سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


اضطراب و ترس در لباس خنده


اضطراب و ترس در لباس خنده
داستان نمایش مثل بسیاری از آثار یونسکو با روایت زندگی روزمره آدم‌ها و رفتارها و کارهای عادی آنها و ابراز تاسف قهرمان (برانژه) از بیهودگی زندگی تکراری‌اش آغاز می‌شود و با یک حادثه عجیب ادامه پیدا می‌کند. این حادثه که در نمایش «کرگدن» پیدا شدن یک کرگدن در شهر است رفته‌رفته اوج می‌گیرد و به بحران تبدیل می‌شود و این بحران آنقدر بزرگ می‌شود که مثل غده وحشتناک و باورنکردنی تمام دنیا را فرا می‌گیرد. حالا آنچه در پایان اتفاق می‌افتد باز هم تنهایی برانژه است؛ او که در ابتدای داستان به سبب احساس بیهودگی و تکرار خودش را در میان همه آدم‌های جامعه‌اش تنها می‌دید، با مبتلا شدن جامعه به بیماری مسری مسخ‌شدگی باز هم یک قهرمان تنها باقی می‌ماند. در واقع آنچه در تمام این مدت اتفاق افتاده، چیزی حاصل پریشانی‌ها و اضطراب‌های ناخودآگاه ذهن همین قهرمان می‌باشد که در جهان نمایش به عینیت انکارناپذیر تبدیل شده و تمام جهان را فرا می‌گیرد. کرگدن که نمادی از نفوذناپذیری، انزوا و کندذهنی است- دقیقا متضاد با مشخصات و ویژگی‌های انسانی- جامعه را دچار استحاله می‌کند و یک حرکت جمعی و ارادی به سمت مسخ‌شدن آغاز می‌شود. حرکتی که بیش از هر چیز نشاندهنده آسیب‌پذیری و ناتوانی اکثریت مردم در برابر سرنوشت یا تاریخ به نظر می‌رسد. تاکید و توجه چندباره به ارادی بودن استحاله آدم‌ها در نمایش مهم‌ترین سند برای اثبات اصرار یونسکو در سخره گرفتن حرکت‌های جمعی بشر- یکرنگ شدن- است.
در این میان تنها کسی که به همراهی با جمع تن در نمی‌دهد و در مقابل بیماری مسری غریزی شدن مقاومت می‌کند؛‌ شخصیتی است که از همان ابتدا خودش را از جماعت جدا کرده و تنها کسی که بیهودگی و تکرار زندگی‌اش را زیر سوال می‌برد و قصد دارد تا علیه سرنوشت محتوم دست به مبارزه بزند و آنچنان که به دوستش قول داده است، خودش را اصلاح کند. بر این اساس برخلاف آن که بسیاری، یونسکو و تئاترش را به تئاتر پوچی و بیهودگی نسبت می‌دهند، می‌توان نتیجه گرفت که برخلاف نمایشنامه‌نویسانی چون بکت و آداموف، یونسکو علیه بیهودگی و پوچی بر می‌آشوبد و بیهودگی‌ای که انسان‌های ناآگاه به تکرار را تبدیل به کرگدن‌ها می‌کند مورد انتقاد قرار می‌دهد. به همین خاطر تنها انسان باقی مانده در «کرگدن» کسی است که برخلاف بقیه به تکرار و بیهودگی زندگی‌اش اعتراف می‌کند و برای گریز از آن علیه سرنوشت محتومش به مبارزه برمی‌خیزد. کرگدن‌های نمایشنامه یونسکو انسان‌هایی هستند که متوجه بیهودگی و تکرار زندگی‌شان نیستند و هرچه از زمان می‌گذرد بیشتر با این بیهودگی همراه می‌شوند و دیگران- جامعه- را نیز در آن شرکت می‌دهند. بر این اساس آنچه در مورد داستان «کرگدن» می‌بایست به نمایش گذاشته شود، تقابل فردیت آگاه در مقابل قدرت گریزناپذیر جمعیت ناآگاه است. جمعیت ناخودآگاهی که از غریزه و طبیعت فرمان می‌برند و همرنگ شدن و همانند شدن اجتماعی- شاید نوعی ناتورالیسم مدرن‌تر- به سرنوشت محتوم آنها تبدیل می‌شود.
فرهاد آئیش، سعی کرده تا با پیروی از سبک یونسکو بخشی از این قدرت و بزرگی را با طرحی صحنه و دکور عظیم صحنه‌اش به اجرا بگذارد. صحنه نمایش آئیش حجم بزرگی است که روی سطح گردان تالار اصلی با سه چرخش ۱۲۰ درجه‌ای سه مکان اصلی «خیابان شهر»، «خانه برانژه و ژان» و «اداره محل کار برانژه» را به خود اختصاص داده است. این دکور عظیم با دیوارهای بلند و فضای بزرگ آن انسان‌ها و فردیت آنها را- به ویژه در فصولی که برانژه تنها روی صحنه قرار گرفته است- به خوبی در تضاد و تقابل با هم قرار می‌دهد؛ این همان بیهودگی و ابزارزدگی دنیای عظیم مدرن است که انسان را به مثابه موجودی کوچک احاطه کرده و در سیطره قدرت خود قرار داده است.
اما نکته‌ای که خیلی مهم‌تر از تصور اولیه نسبت به فضا می‌بایست در اجرای صحنه و دکور نمایش مورد توجه قرار گیرد، کاربرد فضا و ابزارهای دکور در جریان اجراست؛ فرهاد آئیش قالب تصویری مناسبی را برای نمایشش انتخاب کرده، اما از این قالب و به‌ویژه از جزئیات آن در جهت روایت رویدادهایش به خوبی بهره نگرفته است و شاید به همین دلیل هم هست که فضا و خلأهای بسیار موجود در آن شخصیت‌ها و رویدادهای نمایش را به حاشیه می‌رانند و اجازه درک درست رویدادها و وقایع را در فضای دیداری اجرا به مخاطب نمی‌دهند. این در حالی است که آثار یونسکو چه در حوزه تکمیل عناصر ساختاری و چه در زمینه تحلیل محتوا به شدت نیازمند اشیا و ابزارهای صحنه هستند. به عنوان مثال به فصل مهم پایانی در خانه برانژه توجه کنید؛ خانه بزرگی که حدود دو متر از کف صحنه (محل حضور کرگدن‌ها و شهر) فاصله دارد، با همه عظمتش هیچ امکاناتی را در اختیار بازیگران و شخصیت‌های نمایش قرار نمی‌دهند.
بنابراین در شرایطی که رویداد می‌بایست اضطراب‌ها و وحشت‌های مداوم شخصیت‌ها را بازتاب دهد و به اجرا بگذارد، بیشتر نشاندهنده سرگردانی و حرکت‌های مسخره آنهاست. تنها ابزارها و اشیا این خانه بزرگ یک نیمکت، یک آینه و یک تلفن است؛ بنابراین در مقابل هر کنشی تنها واکنش‌های ممکن به همین ابزارها محدود شده‌اند و طبیعتا هر شیئی در صحنه به میزان مشخصی تاثیر حضور دارد. نکته مهم دیگر در مورد نمایش «کرگدن» به ضرورت‌های سخت‌افزاری و نرم‌افزاری براساس رویکردهای مضمونی و محتوایی برمی‌گردد. «کرگدن» همانطور که ذکر شد، قصد دارد مبارزه اخلاقی و انسانی فردیت را در برابر همراهی غریزی اجتماع به نمایش بگذارد. نمایش اضطراب‌ها در چنین شرایطی می‌بایست، محور و مرکز توجه کارگردان قرار گیرد هرچند که تبدیل شدن یک‌ به یک آدم‌های داستان به کرگدن‌های غول‌پیکر و پیوستن آنها به گله کرگدن‌ها هم به اندازه کافی اسباب کمدی و خنده را برای مخاطب فراهم می‌سازد.
اما نکته مهم، شناخت تلخی، اضطراب و وحشت در لایه‌های زیرین و تمییز دادن آن از طنز و کمدی بیرونی است. کارگردان «کرگدن» به لحاظ توجه به این دو وجه مهم متن همواره روی لبه تیغ قرار دارد و رعایت نکردن معیارهای هر کدام به راحتی تمام اجرا را در ورطه اغراق در یکی از دو حوزه و از دست دادن حوزه دیگر خواهد کشاند. در اجرای نمایش «کرگدن» اینطور به نظر می‌رسد که «فرهاد آئیش» به واسطه غلبه محسوس لحن کمیک و استفاده نادرست از برخی ابزارهای اجرا، کار را به شدت به حوزه کمدی و طنز و حتی خنده و مسخرگی نزدیک کرده است و از طرف دیگر اهمیت و ارزش محتوای تکان‌دهنده و مضمون تلخ و تراژیک داستان را به حاشیه رانده است.
اغراق در بازی‌های کمیک، استفاده از هیکل‌ها و جثه‌های اغراق‌شده بازیگران، تبدیل بی‌دلیل و بدمنظر بازیگر زن به یک مرد، استفاده از گفتارهایی با لحن طنز به جای به کارگیری خلأهای تکراری زبان، حضور و به صحنه آوردن مداوم کرگدن بزرگ عروسکی و استفاده خنده‌دار از کله‌های کرگدن در حال رقص و سر تکان دادن در پنجره‌ها و... اینها همه و همه، به جای اینکه وحشت و اضطراب ناشی از یک دگرگونی و هشدار اجتماعی را به نمایش بگذارند، نشاندهنده حرکات و اشکال خنده‌داری هستند که خودشان را در صحنه‌ای بزرگ و در مقابل تماشاگر به مسخره می‌گیرند. ای کاش فرهاد آئیش با دقت و توجه بیشتر مضمون و موضوع اصلی نمایشنامه را محور رویدادهای نمایشش قرار می‌داد و اینقدر به وجه کمیک داستان توجه نمی‌کرد، در این صورت با شناختی که از سبک کارهای او سراغ داریم، مطمئنا کمدی و طنزی متناسب با جریان داستان نیز ناخودآگاه وارد کار می‌شد؛ شاید اگر اینطور بود تلاش همه گروه برای به نمایش گذاشتن یکی از جدی‌ترین و تاثیربرانگیزترین نمایشنامه‌های معاصر به‌گونه‌ای بهتر و مناسب‌تر به ثمر می‌نشست.
آی‌سان نوروزی
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید