یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

شیر تو شیر


شیر تو شیر
ساعت دو بعد از ظهر تو پاویون دراز کشیده بودیم که تلفن زنگ زد: سلام، من دکتر میم هستم. نوه تخت ۱۲که مریض شما هستند. زنگ زدم از وضعیت‌شون اطلاع کسب کنم. (حالا شانس آورد که بیمارش تو سرویس خود من بود و او را می‌شناختم. یه آقای ۸۵ ساله بود که با پیلونفریت بستری شده بود و ۴۸ ساعت هم بود که تب نداشت و قرار بود فرداش مرخص بشه. آنتی بیوگرامش به همه داروهای خوراکی مقاومت گزارش کرده بود، به جز نیتروفورانتوئین...) خیلی مودبانه هر چی می‌دونستم بهش گفتم. تشکر کرد و البته آخرش هم پرسید «صلاح نمی‌دونید به جای نیتروفورانتوئین، با سیپرو مرخص‌اش کنید!»
- آخه، عرض کردم که مقاومه به سیپرو!
خلاصه تشکر کرد و تلفن رو قطع کردم. دو ساعت بعد تازه پامو گذاشته بودم پاویون که زهره گفت تلفن با من کار داره.
- سلام، ببخشید خانم دکتر، من دکتر میم هستم. مثل اینکه حال پدربزرگم دیشب بد بوده و هذیان می‌گفته، با اینکه دیشب تب نداشته.
- بله، در جریان هستم. ایشون شب‌ها دچار دلیریوم میشن.
- آخه تب نداشتند!
- خب، دلیریومه دیگه. بالاخره خودتون که بهتر می‌دونید، جای نگرانی نداره. ما بهشون آرام‌بخش میدیم.
نیم ساعت بعد:
- الو، من دکتر میم هستم.
- بفرمایید.
- من الان با روان‌پزشک پدربزرگم صحبت کردم. گفتن اگزازپام بهشون بدین و نوروپنتین.
از این جور دخالت‌ها متنفرم. با این‌همه نخواستم بی‌ادبانه باهاش حرف بزنم و فقط برای اینکه از سر بازش کنم، گفتم مد نظر قرار میدم.
ساعت شش بعد از ظهر:
الو، من دکتر میم هستم. الان به من زنگ زدند که داره هذیان‌هاشون شروع می‌شه. ببخشید اما من به عنوان تنها پزشک خانواده تحت فشارم.
- من می‌فهمم اما اگه جای شما باشم، به خانوادم می‌گم که نمی‌تونم تو برنامه درمانی بیماری که تحت نظر یک پزشک دیگه است، دخالت کنم.
(خسته شده بودم و بدم نمی‌اومد که کمی‌بهش بر بخوره). زنگ زدم به بخش:
- بیمار تخت ۱۲ بی‌قراره؟
- نه!
- مثل اینکه شبا دچار دلیریوم میشه. اگه بی‌قرار شد، پنج میلی هالوپریدول بهش بزنین. اوردرشو بعد میام میذارم.
نیم ساعت بعد. اینترنمون زنگ زده بود که یه مریض بدحال اومده اورژانس. داشتم از اتاق می‌رفتم بیرون که تلفن زنگ زد.
- الو، من دکتر میم هستم! الان تو بیمارستانم. بالاخره منو کشیدند بیمارستان(خنده). مثل اینکه شما گفتید پنج میلی هالوپریدول. نظرتون نیست با ۵/۲ میلی شروع کنید؟
- نخیر، همون پنج میلی بهتره.
- پس اگه میشه بیاید اوردرش کنید؛ چون تو اوردرتون من هر چی نگاه می‌کنم چیزی نیست.
- شما نگران نباشید، من تلفنی گفتم و تو این بیمارستان تله اوردر اجرا میشه. خداحافظ.
گوشی رو گذاشتم و رفتم اورژانس. یه مورد پیوند کلیه از هفت سال قبل بود که ظاهرا با کلیه پیوندیش تا حالا مشکلی نداشته اما الان با تابلوی ادم ریه اومده بود و یه آزمایش که کراتی‌نین ۱۴ داشت! خوشبختانه فیستولش هنوز کار می‌کرد و با دیالیز هماهنگ کردم که یه تخت براش هر جور شده خالی کنه و حالا تو این فاصله درحالی که من تو تکاپوی لازیکس و مورفین زدن و نوار قلب گرفتن و غیره بودم و ساچوریشن مریضم در حد ۶۰ بود و به نظر می‌رسید که هر آن مجبور شیم اینتوبه‌اش کنیم. آقای دکتر میم تشریف آورده بودند اورژانس و همین‌طور وسط دست و پای ما راه می‌رفتن. همین که یک دقیقه اومدم سمت استیشن که دستور دیالیزرو بنویسم، برگشت که:
- ببخشید، من دکتر میم هستم..
دیگه نتونستم مقاومت کنم. پیش از اینکه حرفی بزنه، گفتم: دکتر، اگه درباره مریضتونه، من شرمنده‌ام الان وقت این حرفا نیست. اما اصلا کم نیاورد.
- نخیر، یه مطلب دیگه است. من می‌خواستم تشکر کنم وگله از اینکه با وجود خواهش من شما تشریف نیاوردید تو بخش، در حالی که من از شما توقع داشتم چون خانواده من با اصرار من ایشون رو اینجا بستری کردند...
همین‌طور یک ریز می‌گفت و ول کن هم نبود. تو اون شرایط انگار من چه‌قدر باید مفتخر باشم که ایشون یه بیمارستان خصوصی رو انتخاب نکرده و تازه معلوم هم بود که همش خالی‌بندیه و حالا که فهمیده فردا مریضش قراره مرخص بشه، داره اینو میگه. همین‌طور ادامه داد که:
- .... و البته من همش با شما خیلی مودبانه صحبت کردم و سعی کردم نظر شما رو بپرسم و دخالتی در کار درمانی شما نکنم و خوب، بازم به خودم میگم شما حتما در پاویون کاری داشتید و نرسیدید بیاید اوردر برای مریض من بذارید (با طعنه).
گستاخی غیرقابل پیش بینی این آدم که متاسفانه و از قضای بد همکار هم بود از یک طرف و بد حال بودن، مریضی که داشت جلوی من تو ادم ریه غرق می‌شد، از طرف دیگه موجب شد یک لحظه واقعا بمونم که چی جوابشو بدم که یک‌باره خانمی‌که همراه آقای دکترمیم بود، شروع کرد وسط اورژانس به داد زدن که:
- من که بهت گفتم دکتر، بیمارستان دولتی همینه، خر تو خر. باید برش داریم ببریم خصوصی؛ تو گفتی بیاریم اینجا. حالا ببین چقدر خر تو خره!
حالا مضحکش اینجا بود که در حالی که اون خانمه داشت به طرز هیستریونیکی یک ریز به ما فحش میداد آقای دکتر رو کرد بهش و گفت خواهش می‌کنم خانم دکتر؛ شما یک لحظه بفرمایید بیرون و بعد با یه ژست خاصی به من اینجوری معرفی‌اش کرد: «بله، ایشون خانم دکتر فلانی هستند و دکترای ایمونولوژی دارند!»
خلاصه که من دیگه نتونستم چیزی بگم و بعدم یه جوری خانم دکتر و آقای دکتر رو از اورژانس بیرون کردند اما الان که یادم می‌آد حرصم می‌گیره که چه طور یه آدم می‌تونه این همه پررو و در عین حال بی ظرفیت باشه و بیشتر از همه از حماقت خودم لجم می‌گیره که از همون اول با رفتارم اجازه دادم زیادی حس برش داره.
پی‌نوشت: مطلب فوق از وبلاگ دکتر کاردیو برگرفته شده ‌است. ارسال نامه‌الکترونیکی برای ایشان هنوز بدون جواب مانده است. بی‌صبرانه منتظر خبری از ایشان هستیم.(سپید)
منبع : هفته نامه سپید


همچنین مشاهده کنید