده جزو لاینفك ملزومات باشد، آن امر پیش پا می‌افتد و دیگر موضوعیت و كاركرد و حتی هویت خود را از دست می‌دهد. عرفانی كه ابن عربی در قرن ششم تبیین می‌كند، با عرفانی كه كوئیلو و رفقایش تبلیغ می‌كنند، از زمین تا آسمان فاصله و تفاوت دارد. مگر می‌شود چیزی را كه سیر و سلوك در آن نقشی ندارد عرفان خواند.
«حالی» را كه معلوم نیست به‌واسطه كدام مخدر ایجاد شده و «تحول درونی» را كه مشخص نیست در كدام محفل در آدم به‌وجود آمده، حال عرفانی دانست؟ مگر می‌شود بی‌پیر و تنها به واسطه منویات و كشفیات و شهودات كشكی و من‌درآوردی كه پایه و اساس درست و حسابی ندارد، عارف شد كه فرمود: «سعی نابرده در این راه به جایی نرسید/ مزد اگر می‌طلبی طاعت استاد ببر»
قصدی در اطاله مقدمه نیست و منظور بیشتر آن است كه بیش از آنكه سراغ اصل مطلب برویم نكاتی را روشن و مشخص كرده باشیم. به هر حال تجربه نشان داده كه وقتی مهر عنوانی پرطمطراق مثل فلسفه یا عرفان روی چیزی بخورد كه تنها به برشی سطحی از یك ماجرای عمیق می‌ماند، آن را به مانند ورق زر پرمشتری و پرخریدار می‌كند.
چراكه مردم این روزگار سخت در پی چیزهایی می‌گردند كه هم سهل‌الوصول و راحت‌الحلقوم باشند كه بشود بی‌زحمت آنها را بلعید و هضم كرد و هم در ظاهر هم كه شده شانی و مقامی و به اصطلاح كلاسی داشته باشند.
موسیقی عرفانی هم می‌تواند مصداق همان چیزهایی باشد كه عرض شد. البته اشاره مشخص و روشنی به فرد یا گروه خاصی نیست، اما صرف استفاده از دف و ریتم‌های خلسه‌آور نمی‌توان یك اثر را عرفانی خواند و به قول بعضی‌ها آواز اصیل مثلاً شهرام ناظری و یا شجریان را خالی از حال و هوای معنوی و به اصطلاح عرفانی خطاب كرد. مگر كسی می‌تواند فراموش كند آن آواز «دگرباره بشوریدم بدان سانم به جان تو» شهرام ناظری را و یا «رو سر بنه به بالین تنها مرا رها كن» شجریان را كه با آن چه حس و حالی را كه تجربه نكردیم...
برای اینكه خیلی هم بی‌ربط و من‌درآوردی حرف نزده باشیم، به دعوایی كه این روزها بین اهالی فن بر سر موسیقی عرفانی مطرح شده بود، اشاره كرده و بحث را جمع و جور می‌كنیم.
محمدرضا شجریان چندی پیش در یك گفت‌وگوی كوتاه اظهارنظر جالبی كرد. شجریان در آن گفت‌وگو به خبرنگار یكی از رادیوهای خارجی گفت: «من اصلاً اینكه می‌گویند موسیقی عرفانی، نمی‌دانم یعنی چه. موسیقی در ذات خود عرفان دارد و این چیزی كه امروز به اسم موسیقی عرفانی باب شده، من از آن سر در نمی‌آورم. صرف اینكه یك دف آوردند و سرشان را تكان دادند كه نشد موسیقی عرفانی.»
پس از این گفته‌های شجریان، خیلی‌ها در درجه اول نام داوود آزاد در ذهنشان تداعی شد. طرفداران آزاد خیلی زود در این مورد اقدام به موضع‌گیری كردند و با ارائه مثال‌هایی از كارهای خوب او در زمینه موسیقی اصیل و چند اثر موفقش در باب موسیقی تلفیقی، درباره عنوان موسیقی عرفانی چنین نوشتند: «شاید بهتر باشد دنبال نام دیگری [مثلاً موسیقی خانقاهی] برای جایگزینی موسیقی عرفانی گشت تا به زعم بعضی‌ها مصادره به مطلوب نباشد». حمیدرضا منبتی در مقاله‌ای كه در روزنامه هم‌میهن منتشر شد، داوود آزاد را حتی به نسبت شهرام ناظری در كشیدن پای مولانا به وسط میدان موسیقی ایرانی موفق‌تر دانست.
در این یادداشت منبتی فكت جالبی هم از نامجوی جوان آورده بود كه در نوع خود قابل تامل بود: «وقتی [مولانا] می‌گوید: ای مطرب خوش قا قا، تو قی ‌قی و من قوقو/ تو دق دق و من حق حق، تو هی هی و من هو هو، هیچ شاعری نتوانسته تا این حد ریتم را وارد كلام كند. ولی وقتی كسی مانند شهرام ناظری سراغ مولوی می‌رود، با یك آواز كشدار ریتم را از شعر گرفته و این سماع را در آواز هدر می‌دهد.»
خبرگزاری مهر هم در این زمینه شروع به نظرخواهی از اساتید و موسیقی‌دان‌ها كرد و جالب آنكه اغلب این بزرگان به مانند شجریان در مورد این موسیقی عرفانی موضع داشتند.
كیخسرو پورناظری كه ساز تخصصی‌اش تنبور است و همواره از این ساز در اركسترهای خود استفاده می‌كند، صریحاً در گفتگو با مهر گفت كه موسیقی عرفانی اصلاً وجود خارجی ندارد. «این نوع نام‌گذاری روی گروه‌های موسیقی كه موسیقی اصیل ایرانی را با معنایی عمیق می‌نوازند هم، درست نیست و من به‌عنوان سرپرست گروه موسیقی شمس، این اسم‌گذاری را دوست ندارم.»
مجید كیانی هم موسیقی عرفانی را غلط مصطلحی دانست و گفت: «بعضی از گروه‌ها هستند كه با عنوان موسیقی عرفانی و به‌كارگیری سازهای ایرانی مانند دف كه به نوعی حالت خلسه و از خود بی‌خود شدن را در شنونده ایجاد می‌كند و همچنین با همراهی اشعار مولانا و حافظ و خیام، نوعی از موسیقی به‌اصطلاح عرفانی را عرضه می‌كنند كه به نظر من این نوع موسیقی ممكن است در نگاه كلی حالتی عرفانی را به مخاطب بدهد، اما اثر آن در درازمدت فراموش می‌شود و این در حالی است كه عرفان طی شناخت و معرفت انسان در طول زمان به وجود می‌آید و همواره او را همراهی می‌كند.»
فرهنگ شریف هم عرفان را اصولاً در موسیقی ایرانی امری ریشه‌دار تلقی كرد و گفت: «این موضوع دلیل نمی‌شود از عنوان موسیقی عرفانی، برای پیشبرد اهداف شخصی و به شكلی ناصحیح بهره برد.»
داوود گنجه‌ای هم، استفاده از دف و تنبور و تار را برای آنكه موسیقی را، موسیقی عرفانی خواند، كافی ندانست. از سوی دیگر جلیل عندلیبی، آهنگساز و سرپرست گروه مولانا كه آلبوم شعر و عرفان را به همراهی شهرام ناظری منتشر كرده، جریان «موسیقی عرفانی» را جریانی معرفی كرد كه مثل خوره، اجرای سالم دستگاه‌ها و ردیف‌های موسیقی ایرانی را تهدید می‌كند. كیوان ساكت هم پسوند عرفانی را مثل بسیاری از واژه‌های دیگر، پدیده‌ای نوظهور و بی‌اساس تلقی كرد كه توسط سودجویان دنیای موسیقی رواج پیدا كرده است.
خیلی‌های دیگر هم در این مورد اظهار نظر كردند و قریب به اتفاق آنها در برابر این پدیده نوظهور موضع منفی اختیار كردند. با این حال جریان «موسیقی عرفانی» مثل سایر پدیده‌های دیگر (مثل موج نو موسیقی ایرانی) با جدیت به فعالیت ادامه می‌دهد و راه خود را با شتاب زیادی طی می‌كند. در این میان آنچه مبهم جلوه می‌كند آینده نامشخص و بی‌چشم انداز موسیقی بیچاره ماست.
علی رنجی پور
منبع : روزنامه شرق