شنبه, ۱۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 1 March, 2025
مجله ویستا
معنای شخصی نوسازی

شاید برترین یافته و وجه پژوهش لرنر که هنوز بعد از پنجاه سال تازگی دارد در کشف دقیق او از ماهیت توسعه در خاورمیانه و ایران باشد: معنای شخصی نوسازی که او آن را در حکایت بقال و کدخدای روستای بالغات ترکیه خلاصه میکند. نوسازی شیوههای کهن زندگی در خاورمیانه با ترسانها (روشنفکران)، چوپانها (عوام)، بقالها (طبقه متوسط مایل به بازار)، کدخداها و پسران کدخدا، ارتباط پیدا میکند و توالی تاریخ از طریق زندگی میلیونها نفر که بسیاری رنج برده و اندکی از آنها کامیاب شدهاند، ادامه پیدا میکند. به گفته لرنر، تنشهای زیربنائی نوسازی در همه جا یکسان است: روستاها در مقابل شهر، زمین در مقابل پول نقد، بیسوادی در مقابل روشنفکری، انزوا در مقابل جاهطلبی، تقوا در مقابل شور و هیجان. اما روند نوسازی در جوامع مختلف شیوههای متفاوتی دارد و مشکلات مختلفی را برای فرد در انتخاب شیوهای خاص ایجاد میکند. ”در ایران یک روستائی بهطور افتخارآمیزی در دهکده محصور خود اولین پیراهن بازاری را صاحب شده است اما کمتر جرأت میکند آن را در میان همقطاران روستائی خود بپوشد“.
لرنر از مینیاتور کوچک دهکده بالغات به چشمانداز عدم وحدت در خاورمیانه میرسد. مشکلی که حتی ایدئولوژیهای سیاسی و غیر سیاسی هم در رفع آن ناتوان بودهاند. ”مردم منطقه امروز از طریق راهحلهای مشترک خود متحد نمیشوند، بلکه بهوسیله مشکلات مشترک خود متحد میشود“. همین شخصی بودن نوسازی است که برخی توسعه و رهائی را در پارسائیهای گذشته میجویند و توسل به همبستگی اسلامی را طرح میکنند و برخی به نفی روشهای قدیمی. شخصی بودن معنای توسعه نه تنها به طیف گوناگونی نوسازی منجر شده است بلکه پارادوکسی را همراه خود آورده است که هنوز آشکار تدوام دارد؛ به بیان لرنر، ”مردم خاورمیانه بیشتر از همیشه مجموع افکار و طرحهای مدرن را میخواهند، اما شناسه ساخت ایالاتمتحده آمریکا را طرد میکنند و نیز به همین دلیل است که لرنر یافته مهم خود در این پژوهش مبنی بر اینکه ”آن دسته از کشورهای خاورمیانه که در حال نوسازی میباشند خود را خوشبختتر از کسانی میدانند که در سبکهای زندگی سنتی باقی ماندهاند“ را در تضاد شدید یا یافته دیگر ناظرانی میبیند که احساس میکند از بین بردن روش سنتی توسط خواستههای مدرن صرفاً یک خطای محض و زیان خالص است (همان). از نظر لرنر، احساس عمیق نسبت به گذشته باشکوه میتواند درک گذر از آن را با ابهام رویهرو کند.
در پژوهش حاضر پس از بررسی اجمالی نظریههای مختلف توسعه در کشورهای در حال توسعه، دیدگاه خاص لرنر در خصوص روند گذر نوسازی در خاورمیانه و بهخصوص در ایران مورد بحث و بررسی قرار میگیرد. اهمیت پژوهش لرنر برای امروز از آن جهت است که اگرچه شخصیت ایرانی دارای حافظه تاریخی ضعیفی است اما از درک سیاسی نیرومندی برخوردار است و بر همین اساس اگر نتواند تاریخ اشتباهات خود را به یاد داشته باشد، اشتباهات تاریخی بزرگ را همچنان تکرار خواهد کرد.
الف - نظریههای توسعه
هر چند مبحث توسعه در کشورهای جهان سوم در وقایع بعد از پایان جنگ جهانی دوم بهعنوان مطلبی جدی در رشته نظامهای تطبیقی ظاهر شد، اما مفهوم توسعه بهطور عمده تحتتأثیر افکار اندیشمندان قرن نوزدهم اروپا قرار داشت. این اندیشمندان عمدتاً درباره اوضاع کشورهای اروپائی نظر داده و در این رابطه مباحث تغییر، پیشرفت و توسعه را مطرح کردهاند (Apter ۱۹۶۷)،
امیل دورکهام (۱۹۱۷-۱۸۵۸) در مورد گذار جوامع اروپائی از وضعیت قبل از صنعتی شدن به وضعیت صنعتی و تأثیرات آن روی جامعه نظر میدهد. او با مرتبط ساختن فرهنگ و تغییر معتقد بود که صنعتی شدن نوع جدیدی از تقسیم کار را در اروپا بهوجود آورد که باعث در هم شکسته شدن یک سلسله ارزشها و هنجارهای مشترک اجتماعی شد. این مسئله میتواند منجر به حالت ناهنجاری فرهنگی و از هم پاشیدگی وحدت اجتماعی گردد. این امر نیز به نوبه خود وجود دولت قدرتمند با اختیاراتی گسترده را میطلبد. در غیر این صورت جامعه سیر قهقرائی خواهد پیمود.
ماکسوبر (۱۹۲۰-۱۸۶۴) در مبحث تغییر اجتماعی بر آن است که کشورهای غیراروپائی بدین علت به مرحله صنعتی شدن نرسیدند که گرایش به خود در آنها صورت نگرفت. به اعتقاد ویر کمارزش یا بیارزش کردن سنتها، جایگزینی علم یا مذهب، جایگزین کردن قانون در اجتماع و بهکارگیری فنآوری صنعتی از مظاهر عمده عقلگرائی بهشمار میروند. از این رو به نظر او عوامل فرهنگی در حرکت جوامع بهسوی یک جامعه صنعتی با اقتصادی پویا سهم عمدهای دارند (Weber ۱۹۴۷).
آدم اسمیت (۱۷۹۰-۱۷۲۳) نیز شیوه تولید در جوامع را نقطه آغازین نظریه خود قرار میدهد. تغییر در شیوه تولید در اثر توسعه فنآوری نطفه اصلی تغییر و تحول در تاریخ است. او معتقد بود همه جوامع بهسوی اتخاذ شیوه تولید سرمایهداری (که وجه مشخصه آن جدائی میان کارگر و ابزار تولید و استثمار آن توسط صاحبان ابزار تولید است) به پیش میروند. پویائی ذاتی این شیوه تولید سرمایهداری دیگر شیوههای تولید را از بین خواهد برد و شرایط را برای انقلاب پرولتاریائی و ظهور شیوه تولید کمونیستی (که وجه مشخصه آن نبودن پدیده استمثار و بهرهکشی است) فراهم میسازد.
بهطور خلاصه این نظریهپردازان معتقد بودند تغییر و تحول جوامع امری تکاملی است، مسیر واحدی را طی میکند و به مقصدی از پیش مشخص و تعیین شده میرسد. چنانکه در پیشآمد این نظریهپردازان همچنین گروهگرا بودند زیرا فقط درباره جوامع اروپائی نظر میدادند و عقیده داشتند تجربه اروپا یک تجربه جهانشمول است. آبشخور فکری نظریهپردازان متأخرتر توسعه نظریههای نخستین نظریهپردازان تغییر و تحول اجتماعی هستند.
تحلیلهای مربوط به توسعه در کشورهای جهان سوم بهعنوان یکی از مفاهیم اصلی رشته نظامهای تطبیقی پس از جنگ دوم جهانی و شروع نهضتهای استقلالطلبی در جهان سوم آغاز گشت (نگاه کنید به: Dean ۱۹۵۷; Mehden ۱۹۰۴). اولین موج در ادبیات توسعه مربوط به نظریاتی است که بهطور کلی نظریه نوسازی نامیده میشوند. این مکتب که عمدتاً در ایالات متحدهآمریکا رشد یافت، در مورد توسعه در جهان سوم بسیار خوشبین بود. به اعتقاد این نظریه، با پیروی از مدل کشورهای اروپائی توسعه سیاسی و اقتصادی در کشورهای جهان سوم حاصل خواهد شد. این نظریه که البته نه بهطور تصادفی در زمان جنگ سرد ابراز شده بود میتوانست کشورهای جهان سوم را از افتادن به دامن کمونیسم نجات دهد.
نظریهپردازان نحله فکری نوسازی عمدتاً مدلهای توسعه مرحلهای و ساختی - کارکردی را اقتباس کردهاند. بهعنوان مثال والت روستو معتقد بود توسعه دارای پنج مرحله است که در طی فرآیند آن جوامع از یک وضعیت سنتی وابسته به تولیدات کشاورزی به یک مرحله تولید کالاهای مصرفی با مصرف انبوه میرسند. پنج مرحله توسعه جوامع به نظر روستو عبارتند از مرحله سنتی، مرحله آمادگی برای جهش، مرحله جهش، مرحله حرکت بهسوی بلوغ و مرحله مصرف انبوه (Rostow ۱۹۷۳). آلموندن و وربا در چارچوب مدل ساختی - کارکردی به تحلیل ارتباط میان توانائی نظام سیاسی در انجام بعضی کارکردهای مشخص و مفاهیم تغییر و تفاوت ساختاری و تخصصی شدن پرداختند (Almond and Verba ۱۹۶۳).
بر اساس نظریههای ابتدائی مکتب نوسازی، اولاً یک الگوی توسعه غربی بهعنوان الگوئی مناسب میتوانست در جوامع جهان سوم اجراء شود. ثانیاً توسعه امری غیرقابل بازگشت بود و عنصر ساختی - کارکرد میتوانست برای جوامع جهان سوم که نیاز مبرم به تغییراتی آنی داشتند مفید باشد.
عدم موفقیت کشورهای جهان سوم در رسیدن به توسعه باعث شد تا تغییراتی در مکتب و نظریههای نوسازی بهوجود آید. نظریهپردازان جدید تحتعنوان تجدیدنظرطلبان مکتب نوسازی معروف شدند. برخی از آنها بر این باور بودند که علت عدم موفقیت جهان سوم در توسعه پایدار وجود ساختارهای سنتی در این جوامع است. عدهای دیگر همچون ساموئل هانتینگتون بر روی مسئله نظم اجتماعی و سیاسی تأکید داشتند و معتقد بودند که حفظ نظم به هر طریق ممکن عامل اساسی برای نیل به توسعه است (Huntington ۱۹۶۵). هر چند این بینش جدید نیز بیشتر در جهت منافع غرب و نیز گروهگرا بود، ولی این واقعیت را میپذیرفت که کشورهای جهان سوم دارای پویائی نهادی و اجتماعی مخصوص به خود هستند اما این دیدگاه توسعه را امری بازگشتناپذیر نمیدانست.
دومین نظریه مهم درباره توسعه در کشورهای جهان سوم نظریه وابستگی معروف است. این نظریه که بینشی مارکسیستی داشت نقش غرب در توسعه جهان سوم را محکوم میکرد و بهجای اینکه غرب را بهعنوان الگوئی مطرح کند که جهان سوم برای رسیدن به توسعه باید آن را سرمشق قرار دهد، دنیای غرب را علت اصلی عقبماندگی جهان سوم میدانست. تأکید نظریه وابستگی عمدتاً بر روی روابط ساختاری اقتصادی بین کشورهای صنعتی غرب و کشورهای عقبمانده جهان سوم بود. این روابط در حالیکه از یک طرف موجب توسعه غرب شد از طرف دیگر استثمار و عقبماندگی جهان سوم را به ارمغان آورد. ارزش افزودهای که در کشورهای عقبمانده ایجاد میشد بهجای آنکه در همان کشورها بهکار افتد به کشورهای صنعتی سرازیر میشد و کشورهای جهان سوم همچنان در دور باطل فقر و عقبماندگی باقی میماندند.
آندرهگوندر فرانک معتقد است که وضعیت عقبماندگی در کشورهای جهان سوم تنها بهعنوان نتیجه فرآیند توسعه در کشورهای جهان اول قابل درک است او ادعا میکند کشورهای توسعه نیافته از زمانیکه توسط نیروهای سرمایهداری جهانی غرب تحت نفوذ قرار گرفتند سرمایهداری بودهاند، و ارزش افزوده در این کشورها (کشورهای اقماری)، به کشورهای استمارگر (کشورهای مرکز) انتقال یافته است.
امانوئل والرشتاین نیز همچون فرانک عقبماندگی کشورهای جهان سوم را ماحصل رابطه نابرابر بین کشورهای مرکز و کشورهای پیرامون میداند. نظریه نظام جهانی والرشتاین یک نظام واحد اقتصادی سرمایهداری را ترسیم میکند که دارای سه نوع تقسیم کار است: مرکز، پیرامون و نیمپیرامون، کشورهای مرکز دارای دولتی قوی درهم آمیخته با فرهنگ ملی مسنجم، اقتصادی پویا، تقسیم کار پیچیده با سطح تولید بالا هستند. کشورهای پیرامون نقطه مقابل کشورهای مرکز هستند و برای کالاهای ساخته شده خود وابسته به مرکز میباشند. کشورهای نیمه پیرامون از لحاظ ساختار و عملکرد در حد فاصل این دو قرار میگیرند که وابسته به کشورهای مرکز هستند اما دارای ارتباط مرکز-پیرامون با کشورهای پیرامون میباشند (عبداللهزاده، ۱۳۸۲).
این دیدگاههای اولیه در نظریه وابستگی با تأکید بر روی روابط اقتصادی استثماری بین جهان اول و جهان سوم و بر اینکه چگونه این رابطه موجب عقبماندگی کشورهای جهان سوم شده است، پیشرفت جدید و مهمی را پس از جنگ جهانی دوم در باب نظریات توسعه ایجاد کردند. اما این نظریهها دو اشکال عمده داشتند: یکی ادعای آنها مبنی بر اینکه کشورهای جهان سوم از زمان نفوذ کشورهای صنعتی، سرمایهداری بودهاند و دیگری توجه صرف آنها به مبادلات ناعادلانه، و در نتیجه عدم توجه به بهرهکشی از کشورهای عقبمانده در سطح تولید.برای رفع این مشکل، کاردوسو و فالتو با ارائه دیدگاه توسعه وابسته نظریه وابستگی را بسط دادند. هر چند این دو محقق آمریکای لاتین نظریههای فرانک و والرشتاین را میپذیرند که سلطه جهان اول بر جهان سوم بهعنوان یک واقعیت ساختاری موجب عقبماندگی آنها شده است، اما توجه خاصی نیز به مکانیسمهای دورنی جوامع جهان سوم بهخصوص منافع و روابط طبقاتی در این جوامع دارند. به اعتقاد این دو، طبقه سرمایهدار داخلی در جهان سوم در جهت منافع سرمایهداری جهانی گام برداشته و هر چند به اهداف مادی خویش رسیده اما موجب توسعهیافتگی کشورهای پیرامون نشده است. با آنکه نظریه کاردوسو و فالتو به عوامل داخلی و خارجی عقبماندگی جهان سوم میپردازند، اما توجهی به شیوههای تولید داخلی غیرسرمایهداری و طبقاتی در کشورهای جهان سوم ندارند.
ارنستو لاکلائو، محقق آرژانتینی، یا انتقاد از فرانک و والرشتاین نظریه مارکسیستی وابستگی را به مرحله جدیدی سوق داد. او نیز مانند کاردوسو و فالتو معتقد است که کشورهای جهان سوم بهطور جدی مقهور نظام اقتصادی سرمایهداری جهانی نیستند و در درون آنها گونهای استقلال برای جهت دادن به مسیر توسعه دیده میشود. اما او این استقلال نسبی محلی را با توجه به حضور فعال و ادامه حیات دیگر شیوههای تولید همزمان با توسعه شیوه تولید سرمایهداری توجیه میکند. به عقیده او در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین با وجود نفوذ شیوه تولید سرمایهداری هنوز شیوه تولید معتقد بود که عقبماندگی کشورهای جهان سوم را باید با توجه به نظام اقتصادی سرمایهداری جهانی و روابط طبقاتی داخلی این کشورها مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.
هر چند نظریهپردازان اولیه مکتب وابستگی معتقد بودند تا زمانیکه کشورهای جهان سوم رابطه ساختاری خود را با جهان اول حفظ کنند به توسعهیافتگی نخواهد رسید، اما رفته رفته این بینش جای خود را به دیدگاهی داد که نیل به توسعه را در این کشورها امکانپذیر میدانست (قوام ۳:۱۳۷۳-۲۳۳). برای اولین بار کاردوسو و فالتو درباره مفهوم توسعه وابسته سخن راندند. در این موضوع دیگران در همین نحله فکری سعی کردند تا پدیده نوظهور صنعتی شدن بعضی کشورهای جهان سوم همچون کشورهای آسیای جنوب شرقی را توضیح دهند. مکتب تنظیم که اصالتاً نظریهای برخاسته از کشور فرانسه است به تحلیل علل صنعتی شدن کشورهای آسیای جنوبشرقی میپردازد.
آنچه در سطور پیشین آمد مروری کوتاه بود از نظریههای نوسازی و توسعه، و اکنون به آرای لرنر در باب توسعه و گذار خاورمیانه خواهیم پرداخت.
●مراحل و موانع نوسازی
به گمان لرنر نوسازی از یک منطق تاریخی یکنواخت تبعیت میکند. هر مرحله مرحله بعدی را پدید میآورد، و سازوکارهائی دارد که مستقل از متغیرهای فرهنگی و آموزهای عمل میکند. او سه مرحله را در روند نوسازی از هم تشخیص میدهد:
۱. مرحله شهرنشینی: انتقال جمعیت از سرزمینهای داخلی پراکنده به مراکز شهری که شرایط مورد نیاز برای خیز به سمت مشارکت گستره را فراهم میسازد. شهرنشینی، تقاضا برای ارتباط غیرشخصی ایجاد میکند.
۲. سواد که خود هم عامل و هم شاخص است. برای گسترش مصرف تولیدات شهری به فراتر از حد شهر، سواد ابزار کارآمدی است. ”سفارش پستی زمانی جایگزین دستفروشی میشود که تعداد کافی مردم بتوانند کاتالوگ را بخوانند و تقاضا بنویسند ... وقتی بیشتر مردم در یک جامعه با سواد شده باشند به تولید انواع خواستههای جدید گرایش پیدا میکنند و وسایل تأمین آنها را توسعه میدهند.
۳. مشارکت رسانهای و سیاسی؛ نهاد اجتماعی مشارکت به گفته لرنر وقتی ایجاد میشود که ارضاء خواسته جدید ”بعداً چه اتفاقی خواهد افتاد“ نیازمند مهارت شخصی یکدلی باشد.
زمان لرنر این امر از طریق رادیوهای جیبی و تلویزیونهای کوچک و تا حدی روزنامه حاصل میشد. افزایش مشارکت به ارتقای مشارکت در تمامی بخشهای نظام اجتماعی تمایل دارد، در اقتصاد مصرفی از طریق پول و اعتبار؛ در اجتماع عمومی از طریق افکار و عقاید؛ در نظام حکومتی نمایندگان از طریق رأی دادن.
لرنر پس از تبیین مراحل و بستر نوسازی به موانع این روند میپردازند: ”آنچه غرب بهتدریج طی سه قرن گذشته انجام داد، برای شرق دستیابی سریع به آن طی قرن حاضر بهآسانی نخواهد بود“. برخی از این موانع به قرار زیر است:
۱. معنادار نبودن شهرنشینی: شهرنشینی اگرچه مقدمهای لازم برای نوسازی است اما نوشداروی ساده بیماری عقبماندگی نیست. کار ویژه تاریخ شهرنشینی ایجاد شرایط خیز است. نسبت انسان - زمین عامل مهم در ایجاد این خیز است. همین عامل است که در شماری از کشورهای توسعهنیافته، اما دارای جمعیت زیاد که در آنها نسبت انسان به زمین خیلی بالا است. شهرنشینی گریزناپذیر، اما مانع خیز بوده است.
۲. عدم امکان آموزش: فقدان شهرنشینی و حتی وجود شهرنشینی خنثی، امکان آموزش ارزان و باسوادی را منتفی میکند. از نظر او تنها هنگامیکه جمعیتهای متراکم نشاندهنده نرخ قابل توجهی از شهرنشینی باشند، نرخ باسوادی شروع به افزایش میکند.
۳. عدم توازان: در جوامع سنتی تعامل میان مراحل و شاخصهای توسعه وجود ندارد. در بعضی از این جوامع افراد بیشتر باسواد هستند تا شهرنشین و در بعضی دیگر افراد دارای مشارکت رسانهای هستند تا شهرنشین. این عدم توازن در بُعد مشارکت سیاسی نیز دیده میشود. حتی مداخله دولت در ایجاد توازن به جای تسهیل مشارکت، تشدید کنترل را به دنبال داشته است. این یک عامل اتفاقی است که به اعتقاد لرنر بر خلاف قاعده تاریخی نوسازی در الگوی خاورمیانهای وارد شده است. حکومتهای سیاسی برای ایجاد نمادهای عمده تجدد از طریق تصمیمات و فرامین ملوکانه اقدام میکند. این عامل اتفاقی البته میتواند هم در قالب نوآوری و هم در قالب خطرپذیری ظاهر شود که لرنر به جای خاورمیانه بیشتر مورد دوم را مشاهده کرده، است. ”مردمسالاری به جای اینکه نتیجه نهادی نیازهای داخلی به گسترش در یک جامعه مشارکتی باشد، به یک هوس زودگذر تبدیل شده است که در امتداد خطوط ملی توسط انتشاری نمادین گسترده شده است“.
در الگوی پیشنهادی لرنر برای نوسازی سامانمند، یک فرد شهری به فرد باسواد، شنونده رادیو و رأیدهنده تبدیل میشود. لرنر با طرح ۹ سؤال، به مخاطبان خود در خاورمیانه فرصت میدهد. درباره وضعیتی صحبت کنند که هماکنون فاقد آن هستند. هدف اصلی او کشف رابطه و میزان یکدلی در این جوامع است. از نظر لرنر بین یکدلی و میزان نوسازی رابطهای مستقیم وجود دارد. افرادی که شهرنشین، باسواد و دارای مشارکتی یکدلانه هستند بیشتر مستعد حرکت بهسوی نوسازی میباشند فرد یکدل عمدتاً به موضوعات عمومی واکنش نشان میدهد. اظهار عقیده کردن در باب موضوعات عمومی وجه تمایز سبک زندگی مدرن است. ”انسان سنتی عادتاً موضوعات عمومی را مربوط به خویش نمیداند ... یک فرد با یادگیری داشتن دیدگاه، به یک مشارکتکننده تبدیل میشود و به میزان علاقهمندی وی به موضوعات بیشتر، میزان مشارکت او هم بیشتر خواهد شد...).
لرنر در جوامع خاورمیانه و در روانشناسی شخصیتی خود سه نوع انسان را از هم متمایز میکند: سنتی، مدرن و حدفاصل یا انتقالیها که خود سه دستهاند: دسته اول که به مدرنها نزدیک هستند؛ دسته دوم که حد وسط سنتی و مدرن است و دسته سوم که به سنتیها نزدیکتر هستند. ”فرد مدرن میخواهد در جهانی زندگی کند که تاکنون در آن فقط بهضرورت نیابتی زندگی کرده است ... انتقال به جامعه مشارکتی به خواست افراد برای مشارکت وابسته است. انتقالها در مراحل مختلف نوسازی، راه خود را بهسوی آیندهای مبهم از طریق مسیری میگشایند که پر از تکانهای سخت و انحرافهای شخصی است. سفر آنها حاوی ترکیبی قوی از انتظار شاد با اضطرابات بعدی است ... و سنتیها در دنیای بینظری سیر میکنند ...
بهنظر لرنر روند توسعه در خاورمیانه بر خلاف قاعده غربی آن، توسط افراد صورت میگیرد که درگیر حل مشکلات شخصی خود هستند و زندگیهای خصوصی خود را میکنند. از این نظر به همان سان که سنتیها مخل نوسازی هستند، مدرنها نیز به دلیل یکی شدن با روندهای زمان فاقد تحرک و یکدلی هستند، و تنها انتقالیها هستند که به دلیل قرار گرفتن در لحظات سخت انتخاب میان امر خصوصی و عمومی به نوعی یکدلی کارآمد میرسند و ارتباط بین مسائل خصوصی و عمومی را درک میکنند. وضعیت انتقالیها، گذر از وضعیت سابق به آینده است. ”این گذر همان گذر جامعه سنتی در خاورمیانه است“.
●ایران
ایرانی که لرنر از آن صحبت میکند بر حسب آمارهائی که او میدهد دارای شرایط عمومی زیر است: هیجده میلیون جمیعت، دارای بیست و یک شهر با جمعیت بالای بیستهزار نفر، و سیزده شهر با جمعیت. بالای صد هزار نفر، است. ده درصد جمعیت آن با سوداد هستند. همانند کشور مصر و بر خلاف دیگر چهار کشور موجود، از رأی دادن در آن آماری در دست نیست؛ یا شاید بتوان گفت خبری از رأی دادن در آن نیست. مصرف رسانهای آن برای هر هزار نفر پنج تیتراژ روزنامه، سه گیرنده رادیوئی و چهار صندلی سینما است. دارای بیست روزنامه، سیوپنج و نیم کیلو وات قدرت فرستندگی و تولید یک فیلم سینمائی در سال است. در همین زمان جمیعت مصر و ترکیه بیست و یک میلیون نفر و جمعیت باسواد ترکیه و لبنان به ترتیب سی و شصت درصد است.
باسوادان در سوریه و اردن بیست درصد و در مصر پانزده درصد جمعیت را تشکیل میدهند. ترکیه و لبنان به ترتیب دارای ۷۲ و ۴۵، مصر ۵۵ و اردن ۵ روزنامه هستند. از لحاظ سیاسی ”ایران در حال مبارزه برای بیدار شدن از خواب عمیق صد ساله به رهبری مصدق و در تلاش برای ملی کردن نفس است“.
درصد جمیعت زنان ایران در ردیف مدرنها هفده درصد، در ردیف انتقالیها هشت درصد و در ردیف سنتیها چهارده درصد است و درصد ازدواج نکردهها به ترتیب سیوچهار، بیست و ده درصد است. ایران در باب اظهارنظر در مسائل عمومی نیز در مقایسه با کشورهای دیگر در پائین جدول قرار دارد.
شصت و سه درصد سنتیها، صددرصد انتقالیها و هفتاد و دو درصد مدرنهای ایران در پاسخ به این سؤال که برای حل بزرگترین مشکل کشور چه باید کرد، با دادن پاسخ منفی (هیچ کار)، علت فقدان راهحل را در ناتوانی شخصی دیدهاند (مثلاً ناتوانی در عمل کردن بر خلاف مذهب یا سرنوشت). از نظر لرنر احساس ناتوانی شخصی عدم نیاز حیاتی به مشارکت را نشان میدهد. نکته قابل تأمل این است که در حالیکه در چهار کشور اول، مدرنها راضیترین افراد بوده که خود را خوشبخت احساس میکردهاند، در ایران و اردن رضایت مدرنها از زندگی بسیار اندک و ناچیز گزارش شده است.
در مجموع برای لرنر ایران کشوری مسلمان اما غیرسنتی و غیرعرب است: ”پارسها مانند ترکها زمانی امپراتوری بزرگی را رهبری میکردند ... رضاشاه به دلایل مختلف، آناتورک نبود (از نظر لرنر آتاتورک دارای نبوغ خاصی بود که توانست بهعنوان یک طرح اجتماعی، توسط اقتصادی را داخل یک چارچوب رفتاری جامع دنبال کند ...) زیرا او سپاهی از فرماندهان ماهر نداشت که اجراء یک برنامه اقدام جمعی را عملی کند. ایران در دریای سیاست جهانی شناور و در میان سیاست دو قطبی واشنگتن و مسکو سرگردان است ... هیچ کشوری در پیمایش ما تأثیر جنگ رد را دهه ۱۹۵۰ به روشنی ایران نشان نمیدهد“.
و البته نباید فراموش کرد که به اقرار خود لرنر، مطالعات موردی بر خصوصیات شخصی هر کشور خاورمیانهای تأکید میکند. در هر کشوری آن جنبه از نوسازی مورد بحث است که مشکلات جاری و برجسته آن کشور را به تصویر میکشد. لرنر در ترکیه بر جامعهشناسی ارتباطات و در مصر و سوریه و ایران بر سیاست تمرکز داشت. لرنر با ارائه دادههای فراوان، قضاوتهای مستقل و کاملاً متضاد را به خواننده واگذار میکند.
او در پیگیری خود از معنای توسعه در خاورمیانه - معنای شخصی - پاسخهای دریافت شده به سؤالات مصاحبهکنندگان را در سه سطح دستهبندی کرده است: کسانیکه با تعابیر کاملاً شخصی به سؤالات پاسخ دادند، بهعنوان غیرسیاسی طبقهبندی شدند. پاسخدهندگانی که با تعابیر طبقاتی چون فقر، بیسوادی و فئودالیسم به تبیین مشکلات پرداخته و راهحلهائی را که مستلزم اصلاحات اجتماعی بود پیشنهاد دادند، بهعنوان چپ طبقهبندی شدند و کسانیکه مشکلات مربوط به آمال ملی - که مستلزم اقدام ملی بود - را طرح کردند، بهعنوان راست طبقهبندی شدند. چپ و راست نیز بر اساس شدت موضعگیری به دسته چپ انقلابی، چپ میانه و چپ اصلاحطلب، و راست محافظهکار، راست میانه و راست ناسیونالیست تقسیم شدهاند. ”گروه غیرسیاسی، توده و غیردرگیر و انفعالی ایران را نشان میدهد. گروههای میانهرو از هر دو طیف نخبگان سنتی هستند که در طول دهههای گذشته بر ایران حکومت کردهاند و افراطیون نماینده گروههای جدیدی هستند که دسترسی خود به تودهها را برای مبارزه علیه نخبگان سنتی بهکار میبرند. به رغم تعداد کم افراطیون، اطلاعات مربوط به افراطگرائی میتواند تعامل ارتباطات و دگرگونی اجتماعی برای شکل دادن روشهای زندگی ایرانی را توضیح دهد.●نشانههای شخصی توسعه
کانون پژوهش لرنر در باب ایران بر اساس مسئله افراط و تفریط و رفتار ایرانی است که میتوان در موارد زیر آن را مشاهده کرد:
۱. ایران و قدرتهای خارجی
لرنر مسائل نوسازی ایران را به ژئواسترواتژی این کشور ربط میدهد. ”جغرافیا سرنوشت ایران را موضوع بازی تخاصمات کشوری بزرگ قرار داده است“. جهان دو قطبی سرنوشت ایران مدرن را گونهای خاص رقم زده است و نوسازی آن از خطمشی قدرتهای خارجی پیروی میکند. امتیازات جغرافیائی ایران که توسط آبهای گرم و جریان نفت تقویت میشد، نقش و نفوذ عوامل خارجی را تشدید میکرد. ”بدون روغنهائی که از نفت بهدست میآید، چرخهای زنگی غربی نخواهد چرخید“. اقدام مصدق در ملی کردن شرکت نفت در اسفند ۱۳۲۹ (مارس ۱۹۵۱) آشفتگی مهمی را در غرب مدرن بهوجود آورد. اگرچه این آشفتگی از طریق ازدیاد تولید نفت در کویت، عربستان و عراق تا حدی برطرف شد، اما پیامدهای زیادی را برای ایران هم بهدنبال داشت. مهمتر از همه تلاش غرب برای جلوگیری و کاهش نفوذ شوروی در ایران بود. این دو قطبی بودن نوعی ناامنی ذهنی، در میان نخبگان سیاسی ایران بهوجود آورده بود. اگر بریتانیا و روسیه تصمیم بگیرند به خاطر منافع مشترکشان، ایران را به مسلخ بکشند، ایران دیگر نخواهد توانست با ایجاد ترتیبات موقتی با فرانسه یا آلمان با آنها مقابله کند ...“.
لرنر حکومت مصدق را حکومت مبتنی بر خشونت میداند که بیثباتی آن نهایتاً قدرت خودش را هم به تحلیل برد و از آنجا که ایران بر لبه نظام دو قطبی قرار داشت، جایگاهش متزلزل بود و توازن قدرت توسط یک کودتا - با حمایت خارجیها - اعاده شده.
از نظر لرنر ایران پس از جنگ جهانی در این مسیر افراط و تفریط حرکت کرده است: دو گروه افراطی، که در حال دور شدن از ریشههای نخبگی خود هستند، به ایدئولوژیهای متضاد مسلح شدهاند که این خود شیوههای رفتاری متباینی را ایجاد میکند که به روشهای متناقض زندگی منجر میشود. آنان، با حل کردن این ایدئولوژیها در جنبشهای سیاسی، رقیب، خود را با قطبهای آمریکائی و روسی جهان دو قطبی پیوند زدهاند. بدین ترتیب آنان معماری مجدد ایران را از نظر داخلی در قالبی دوقطبی شروع کردن داخل ایران بهطور کامل اجراء نخواهد شد.
روسیهگرائی و آمریکاگرائی دو مسئلهای است که لرنر آن را در طیف افراطیون ایران بهخوبی به بحث کشیده است. با این حال این نکته برای لرنر بسیار عجیب است که ”قابل توجهترین وجه در نقشه ایستاری وضعیت دو قطبی ایران، ناحیه پهناور یکسانپنداری شوروی و آمریکا است. تعدادی از ایرانیها برای هر دو قطب ارزش مساوی قائل هستند“. لرنر تلاش میکند تا نشان دهد که در مجموع ”نظر کمتر خصمانه نسبت به ایالاتمتحده و ”خصومت نسبت به آمریکائیها کمتر ولی منظمتر است ...“ و علت این خصومت را اینگونه از قول ایرانیها بیان میکند که ”آمریکا برای منافع خودش کار میکند. آمریکا وانمود میکند که دوست ایران میباشد ولی هدفش سلطه بر ایران است“. در مورد وفاداریهای دو قطبی نیز لرنر تلاش میکند تا وفاداری به آمریکا را بیشتر جلوه دهد: ”آمریکاگرایان تعدادشان از روسیهگرایان بیشتر است و نیز بیشتر میانهرو هستند“.
۲. روانشناسی ایرانی
لرنر در بررسی خود به نکته بسیار مهمی اشاره میکند که امروز نیز وضعیت ایران را به تصویر میکشد. ”سرزمینی که عادت کرده است خود را بر پایه قدرتهای خارجی تعریف کند، که در هر زمانی آن کشور را تهدید یا از آن حمایت میکنند، دچار یک بیثباتی شدید شده است“. بهنظر لرنر زمانی مشکل ناامنی در ایران از عوامل اساسی عدم توسعه بوده است. ”عدم امنیت مالک ایرانی در برابر هوسهای حکومت، عدم امنیت در برابر حملات دشمنان، عدم امنیت زارع در مقابل مالک ... [در نتیجه] ناامنی مزمن موجب سوءظن میشود، حکومت به یک مسابقه توطئه تبدیل میشود که در آن کسانی بازی میکنند که بتوانند خوب از عهده توطئه برآیند. نوسازی شخصی در ایران در حالی صورت میگرفت که نخبگان نه به نفس قدرت بلکه به فواید مالی آن چشم طمع داشتند؛ سیاستی مبتنی بر رشوه که بر اساس آن مبالغ نسبتاً هنگفتی پول در اختیار طبقات صاحبامتیاز قرار میگرفت ”این سیاست باعث شده است تا دهقان ایرانی که توسط جهل و ترس مرعوب شده، نسبتاً نوعی بیتفاوتی را در برابر مانورهای مختلفی که در پایتخت صورت میگرفت اتخاذ کند“.
روی دیگر سکه نوسازی شخصی در ایران رواج دروغ و کتمان در امور اجتماعی و سیاسی است. ”نتیجه ساده چنین وضعیتی در نظامهای اجتماعی غیرمشارکتی که توسط یک قشر نخبه متکی به توطئه و اجبار اداره میشود، رواج فراگیر دروغ بهعنوان یک روش قابل قبول دفاع از خود در برابر فرد قدرتمند است“. نقطه مقابل دروغ برای مؤمنان، کتمان است که از اصل دینی تقیه وام گرفته و دامنه آن به امور اجتماعی نیز کشیده شده است. این حالت افراط و تفریط، شرط اساسی نوسازی را در ایران از بین برده بود. زیرا نتیجه مستقیم آن ”حالت عدم اطمینان ایرانیها نسبت به خود“ است. از سوی دیگر خلق و خوی افراطی به سیاست افراطی منجر میشود که در آن خشونت و هیجان نقش اساسی بازی میکند.
لرنر منبع این افراط و تفریط را در اکولوژی ایران دنبال میکند. ”جمعیت این کشور در بیابانهای وسیع و در روستاهای منزوی شده [دورافتاده] با ارتباطات ناکافی یا غیرموجود پراکنده شدهاند... آنها از صحنه جدید جهانی که نمایشنامه ملیشان در آنجا در حال اجراء شدن است، بیاطلاعات و بیخبر هستند“.
۳. طبقه روشنفکر جدید
لرنر یکی دیگر از مشکلات نوسازی در ایران را که به آن وجه شخصی میدهد، مسئله تولید مادرزاد روشنفکران میداند. روشنفکرانی که هسته اصلی افراطگرائی را در ایران بودند و در عین حال افراطیون در نمونه ایران، بیشتر گروه مدرن را تشکیل میدادند. این طبق با بازی نقش حلقه واسط میان طبق سنتی بازار و مراکز مدرن انتقال پیام در حکومت، وضعیت خاصی را داشت ”اینان ذهنشان مشغول بازی قدرت است و مدعی بهدست آوردن سهمهای بیشتری در فرآیند تصمیمگیری - از سهمی که یک قشر نخبه بسته در یک اقتصاد میتوانست داشته باشد - هستند. اینان برای بهدست آوردن آنچه از آن محروم شدهاند و فکر میکنند مستحق آن هستند تحت شرایط موجود غالباً روشهای میانه را کنار میگذارند و میخواهند شانسشان را با یک اقدام افراطی آزمایش کنند. این افراطیون با بهکارگیری افراط در هر دو سر طیف سیاست، بر ضد مرکز حکومت فعالیت میکنند و بدین وسیله آزادی عمل حکومت میانهرو را محدود میسازند. آنان بهوسیله حفظ حاکمیت غوغا در خیابانها میتوانند هر حکومتی را وادار سازند تا متقابلاً خشونت یا ضعف نشان دهد“. این در حالی است که به گفته لرنر ”ایران به دلیل ظرفیت جذب محدود، از تولید اضافی روشنفکران رنج میبرد“.
لرنر نماینده این چرخه سیاست افراطی را مصداق میداند. ”دکتر مصدق با متحد ساختن گروههای افراطی که رهبری او را پذیرفته بودند و از افراط حمایت میکردند، توانست یک حکومت میانهرو را نابود سازد، شاه را به فرار مجبور سازد و خود را در رأس قدرت جای دهد ... اگرچه تنها نهایتاً یک کودتا توازن قدرت را اعاده کرد“.
از نظر لرنر مصدق نماد پرتحرک استقلال را در استراتژی خشونتآمیزی که عداوتها و کینههای قدیمی را بیرون میریخت، ادغام کرد. ”در مقابل حزب توده نیز به مجموعهای از احساسات متوسل میشود که تابع منطق جامعهشناسی افراطگرائی است. این افراطگرائی در قاب یأس شدید و از خودبیگانگی در بین افراطیون چپ و راست ایرانی مشهود است“.
ویژگی دیگر افراطیون تلاش برای براندازی است که حالت اولیه آن کنارهگیری از مؤسسات حاکم و جدائی از دیدگاههای نخبگان است.
۴. شکاف میان آرزو و توانائی
لرنر یکی از دیگر از مشکلات نوسازی در ایران دوره گذار را شکاف وسیع میان آرزوها و توانائیهای ملت ایران میداند. آرزوهائی که در مقایسه با توانائی برآوردنشان، بیش از آنکه ملی بنمایند، شخصی محسوب میشوند. آرزوی استقلال ملی، عدالت اجتماعی و تفاخر به ایرانی بودن خود، نه موجب توسعه بلکه مانع آن است زیرا توانائی تاریخی و کنونی خود را مدنظر ندارد ... یک جامعه باید به قدر کافی نسبت به خود آگاهی داشته باشد تا مسیر احتمالی آیندهاش را بر حسب روندهائی که از گذشته تا حال وجود داشته، طراحی نماید...ایران از توزیع جمیعت خودآگاهی ندارد، حتی از تعداد تقریبی کل جمعیتش بیخبر است... حرکت از روستا با شهر، مهاجران را با وضعیت بسیار بدی مواجه ساخته است ... بدون توسعه صنعتی، هجوم هزاران محروم و ناراضی به شهرها نه رشد اقتصادی بلکه بیثباتی سیاسی را نوید میدهد.
لرنر این بعد از شخصیت ایرانی را بر اساس یافتههائی اعلام میکند که طی مصاحبه با ایرانیها بهدست آورده است:
”وقتی که مصاحبهگران ما از مردم ایران راجع به مهمترین مشکل که با آن مواجه هستند سؤال کردند، آنان به سبکهای سنتی سایر کشورهای مورد مطالعه، پاسخ دادند. آنها به ملی کردن شرکت نفت، بیرون راندن بریتانیا از ایران، دعوای مصدق و شاه، قرار گرفتن ایران در آینده درون جهان غرب یا شرق و ... توجهی از خود نشان ندادند. توجه زیاد آنها به مسائل مربوط به چرخش زندگی روزمره معطوف بود که از مشکلات عمده مربوط به بقا، سلامتی و معاش تا جزئیات کم اهمیت زندگی خانوادگی را دربرمیگرفت“. در مقابل لرنر به ”گروه کوچک“ - اما - مهمی اشاره میکند که درگیری شخصی آنها با بحران ملی عمیق بود ... شدیداً به امور عمومی علاقهمند بودند، از عناوین روزنامه شدیداً متأثر میشدند، مانند تأثیر کشاورزی که اخبار مربوط به مریضی گوسالهاش را بشنود یا مادری که اخبار راجع به پسر سربازش به او برسد.
●●نتیجهگیری
بهنظر میرسد لرنر در پژوهش خود توأمات تحلیل تطبیقی و تحلیل فرهنگی را بهکار گرفته باشد. تحلیل تطبیقی در کلاسیکترین تعبیر بهدنبال این است که نظامهای سیاسی را به مثانه موضوعاتی که دارای ویژگیهای مشترکی هستند در نظر گیرد. از این دیدگاه نظامهای سیاسی بسیار نزدیک بههم تصور میشوند که با اندک تفاوتهائی از اصول کارکردی یکسانی پیروی میکنند (بدیع ۱۱:۱۳۷۶) و همزمان تحلیل فرهنگی به معنای آشکار ساختن وجه ویژه آن نظام است؛ اما مانع از مقایسه ویژگیهای فرهنگی نظامهای سیاسی و در نهایت تحلیل آنچه باعث نزدیکی یا تضاد آنها میشود، نیست. روش مقایسهای نه تنها با ورود متغیرهای فرهنگی اهمیت خود را از دست نمیدهد بلکه همچنین سهم عوامل پایدار را نیز مشخص میکند (بدیع ۱۳:۱۳۷۶). ویژگی پژوهش لرنر در جمع میان دو تحلیل تطبیقی و فرهنگی است. از یک سو ایران در مقایسه با چند کشور دیگر و از سوی دیگر ایران با توجه به شرایط خاص فرهنگی و اجتماعی آن مورد بحث قرار گرفته است.
نکته مهمی که نباید فراموش کرد این است که ظاهراً قرار نبود در ابتدا مورد ایران نیز در پژوهش لرنر جای گیرد اما به اعتراف لرنر ”در حقیقت مورد عراق دارای چنان مشکلاتی بود که این کشور از فهرست کشورهای مورد بررسی کنار گذاشته شد و ایران جانشین آن گردید“ اینکه ایران به لحاظ علمی و پژوهشی در آن زمان شایسته یک مطالعه موردی نبود، وضعیت نوسازی یا به عبارتی عقبماندگی ایران را بهخوبی منعکس میکند. با این حال کنار نهادن عراق به نفع ایران، برای ما جای خرسندی است تا در روند شناسائی مشکلات نوسازی این کشور، شاهد پژوهشی از سوی دیگران باشیم.
ایران دهه لرنر، در پژوهش او در میان شش کشوری که از آنها گزارش میشود بعد از ترکیه، لبنان، مصر، سوریه، معمولاً در تنزل رتبه با اردن در رقابت و نوسان است، و با شاخصهای ارائه شده، حتی گاهی وضعیت زیرین جدول نوسازی - یا بهعبارتی سقف عقبماندگی - را به خود اختصاص میدهد. در حالیکه ترکیه و لبنان در میان شش کشور مورد بحث، مدرنترین، پویاترن و باثباتترینها هستند، ایران و اردن در جهت خلاف آن دو میباشند.با این حال از نظر لرنر، در ایران نیز چون تمامی سرزمینهای خاورمیانه جهت تغییر یکسان و گذر زندگی سنتی در آن قابل رؤیت است و جمعیت انتقالی بیشتر ویژگیهای چهارگانه شهری بودن، سواد، مشارکت رسانهای و سیاسی را تجربه میکند. اگرچه به گفته او ”در مقام مقایسه سنتی بودن در لبنان، موقعیت متفاوتی از سنتی بودن در ایران دارد چرا که در ایران افراد سنتی در روستاهائی زندگی میکنند که دور از هر گونه مراکز شهری قرار داشته و زندگی روزانه خویش را بیشتر شبیه دوران عهد عتیق سپری میکنند تا قرن بیستم“.
نکتهٔ مهم دیگری که در رابطه با ایران و دیگر کشورهای کمتر مدرن، کمتر باثبات و کمتر پویا مطرح است، دامنه دارای قدرت مطلق سیاست است که مسیر نوسازی را در این کشورها به شکل ریشهای تغییر داده است ... این یک مشکل جدی در جامعهشناسی سیاسی این کشورها است. برتران بدیع مورد خاص ایران دوران پهلوی را نوسازی محافظهکارانه میداند که در آن ”اعمال نظام نئوپاتریمونیال قدرت، به ایجاد یک جامعه دریاری [انجامید] ... و بهخصوص اختصاص درآمدهای نفتی به نخبگان سیاسی کمک کرد و این عوال مانع از شکلگیری یک بوروژوازی ملی شد که میتوانست به مشروعیت زندگی سیاسی جدید و اندیشه تجدد کمک کند“. (بدیع ۱۹۲: ۱۳۸۰).
بر خلاف اجتماعی که هماکنون میان دانشمندان دانش توسعه سیاسی و اقتصادی و بهویژه میان دانایان به اقتصاد توسعه بهوجود آمده است که ”یک نوع حقیقت که کلبد تجزیه و تحلیل همه مسائل اقتصادی و یا یک نظریه که از تفسیرهای اجتماعی مصون باشد، وجود ندارد“ (نقوی ۲۵:۱۳۷۸). ادعای اساسی لرنر این است که نوسازی از یک منطق تاریخی واحد تبعیت میکند ولی خاورمیانه خلاف قاعده عمل کرده است. هر جا و هر کشور و جامعهای که به قاعده غربی توسعه و نوسازی نزدیک شده باشد، مدرن شده است. داد نیز در پژوهش خود با عنوان رشد سیاسی ”ریشه معیارهای رشد سیاسی را به تجربههای سیاسی غربی و بهویژه اروپائی باز میگرداند“ و بر همین اساس خصلت حقیقی جوامع سنتی را مهمترین مانع نوسازی و رشد در آن کشورها میداند (داد ۵۹:۱۳۶۳). داد اثر لرنر را ”از آثار انگشتشماری میداند که در آن سعی شده هدفها و استراتژیهای مارکسیستی در زمینه رشد با دیگر هدفها و استراتژیها ربط داده شود“ (داد ۱۳۵: ۱۳۶۳). اد اثر لرنر را ”از آثار انگشتشماری میداند که در آن سعی شده هدفها و استراتژیهای مارکسیستی در زمینه رشد با دیگر هدفها و استراتژیها ربط داده شود“ (داد ۱۳۵:۱۳۶۳) اساس بحث لرنر بر گفتمان دانش پژوهی غیریت استوار است.
لرنر از رهیافت هژمونیک لیبرالی آمریکائی دوران پس از جنگ جهانی دوم تبعیت میکند. در این رهیافت دیگران، همان جوامع در حال توسعه (نه توسعه یافته یا تقریباً توسعه یافته) جهان سوم هستند. ”خاورمیانه بهدنبال چیزی است، که غرب آن را پیموده و یافته است“. اما لرنر، به [صرف] جامعه سنتی (جامعه ساکن علاقهمند نیست بلکه به جوامعی میپردازد که دستخوش تحولات سریع [نوسازی] هستند. لرنر، همچون دیگر نظریهپردازان نوسازی دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ (مارتین لیپست، لوسین پای، کارل دویچ، والت روستو و ساموئل همانتینگتون) بر آن است که جامعه سنتی به خودی خود جذابیتی برای مطالعه ندارد. بلکه آن گاه اهمیت مییابد که در آن تحولات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی روی دهد. بر این اساس کتاب لرنر به مسائلی میپردازد که منتقدان کنونی عرب عمدتاً با آنها درگیر هستند؛ ولی از نقطهنظری کاملاً متفاوت.
لرنر با توجه به ایده خود از جامعه سنتی و با توسل به تعریف گرونباوم از نوسازی بهعنوان یک چالش، اظهار میدارد که خاورمیانه با چالشی از روح اثباتی و عقلانی مواجه شده است که اسلام مطلقاً در برابر آن بیدفاع است“. این روح اثباتی و عقلائی قبل از هر چیز بر حوزه عملی طبقات بالا نفوذ کرده است و سبک زندگی آنان را تحتتأثیر قرار داده است. اما بعد از جنگ جهانی دوم و با گسترش رسانههای همگانی این نفوذ در سطح جهانی گسترده شده و کل جامعه را تحتتأثیر قرار داده است. بنابراین ”آشفتگی کنونی خاورمیانه“ از آنجا که ناشی شده است که در پرتو رسانههای جمعی، تحولات ناشی از مدرنیسم از سطح مجامع دانشگاهی آکسفورد و پاریس به تمامی نواحی دنیا کشیده شده است. لرنر خود از آنچه که آن را ”گفتگوی بزرگ در باب ثبات در مقابل تحول“ مینامد. اجتناب میورزد و بر معنای شخصی تحول اتمامی تمرکز میکند. اگر چه او میپذیرد که ”نیروهای تاریخی عمده“ مسبب تحولات اجتماعی دوران بعد از جنگ هستند، اما به دلیل دیدگاه خود، در شناسائی و تبیین این نیروها، ناکام مانده است. زیرا مقولات مبنائی تحلیل او موضع و روانشناسی فردی است و نه ”نیروهای تاریخی“.
از نظر لرنر نوسازی چیزی جز غربی شدن نیست و غربی شدن به زغم او یعنی آمریکائی شدن، اما همچنان که او میگوید، دلیل اینکه چرا واژه نوسازی را بر غربی شدن ترجیح میدهد. سیاسی و عملگرایانه است. ”برخی از رهبران خاورمیانهای چون فرصت مانور سیاسی داشته باشند زیان به تقبیح غرب میگشایند و این برای آنان بسیار مهم است“ و نیز توضیح میدهد که ”چرا ما بهجای غربیسازی، نوسازی را در پژوهش خود بهکار بردهایم“. لرنر نیز چون دیگر نظریهپردازان نوسازی، سرعت تحولات در زمینه نوسازی غربی شدن را شتابنده میبیند. علت این امر آن است که ”برخی از خاورمیانهایها خواهان آن هستند که آنچه طی قرنها در غرب روی داد، در ظرف چند سال در خاورمیانه روی دهد“. اما نکته مهم این است که رهبران و روشنفکران خاورمیانهای طرفداران غربی شدن میخواهند، خاورمیانه را به شیوه خاص خود و بهگونهای جدید و خطرناک، مدرن سازند (مسئلهای که لرنر آن را به رسمیت نمیشناسد) و با توسل به روحیه ملیگرائی افراطی، بیگانه ترسی و استعمارستیزی، کمک و رهبری غربیها را در فعالیتهای خود نفی میکنند).
پژوهش لرنر نه تنها ابعاد بنیادی روند نوسازی را به تصویر میکشد، بلکه رهیافتهای روششناختیای را که نظریه نوسازی جهت تقویت دعاوی خود به آنها نیازمند است نیز بازگو میکند: پیمایش آماری، پرسشنامه، فنون مصاحبه، چارچوب نظری و الگوهای مفهومی که در مباحث متنوع (سیاست، انسجام اجتماعی، توسعه اقتصادی و بچهداری) بهخوبی بیان شدهاند در این مبحث لرنر به دنبال کشف شرایط و نیروهائی است که نوسازی و تحول در خاورمیانه سنتی و در حال گذار پس از سالهای چنگ را سرعت میبخشند یا مانع میشوند. این پژوهش مسئولیت مهمی را عهدهدار است و دو تن از دانشمندان علوم اجتماعی آمریکا - پاوللازارفلد و رابرت مرتون - آن را مهم دانستهاند. سیصد مصاحبهای که در شش کشور ترکیه، لبنان، مصر، سوریه، اردن و ایران انجام شده است، مبین ماهها تلاش است و از طریق آنها از مردم خاورمیانه خواسته شده است تا ”عاداتشان، اولویتهایشات با توجه به تأثیر رسانهای و ارتباطات، مواضعشان در قبال خارجیها و کشورهای خارجی، چشمانداز آنها از زندگی و نیز برخی وجوه مشخص زندگی روزانهشان“ را بیان کنند (Sharabi ۱۹۹۰:۱۵).
لرنر به محدودیت تعداد مصاحبهها و نواقص آنها معترف است؛ محدودیتهائی چون ”زن در مقابل مرد، روستا در مقابل شهر، خوانندگان روزنامه و شنوندگان رادیو در مقابل غیرخوانندگان و شنوندگان. لرنر در پی پاسخگوئی به سؤالات زیر است، چرا برخی کشورها چون لبنان دارای تحولات سریع بودهاند و برخی دیگر (مانند ایران) در نوسازی عقبمانده و سست شدهاند؟ چرا برخی کشورها (چون ترکیه) در روند تحولات سریع نوسازی باثبات ماندهاند و برخی دیگر (مصر) تنها از طریق خشونتهای دامنهدار در این راه گام برداشتهاند؟ (پیشگفتار).
بیطرفی ارزشی که لرنر بر خود تحمیل میکند و اجتناب او از ”جانبداری“ چشمانداز خاصی را پیش روی او میگشاید که از زاویه آن بهسختی میتوان برای نوسازی - جایگزینهائی به مثانه راهحلهائی برای مشکلات سیاسی و اجتماعی موجود یافت. اگر قرار است برتری امر روانشناسانه بر امر اجتماعی و الویت فرد بر گروه به این رهیافت عینیتهای قطعی ببخشد، (که البته گاهی این گونه است) همزمان، همین عامل اساساً بر ایدئولوژی محافظهکارانه رهیافت نوسازی لیبرال هم سرپوش میگذارد. جدای از سرعت روند تحولات اجتماعی، این تحولات با مخالفت ضمنی از تغییرات سریع و افراطی اغلب از وضع موجود حمایت میکنند.
لرنر تا آنجا بر ایده خود ثابت قدم است که برای استدلال و تقویت آن به آیهای از قرآن نیز متوسل میشود که ”امتهای بسیاری قبل از تو گذشتهاند ... و زمین سیر کن و عاقبت کسانیکه پیامبران را تکذیب کردند، مشاهده کن“. (۱۳۷ آلعمران/ص۱۲۶). لرنر نوسازی را بر اساس چشمانداز وحدت در کثرت، معرفی میکند که اجبارهای مشترکی را برای تمام مردم در گذار از سنت به مدرنیته تحمیل میکند. ”ما این اجبارهای مشترک را در طول قرنهای گذشته نوسازی در غرب و دهههای اخیر نوسازی در جهان معاصر، مشاهده کردیم“. تجدد در هر جا برای لرنر یک معنا دارد: سبک مشارکتی زندگی. او در مجموعه مطالعات موردی خود بهدنبال این نظریه نوسازی است.
اگر گفتمان دهه لرنر در باب توسعه - طبق گفته مایرون وینر در باب نوسازی جامعه - در دو موضوع مخالف خلاصه شود: ”یکی تلاش برای تغییر ارزشها و انگیزه و سپس رسیدن به توسعه و دیگری ایجاد فرصت در مردم و تحریک انگیزه آنها جهت رفتار به شیوه نو“ (وینر ۴:۱۳۵۳ - ۱۷) در آن صورت میتوان دیدگاه لرنر را حد وسط این دو موضوع قرار داد؛ البته با گرایش بیشتر به موضوع اول. با این حال بر خلاف وینر که تصریح میکند که مشکل است برای تسریع توسعه تنها یک پیشنهاد مقدم شناخته شود، لرنر بر یک شیوه واحد (آمریکائی یا غربی شدن) تأکید دارد. وینر بر این دیدگاه ایراد میگیرد و میگوید: امروز اصطلاح نوسازی غالباً همان معنای رشد اقتصادی را دارد و یا مترادف دلپذیرتری است از مفهوم آمیخته به ابهام دیگری که غربی شدن باشد. استفاده نابهجائی که از اصطلاح شده است گاه این وسوسه را در ما ایجاد میکند که از بهکار بردن واژه نوسازی به خوداری کنیم“ (وینر ۶:۱۳۵۳).
معنای شخصی نوسازی از وجهی دیگر بر نفوذ نگرش مارکسیستی بر نظام و ادبیات توسعه در ایران دلالت دارد. اغلب نظرها، نظریهها و فعالیتهای انجام شده در ایران از میان دو گزینه انسان نو یا نهادهای نو، بر اولی تأکید داشتهاند و تغییر ارزشها و مواضع را دنبال کردهاند. از این منظر برای استقرار یک نظام دموکراتیک کارآمد لازم است ابتدا بعضی ارزشهای دموکراتیک از قبیل مدارا و تحمل عقاید مخالف و ترجیح مذاکره بر خشونت در جامعه پدید آیند.
بازخوانی پژوهش دانیللرنر و مطالعه موردی ایران
مرتضی بحرانی
مرتضی بحرانی
منبع : فصلنامه اقتصاد سیاسی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست