یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


باید بروم باقالی فروش بشوم


باید بروم باقالی فروش بشوم
مصاحبه مان با بغض، دلگیری و یک ساعت تاخیر شروع شد. رضا صادقی قبل از مصاحبه، به جلسه‌ای رفته بود تا تکلیف خیلی چیزها را روشن کند، اما وقتی خسته و ناراحت روی صندلی دفتر کارش نشست به همکارش گفت: «چیزهایی گفتند که خنده‌ام گرفت، فکر کنم باید بروم باقالی فروش بشوم». بابت تاخیرش درتمام مدت عذرخواهی می‌کرد و در تلاش بود تا با شوخی و خنده، تمام ناراحتی‌اش را فراموش کند یا اینکه جایی گمشان کند تا مصاحبه تمام بشود.
اما خواهر و برادر نگرانش هر چند دقیقه یکبار به او زنگ می‌زدند و او با لهجه جنوبی برای آنها توضیح می‌داد که شاید برود و همه چیز را فراموش کند. رضا صادقی از نوحه‌خوانی مراسم عاشورا شروع کرد و ۵ سال پیش با ترانه «مشکی رنگ عشقه» رضا صادقی شد. حالا ۵ سال از ورود او به دنیای موسیقی می‌گذرد و همین مدت کوتاه آن‌قدر خسته‌اش کرده که از رفتن می‌گوید و دنیایی که شاید دیگر برای ماندن او جایی ندارد و باید رهایش کند. کجا می‌خواهید بروید؟
به هرجا برد بدون ساحل همون جاست، من آقازاده نیستم، اینجا هم مثل اینکه آقازاده‌ها را خیلی دوست دارند.
▪ چرا آنقدر دلگیرهستید؟
ـ یک نفر که عشقش خواندن است، ۲ سال است که اجازه خواندن ندارد. همه دار و ندارت را ببندند و بگیرند؛ ... خدا ببخشدشان.
▪ اوضاع خیلی خراب است؟
ـ حکایت این روزهای من حکایت «آتشی در سینه دارم جاودانی، عمر من مرگی است نامش زندگانی» است. احساس می‌کنم که می‌خواهند برای همیشه آدم را زنده به گور کنند. بعضی اوقات با یک نفر می‌جنگید و می‌دانید که بعد از آن کس دیگری نیست. اما الان وقتی می‌جنگم باید فکر نفر بعدی هم باشم و این خیلی بد است.
▪ از چه کسانی حرف می‌زنید؟
ـ تعدادشان زیاد است. من متولد مرداد هستم و پدرم همیشه می‌گوید: «به خاطر اسمت که شیر است، رویت نمی‌شود زانویت را خم کنی». نای ایستادن ندارم اما آخرین نعره‌هایم را برای روز مرگم گذاشته‌ام... بگذریم.
▪ چند سال است که خوانندگی را شروع کرده‌اید؟
ـ ۱۵ سال.
▪ چند سال است که برای رضا صادقی شدن می‌جنگید؟
۵ـ سال.
▪ این ۵ سال سخت گذشت؟
ـ سخت گذشت... آدم‌ها سه دسته هستند؛ یک دسته الاغند، یک عده کلاغند، یک عده هم عقاب. اگر الاغ باشید، باید بارکشی هرکسی را بکنید، هرجا هم بخواهید می‌روید. اگر بخواهید کلاغ باشید، اجازه می‌دهند؛ قارقار بکنید و سر هر زباله‌ای هم بنشینی و غذا بخوری. اما اگر بخواهید عقاب باشید، شاید سالی یک خرگوش گیرتان بیفتد اما در قله هستید .
▪ شما جزء کدام دسته هستید؟
ـ من می‌خواهم عقاب باشم. من به دنیا آمده‌ام که بگویم «مشکی رنگ عشقه»، به دنیا آمده‌ام که حرف‌های خوب بزنم و کار بزرگی را انجام بدهم. حالا یا این کار را انجام داده‌ام و خودم خبر ندارم یا اینکه انجام می‌دهم، همه اینها را زمان مشخص می‌کند.
▪ فکر می‌کنم این کار بزرگ جدا از خواندن است چون در کارهای شما آثار ضعیف و متوسط زیاد است.
ـ درسته، گاهی هم بد گفته‌ام. ولی آن جزء خصایص انسانی‌ام است. من آمده‌ام که ماندنی باشم نه خواندنی. خواننده زیاد است اما ماندن مهم است، اگر بتوانم این را به اثبات برسانم قشنگ است.
▪ فکر می‌کنید الان ماندنی شده‌اید؟
ـ بله.
▪ چطور به این نتیجه رسیده‌اید؟
ـ وقتی یک پیرزن ۸۰ ساله به من می‌گوید: «الهی قربون صدایت بروم»، یک جوان تین ایج مرا می‌بیند و می‌گوید: «آقا حال کردیم با صدایت» یا وقتی یک بچه ۵ ساله مرا می‌بیند و می‌گوید: «دلم برات تنگ شده جونم...» به نشانه بیشتری احتیاج ندارم.
▪ همه اینها خیلی خوب است، اما همین شما را راضی می‌کند؟
ـ راضی نمی‌کند اما به همین دلگرم هستم.
▪ با این تعاریف شما مخاطبتان را دارید، چه چیزی بیشتر از مخاطب برای هنرمند مهم است؟
ـ آزادی... شاید همه ذهنشان به سمت سیاست برود اما منظور من این نیست. هنر تنها چیزی است که دولت ندارد، نه این وری است و نه آن وری، کاری به جایگاه آدم‌ها ندارد. آزادی تفکر یک هنرمند با آزادی تفکر یک سیاسی خیلی متفاوت است. آزادی تفکر یک سیاستمدار بر اساس دو دوتا چهارتا است اما یک هنرمند بر اساس قلب و احساسش کار می‌کند. یک هنرمند می‌خواهد در قلب مردم باشد اما یک سیاستمدار می‌خواهد در کلیت سرنوشت مردم باشد. همه هنرمندان همین‌طور هستند؛ محمد اصفهانی، علیرضا عصار، بنیامین. هر خواننده‌ای بتواند این نگاه را به عقلانیت مردم داشته باشد درست است.
▪ طیف مخاطبان این هنرمندان با هم فرق می‌کند، شما خودتان را جزء کدام دسته می‌بینید؟
ـ من موزیسین نیستم، من احساس می‌کنم که خوب فکر می‌کنم. در جمع سنتی‌خوان‌ها یا ریتمیک‌خوان‌ها نیستم و نمی‌خواهم باشم. روزی که رضا صادقی آمد، نگفت: «تو خودت قند و نباتی شکلاتی شکلاتی» گفت: «مشکی رنگ عشقه» و آن را با تفکرات خودش ادامه داد تا به «وایسا دنیا من می‌خوام پیاده شم» رسید. من خواننده نشده‌ام تا در یک مجلس یا ماشینی صدایم را بشنوم. من نمی‌دانستم که فکرهایم را چطور بیان کنم، ذهنیت نقض بعضی چیزها در خیال من بود اما راه عنوانش را بلد نبودم‌ تا اینکه دیدم که چه تریبونی قوی‌تر از خواندن و از این تریبون استفاده کردم و بعد از مدتی هم به فکر افتادم تا به آن جلا بدهم و بهترش کنم.
▪ یعنی اول خواندید و بعد تصمیم گرفتید که ایرادهای کارتان را درست کنید؟
ـ نه، به فکر درست کردن خیلی چیزها بودم، شروع کردم. بعد یواش یواش به این فکر افتادم که این جایگاه، این تریبون را شیک و قابل قبولش کنم. من می‌خواهم فکرم را القا کنم اما می‌فهمم که باید برای این القا یک قالب خوب پیدا کنم.
▪ قالب خوب چه چیزی است؟ شعر، ترانه، موسیقی مناسب...
ـ تلاش و تفکر و اینکه از جنجال بیخود به دور باشم. خیلی‌ها به من می‌گویند: «از مشکی پوشیدن خسته نمی‌شوید؟» در حالی که قضیه من قضیه رنگ نیست، من دنبال این هستم که خودم رو به تغییر باشم. خدا آنقدر منت به سرم داشت که مرا زغال نکرد و آهن کرد. قاعده زندگی سوختن است و محال است که کسی در کوره نیفتد. اگر زغال باشید، در کوره پودر می‌شوید اما اگر آهن باشید، گداخته‌تر می‌شوید. این حرف‌ها از سر غرور نیست بلکه از روی اعتماد به نفس من است، من هرچه بیشتر سوختم برنده‌تر شدم. زمانی که به من اجازه خواندن ندادند، «وایسا دنیا» را ساختم. الان‌هم تا زمانی هستم که فرصت خواندن می‌دهند اما هنوز به آخر فیلم نرسیده‌ام و هنوز مانده تا متوقف بشوم.
▪ خیلی‌ها معتقد بودند که در آلبوم اولتان فالش می‌خواندید اما الان این ایراد را به کارهای تازه نمی‌گیرند، این را با همین تفکرات درست کردید؟
ـ من با تمام احترامی که برای همه خوانندگان قائلم این حرف را می‌زنم؛ اگر اتوتیوم نبود، خواننده‌های این مملکت پنج نفر بیشتر نبودند. زمانی که من فالش خواندم، گفتم؛ این هستم بدون اتوتیوم، پس شاخ نشوین. من خواننده لایف خوانی بودم و آن فالش خیلی مهم نبود، چون یک شروع بود آن شروع هم قرار نبود یک شروع محکم یا قرایی باشد. آن آلبوم خیلی متفاوت بود، من یک تست زدم تا ببینم مردم چه چیزی را دوست دارند و خیلی چیزها را فهمیدم. من حرف خوب می‌زنم از رویاهایم می‌گیرم ولی واقعیت برای من چیز خوبی نیست.
قرار نیست از اول همه‌چیزخوب باشد. شروع پرهیاهو فرود بی‌هیاهو دارد. اما منکر نمی‌شوم که بالاخره انسان ممکن است اشتباه کند ولی باید این اشتباه را تکرار نکند. در طول یک سال با توجه به حرف‌هایی که شنیدم کارم را بهتر کردم. همه نقدهای خوب و بدی که شنیدم «وایسا دنیا» شد.
من به دنبال حرف و تفکر تازه‌ام. عشق تازه، حرف تازه، من و تو شب که درازه. می‌خواهم... من و مردم باشیم که شبمان خیلی دراز است.
▪ چقدر موفق شده‌اید؟
ـ بیراهه‌ای که رفته‌ام حالا به مسیر اصلی رسیده. قبلا می‌گفتند که رضا صادقی خیلی ساده حرف می‌زند اما الان می‌گویند آقای صادقی در ساده گفتن شما... من به‌ خاطر همین جمله پنج سال حرف تحمل کرده‌ام اما حالا خیلی‌ها از من تقلید می‌کنند. تا قبل از من همه «چشم سرمه سود» می‌خواندند اما کاری کرده‌ام که همه جرأت کردند ساده بگویند.
▪ یعنی همه این ترانه‌های ساده امروزی نتیجه حرکت شما بوده؟
ـ شک نکنید. اگر از این خواننده‌ها بپرسید و آدم‌های صادقی باشند، قبول می‌کنند چون به من هم گفته‌اند. زمانی که «مشکی رنگ عشقه» را خواندم، «گل می‌روید به باغ»، «مثل یک رنگین کمون هفت رنگ» و کاست‌های اصفهانی در بازار بود. من نمی‌خواهم ادعا کنم که حرکتی را شروع کرده‌ام و بقیه به دنبال من آمده‌اند. یک «بسم‌الله» را گفتم و بقیه آمدند «الرحمن» آن را خواندند. خیلی‌ها در فکر و نگاهشان بود که این کار را انجام بدهند، اما یک رضا صادقی بی‌قید و بند آن را انجام داد و یک روزی هم یک نفر «صدق‌الله» آن را می‌گوید.
▪ چرا «صدق‌الله» را خودتان نمی‌گویید؟
ـ همیشه فکر می‌کنم که روز خداحافظی رضا صادقی چه زمانی است. آیا قرار است تا ۸۰۰ سالگی بخوانم و مردم بگویند: «آه این چرا ول نمی‌کند؟» یا اینکه همین‌طور خوش خوشان بروم. اما به این نتیجه رسیده‌ام که آمده‌ام که بمانم و این چیزهایی هم که می‌گویم بماند.
▪ فکر می‌کنید که «مشکی رنگ عشقه» و «وایسا دنیا» برای همیشه می‌ماند؟
ـ مطمئنم. چون هر نسلی به این حرف‌ها احتیاج دارد. هرنسلی از شرایط بد زندگی‌اش ناراحت می‌شود و دوست دارد که بگوید: «وایسا دنیا». این حرف‌ها از یاد نمی‌رود، همان‌طور که ما خیلی چیزها از یادمان نمی‌رود: یاد آن روزی که بودی زهره همدم من یا شد خزان...
▪ فکر می‌کنید این مقایسه درست است؟
ـ چرا فکر می‌کنید درست نیست. آنها بزرگوار بودند، حرفی هم در آن نیست، اما هرکس کار خودش را می‌کند. یک زمانی حافظ می‌گفت: «طوق زرین بر گردن خر می‌بینم» و یک زمانی هم یک نفر آمد و گفت: «وایسا دنیا». هرکس بر اساس زمان خودش حرف می‌زند.
▪ شما ترانه «کروات» را شنیده‌اید؟
ـ شنیده‌ام.
▪ بچه‌هایی که تا پارسال ترانه‌های شما را گوش می‌دادند، امسال امثال این آهنگ را گوش می‌دهند، به بد و خوب آن کاری ندارم اما می‌دانم که کمتر به سراغ «وایسا دنیا» می‌روند.
ـ آن قشر ریتم دوست دارد به مفهوم کاری ندارد. اما من هفت ماه پیش در دانشگاه آزاد در مراسم نکوداشت «وایسا دنیا» شرکت کردم. در آن مراسم از همه قشر آدم آمده بوند اما هیچ‌کدام اهل این نوع موسیقی نبودند و از «وایسا دنیا» تشکر می‌کردند. هر چیزی زمان خودش را دارد اما یک چیزهایی هست که زمان خودش را دارد ولی تاریخ مصرف ندارد. «الهه‌ناز» برای زمان خودش بود ولی وقتی پدرم آن را گوش می‌دهد من هم با او گوش می‌دهم. اما پدر من «وایسا دنیا» را گوش نمی‌دهد. کسی هم که «چاره‌ای ندارم» مرا گوش می‌دهد، کروات را گوش نمی‌دهد چون دنبال کلام و مفهوم است. یک زمانی اصفهانی «آسیمه‌سر» را خواند ومن با آن مشکل داشتم که چرا نمی‌گوید: «سراسیمه» بعد یکی آمد و گفت: «سراسیمه»
▪ اما خوانندگان جوان‌تر از شما می‌گویند؛ «یک هویی»
ـ آنها برای قشر خودشان می‌خوانند. من اریک کلایتون را دوست دارم اما خیلی‌ها او را نمی‌شناسند. قرار نیست همه دنیا آهنگ‌های مرا را گوش بدهند.
▪ پس این نسل تازه آهنگ‌های شما را فراموش می‌کند؟
ـ درسته.
▪ پس این نسل تازه ترانه‌های شما را منتقل نمی‌کند؟
ـ نه.
▪ پس آهنگ‌های شما تاریخ مصرف دارد، یعنی تا زمانی که همان قشری که در دانشگاه دید، زنده بمانند؟
ـ نه. این نسل اثرش را به جا می‌گذارد. پدرم همیشه حافظ و شاملو می‌خواند، در نتیجه آنها به من منتقل شد. من براساس زمانه یک چیزهایی را می‌گیرم ولی آن را فراموش نمی‌کنم. احساس آدم‌ها که در ۲۰۰ ساله دیگر منقرض نمی‌شود و به این کلام و احساس احتیاج دارند.
▪ شما می‌خواهید بگویید که یک نسلی می‌آید که از گذشته چیزی نمی‌خواهد؟
ـ نه، می‌گویم؛ ترانه‌های شما ظرفیت ماندگاری تا ۲۰۰ سال آینده را ندارد؟ آنقدر خنده‌ام آمده که می‌خوام برم باقالی بفروشم.
منظور من ترانه‌های رضا صادقی نیست، تمامیت او این ظرفیت را دارد.
▪ واقعا؟
ـ بله، این را از روی غرورم نمی‌گویم. از روی اعتمادبنفس و قدرتی که در وجودم می‌بینم می‌گویم و امیدواری‌ام به این ماجرا خیلی زیاد است.
▪ پس می‌خواهید تلاشتان را بکنید؟
ـ بله من ۱۵ سال است که کار می‌کنم و ۵ سال است که شناخته شده‌ام. به طور قطع و یقین نمی‌توانم بگویم که رضا صادقی در عرض ۵ سال برای ۲۰۰ سال آینده می‌ماند اما مطمئن هستم که ۱۰ سال آینده طوری می‌خوانم که برای ۲۰۰ سال بمانم.
▪ پس تمام آن دلگیری‌ها و خستگی‌های اول مصاحبه را فراموش کردید و برای ۲۰۰ سال آینده نقشه می‌کشید؟
ـ نمی‌دانم. رضا صادقی الان گم و گیج است. احساس می‌کنم که تا آخر امسال که وارد ۳۰ سالگی می‌شوم باید تکلیف خودم را روشن کنم. من آدمی نیستم که بروم آن ور آب «چه خوشگل شدی امشب» بخوانم، اصلا نیستم. ولی باید فکری بکنم اگر خواندن را دوست دارم باید به این فکر باشم که چطور بخوانم. اگر این نوع خواندن «ماندنم» را خراب بکند، توقف می‌کنم و به امن‌ترین و زیباترین مکان دنیا پناه می‌برم؛ شهرم و کنار مادرم تا روزی که دوباره برگردم. اگر نه که می‌مانم و می‌خوانم.
نازنین متین‌نیا
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید