پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
مجله ویستا

بحران هویت و سیاستهای توسعه در ایران


بحران هویت به عنوان یکی از مهمترین بحرانهای جوامع معاصر به خصوص جوامع جهان سوم شناخته شده است. از یک دیدگاه، منشأ پیدایش این بحران در کشورهای جهان سوم و از جمله کشور ما ایران به ظهور عصر جدید در اروپا مربوط میگردد. به دنبال رخدادهایی از قبیل انقلاب علمی- ادبی رنسانس ، اصلاحات مذهبی، کشف راههای دریایی و انقلاب بازرگانی و سرانجام انقلاب صنعتی، اروپای قرون وسطی از خواب ژرف و بلند – به ویژه در قلمرو اندیشه و نوآفرینی – بیدار شد و فرایند تاریخی جدیدی را آغاز کرد. به دنبال این تحولات اروپا در واقع دو مرحله اساسی را پشت سر گذاشت: در مرحلهٔ نخست اروپا از قرون وسطی و نظام فکری آن بیرون آمده،از هویت دینی خود خارج شد. مرحلهٔ دوم نیز واکنشی بود که ازآغاز دورهٔ جدید در مقابل چنین وضعیتی در اروپا پدید آمد و با تفکرات روشنفکری ادامه پیدا کرد.
از دیدگاه نویسندگان و متفکران عصر روشنگری، قرون وسطی و هویت دینی عین سیاهی و ظلمت است و جریان و نهضت آنها است که روشنگر میباشد. در چنین وضعیتی است که متفکران غربی از جمله هگل پرسش از آگاهی را طرح میکنند؛ آگاهی غربیای که از سنت خود به در آمده و بنابراین دچار بحران هویت شده است. از این رو تا زمانی که انسان از سنت خود فاصله نگرفته باشد بحث بحران هویت پیش نخواهد آمد، ولی آن جایی که انسان به هر دلیلی از این سنت بیرون آید ، مسأله خودآگاهی و بحران هویت به میان میآید. این تحول در اروپا از دورن و آگاهانه به وجود آمد و بحران هویت اروپاییان از طریق جایگزینی یک هویت جدید تا حدود زیادی حل و فصل گردید ، اما بحران مذکور در خارج از اروپا و در جوامع جهان سوم در وضعیتی دگرگونه اتفاق افتاد.
در حالی که اروپا از درون متحول شده بود و به تدریج در راه بازیابی هویت خویش حرکت میکرد، مناطق اسلامی با از دست دادن عنصر پویایی و شکوفایی خود و زیر فشارهای همه جانبهٔ خارجی هر روز بیش از پیش دچار رکود، سرگشتگی و از خود بیگانگی میشدند. در عین حال اروپا به دنبال تحولات فکری، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، و تکنولوژیکی خود به تدریج و به ترتیب در مقاطع مختلف عصر جدید از مقولات قدرت نظامی، اقتصادی و دانایی برتر برخوردار شد و در جهت تأمین منافع خود، تهاجم همه جانبهای را عیله کشورهای غیر اروپایی و از جمله مناطق اسلامی آغاز کرد. اروپاییان ابتدا با بهرهگیری از قدرت نظامی برتر خود که آن را نیز مدیون تحولات فکری و تکنولوژیکی خود بودند، اوضاع و احوال "استعمال کلاسیک" را بر اکثر قریب به اتفاق مناطق جهان حاکم ساختند و در مقطع بعدی با استفاده از برتری اقتصادی خویش " امپریالیسم نو" را پدید آوردند و امروزه نیز با بهرهگیری از تکنولوژی ارتباطات و دانش کاربری برتر، نفوذ و سلطهٔ خود را به نحوی دیگر استحکام میبخشند که در ادبیات و مکتوبات انقلاب اسلامی از این پدیده به "تهاجم فرهنگی" تعبیر میشود.
در مقابل چنین تهاجم همه جانبهٔ سیاسی – نظامی، اقتصادی – تکنولوژیکی و فکری – فرهنگی غرب، جوامع مسلمان و از جمله جامعهٔ ایرانی واکنشهای متعدد و متضادی را به نمایش گذاشتند. به گفته " ریچاردکاتم۱" در مقابل آنهایی که به مسأله نفوذ غرب اهمیت میدادند سه راه حل وجود داشت تا به مبازرهطلبی غرب پاسخ دهند:
آنها میتوانستند بدون قید و شرط تسلیم شوند و فرهنگ غربی را با همان سرعتی که میتوانست جذب شود قبول کنند؛ میتونستند با غرب در تمام جلوههایش بجنگند ، و میتوانستند به یک موقعیت دفاعیترعقب نشینی نماینددرواقع هر یک از این سه راه حل در ایران هواداران خود را داشت. در بین رهبران مذهبی فقط راه حل اول بود که بالاتفاق مردود شناخته میشد۲.
جریانات و حوادث مورد اشاره و نفوذ فرهنگ و تمدن غرب، منازعاتی را در درون جامعهٔ ایرانی اواخر دورهٔ قاجاری و عصر مشروطیت پدید آورد که در این نوشتار از آن به "بحران هویت ایرانیان" تعبیر میشود. این بحران در ایران از دورهٔ قاجاریه بتدریج شکل گرفت، در انقلاب مشروطهٔ ایران تجلی عینی و عملی پیدا کرد ؛ در دورهٔ رضا شاه با پیروزی غیر مذهبیها ادامه یافت و در نهایت در حوادث انقلاب اسلامی ایران به شکل تعارض میان گروههای ملیگرا، آزادیخواه و لیبرال، غربگرایان و حتی شرقگرایان از یک طرف و گروههای مذهبی، سنتی و محافظهکار از طرف دیگر جلوه نمود که در نهایت با غلبه طیف سنتی – مذهبی همراه شد.
بنابراین جامعهٔ ایرانی در مقطع عصر جدید تحت نفوذ و تأثیر فرهنگ و تمدن بیگانه از سنت خویش فاصله گرفت و دچار بحران هویت شد ؛ ولی اندیشهوران، متفکران و نخبگان ایرانی هیچگاه این موضوع را به صورت آگاهانه، قاطع و جدی به بحث و بررسی نکشیدند و از این رو منافع ، مصالح و استراتژی ملی و سرانجام هویت ملی نیز به روشنی تبیین و توجیه نشد. بنابراین وفاق و اجماع نظر کلی در مورد چنین مفاهیم اصلی به وجود نیامد و منافع، مصالح و استراتژی ملی در کش و قوسهای متعدد میان طیف تجدد طلب از یک طرف و طیف سنتی و مذهبی از طرف دیگر یله و رها شد که این امر خود، توسعه و ترقی ایران را با دشواریهای بیشماری روبرو ساخته و میسازد.
در این نوشتار" بحران هویت" در مقام یکی از مباحث و بازدارندههای اصلی توسعه در ایران که حل آن میتواند بنیان یک جامعه را شکل داده، به آن هویت و هستی بخشد، بررسی میشود.
● مبانی نظری بحران هویت۳
مفهوم " هویت"۴ از مفاهیم اساسی و در عین حال بسیار پیچیدهٔ علم سیاست است. این مفهوم در دو سطح فردی و جمعی میتواندتعبیر و تفسیر شود. از یک نظر، مفهوم هویت را میتوان در قالب نظریههای روانشناختی سیاسی همانند نظریات " اریک فروم" بررسی کرد و از سوی دیگر این مفهوم در آراء و اندیشههای جامعهشناختی افرادی چون " هانا آرنت" و " امیل دورکهایم " منعکس است. در سطحی دیگر از این مبحث، مفاهیم " هویت " و " بحران هویت" در چارچوب نظریههای توسعهٔ سیاسی و تأسیس کشورهای ملی و فرآیند " ملت سازی"۵ مطرح میگردند.
نظریات روانشناسانهٔ سیاسی و جامعه شناسانهٔ افرادی همچون " اریک فروم" "هانا آرنت" و " امیل دورکهایم" را میتوان در محدودهٔ « نظریههای تغییر درونی»۶ که از نظریات بسیار اساسی در علم سیاست و جامعهشناسی سیاسی است و به منزلهٔ منطق بسیاری از تحلیلها به کار میرود، جای داد. ریشههای این نظریه به یکی از آراء عمدهٔ علوم اجتماعی مدرن یعنی به نظریه دورکهایم در باب " تقسیم کار اجتماعی" و الگوی اندام وارهای از جامعه برمیگردد. به نظر دورکهایم جامعه یک موجود زنده است و افراد به مثابه یاختههایی هستند که اعضای این جامعه را تشکیل داده و به صورت یک موجود زنده از نظر همبستگی اجتماعی متحول میشوند. جوامع به طور مستمر از حالت ابتدایی و ساده به حالت مدرن و پیچیده سیر میکنند و در هر مرحله همبستگیهای قبلی فرو میپاشند و همبستگیهای جدیدی جای آنها را میگیرند.
جوامع ابتدایی از یک نوع همبستگی سلولی – مکانیکی ساده برخوردارند. ویژگی اساسی این نوع جوامع وجود یک وجدان جمعی و همگانی بسیار قوی است به گونهای که وجدان فردی در چنین جوامعی تا حد زیادی زیر سیطرهٔ وجدان جمعی است۷.
به تدریج که جوامع از حالت ابتدایی خارج شده و به سوی نوگرایی پیش میروند، همبستگیهای اجتماعی پیشین فرو میپاشند. این در حالی است که هنوز همبستگیهای اجتماعی جدید شکل نگرفتهاند؛ از این رو در حالت گذار جوامع از یک مرحله به مرحلهٔ دیگر- به عنوان مثال از حالت ابتدایی به پیشرفته – همبستگی اجتماعی به ضعیفترین نقطهٔ خود میرسدو نیروهای گسستگی در اوج قرار میگیرند. در چنین حالتی است که جوامع دچار سرگشتگی و بیهویتی شده، به تعبیر دورکهایم حالت " آنومی" در جوامع پدید میآید. این حالت تا زمانی استمرار خواهد یافت که جامعه از حالتگذار خارج شده، در مرحلهٔ بعدی استقرار یابد. در این مرحلهٔ جدید از تحول اجتماعی ، نیروهای همبستگی جدیدی به وجود میآیندو جامعه را از حالت آنومی خارج میسازد.
بنابر نظر دورکهایم جوامع همانند ارگانیسمها دچار تحول و در نتیجه عدم انسجام و گسیختگی میشوند. گسیختگی مورد بحث شباهت زیادی با نظریهٔ روانشناسان در مورد فقدان ارزشها و هنجارهای یگانه در ذهن فرد و یا تعدد شخصیت در فرد دارد. حالت گسیختگی در فواصلی که جامعه از یک مرحله به مرحله دیگر در حال گذار است به وجود میآید. در چنین وضعیتی وجدان مشترک جامعه به زوال میگراید، ارزشها و هنجارهای قبلی فرد فرو میپاشند، چندگانگی ارزشی در سطح جامعه پدیدار شده و جامعه دچار تعدد شخصیت میشود. این وضعیت در مرحلهگذار و نوسازی جوامع اتفاق میافتد . در حالت نوسازی، همبستگی قبلی از میان میرود و این در حالی است که هنوز ابزارهای همبستگی جدید به وجود نیامدهاند. از این رو حالت سرگشتگی یا آنومی در سطح جامعه نمایان میشود.
نوسازی جامعه موجب پیدایش گروههای جدید و جابجایی گروههای قدیم میشود. این گروههای جدید به ناچار باید خود را با وضعیت نو" شناسایی۸" کنند و هویت جدیدی به دست آورند.
از نظرات دورکهایم چنین برمیآید که تاریخ در دو بعد حرکت میکند؛ در حالی که یک بعد از حرکت تاریخ شامل نوسازی، تقسیم کار، افزایش پیچیدگیها و پیدایش نیروهای گسستگی است، بعد دیگر آن در بر گیرندهٔ پیدایش همبستگیهای جدید است. از این رو در هر جامعهای به طور مستمر نیروهای گسستگی پیدا میشوند که در برابر نیروهای همبستگی ایستادگی میکنند. بنابراین یک نوع تضاد و کشمکش همیشگی میان این نیروها برقرار است.این حالت را میتوان به وسیلهٔ شکل زیر به تصویر درآورد:
به طور کلی بنابر نظر دورکهایم دورهایی در حیات ارگانیسم جامعه پدیدار میشوند که در آنها عامل وحدت بخش نخستین (وجدان جمعی) دچار خلل میشود این وضعیتی است که در آن ازیک طرف پیچیدگیهای جامعه به پیش رفته و گروههای جدیدی پیدا شده، و انسجام سنتی نیز به هم ریخته است و از سوی دیگر نظام جدیدی نیز استوار نشده است. در این نقطه است که وضعیت بیهنجاری (آنومی) یا چندگانگی هنجاری پدید میآید. در این حالت نظام ارزشی مشترک از بین میرود و نظامهای ارزشی گوناگونی زاده میشوند. مهمترین تحولی که دنیای جدید را مشخص میکند همین پیدایش نظامهای ارزشی مختلف است که وضعیت آنومی را به همراه میآورند. تحولات سیاسی و اجتماعی در جوامع مدرن را نیز میتوان انعکاسی از وضعیت آنومی در این گونه از جوامع به شمار آورد.
دیدگاه دورکهایمی و مفهوم آنومی کاربرد گستردهای در بحث تحولات اجتماعی جوامع در حال توسعه دارد. ساموئل هانتینگتون در کتاب " سامان سیاسی در کشورهای دستخوش دگرگونی"اساساًمفهوم آنومی را برای توضیح ناآرامیها و انقلابات در جوامع در حال توسعه که در واقع از سنخ ناآرامیهایی است که در کشورهای غربی در مرحلهٔ صنعتی پیدا شد، به کار میبرد. به نظر " هانتینگتون" جوامع در حال توسعه دچار وضعیت نوسازی شدهاند . البته باید گفت که در این دیدگاه، نوسازی و توسعه دو مفهوم متفاوت هستند. نوسازی در واقع بعد افزایش پیچیدگیهای جامعه، تقسیم کار و تنوع فرهنگی و پیدایش گروههای جدید را در بر میگیرد که در نتیجه آن، تقاضای مشارکت سیاسی در جامعه بیشتر میشود. مهمترین شاخص نوسازی به عقیدهٔ هانتینگتون همین " افزایش تقاضای مشارکت" است. نوسازی در اصل ، بعد منازعه بر انگیز تحولات اجتماعی و در واقع درهم ریزندهٔ همبستگی سنتی است.
ولی توسعهٔ سیاسی به مفهوم نهادمند شدن سیاست۹ است. این توسعه زمانی حاصل میآید که برای تنوعات و پیچیدگیهای جدیدی که در نتیجهٔ نوسازی به وجود آمدهاند، نهادهایی ساخته شوند که موجب انسجام و همبستگی در درون جامعه سیاسی شوند. بدین ترتیب بحث توسعه معادل بحث وجدان جمعی دورکهایم است. توسعهٔ سیاسی در واقع بعد درمانگر تحولات اجتماعی است در حالی که نوسازی موجب بیماری اجتماعی میشود.
رابطهٔ مفاهیم نوسازی – آنومی، از یک سو و توسعه – ثبات ، از سوی دیگر در منحنی زیر نمایش داده میشود:
از سوی دیگر دیدگاه دورکهایمی به وسیلهٔ اندیشهورانی همچون هاناآرنت، اریک فروم، اسملسر و هوزر برای تبیین و توجیه تحولات و جنبشهای اجتماعی قرن بیستمی مورد استفاده قرار گرفته است. نظریهٔ دورکهایمی نظام اجتماعی را به منزلهٔ ارگانیسمی ساده توصیف میکند که از سادگی به پیچیدگی رفته و در این فرآیند همانند ارگانیسمهای متکامل ممکن است دچار از هم گسیختگی دورنی شود. به نظر وی انسان اوائل عصر مدرن در همه جا دچار یک نوع " ازجا دررفتگی"، ناهمبستگی یا آنومی شده است؛ همچنین جوامع در حال گذار نیز جوامعی هستند که ارزشهای مشترک و نهادهای سنتی در آنها در حال از هم پاشیدن است و مجموعهٔ ارزشهای جدید نیز هنوز مستقر نشدهاند؛ از این رو نویسندگان نامبرده و به ویژه هانا آرنت با بهرهبرداری از نظرات دورکهایم به این نتیجه رسیدهاند که جنبشهای تودهای قرن بیستمی و دولتهای توتالیتر از درون همین حفرههای گسیختگی و عدم انسجام به ظهور رسیدهاند.
در واقع " حاشیه نشینی۱۰ وضعیت انسان مدرن است این مفهوم در کنار مفاهیمی همچون "بحران هویت" و "آنومی " قرار میگیرد و منظور از آن اینست که انسان معاصر (که در حال گذار از یک فرایند به فرآیند دیگر است)، نسبت به آن ذهن جمعی و روح جمعی جامعه دچار گسیختگی و حاشیهنشینی شده است و از درون این از هم گسیختگی است که ویژگی سیاست و حکومت و جنبشهای قرن بیستمی خلق میشود. از این رو سیاست و حکومت در کشورهای در حال توسعه و تحولات جاری در این گونه کشورها ( با توجه به اینکه این کشورها به تازگی وارد حالت از هم گسیختگی شدهاند) میباید بر مبنای وضعیت آنومی، حاشیهنشینی و بحران هویت شناسایی شود.
" کورن هوزر" معتقد است که جامعهٔ تودهای بخشی از جامعه است که افراد حاشیهنشین در آن قرار دارند. به عبارت دیگر این بخش از جامعه ارتباطات ارگانیکی روحی کمتری با کل جامعه دارد و افراد آن مؤلفههای همبستگی سنتی را از دست دادهاند. وی جوامع سیاسی را براساس میزان برخورداریشان از خصلت آنومی به چهار نوع تقسیم میکند: ۱- جامعه سنتی۱۱ ، ۲- جامعه سیاسی پلورالیستی۱۲ ، ۳- جامعه سیاسی تودهای۱۳ ، ۴- جامعه سیاسی توتالیتر۱۴.
در جامعهٔ سنتی هر چند که مشارکت سیاسی کم است ولی در درون جامعه همبستگیهای سنتی وجود دارند و مردم در درون نهادهای قومی ، قبیلهای ، صنفی ، و مذهبی و جز آن احساس امنیت میکنند و فرد (به گمان خود)در درون شبکهٔ امنی از ضوابط اجتماعی زندگی میکند.
در چنین جامعهای خانواده گسترده، شهرها کوچک و همبستگی زیاد است؛ یعنی افراد، آنومیک و گسیخته نیستند که احتیاج به بسیج ایدئولوژیک داشته باشند؛ ولی هنگامی که جامعه از حالت سنتی خود خارج شده و به سوی مدرنیسم حرکت میکند، تمامی بیقراریهای عصر مدرن رخ نمایانده و بحران هویت و یا حالت آنومی پدیدار میشود. البته توجه به این نکته ضروری به نظر میرسد که جوامع پلورالیستی، تودهای و یا توتالیتر هر یک در شرایط متفاوتی از چگونگی تحول بحرانها به وجود میآیند.
جامعهٔ پلورالیستی جامعهای ایدهآلیستی است که وضعیت آنومیک در آن از بین رفته و همبستگیهای جدید در حالت نوگرایی پدید آمدهاند. در چنین وضعیتی بقایای جامعه سنتی نابود، وضعیت آنومی طی و به تدریج نهادها و سازمانها و تشکلات فکری و روحی پدیدار شدهاند؛ به عبارت دیگر، انسان مدرن باز هم احساس میکندکه در درون یک شبکهٔ پیچیده از روابط اجتماعی حمایت میشود.
جامعهٔ تودهای و توتالیتر زمانی به وجود خواهند آمد که بحران هویت یا حالت آنومیک باعث "اتمیزه شدن" افراد در درون جامعه شده و تشنگی افراد برای یک نوع همبستگی جدید به شدت احساس شود.
هاناآرنت در این باره چنین میگوید:
... حقیقت این است که تودهها از میان تکه پارههای یک جامعهٔ شدیداً ذرّه ذرّه شده رشد یافته بودند که ساختار رقابتآمیز همراه با تنهایی فردی آن، تنها از طریق عضویت در یک طبقه تعدیل میشد. ویژگی اصلی انسان تودهای ، نه سنگدلی و نه واپسگرایی است، بلکه انزوا و نداشتن روابط اجتماعی بهنجار، ویژگی اصلی این انسان را میسازد۱۵.
همچنین خیالپردازی و گسترش تصورات و توهمات جمعی و توسل به نیروهای رهایی بخش از ویژگیهای چنین دورانی است. منجیگرایی (انتظار هزارهای حضرت مسیح) جنبشهای مذهبی و بازگشت به صدر مسیحیت یا جامعهٔ آرمانی از دست رفته، در این دوران مشهود میشوند. در این دوران ضعف همبستگی و هویت انسان امروزی، منبع اصلی جنبشهای فاشیستی و ناسیونالیستی فراگیر است. جامعهٔ تودهای به دنبال همبستگی است ولی از آن جا که دولت تودهای نمیتواند همبستگی موعود را به جامعه بازگرداند، به ایجاد همبستگیهای کاذب دست مییازد و با اندیشههایی از قبیل "راسیونالیسم دولتی"، تفکرات نژادی و یا ایجاد هویت به وسیلهٔ احیاء همبستگی ملی، سعی میکند بر این بحران چیره گردد. جامعهٔ توتالیتر در واقع همان جامعهٔ تودهای است که نخبهٔ آن شکل گرفته و نفوذ ناپذیر شده است، به گونهای که تودههای مستعد بسیج و ایدئولوژیک شدن، از طرف این نخبه به خدمت گرفته میشوند.
"اسملسر" نیز در کتاب "رفتار تودهای۱۶" خود مباحث بالا را به شیوهای دیگر بیان میکند، به نظر وی نوسازی به منزلهٔ محمل اصلی از هم گسیختگی ، دنیا را متحول کرده و هر جا که نوسازی بیشتر بوده از هم گسیختگی نیز افزونتر بوده است. به اعتقاد اسملسر جنبشهای تودهای قرن بیستم در واقع دنبالهٔ همان جنبشهای هزارهای قدیمی است که در عصر جدید به دلیل ناامنی ، اضطراب و فقدان همبستگی ناشی از انقلاب صنعتی و نوگرایی به وجود آمدهاند. در این دوران" وضعیت انفصال ارگانیک۱۷" بر انسانها حاکم میشود. ناخرسندی انسان مدرن، خوابها یا توهمات جمعی ( که برای خروج از وضعیت از هم گسیخته در جمع آشفته به وجود میآیند) و پدید آمدن ایدئولوژیها، از جمله خصلتهای دورانگذار به نوگرایی است.
باید گفت که در "وضعیت انفصال " است که جنبشهای جمعی پدید میآیند. این جنبشها در واقع عبارتند از هیجانهای جمعی و دست و پا زدنهای انسان معاصر که برای هویت بخشی به خود صورت میپذیرند. مدهای فکری ، مدهای زیستی ، عرفان جدید، هیپیگری و جز آن که همهٔ آنها تلاشهایی در جهت رهایی از این وضعیت از هم گسیخته به شمار میآیند، نمونههایی از این وضعیتاند.
جنبشهای جمعی خود بر دوگونهاند:
الف- جنبشهای معطوف به هنجار،
ب- جنبشهای معطوف به ارزش.
جنبشهای معطوف به هنجار جنبشهای اصلاحگری بوده، و درصدد ایجاد انقلاب روحانی نسیتند. ولی مهمترین جنبشهای قرن بیستم، جنبشهای معطوف به ارزش هستند، جنبشهایی از قبیل انتظار موعود، هزاره گرایی جدید، جنبشهای ناسیونالیستی جدید و جنبشهای دیگری که در صدد پدید آوردن انسجامی جدید اند همه در وضعیت انفصال رخ مینمایانند. در دوران انفصال آمادگی ساختاری جهت پیدایش دولت توده ای،جنبش توده ای و ایدئولوژی توده ای وجود دارد و عواملی از قبیل تورم،جنگ و جزآن به منزلهٔ کاتالیزور عمل کرده و این وضعیت را فعال میسازند.
سرانجام "اریک فروم"نیز وضعیت آنومی و بی هویتی را در کتاب "گریز از آزادی"۱۸ ،خود به بحث میگذارد. عصارهٔ اندیشهٔ فروم این است که در عصر مدرن، انسان از امنیت دور شده و وارد عصر آزادی شده است: ولی در این دوره، از آزادی سرخورده شده و از آن میگریزد. در عصر مدرن فردگرایی افراطی موجب شده که انسان به صورت مهره ای تنها در جامعه رها شود و در آن هیچ تکیه گاهی نداشته باشد و هر فردی از افراد جامعه براساس اصل رقابت، باید بتواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد. از سوی دیگر سکولاریسم، انسان مدرن را از معنویت جدا ساخته و راسیونالیسم نیز وی را بر عقل ناقص خویش متکی کرده است. و همهٔ اینها باعث شده اندکه انسان مدرن دچار رهاگشتگی شود، از این رو انسان مدرن، از آزادی که موجب بی امنیتی و بیاتکایی او شده است میگریزد و به دامان رهبرانی میافتد که همبستگی را وعده میدهند. جنبشهای توده ای و توده ای شدن جوامع مدرن حاصل چنین فرآیندی است.
● تعابیر مختلف از "هویت" و "بحران هویت"
در این قسمت از نوشتار تعابیر و تفاسیر گوناگونی که از مفهوم هویت وجود دارند، عرضه شده و در کنار هر تعریف حالت بحران هویت مربوط به آن تعریف نیز آورده میشود، زیرا بیهویتی مرتبط با تعریف و تفسیری خواهد بود که از پدیدهٔ هویت به عمل میآید.
برخی "هویت" را پدیده یا حالتی توصیف ناشدنی در نظر میگیرند زیرا هویت در نظر اینان صرفاً یک "احساس" است، نوعی احساس استقلال و این که یک "من"یا "ما" ی مبهم و حتی ناشناخته وجود دارد. احساس هویت بگونهٔ معمول، ریشه های واقعی دارد و بسیاری از این ریشه ها قابل کشف هستند ولی آن ریشه های واقعی و این احساس هویت ضرورتاً لازم و ملزوم هم نیستند: برای نمونه احساس هویت ملی را گروهی به سرزمین، نژاد، خون، زبان، دین و امثال آنها باز میگردانند، حال آن که احساس هویت ملی گاه بدون برخی از آنها نیز ظاهر میشود.مفهوم "بحران" را نیز میتوان بر یک وضعیت یا شرایط خطرآفرین، بی ثبات، ناپایدار و دچار اختلال اطلاق کرد. در شرایط بحرانی، دستگاه یا نظام مورد نظر کارکردی برحسب انتظار ندارند و یا ساخت آن دچار از هم گسیختگی شده است. در حوزه های مختلف علوم سیاسی نیز مفهوم بحران با معانی گوناگونی چون پریشانی۱۹ ، هراس۲۰، فاجعه۲۱ ، مصیبت۲۲ ، خشونت۲۳ ، بالقوه و یا بالفعل، و یا به منزلهٔ نقطه عطفی در تحلیلهای تصمیم گیری به کار گرفته شده است۲۴.
بنابراین "بحران هویت" پدیده یا احساسی است که از نوعی بی ثباتی، اختلال در کارکردها یا اجزاء موجود در نظام یا گسیختگی ساختی در یک "من" فردی یا اجتماعی گزارش میدهد و در ایجاد این نوع احساس، هم عناصر عینی و هم عناصر ذهنی، و نیز عوامل فکری و ارزشی دخیل میباشند۲۵.
در یک تعبیر دیگر هویت را مجموعهٔ عناصری از شخصیت فرد تعریف کرده اندکه به وی امکان میدهد تا موضع خود را نسبت به جهان و دیگران مشخص کند. فرد صاحب هویت تصویری خاص و روشن از خود و جامعه و جهان داشته، دارای نظام ارزشی معینی است که در آن خوبها و بدها و بایدها و نبایدها هر یک جایگاه خود را دارند: از این رو چنین فردی در قبال مسائل و مشکلاتی که با آنها روبرو میشود بلاتکلیف نیست. فرد و جامعه ای که دارای هویت باشد در واقع معیار درونی نیز دارد و در این صورت بیهویتی مساوی با نبود معیار و نداشتن موضعی واحد نسبت به وقایع اطراف خواهد بود و در این صورت فرد یا جامعهٔ بیهویت با خلأ درونی در زندگی مواجه خواهد شد که این خود از جمله عوارض بیهویتی به شمار میرود۲۶.
به طور کلی در علوم انسانی یکی از ویژگیهای شخصیت، احساس هویت است: و آن عبارت است از احساسی که انسان نسبت به استمرار حیات روانی خود دارد. یگانگی و وحدتی که فرد در مقابل اوضاع و احوال متغیر خارج در حالت روانی خود احساس میکند، از ویژگی های هویت مستحکم انسانی است. هویت زمانی مطرح میشود که انسان با ""غیر" مواجه شود. این "غیر" میتواند جامعه ای دیگر، طرز تفکرهای مختلف و نقشهای جدیدی باشدکه انسان به عهده میگیرد. تا زمانی که زندگی به یک شکل و صورت ادامه مییابد و فرد یا اجتماع خود را با غیر مقایسه نمیکند، احساس تفاوت، اختلاف و هویت یا شخصیت پدیدار نخواهد شد. تا هنگامی که غیری نباشد انسان به ویژگی خود آگاه نمیشود و هویتی در میان نمیآید. در واقع مسألهٔ هویتی که امروزه مطرح است بدین جهت است که انسان مدرن شخصیت ملی، بومی و تاریخی خود را با تحولات اخیر تمدن و فرهنگ میسنجد و چون در این انطباق مشکلاتی پیدا میکند به خود برمیگردد و این سؤال برایش پیش میآید که من کیستم؟
از این رو هویت و بحران هویت ممکن است در دو سطح بررسی شود: نخست، در سطح شخصیت فردی و تکوین این نوع شخصیت و مسائلی که در بحران شخصیت فردی مطرح است (که یک مسأله روانشناختی به شمار میرود). دیگر، در سطح شخصیت اجتماعی که فرد در ضمن زندگی و در درون مجموعه ای از قبیل قوم، قبیله یا ملت پیدا میکند. آنچه در این نوشتار مورد نظر بوده و اهمیت خاصی دارد، شخصیت اجتماعی است و این نوع از شخصیت و هویت تا زمانی که در مقابل تمدنها و فرهنگهای مختلف قرار نگرفته باشد به آرامی تکوین مییابد:اما هنگامی که شخصیت اجتماعی و فرهنگی انسانها در مقابل تمدنها و فرهنگهای مختلف دیگر قرار میگیرد و با آنها مقایسه میشود، ممکن است نوعی دوگانگی و بیگانگی در این شخصیت احساس شود۲۷.
بنابراین بحران هویت اساساً مبتنی بر این باور است که آدمیان برای معنی بخشیدن به زندگی، به تبیین روابط خود با دیگران و با محیط طبیعی در یک چارچوب ارزشی نیاز دارند، و دیگر اینکه هرگاه عناصر اصلی نظام ارزشی سست شوند یا یکپارچگی خود را از دست دهند، هویت فرد یا گروه دستخوش عدم تعادل یا "بحران" میشود. در یک جامعهٔ به اصطلاح سنتی، بسیاری از عناصر هویتبخش جنبهٔ محلی دارند و وفاداریهای فرد بگونهٔ عمده متوجه ارزشهای قبیله ای، ایلی و عشیره ای است: حال آنکه در یک جامعهٔ به اصطلاح مدرن، علایق و وفاداریهای محلی در بسیاری از زمینه ها به سوی منافع و مصالح گسترده تر و عام تر سوق داده میشوند.
از آنجا که در عصر جدید عرصهٔ منافع و مصالح گروهی از سطح قوم و قبیله و اجتماعات کوچک به سطح جامعه ای بزرگ به نام "ملت" گسترش یافته است، بنابراین یکی از عمده ترین مسائل جوامع در حال توسعه این است که چگونه علائق و منافع محلی پراکنده را در چارچوب ارزشها و احساسات "عام گرایانهٔ" جدید که لازمهٔ تأسیس "ملت"است، همسو، هماهنگ و سازماندهی کند. انتقال از تشکّلهای محلی به یک تشکّل ملی مستلزم دست کشیدن از شماری از ارزشها و علائق همبستگی آور محلی و پیوستن به ارزشها و هنجارهایی است که حداقل همبستگی لازم برای ایجاد یک جامعهٔ بزرگ ملی را فراهم میآورند. به دیگر سخن، این انتقال نیازمند ایجاد دگرگونیهایی در هویت فردی و گروهی است که به صورت "بحران هویت" ظهور مییابد۲۸.
● جایگاه بحران هویت در تئوریهای توسعه
امروزه در قلمرو علم سیاست ویژگی حکومتها را بگونهٔ معمول تحت پنج محور کلی مورد بحث و بررسی قرار میدهند: ۱- محور هویت ۲- محور مشروعیت ۳- محور مشارکت ۴- محور توزیع اقتصادی ۵- محور بروکراسی یا میزان اشاعهٔ قدرت دولتی در سطح کشور.
ترتیب محورهای مذکور براساس اهمیتی است که در بحث توسعه دارند. محور اوّل یعنی مقولهٔ هویت نخستین گام در جهت توسعه سیاسی محسوب میشود، زیرا بحث هویت با فرایند "ملت سازی۲۹" و ایجاد "دولت ملی۳۰" ارتباط پیدا میکند و دولت ملی واحد سیاسی مقبول عصر حاضر است. نظام بین الملل حاضر از لحاظ سیاسی نه براساس دولت شهرهای یونان باستان و نه براساس امپراتوریهای بزرگ، بلکه براساس دولتهای ملی استوار است. از این رو گروههای مردمی اگر بخواهند در صحنهٔ جهان امروزی به صورت واحدی سیاسی مشروعیت یابند و در جهت کسب منافع خویش به رقابت پردازند، باید برای ایجاد ملّت و تشکیل دولت ملی از طریق حل مسأله هویت اقدام کنند.
بنابراین بحث از هویت در علم سیاست و نیز در مقولهٔ توسعهٔ سیاسی، بسیار گسترده است. بحث در این است که چگونه میتوان از "مردم" یک "ملت" ساخت و براساس آن یک دولت ملی بنیان نهاد. ملتسازی وظیفهٔ اصلی و نخستین دولتهایی است که میخواهند به توسعه برسند و یک کشور واحد و یا یکپارچه به وجود آورند. در گام نخست توسعه باید از مردم یک ملت ساخت که دارای مشترکاتی باشند. در غیر این صورت، فقدان هویت ملی، احساس تعلقات پراکنده، احساس تعلق به نمادها و سمبل های متعدد و جز آن از موانع اصلی صورت بندی یک واحد سیاسی به شمار خواهند رفت. کشورهایی که در جهت پدید آوردن یک هویت ملی واحد تلاشی جدّی به خرج دهند و هویتی مستحکم به وجود آورند، در آن صورت توفیق بیشتری حاصل خواهند کرد و بحرانهای مشروعیت و مشارکت را نیز در مسیر حل و فصل قرار خواهند داد.
در راستای همین بحث "تئوری بحران" در توسعه و رشد سیاسی ۳۱، شکل گرفته است. بنیان گذاران تئوری فوق (بایندروآلموند) در دو اثر معروف "بحرانها و توالی ها در توسعه سیاسی۳۲" و "بحران، انتخاب و تغییر۳۳" چهارچوب اصلی تئوری مورد نظر را به بحث گذاشته اند.
در این تئوری پنج بحران اصلی یا پنج حوزهٔ مسأله خیز در درون یک واحد سیاسی مشخص شده است. اگر یک واحد سیاسی بتواند این پنج بحران را به گونه ای منطقی و توفیق آمیز حل و فصل کرده و پشت سر گذارد، میتواند اعا کند که به توسعه رسیده است.
این پنج بحران عبارتند از:
۱- بحران هویت؛ ۲- بحران مشروعیت۳۴؛ ۳- بحران مشارکت۳۵ ۴- بحران نفوذ۳۶ ؛ ۵ - بحران توزیع۳۷ .
به اعتقاد این نظریه پردازان هر نظام سیاسی در طی تاریخ خود به گونهای با این بحرانها روبرو میشود. وجه تمایز کشورهای توسعه یافتهٔ صنعتی از کشورهای در حال توسعه در آن است که آنان در گذشته به طریقی توفیق آمیز بحرانهای مورد اشاره (به ویژه بحرانهای هویت و مشروعیت) را پشت سر نهاده اند. از دید این نویسندگان حل دو بحران مشروعیت و هویت موجب افزایش امکانات جامعه در رفع دیگر بحرانها میشود.
"لوسین پای" نیز در کتاب "جنبه های توسعه سیاسی۳۸" معتقد است که برای تحقق توسعه مطلوب، نظام سیاسی باید از یک سلسله بحرانها با کامیابی بگذرد. البته وی تقدم و تأخری برای مقابله با بحرانهای مزبور در نظر نمیگیرد، زیرا شرایط اجتماعی و سیاسی جوامع گوناگون از لحاظ قرار گرفتن در مسیر هر یک از این بحرانها متفاوت است. از جملهٔ این بحرانها میتوان به بحران هویت اشاره کرد.
براساس تجزیه و تحلیل "پای" بحران هویت با فرهنگ نخبگان و توده مردم به صورت احساسات ملی در مورد سرزمین خویش ارتباط مییابد که رفتهرفته تعارض میان وفاداریهای قومی و تعهدات ملی را تشدید کرده، مشکلاتی را برای وحدت و یکپارچگی پدید میآورد. در بسیاری از موارد این بحران از انفرادی شدن جمعیتها سرچشمه میگیرد و در نتیجهٔ آن گروههای مختلف اجتماعی و فرهنگی از هم میپاشند، به نحوی که باعث بیگانگی انسان از خود و انسان از انسان میشود. در روند تشدید بحران هویت افراد به صورت عناصر هویت باخته و ناچیز (که نقشها و اقتدار خویش را از دست دادهاند) در میآیند و به گوشه و کنار پرتاب میشوند. در چنین حالتی بر اثر نوعی خود آگاهی، انسان به وجود خود پی میبرد. این وضعیت باعث میشود که افراد به این موضوع وقوف یابند که چه ارزشی دارند، در چه مرحله از سرنوشت تاریخی و اجتماعی خویش قرار دارند، وابستگی به جامعه، سرنوشت حاکم بر خود و جامعهٔ خود و نیز وابستگی متقابل آنها و مردمشان چگونه است و سرانجام جامعه چه مسؤولیتهایی برای آنها تعیین کرده است؟
گذار توفیق آمیز بحران هویت، فرد را برای مشارکت بیشتر در امور اجتماعی، اداری، سیاسی و اقتصادی آماده میسازد که در نهایت میتواند به مردمی ساختن نظام سیاسی و توسعه منجر شود. البته "لوسین پای" در کنار بحران هویت به بحرانهای مشروعیت، مشارکت و توزیع نیز میپردازد۳۹ .
به هر حال به نظر میرسد که حل بحران هویت اولین گام در جهت توسعه ملی به شمار میآید زیرا با گذر از این بحران،فرایند"ملت سازی۴۰" به بار خواهد نشست و دولت مستحکمی به وجود خواهد آمد. در هر جامعه ای که منابعی برای برپاداشتن نظامی از ارزشها، باورها، نمادها، نقشها و احساسات عام گرایانهٔ مشترک موجود باشد،تأسیس "ملت" یا بازسازی آن چندان دشوار نخواهد بود، اما در نبود این منابع، فرایند ملت سازی با دشواریهای بسیار روبرو خواهد شد و غلبه بر عناصر و نیروهای گریز از مرکز و حل بحران هویت تا حدود زیادی در گرو مهارت و قابلیت نخبگان سیاسی در تعریف ارزشهای ملی جدید و مشروعیت بخشیدن به آنها خواهد بود. هر اندازه اشتراکات یک جامعه از لحاظ حضور عواملی همچون زبان، مذهب، تاریخ، آداب و رسوم، نژاد، سرزمین، ادبیات و غیره افزون تر باشد، حل بحران هویت در آن جامعه سهل تر خواهد بود.
● بحران هویت ایرانیان
سرچشمه بحران هویت یا در ذات هر نظام سیاسی و یا در عوامل محیطی نهفته است. بحرانی که از ذات نظام سرچشمه میگیرد بحران منبعث از نظام نامیده میشود. هر نظام سیاسی علاوه بر گرایش به سوی ثبات، درگیر بحرانها و بی ثباتی نیز میباشد. بی ثباتی ها و بحرانهای مزبور میتوانند ناشی از تقاضاهایی باشند که اقتدار تصمیم گیرندگان صاحب منصب را مورد تهدید قرار میدهند. این تهدید ممکن است در قالب عدم تمکین و مقاومت اعتراض آمیز، عدم اطاعت، اعتصابات و ترور بروز کند.
بحرانی که از عوامل محیطی منبعث شده باشد معمولاً ناشی از تغییراتی است که در صحنهٔ بین المللی ایجاد میشود و عملکرد حکومت یا تقاضاهای منفعت طلبانه در جامعه را تحت تأثیر منفی خود قرار میدهد. به هر حال منشأ بحران، چه عوامل محیطی و چه عوامل منبعث از نظام باشد، عدم تقارنی در نظام به وجود میآورد که خود در واقع اقدامی به منظور رفع آن نیاز است ۴۱ .بحران هویت در ایران اصولاً از عوامل محیطی و بین المللی برانگیخته شده است، هر چند که عوامل داخلی و عملکرد نظامهای سیاسی را نیز نمیتوان نادیده گرفت. هویت و فرهنگ ایرانی در دو مقطع مهم تاریخی مورد هماوردجویی تمدن و فرهنگ بیگانه قرار گرفته و مآلاً دچار بحران شده است.
نخست زمانی است که فرهنگ و تمدن ایرانی در مقابل فرهنگ و تمدن اسلامی مطرح میگردد و در نهایت حنیف بودن آیین اسلام از یکسو و اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی خاص ایران در آن زمان از سوی دیگر، باعث میشوند که آیین اسلام با تمدن و فرهنگ ایرانی به سختی ممزوج گردد۴۲. مفهوم "هویت ایرانی"در معنای یکپارچهٔسیاسی و قومی و دینی و زبانی و مکانی آن حدوداً در قرن سوم میلادی به وسیلهٔ پادشاهان ساسانی وارد تاریخ ایران شد. استقرار پادشاهی ساسانی و دین زرتشتی، به نام آیین رسمی کشور همراه بار سمیت یافتن اسطوره های دینی و قومی دربارهٔ آفرینش و تاریخ و جایگاه جغرافیایی ایران، پایه های اصلی هویت اقوام ایرانی را، که در ایرانشهر زندگی میکردند، تشکیل داد. این مفهوم یکپارچه از هویت ایرانی با افول ساسانیان در مقابل اسلام فروپاشید. از آن به بعد حکومت جهانی اسلام جای حکومت ایرانی را گرفت و دین جهانی اسلام در طول دو تا سه سده به جای دین ایرانی زرتشتی نشست. اما خاطرات پراکندهٔ تاریخی و اسطوره های قومی در آگاهی جمعی اقوام ایرانی، که با هویت گروهی عجم در برابر عرب در سرزمینهای اسلامی شناسایی میشد، برجای ماند و به خصوص با شکوفایی زبان دری و خلق آثار بزرگ ادبی و علمی به حیات خود ادامه داد. در این مقطع تصور اسطوره ای از زمان و مکان با اسطوره های اسلامی درهم آمیخت. متفکران ایرانی بزرگترین سهم را در تأسیس فرهنگ و تمدن اسلامی به دست آوردند، اسلام نیز در فرهنگ ایرانی اثر گذاشت و در مقابل، شیوه های تفکر اسلامی از فرهنگ پربار ایرانی سیراب شد۴۳. تشیع تا بدان حد از فرهنگ ایرانی اثر پذیر شد که برخی از سنیان متعصب از سر طعن شیعیان را "محبوس اهل امّت" نامیدند.
با آن که ز بان فارسی و تداوم اسطوره های قومی، هویت فرهنگی ایران را زنده نگاه داشت و کسانی همچون فردوسی به راستی "عجم را به پارسی زنده کردند۴۴" ، اما یک دوران فترت به مدت ۹ سده در هویت یکپارچهٔ ایرانی پدید آمد تا آن که هویت ایرانی در تمامیت سیاسی و دینی و فرهنگی آن دوباره به همت پادشاهان صفوی و به یاری مذهب شیعه و با شمشیر قبایل جنگاور ترکمان از نو احیاء شد.
دومین چالش مهم در مقابل هویت ایرانی در مقطع عصر جدید و با نفوذ همه جانبهٔ کشورهای غربی در ایران تجلی مییابد. هویت فرهنگی ایرانی و اسلامی در یکصدو پنجاه سال اخیر و در نتیجهٔ ضربه های ناشی از برخورد با تمدن مغرب زمین اصالت خود را در خطر دید و در ایمان افراد نسبت به آن تزلزل به وجود آمد. در این مقطع هویت ایرانی با تهاجم همه جانبه فرهنگ بیگانه که از جهات گوناگون اقتصادی، سیاسی، علمی، هنری، عقیدتی و ایدئولوژیکی صورت میگرفت، مواجه و مورد تهدید واقع شد۴۵.
با بروز انقلاب مشروطه و تأسیس نوعی دولت ملی، ایرانیگری وایران خواهی احیاء شده در عصر صفوی، به صورت هویت ملی در عصر جدید ظاهر شد. اما با برآمدن هویت ملی در معنای امروزی آن، از یکسو، انواع آرمانی ملتگرایی و هویت ملی پدیدآمد که در برابر هم ایستادند (همچون ملی گرایی لیبرالی، ملیگرایی فرهنگی و زبانی، ملیگرایی شیعی، ملیگرایی شاهنشاهی، ملیگرایی نژادی و مللیگرایی چپ) و از سوی دیگر برخی اقوام ایرانی مانند آذریها، کردها، بلوچها، به آرمان هویت قومی و ملی خویش دل بستند و سودای استقلال در سر پروراندند و سرانجام میان هویت ملی ایرانی و هویت فراگیر اسلامی و میان هر دو با هویت انسان متجدد امروزی درگیریهای عمیق پدیدار شد. این برخوردها و درگیریهای سیاسی و فرهنگی بحرانی بزرگ در هویت ملی و دلهره ای ژرف در آگاهی جمعی ایرانیان پدیدآورد۴۶.
بنابراین بحران هویت در ایران به واسطهٔ نفوذ فرهنگ و تمدنهای بیگانه به وجود آمد و در "عصر جدید"بحران هویت ایرانیان در واقع به صورت بحران موضع گیری در برابر نفوذ فرهنگ و تمدن غربی و تاحدی ایدئولوژیهای شرقی (در معنای اصطلاحی آنها) مجلی شد. عصر جدید، عصر مواجهه نظامهای سنتی با نظامهای نو یا عصر تحول مستمر است. تعارض یا همراهی "نو و کهنه" در دوران ما به دلیل تحولات سریع به یک مسأله جدید تبدیل شده است. در عصر حاضر و به خصوص در جواع جهان سوم و از جمله در جامعهٔ ایرانی به دلیل فاصلهٔ زیاد سنتها از زندگی یا افکار جدید، تعارض نو و کهنه بارز شده و به حد بی ثباتی و ناپایداری در "من" جامعه رسیده است. در چنین جوامعی ا زیک سو نهادها و چارچوبهای سنتی وجود دارند که دارای کارکرد و ساختاری متفاوت با نهادها و چاچوبهای جدید اند و همین امر باعث نوعی گسیختگی واقعی میشود، و از سوی دیگر نظام فکری، نظام ارزشی و نظام عاطفی افراد در برابر دو نوع افکار، ارزشها و عواطف قرار میگیرد که جمع سازگار آنها همیشه ممکن نیست. این تعارضها وقتی تشدید میشود که گروهی از افراد یا نهادهای جامعه بگونهای کامل یا اکثریت سنتی و گروههایی بگونه ای کامل یا اکثریت متجدد باشند و این دو گروه در عین فاصله فکری و نهادی مجبور باشند در محدوده هایی با هم برخورد و همکاری داشته باشند. در این نقطه بحران هویت از سطح فرد گذشته و به مسألهٔ جامعه یا یک ملت تبدیل میشود. مسائلی از قبیل تقلیدها، وابستگیهای سیاسی و اقتصادی و بی کارکرد شدن سنتها علل تشدید بحران هویت میباشند. در جامعهٔ دچار بحران هویت شده مسائلی از قبیل "آموزش تا کجا و در چه سطح، چه نوع سرگرمی، کدام تکنولوژی، کدام الگوی توسعه و پیشرفت، چه نوع اندیشه، کدام نظام فکری، کدام نظام ارزشی و جز آن مطرح میشوند۴۷
مسائل مورد اشاره از اواخر دورهٔ قاجاری به شکلی جدی و عینی در جامعهٔ ایرانی رخ نمود و در انقلاب مشروطه نیز تعارض میان جناحهای سنتی-مذهبی و طرفداران تجدد منازعاتی درونی را در میان نخبگان فکری، مذهبی و سیاسی ایران پدید آورد و در پی آن در دورهٔ پهلوی نیز بر هویت باستانی و پیش از اسلام ایران همراه با برداشت جلوه های غربی تأکید بسیار شد. در دوران انقلاب اسلامی، مظاهر تمدن و فرهنگ غربی به کلی مردود شناخته شد و بر فرهنگ و هویت اسلامی ایران تأکیدی فراوان به عمل آمد: از این رو به نظر میرسد که تحولات هویت ایرانی و مقاطع بحرانی آن را در یک سلسله تاریخی بتوان عرضه کرد.
● تحول تاریخی هویت ایرانی۴۸
در یک برداشت کلی و انتزاعی میتوان چنین استنباط کرد که در ایران سه لایهٔ تمدنی روی هم قرار گرفتهاند که عبارتند از : لایهٔ تمدن ایرانی قبل از اسلام لایهٔ تمدن اسلامی و لایهٔ تمدن غربی۴۹ یک از لایهٔهای تمدنی نامبرده در هویت بخشیدن به ایرانیان اثر خاص خود را داشته و در مقاطعی از تاریخ ایران تعارض میان این لایههای تمدنی، بحران هویت و نوعی سرگشتگی و در نهایت عدم انسجام و اجتماع نظر در تصمیمگیریهای مملکتی را در سطحی کلان به وجود آورده است.
لایهٔ تمدنی ایرانی قبل از اسلام، هر چند که دارای ریشههای تاریخی عمیقتری است؛ ولی به نظر برخی از صاحب نظران۵۰مفهوم "هویت ایرانی" در معنای واقعی آن تنها از سدهٔ سوم میلادی به وسیلهٔ پادشاهان ساسانی وارد تاریخ ایران شد. در این مقطع پادشاهان ساسانی به یاری موبدان زرتشی از مواد و مصالح مناسب یعنی اقوام همخون ایرانی، که فرهنگ و دین و زبان مشترک داشتند و بیش از یک هزاره در سرزمین ایران زندگی میکردند، دولتی واحد با نظام سیاسی و دینی واحــد پــدیـــد آوردند. آنان با هدف یکپارچگی سیاسی ایران و برانگیختن غرور ملی برای دفاع از آن در برابر مهاجمان بیگانه افسانههای آفرینش، نخستین انسان و نخستین شهریار و سلسلههای اساطیری پیشدادی و کیانی و پیدایش ایران را ( که ریشههای اوستائی داشت و در شرق ایران شایع بود) به سلسلههای تاریخی اشکانی و ساسانی پیوند زدند و قبالهای تاریخی برای دولت ساسانی پدید آوردند. در همین زمان است که واژهٔ "ایران" به منزلهٔ مفهومی سیاسی به کار برده میشود و مفهوم " فرشاهی ایرانی" و "ایرانشهر" یا قلمرو پادشاهی ایران به وجود میآید به هر صورت در این مقطع با همدستی موبدان زرتشتی و خاندان شاهی، مفهوم سیاسی_ دینی ایران پا میگیرد، و در اسطورههای شرق ایران نیز شناسنامه تاریخی پیدا میکند وبن مایهٔ احساس ایرانی بودن برای ایرانیان میشود.
یورش تازیان به ایران و فروپاشی ساسانیان و برآمدی اسلام، پایههای همبستهٔ سیاسی و دینی هویت ایرانی را سست میکند و یکپارچگی آن را بر هم میزند. حکومت جهانی اسلام جای حکومت ایرانی را میگیرد و دین جهانی اسلام، در طول سه سده جایگزین دین ایرانی زرتشتی میشود. ایرانشهر با قلمرو پادشاهی ایران نیز فرو میریزد و کشور ایران حدود ۹ سده یعنی تا فراز آمدن صفویه، از وحدت سیاسی و قومی محروم میماند. با این همه، در این دوران فترت سیاسی و ملی چند چیز بر جای میماند. از آن جمله اقوام ایرانی هستند که به نام عجم در برابر عرب شناسایی میشوند و هویتی خاص برای ایرانیان معین میکنند. سرزمین ایران همچنین در مفهوم جغرافیایی آن به منزلهٔ میانهٔ جهان، اسطورههای آفرینش انسان و پیدایش اقوام ایرانی، و نیز از همه بالاتر و درخشانتر شکوفایی زبان دری که حامل و نگاهبان فرهنگ و هویت ایرانی است، پایدار میمانند و به تداوم هویت ایرانی مدد میرسانند. در این مقطع ، با این که مفهوم ایران و احساس ایرانی بودن پابرجا میماند، ولی مفهوم سیاسی ایران( در معنای سرزمین یکپارچه و حکومت واحد) تنها در دوران صفویه است که دوباره احیا میشود.
در دوران صفویه با استقرار دولت مرکزی، مفهوم ایران، پس از ۹۰۰ سال فترت، تعیّن و تشخّص سیاسی و دینی پیدا میکند و شالوده تحول و تکامل هویت ملی در عصر جدید میشود. ملاک هویت ایرانی در این مقطع هم از طریق تأکید بر "شاهنشاهی ایران" و هم از طریق اسلام و تشیع تعیین میشود. مفهوم ایران و دولت ایران در این مقطع حداقل برای دیوانیان و دانشوران و اهل قلم و شمشیر کاملاً روشن بوده است.
در عصر جدید که دولتهای ملی و مفاهیم جدید ملت و کشور رونق پیدا کردند، در ایران نیزمفهوم تازه وطن و ملت و ملیت وارد کلام سیاسی روشنفکرانه عصر روشنگری ایران شده، در انقلاب مشروطه به ثمر رسید. روشنفکران عهد مشروطه در جستجوی مفاهیم تازه سیاسی به تقسیم همان مفهوم قدیمی هویت چند هزار ساله ایرانی دست زدند و کوشیدند تا با استفاده از مفاهیم غربی از قبیل شهروندان آزاد ایرانی و حق حاکمیت ملت، تحولی انقلابی در مفهوم ملت و ملیت و هویت ملی پدید آوردند.
در دوران پهلوی مفهوم دیگری از هویت ملی به منزلهٔ ایدئولوژی رسمی دستگاه پادشاهی ساخته و پرداخته و تبلیغ میشد. در این مقطع مفهوم کهن هویت ملّی و ایده باستانی قلمرو پادشاهی ایران همراه با پذیرش جلوههایی از تمدن غربی محور هویت جمعی قرا گرفت . در دوران پهلوی نه تنها گونهای دولت ملی در ایران ساخته و پدراخته شد، بلکه بر اثر گسترش سواد و مخابرات و ارتباطات و نیز رشد شهرنشینی و تحریک جغرافیایی جمعیت و پیدایش قشر وسیع روشنفکران و طبقهٔ متوسط، آگاهی ملی و احساس تعلق به یک واحد بزرگ ملی نیز تا حد زیادی توسعه یافت . اما در عین حال تعارضهای جدی در درون جامعهٔ ایرانی برای پذیرش هویتهای مختلف راست و چپ و اسلامی که رو در روی مفهوم پادشاهی هویت ملی قرار میگرفتند، به وجود آمدند.یکی از شایعترین این نگرشها اعتقاد به هویت ملی شهروندان آزاد است که تحت تأثیر ایدئولوژیها و تحولات غرب در ایران پدید آمد. در حالت آرمانی نگرش مذکور بر آنست تا حق حاکمیت ملت را ، که دستگاههای حاکم آن را غصب کردهاند، به صاحبان اصلی آن یعنی به جامعه مدنی بازگرداند. چنین تصوری از هویت ملی در انقلاب مشروطهٔ ایران مطرح شد و در دوران پهلوی نیز با نهضت ملی ایران به رهبری دکتر مصدق تجلی دوباره و گستردهتری یافت.
نگرش دیگری از هویت ملی در این دوران عرضه میشد که به گروههای چپ تعلق داشت، و به جای "ملت ایران" از مفهوم " خلقهای ایران" استفاده میکرد و ایران را کشوری کثیرالملّه معرفی کرده، مسأله " ملیتها" را پیش میکشید و بر خود مختاری تودهها پافشاری میکرد.
نوع دیگری از هویت ایرانی که در زمان حکومت پهلوی شکل گرفت و مطرح شد، تلفیق هویت ملّی با هویت دینی بود. در دوران پهلوی سیاست کلان حکومت بر این بنیان استوار بود که هویت ایران قبل از اسلام را با هویت و فرهنگ و تمدن غربی تلفیق سازد، از این رو پایبندی کمتری نسبت به هویت اسلامی نشان داده میشد. در همین مورد و در راه جذب تمدن و فرهنگ غربی بسیار شتابزده عمل شد و بیش از آن که در جذب دانش فنی و تکنولوژی و دانشگاهی غرب تلاش شود، در راه اشاعهٔ ظواهر فرهنگ غرب سعی فراوان به عمل آمد. این سیاست تجدد طلبی ( پذیرفتن شیوهٔ زندگی اروپایی) که کم و بیش از دوران مشروطه آغاز شده است، در دوران پهلوی به اوج خود رسید و از جمله اقدامات زیر در همان باره صورت گرفت۵۱
۱- وضع قوانین عرفی (غیر شرعی) و تجدید سازمان دستگاه قضا و عدالت.
۲- متداول کردن اجباری لباس اروپایی.
۳- رفع حجاب از زنان.
۴- مبارزه با نقش روحانیون در جامعه و محدود کرد حیطه عمل آنان.
۵- ایجاد سازمانهای آموزشی با شیوهٔ کشورهای اروپایی.
۶-تبدیل تاریخ هجری شمسی به تاریخ شاهنشاهی.
۷-ایجاد و گسترش مراکز فساد و فحشاء و مراکز سرگرمی به شیوهٔ غربی و دهها اقدام دیگر که تمدن اروپایی را جایگزین فرهنگ و تمدن ایرانی – اسلامی میکرد. اقدامات مزبور با مخالفت شدید اقشار سنتی و روحانی و روشنفکران اسلامگرا مواجه شد و آنان را برابر ایجاد هویتی این چنین برانگیخت.
نوبسندگان همچون دکتر علی شریعتی، مهندس مهدی بازرگان و آیت الله مرتضی مطهری پیامآوران هویت ایرانی _ اسلامی هستند۵۲ . از دیدگاه نویسندگان و نظریهپردازان مذکور، ایرانی بودن و اسلامی بودن دو رکن اساسی هویت ایرانی به شمار میرود و این دور ا نباید از یکدیگر تفکیک کرد؛ البته در برخی از مقاطع و در نظر برخی از گروهها ممکن است یکی از دو رکن مذکور بر دیگری پیشی گیرد، مانند دیدگاهی که در دوران انقلاب اسلامی پدید آمده و هویت ملی را در هویت امت اسلامی میبیند و ملت به منزلهٔ امت در نظر میآید.۵۳
بنابراین در مقاطع مختلف تاریخ ایران و هم در حال حاضر با انواع گوناگون و متضاد از مفهوم ملیت و هویت ملی و قومی روبرو بوده و هستیم که گروههای سیاسی و اجتماعی گوناگون منادیان آنند و این مسأله از جمله موانع پیدایش یک اجماع نظر کلی در مورد مسائل مهم اجتماعی ، فرهنگی ،سیاسی و اقتصادی جامعهٔ ایرانی به شمار میرود و توسعه و ترقی این کشور رابا اشکال مواجه میسازد.
● جمع بندی و نتیجهگیری
در این نوشتار مفهوم هویت و مبانی تئوریک آن و جایگاه بحران هویت در تئوریهای توسعه از یک سو و بحران هویت در ایران از سوی دیگر، به بحث درآمد. باید گفت که بحران هویت نخستین گام در راه توسعه به شمار میرود چرا که حل این بحران یک جامعه را از حالت سرگشتگی و گسیختگی میرهاند و موقعیت و شأن و منزلت آن را در جهان هستی و در میان ملل دیگر مشخص و معین میسازد. با ایجاد هویتی مستحکم و مستقر۵۴ مفاهیم اساسی حیات برای یک جامعه مشخص شده و با دستیابی به یک جهان بینی مشخص و آشکار اهداف زندگی به روشنی تبیین میشوند. و آن گاه است که راه برای تصمیمگیری و برنامهریزی جهت رسیدن به آن اهداف هموار میشود.
هرچند که قصد نداریم برای حل بحران هویت در ایران و در نهایت هموار کردن راه برای توسعه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن نسخه پیچیده و دارویی تجویز کنم ( که این عمل به خاطر طبع علوم اجتماعی دور از دسترس مینماید) ولی مناسب میبینم به نکات مهمی که در این باره به نظرم میرسد اشارهای داشته باشم:
نخست: به نظر میرسد که در حال حاضر بحران هویت در ایران در نتیجه فاصله گرفتن از سنتها و از تعارض میان کهنه و نو به وجود آمده است و اساساً این بحث از این لحاظ برای ما اهمیت پیدا کرده که در زمان حاضر سیطرهٔ فرهنگی واحدی به واسطه علم و تکنولوژی از جانب غرب بر سراسر جهان اعمال میشود؛ از این رو با از میان رفتن توان ایدئولوژیکی شرق و نیز نبود استقلال و انسجام در مناطق دیگر جهان از جمله جهان اسلام، صحنهٔ بین الملل به مجموعهٔ واحدی تبدیل شده که ناگزیر است طبق شیوهای که مقتضای این سیطره جهانی است، زندگی کند، بیندیشد و هویتهای ملی و قومی و هویت دینی خود را ترک کند.
دوم : بحران هویت در عصر حاضر به جامعهٔ ایران اختصاص ندارد بلکه یک مسأله جهانی است. این بحران به ویژه از جنگ جهانی دوم به بعد و در طول جنگ سرد به صورت عینی و عملی گریبانگیر جوامع به اصطلاح جهان سوم شد ودر سالهای اخیر با فروپاشی بلوک شرق و با از دست رفتن توان ایدئولوژیک آن از یک طرف و بروز ضعفهای ایدئولوژیکی نسبتاً قوی در قطب مقابل از طرف دیگر، یک نوع خلأ هویتی ، ایدئولوژیکی و فرهنگی در جهان پدید آمده است.۵۵
از این روی در یک چنین اوضاع و احوال ایدئولوژیکی و فرهنگی که بر جهان حاکم شده، جامعهای که بخواهد حرفی برای زدن داشته باشد باید اندیشهها و ایدئولوژی خود را بسامان کند و به نظام اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود یکپارچگی بخشد تا بتواند در مقابل غیر، عرض اندام کند و یا حداقل، قدرت و توان استقامت را داشته باشد.
سوم : در عصر حاضر در مقابل بحران هویتی که براثر نفوذ فرهنگ و تمدن بیگانه و از تعارض سنت و تجدد به وجود آمده، سه واکنش یا گرایش عمده در درون جامعه ایرانی شکل گرفته است که این سه گرایش در حال حاضر نیز مطرح هستند. گروهی وادادگی در مقابل فرهنگ وتمدن بیگانه را بهترین پاسخ دانستهاند؛ این گروه، از سنن و فرهنگ خودی دست شسته و بدون قید و شرط در مقابل فرهنگ بیگانه تسلیم شده و سعی کردهاند فرهنگ غیر را به همان سرعتی که میتوانست جذب شود قبول کنند گروه دیگری سعی کردهاند که با توسل به سنتهای قومی و دینی ، آداب و شعائر اجتماعی و عناصر فرهنگی خودی و نیز با دفاع از ساختار و نهادهای سنتی با تمام جلوههای فرهنگ و تمدن بیگانه بستیزند. گروه سوم در عین اعتقاد به حفظ احساس هویت، " آنچه داریم" را کاقی نمیدانند و گزینش برخی عناصر جدید و خودی کردن آن را برای ایجاد تحول و تکامل و پویایی بی اشکال میدانند.
در پیش گرفتن راه حل نخست باعث میشود تا بخشی از سنتها با این که قابلیت نوسازی و حضور در دنیای تازه را دارند، قربانی تجددخواهی شوند. در مقابل، گرایش و راه حل دوم نیز بخشهایی از افکار و دستاوردهای دنیای جدید را به خاطر حفظ هویتها نادیده میگیرد. هر دو راه حل مذکور از برخورد و تلاقی فرهنگها و تمدنها و صیقل یافتن آنها جلوگیری میکند. در حالی که راه حل اول تمام عناصر سنتی و خودی را با مهر واپسگرایی محکوم میسازد، راه حل دوم نیز کلیت و تمدن و فرهنگ مدرن را با مهر تجدد طلبی مردود میشناسد؛ بنابراین آزادی و حقوق افراد و توانایی تجربههای آزاد ، یا به بهانه سنتگرایی مورد هجوم متجددین افراطی قرار میگیرد و یا به بهانه تجدد (با چاشنی تئوری توطئه)از جانب سنتگرایان پایمال میشود. به هر حال بر اثر بحران هویت و تعارضهایی که به دنبال آن بروز میکند روند توسعهٔ جامعه کند میشود، چرا که بخشی از امکانات مادی، معنوی و فکری جامعه به تعارضات بحران هویت که همیشه به سطح مفاهمه فکری محدود نمیشود اختصاص مییابد.
چهارم : با توجه به آن چه که دربالا گفته شد میتوان راه حل سوم را راه حلی منطقی برای مواجهه با بحران هویت دانست و آن را پیشنهاد کرد، چرا که از افراط و تفریط دو راه حل دیگر به دور است و سعی میکند عناصر مطلوب هر دو نظام نو و کهنه را گزینش کند و نظام سنتی را در جهت تکامل و پیشرفت متحول سازد. راه حل مذکور فرهنگ و تمدن خودی را در معرض تلاقی و برخورد اندیشهها و افکار قرار داده، آن را به محک آزمایش میگذارد و صیقل میدهد؛ از این طریق نقاط ضعف فرهنگ وتمدن خودی مکشوف میشود و از این رو در جهت تقویت آن سعی و کوشش به عمل میآید. جامعه از حالت بسته بودن و جمود به سوی تحریک و پویایی حرکت میکند و در عین حال هویت و اصالت خود را نیز حفظ مینماید. در این حالت تحول و تحریک جوامع و نیز تعارض نو و کهنه جدی گرفته میشود و باعث تبادل میان نظامهای ارزشی و فکری گوناگون میشود؛ از این روی در چنین جامعهای اگر از کثرت و تنوع، ترس و واهمهای وجود نداشته باشد "من" مرتبه دومی که از برخورد "من" مرتبه اول با دیگران به وجود میآید پیچیدهتر و کارآتر خواهد شد و هیچ مباینت صریحی نیز با احساس هویت نخواهد داشت.۵۶
پنجم : هر نوع ساسیت هویتی که بخواهد در ایران اعمال شود باید دو رکن اساسی یعنی "فرهنگ و تمدن ایرانی" را در کنار " فرهنگ و تمدن اسلامی" در نظر بگیرد و تلفیقی از آن دو را به منزلهٔ هویت ملی عرضه کند، ایرانی بودن و اسلامی بودن نه تنها منافاتی با هم ندارند بلکه همیشه مکمل هم بوده و هستند و در طول تاریخ به موازات هم حرکت کردهاند. هیچ گاه نباید سعی شو دکه یکی از این دو رکن به نفع دیگری کنار زده شود. به قول دکتر شریعتی:
در طی ۱۴ قرن همراهی تاریخ ایران و اسلام، فرهنگ غنی و گستردهای پدید آمده است که در آن هیچیک را نمیتوان از دیگری باز شناخت . فرهنگ ایرانی بدون اسلام جستن، به همان اندازه محال است و غیر قابل تصور، که فرهنگ اسلامی را بدون ایران دیدن۵۷ .
ششم : در عصر حاضر به ناچار باید این واقعیت را بپذیریم که نظام بینالمللی براساس تقسیمات ملت_ کشوری استوار است. هر نظامی که خارج از این چهار چوپ باشد، از دید نظام بین الملل موجودی مشروع تلقی نمیشود و باید گفت که در این نظام فقط براساس منافع ملی میتوان عمل کرد؛ هرچند که براساس دیدگاههای اسلامی به جای ملت باید امت را نشاند و به جای منافع ملی از منافع امت اسلامی دفاع کرد، ولی اگر واقع بین باشیم میتوانیم درک کنیم که ابعاد دولت جهانی اسلام و امت اسلامی به معنای خاص آن ، شرایط مساعدی را میطلبد که چنین شرایطی در حال حاضر وجود ندارد، از این رو در زمان حاضر ملتهای اسلامی علاوه بر حفظ هویت و بنیانهای ملی خود (که با اسلام هم منافاتی نداشته و در منابع مختلف اسلامی اشاراتی نیز به حبّ وطن و جز آن وجود دارد) باید در جهت تقویت روابط مستحکم میان خویش نیز کوشا باشند و تا آن جا که میتوانند در جهت ایجاد نوعی همگرایی گام به گام شبیه به همگرایی اروپا تلاش کنند. (که البته این بحث مجال و مقال دیگری میطلبد و در این نوشتار فقط به قصد اشارت، نکتهای ذکر آمد).کتابنامه
۱- Richard w . Gottem.
۲- ریچاردکاتم ، ناسیونالیسم در ایران ، ترجمهٔ فرشتهٔ سرلک (تهران : نشر گفتار.۱۳۷۱)ص۲۰۵
۳- در این مبحث از تقریرات درسی دکتر حسین بشیریه تحت عنوان"نظریات جدید در علم سیاست" در دانشگاه امام صادق(ع) بهره گرفته شده است.
۴-ldentity.
۵- nation Building.
۶- morphogenesis.
۷- امیل دورکهایم،دربارهٔ تقسیم کار اجتماعی ، ترجمهٔ باقر پرهام، (بابل: کتابسرای بابل، چاپ اول، زمستان ۱۳۶۹)، صص ۲۱۳-۲۱۲.
۸- ldentify.
۹- Institutionalization.
۱۰- Marginalism.
۱۱- Traditional.
۱۲- Pluralistic.
۱۳- Mass – Society.
۱۴- Totalitarian.
۱۵- هاناآرنت، توتالیتاریسم، ترجمه محسن ثلاثی ، (بیجا، سازمان انتشارات جاویدان، اسفند ۱۳۶۳)،ص ۵۳.
۱۶- Smelser : "Collective Behavior".
۱۷- Disjunction.
۱۸- اریک فروم، گریز از آزادی ، ترجمهٔ عزت الله فولادی، (تهران: انتشارات مروارید، چاپ چهارم، ۱۳۶۶).
۱۹-Stress.
۲۰- Panic.
۲۱- Catastroph.
۲۲- Disaster.
۲۳- Violence.
۲۴- حسین سیفزاده، نوسازی و دگرگونی سیاسی، (بی جا، نشر سفیر . پائیز ۱۳۶۸)، ص ۱۷۱.
۲۵- حسین سینائی، "بحران هویت" فلصنامه فرهنگ، سال اول ، شماره ۴ (تابستان ۱۳۷۰)، ص ۴۹.
۲۶- محمد حسین باستانی. "بحران هویت، مسألهای جهانی." نامهٔ فرهنگ" سال سوم، شمارهٔ ، (بهار۱۳۷۲)، صص ۴۳-۴۱.
۲۷- علی محمد کاردان ودیگران ، "بحران هویت باطن بحرانهای معاصر" نامهٔ فرهنگ، سال سوم، شمارهٔ اول ، (بهار ۱۳۷۲)،ص ص ۲۷-۸.
۲۸- علی مرتضویان، " بحران در تاجیکستان، نقش زبان مشترک در بازسازی هویت ملی" ، مقاله عرضه شده درسمینار بین المللی روند توسعه در آسیای مرکزی و قفقاز، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی ، ( ۲۷الی۲۹دیماه ۱۳۷۲).
۲۹- Nation Building.
۳۰- Nation State.
.۳۱- مراجعه شود به : حسین سیف زاده، نوسازی و درگرگونی سیاسی، (بیجا، نشر سفیر، پائیز ۱۳۶۸)، ص ص ۱۹۱-۱۷۱.
۳۲-Leonard Binder etal, Crises and Sequences in political Development, princton University press ۱۹۷۱.
۳۳- ۱۳ – Gabriel A .Almond etal, Crisis, Choice and Change, Boston: Little Brown and company , ۱۹۷۳.
۳۴- Legitimacy.
۳۵ – participation.
۳۶- penetration.
۳۷- Distribution.
۳۸- L.pye, Aspects of politcal Developmant, (Little Brown & co, ۱۹۶۶).
۳۹- مراجعه شود به : عبدالعلی قوام، توسعه سیاسی و تحول اداری، (تهران: نشر قومس، ۱۳۷۱)، ص ص ۱۲-۱۱ و ص ص ۱۴۷-۱۳۱.
۴۰- Nation Building.
۴۱- سیف زاده، نوسازی و دگرگونی ، ص ص ۱۷۸-۱۷۷.
۴۲ جعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، ( تهران: مرکز نشر دانشگاهی ، چاپ دوم، ۱۳۶۳) ، ص ص ۱۰۹-۹۷.
۴۳- مرتضی مطهری ، خدمات متقابل اسلام و ایران(قم ، انتشارات صدرا، چاپ دهم، ۱۳۵۹).
۴۴- بی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
۴۵- علی محمد کاردان، " بحران هویت باطن بحرانهای معاصر، " نامهٔ فرهنگ". سال سوم شمارهٔ اول ، (بهار ۱۳۷۲)، ص ص ۱۲-۴.
۴۶- احمد اشرف، " هویت ایرانی" ، فصنامه فرهنگی و اجتماعی گفتگو، شماره ۳، ( دی ماه ۱۳۷۲) ، ص ص ۴۹-۴۸.
۴۷- حسین سینائی، " بحران هویت" ، نامهٔ فرهنگ، سال اول شمارهٔ۴، (تابستان ۱۳۷۰(، ص ص ۴۹-۴۸.
۴۸ مراجعه شود به : احمد اشرف، " هویت ایرانی" ، فصنامه فرهنگی و اجتماعی گفتگو، ش ۳، (دی ماه ۱۳۷۲)، ص ص ۲۶-۷.
۴۹- حسین بشیریه، " موانع توسعه در ایران،" فرهنگ توسعه، سال دوم، شمارهٔ ۷، ( مرداد و شهریور ۱۳۷۲)، ص ۵۶.
۵۰- احمد اشرف، همانجا.
۵۱- مراجعه شود به : پیتر آوری، تاریخ معاصرایران ، ترجمهٔ محمد رفیعی مهرآبادی، (بیجا، مؤسسهٔ مصبوعاتی عطائی، بینام، چاپ اول) ص ۲۲.
۵۲- مراجعه شود به : مرتضی مطهری ، خدمات متقابل ایران و اسلام ، همانجا.
۵۳- مراجعه شود به : حمید عنایت، " انقلاب در ایران سال ۱۹۷۹( مذهب بعنوان ایدئولوژی سیاسی)" ، ترجمه مینا منتظر لطف ، فرهنگ توسعه، (بهمن و اسفند۱۳۷۱)،سال اول شمارهٔ ۴، ص ص ۹-۴ همچنین مراجعه شود به:
Afsaneh Najmabadi," Iran&#۰۳۹;s turn to Islam ; From Modernism to a Moral Order" , the Middle East journal, Vol۴ , NO۲ , (Spring ۱۹۸۶), pp ۲۰۳-۲۱۷.
۵۴- البته منظور از" ایجاد هویتی مستحکم و مستقر" ضرورتاً به معنای نفی ایجاد هویتی ملی بر پایه پذیرش تنوع و چندگانگی فرهنگی، قومی، اعتقادی و جز آن نیست، بلکه هویت ملی میتواند از طریق پذیرش پلورالیسم در ابعاد مختلف زندگی نیز بوجود آید.
۵۵-به نظر برخی از نویسندگان، فرهنگ جهانی هم اکنون برای ظهور یا تداوم سه پدیدهٔ فرهنگی آمادگی لازم را دار دکه عبارتند از: ۱- گرایشهای لیبرالیستی که بر پایه یک فرهنگ غنی چند صد ساله استوار است و با وجود نقاط ضعف بزرگی که در نظر و عمل از خود بروز داده است نقش مسلط را در جهان ایفا میکند. ۲- گرایشهای معنویت گرایانه و اخلاقگرایانه که معنا ومفهوم بخشیدن به زندگی ، آرامش روانی و زندگی ، مبتنی بر اخلاق را تعقیب میکنند. این گرایشها خود به دو شاخهٔ دینی و غیر دینی تقسیم میشوند. ۳- گرایش ناشی از تعارض دو اندیشهٔ فوق که سبب برخورد، تردید و فروریختن معیارها و سرگشتگی و بحران هویت شده و پدیدهٔ فرهنگی مورد بحث ما را موجب شده است.
در این مورد مراجعه شود به : محمد حسین باستانی، "بحران هویت، مسئلهای جهانی" ، نامهٔ فرهنگ ، سال سوم ، شمارهٔ اول ، (بهار ۱۳۷۲)، ص ص ۴۳-۴۱.
۵۶- حسین باستانی،" بحران هویت". نامه فرهنگ، سال اول، شماره ۴، (تابستان ۱۳۷۰)، ص ص ۴۹-۴۸.
اصغر پرتوی
منبع : دانشگاه امام صادق (ع)