چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
نامِ من قرمز
اورهان پاموک، برنده نوبل ادبیات سال ۲۰۰۶ میلادی، در استانبول ترکیه بهدنیا آمده است. از مدرسه آمریکاییها در استانبول، به دانشگاه تکنیکی استانبول میرود تا برای سه سال معماری بخواند. سپس دورههای روزنامهنگاری در دانشگاه استانبول میگذراند، تا به خدمت سربازی نرود. بعد از دانشگاه بهطور جدی به کار نوشتن میپردازد. در سال ۱۹۹۸ از پذیرش عنوان «هنرمند ملی» اهدایی دولت ترکیه خودداری میکند، میگوید اگر این عنوان را بپذیرد، نمیتواند «به صورت آدمهایی نگاه کنم که برایشان اهمیت قائل هستم.» او را بیشتر به خاطر دو رمان مشهور خویش؛ «نام من سرخ است» و «برف» میشناسند. او از سال ۲۰۰۵ درگیر دادگاه خود به خاطر حرفهایش در مورد نسلکشی ارامنه توسط ترکهاست و در ماه گذشته هم حرفهایی مبنی بر محاکمه دوبارهاش مطرح شد. این مقاله را مورین فریلی از ترکی به انگلیسی برگردانده است.
این جمعه در استانبول – در محله سیسلی، جایی که همه زندگیام را در آن گذراندهام، در دادگاهی که درست روبهروی خانه سه طبقهای است که مادربزرگم ۴۰ سال تنها در آن زندگی میکرد – در برابر قاضی خواهم ایستاد. جرم من «در برابر عموم بدنام کردن هویت ترکی» است. دادستان خواهان سه سال حبس برایم خواهد شد. احتمالا باید نگران باشم، چون روزنامهنگار ارمنیتبار ترک، هرانت دینک در همین دادگاه با همین اتهام محاکمه شد، تحت ماده ۳۰۱ همین قانون و گناهگار شناخته شد، اما من هنوز خوشبین هستم. چون همانند وکیلم، باور دارم پرونده من سبک است: فکر نکنم کارم ختم به زندان شود.
مبالغه بیش از حد درباره محاکمه من تا اندازهای شرمآور است. خیلی خوب میدانم که بیشتر دوستان من در استانبول که با آنها مشورت کردهام، در جایی از زندگیشان به بازجوییهایی خشنتر تن در دادهاند و سالهای زیادی را در پیگیری پروندههایشان در دادگاه و دورههای زندان گذراندهاند، تنها به خاطر یک کتاب، تنها به خاطر چیزی که نوشتهاند. در کشوری زندگی میکنم که پاشاها و پلیسهایش را در هر موقعیتی که پیش بیاید، تحسین میکند، اما به تحسین نویسندههایش نمینشینند، تا زمانی که سالهایی را در دادگاه و در زندان سپری کنند. نمیتوانم شگفتزده باشم که به دادگاه فرستاده شدهام. میفهمم چرا دوستانم لبخند میزنند و میگویند که بالاخره من هم «یک نویسنده واقعی ترک» هستم. اما وقتی کلماتی را بر زبان آوردم که من را به این دردسر کشاندند، به دنبال این نوع تحسین نمیگشتم.
فوریهای که گذشت، در مصاحبهام که در روزنامهای در سوئیس منتشر شد، گفتم که «یک میلیون ارمنی و ۳۰ هزار کرد در ترکیه به قتل رسیدهاند»؛ در ادامه گله داشتم که بحث این مسائل در کشور من تابو است. در میان جدیترین تاریخدانهای جهان، این یک دانش عام است که تعداد زیادی از ارمنیهای عثمانی تبعید شدند، چون در طول جنگ جهانی اول در کنار دشمنان امپراتوری عثمانی قرار گرفته بودند، و بسیاری از آنها در مسیر تبعید سلاخی گشتند. سخنگوهای ترکیه، بیشترشان دیپلمات، در ادامه تاکید دارند که تلفات کشتهها خیلی کمتر از این بوده است و این سلاخیها، نسلکشی به شمار نمیروند، چون سیستممند انجام نشدهاند، و اینکه در طول جنگ، ارمنیها هم مسلمانهای بسیاری را کشته بودند. با این حال در سپتامبری که گذشت، بهرغم مخالفتهای دولت، سه دانشگاه مطرح استانبول در کنار هم قرار گرفتند تا کنفرانسی آکادمیک برگزار کنند که در آن محققها نظراتخویش را بیان کنند، چیزی که در سیاست رسمی دولت ترکیه تحمل نمیشود. از آن زمان، برای اولینبار در ۹۰ سال گذشته، بحث عمومی بر سر این موضوع شکل گرفت – بهرغم سایه کابوسوار ماده ۳۰۱ قانون.
اگر دولت آماده پیش رفتن تا آنجاست که مردمان ترک را از آگاهی به آنچه بر سر ارمنیهای عثمان رخ داد، دور نگه دارد، میتوان موضوع را تابو خواند. و این چنین کلمات من باعث جنجالی در خور یک تابو میشود: روزنامههای گوناگونی مبارزات تنفرآمیزی علیه من شروع کردهاند، همراه بعضی از ستوننویسهای دست راستی (نه الزاما اسلامگرا) که تا آنجا پیش رفتهاند که میگویند بهتر است من را «ساکت» کرد؛ گروههایی از افراطیهای ملیگرا جلسهها و راهپیماییهایی علیه خیانت من شکل دادهاند؛ کتابهای من را در ملاءعام سوزاندهاند. همانند کا، قهرمان رمانام «برف»، دریافتم چه حسی دارد که فرد شهر محبوباش را زمانی ترک کند، که دیدگاههای سیاسی مخالف همه داشته باشد. چون نمیخواستم مجادله کنم، و چون نمیخواستم درباره ماجراها بیشتر بشنوم، در ابتدا سکوت اختیار کردم، در نوعی شرم غرق شدم، خودم را از جمع پنهان کردم، حتی از کلمههای خودم پنهان شدم. بعد دولت محلی دستور رسمی سوزاندن کتابهای من را داد، و به دنبال بازگشتم به استانبول، دادستان عمومی سیسلی، پروندهای بر علیه من گشود و خودم را سوژه توجه جهان یافتم.
مخالفان من تنها از خصومت شخصی انگیزه نگرفتهاند و تنها بر علیه من کینه نمیورزند؛ همین الان هم میدانم که پرونده من موضوعی ارزشمند برای بحث هم در داخل ترکیه و هم در جهان بیرون است. بخشی به این خاطر که باور دارم لکهدار کردن «شرف» کشور، تنها با بحث بر سر لکههای ننگ تاریخی نیست، که به هیچ عنوان با هر نوع بحث غیرممکن دیگری رخ نمیدهد. بلکه باور دارم در ترکیه امروزی منع بحث علیه ارمنیهای عثمان، منعی علیه آزادی بیان است و این دو موضوع تفکیکناپذیر همراه هم هستند. همانطور که با علاقهها به مخمصه من و حرکتهای سخاوتمندانه در حمایت از خویش آرام میگیرم، هنوز زمانهایی هست که نسبت به گیر کردن خودم بین کشور خویش و بقیه جهان، حسی ناآرام به من دست میدهد.
سختترین موضوع، توضیح چرایی این است که کشوری که رسما میخواهد متعهد به جهان اروپای متحد باشد، آرزومند به زندان انداختن نویسندهای است که کتابهایش را در اروپا به خوبی میشناسند، و چرا خود را ناگزیر به شرکت در نمایشی (همانطور که جوزف کنراد هم گفتهاست،) «در برابر چشمهای غرب» میبیند. این پارادوکس را نمیتوان بهسادگی بر مبنای جهل، حسادت یا کوتهفکری توضیح داد و این تنها یک پارادوکس نیست. چگونه کشوری را تصویر کنم که تاکید دارد ترکها، خلاف همسایههای غربی خود، مردمانی آرام هستند، ناتوان از نسلکشی، در حالی که گروههای سیاسی ملیگرا من را به مرگ تهدید میکنند؟ چه منطقی ورای شکایت علیه دشمنانی است که گزارشهایی اشتباه درباره افسانه عثمانها در سرتاسر جهان پخش میکنند، در حالی که دادستانهای همان کشور نویسندهها را یکی بعد از دیگری به زندان میاندازند، که در نتیجهاش تصویر ترکهای خبیث در سرتاسر جهان رواج مییابد؟ وقتی به استادی فکر میکنم که دولت از او خواست عقیدهاش در مورد اقلیتهای ترک را بیان کند و او، گزارشی نوشت که راضیکننده نبود و مجازات شد، یا اخباری که بین زمان شروع نوشتن این مقاله و رسیدن به این جمله که الان میخوانید، به دستم رسید، که پنج نویسنده و روزنامهنگار دیگر تحت ماده ۳۰۱ مورد اتهام قرار گرفتهاند؛ فکر میکنم فلوبر و نروال، دو پدرخوانده شرقشناسی، در این مورد میگفتند باورنکردنی است و درست هم میگفتند.
این گفته که نمایشی که روی صحنه است، نمایشی مضحک و اسرارآمیز خاص ترکیه است را قبول ندارم؛ بلکه این بیانی از پدیدهای جدید در جهان است که تنها اکنون به آن آگاهی یافتهایم و باید شروعی، هر چند آرام، به اشاره کردن به آن هم داشته باشیم. در سالهای اخیر، ما شاهد رشد اقتصادی مبهوتکننده در هند و چین بودهایم، و در هر دوی این کشورها همچنین شاهد رشد سریع طبقه متوسط شدهایم، اگرچه فکر نکنم ما بتوانیم درکی درست از مردمی داشته باشیم که بخشی از این دگرگونی هستند، تا زمانی که بتوانیم زندگی شخصی آنها را در رمانهایشان منعکسشده ببینیم. هرچه شما این نخبگان نو را بخوانید – بورژواهای غیرغربی یا بوروکراسی غنی شده – آنها، همانند نخبگان غربگرا در کشور خود من، به نظر آماده دنبال کردن دو مسیر عملی جدا و بهنظر متضاد، بهمنظور قانونی کردن ثروت و قدرت تازه به دست آمدهشان هستند. اول، آنها باید رشد سریع داراییهای خودشان را در زبان و رفتار غرب توجیه کنند؛ نیازی به چنین دانشی بهوجود آورند، سپس خود آن را بیاموزند و به دیگر شهروندان منتقل کنند. وقتی مردمان این دانش را در سنتهای جاهل خویش نفس بکشند، با هجومی از ملیگرایی کشنده و ناشکیبا به آن پاسخ خواهند داد. بحثهایی که ناظران فلوبر مانند خارجی باورنکردنی میخوانند، بهسادگی میتواند برخوردهایی بین این برنامههای سیاسیاقتصادی و آرمانهای فرهنگی باشد که آنها ایجاد کردهاند. در این سوی ماجرا، عجلهای برای پیوستن به اقتصاد جهانی وجود دارد؛ در آن سو ملیگرایانی خشمگین هستند که دموکراسی حقیقی و آزادی اندیشه را ابداعهای غربی میبینند.
وی. اس. نایپول از اولین نویسندههایی بود که زندگی خصوصی مردمان ظالم و کشنده غیرغربی را توصیف کرد که نخبگان ادارهکننده عصر بعد از مستعمرهگرایی هستند. در ماه مه گذشته در کشور کره، وقتی نویسنده بزرگ ژاپنی کنزابورو اوئه را ملاقات کردم، شنیدم که او هم مورد حلمه افراطگراهای ملیگرای کشورش قرار گرفته بود، وقتی که گفته بود درباره جنایتهای سیاهی که توسط ارتش کشورش در طول اشغال کره و چین انجام شده است، باید بتوان آزادانه در توکیو بحث کرد. ناشکیبایی از طرف دولت روسیه، در برابر چچنیها و دیگر اقلیتها و گروههای حقوق بشر نشان داده میشود؛ حملههایی که به آزادی بیان توسط ملیگراهای تندرو هندو در هند اعمال میگردد؛ و پاکسازی قومی نهان ایگمارها در چین – همگی از همین دوگانگی تغذیه میشوند.
همانطور که فردا، رماننویسان آماده میشوند به نگارش زندگی خصوصی نخبگان نو بپردازند، بیشک از غرب انتظار دارند تا محدودیتهای دولتی که به آزادی بیان آنها اعمال میشود را نقد کنند. اما امروزه دروغهای مربوط به جنگ عراق و گزارشهای زندانهای مخفی سیا، آنچنان به اعتبار غرب در ترکیه و دیگر کشورهای جهان آسیبزده است، که برای افرادی همانند من، هر لحظه سختتر و سختتر میشود تا چهره حقیقی دموکراسی غربی را در این بخش از جهان بهوجود آوریم.
هفتهنامه نیویورکر
اورهان پاموک/ترجمه: سیدمصطفی رضیئی
اورهان پاموک/ترجمه: سیدمصطفی رضیئی
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست