|
امام حسين تا زنده بود آبش ندادند وقتى شهيد شد آب بر مزارش بستند!
|
|
|
نظير: آبى که به زندگانى ندادى به حسين
|
چون گشت شهيد بر مزارش بستى؟
|
|
|
رک: تا زنده بودم آبم ندادى، حالا که مردهاى گلاب بر مزارم نهادى؟
|
|
امام حسينى نيست وگرنه شمر بسيار است!
|
|
|
رک: افسوس که ديگر امام حسينى نيست وگرنه شمر بسيار است!
|
|
امامزاده است و همين يک قنديل!
|
|
|
نظير: مسجد است و يک قنديل!
|
|
|
رک: رستم است و يک دست اسلحه!
|
|
امامزادهاى است که با هم ساختيم!٭
|
|
|
|
٭ براى اطلاع از ريشهٔ اين مثل رک: امثال و حکم دهخدا، ج ۱، ص ۲۸۲
|
|
امامزادهاى که معجز نکند کسى برايش شمع روشن نمىکند
|
|
|
ُنظير: امامزادهاى که معجز نکند کسى به زيارتش نمىرود
|
|
امامزادهاى که معجز نکند کسى به زيارتش نمىرود
|
|
|
نظير: امامزادهاى که معجز نکند کسى برايش شمع روشن نمىکند
|
|
امامزاده را خودمان ساختيم به کمر خودمان زد!
|
|
|
نظير:
|
|
|
اين آشى است که خودم براى خودم پختم
|
|
|
- خودم کردم که لعنت بر خودم باد
|
|
امان از اون ماست کلعباس، چِشَمْ٭ ديد دلم خواست! (عامیانه).
|
|
|
نظير:
|
|
|
چشم مىبيند دل مىخواهد
|
|
|
- هر چيز که ديده ديد دل مىخواهد
|
|
|
|
٭ چِشَمْ: چشمم
|
|
امان از حيلههاى آدميزاد!
|
|
|
رک: گربه گفته است من اولش پلنگ بودم، از دست آدميزاد به اين روز افتادم
|
|
امان از خانهدارى، يکى مىخرى دو تا نداري!
|
|
امان از دوغ ليلى، ماستش کم بود آبش خيلي! (عامیانه). آنچه گفتى يا بر آن ادعا نمودى حاصلى بسيار اندک و ناچيز داشت
|
|
امانت پذيرفتن بلا پذيرفتن است (از قابوسنامه)
|
|
امانتدار شريک مال مردم است
|
|
|
رک: دزد هم در امانت خيانت نمىکند
|
|
امروز اينجا فردا بازار قيامت!
|
|
|
نظير:
|
|
|
فردا سرِ پُل صراط!
|
|
|
- فردا صحراى قيامت
|
|
امروز تخم کار که فردا مجال نيست ٭
|
|
|
رک: کار امروز به فردا ميفکن
|
|
|
|
٭ اى بىخبر دل از دو جهان بر خداى بند
|
.......................... (سعدى)
|
|
امروز که توانى ندانى، فردا که بدانى نتوانى
|
|
|
نظير:
|
|
|
چون توانستم ندانستم چه سود
|
چون که دانستم توانستم نبود (عطار)
|
|
|
- تا توانستم ندانستم و چون دانستم نتوانستم (خواجه عبدالله انصارى)
|
|
|
- در جوانى مستى، در پيرى سستى، پس خدا را کى پرستى؟ (خواجه عبدالله انصارى)
|
|
|
- اگر تجربه در جوانى و بنيه در پيرى بودى چه نبودي
|
|
امروز مبارک است فالم
|
کافتاد نظر بر آن جمالم (سعدى)
|
|
|
نظير: |
|
|
چه بود فالی فرخنده تر از دیدن یار
|
چه بود فالی فیروزتر از روز وصال(فرخی سیستانی )
|
|
|
- چه بود فالى فيروزتر از روز وصال (فرخى سيستانى)
|
|
|
- وه چه خوب آمدى صفا کردى (ايرج ميرزا)
|
|
|
- بيائيد بيائيد که دلدار رسيده است
|
بيائيد بيائيد که گلزار دميده است(ديوان شمس تبريزى)
|
|
امروز نقد فردا نسيه٭
|
|
|
عبارتى که کسبه روى تابلو خاصى مىنويسند و از ديوار دکان خود مىآويزند تا کسى از آنها تقاضاى نسيه نکند
|
|
|
|
٭ براى اطلاع از ريشهٔ اين مثل رک: داستانهاى امثال تأليف سيد کمالالدين مرتضويان (فارسانى)
|
|
امروز نه آن کَسَم که بودم (نظامى)
|
|
امسال براى يکيمان زن بگير سال ديگر براى داداشم!
|
|
|
مردى روستائى با زن خود دربارهٔ ازدواج دو پسرشان به گفتگو نشسته بود و در حين بحث در اين امر مهم از تنگدستى و عدم استطاعت مالى خويش سخت مىناليد. پسر بزرگتر که تا آن هنگام در گوشهٔ اتاق نشسته بود و به سخنان پدر و مادر خود گوش مىداد سر برداشت و گفت: پدرجان، امسال براى يکيمان زن بگير...
|
|
اميد بِهْ از خوردن است
|
|
اميد نانِ روزانهٔ بيچارگان است
|
|
|
رک: آدم به اميد زنده است
|
|
اميد نيست که عمر گذشته باز آيد٭
|
|
|
رک: آبِ رفته به جوى باز نايد
|
|
|
|
٭ در اين اميد به سر شد دريغ عمر عزيز
|
که آنچه در دلم است از درم فراز آيد
|
|
|
|
اميد بسته برآمد ولى چه فايده ز آنک
|
..................... (سعدى)
|
|
اميدوار بوَد آدمى به خير کسان
|
مرا به خير تو اميد نيست شرّ مرسان (سعدى)
|
|
|
نظير:
|
|
|
عطايش را به لقايش بخشيدم
|
|
|
- نه شير شتر نه ديدار عرب!
|
|
|
- نه ديدار تازى نه شير شتر!
|