|
اساس هر دو عالم جز سخن نيست
|
|
اسبابخانه به صاحبخانه مىرود
|
|
|
نظير:
|
|
|
در خانه به کدخداى مانَد همهچيز
|
|
|
- صفاى هر چمن از روى باغبان پيداست
|
|
|
- خانه به خداوند مانَد (سَمَک عيّار)
|
|
اسبِ امانتى را بايد يک لنگى سوار شد. در حفظ امانت بايد کوشيد
|
|
اسب پيشکشى را به دندانش نگاه نمىکنند
|
|
|
نظير: مفت را چه جاى گفت باشد؟
|
|
اسبِ تازى اگر ضعيف بود
|
همچنان از طويلهاى خرِبهْ (سعدى)
|
|
|
رک: نه هر که به قامت مهتر به قيمت بهتر
|
|
اسبِ تازى در طويله گر ببندى پيش خر
|
رنگشان همگون نگردد طبعشان همگون شود |
|
|
(ميرزا حبيب روحى)
|
|
|
نظير: اسب و خر را که پهلوى هم ببندند اگر همخو نشوند همبو مىشوند
|
|
|
رک: آلو چو به آلو نگرد رنگ برآرد
|
|
اسب تازى دو تک روَد به شتاب
|
شتر آهسته مىرود شب و روز (سعدى)
|
|
|
نظير: يواشتر برو زودتر مىرسى
|
|
اسبِ تازى شده مجروح به زير پالان
|
طوق زرّين همه بر گردن خر مىبينيم |
|
|
(منسوب به حافظ)
|
|
|
نظير:
|
|
|
شير را از مور صد زخم است
|
|
|
- پيل را از پشه صد رنج است
|
|
|
- خوشگلها در دالان بدگلها گريه مىکنند
|
|
اسبِ ترکمنى است، هم از تو بره مىخورد هم از آخور!
|
|
|
نظير:
|
|
|
هم از تور مىگيرد هم از قلاب
|
|
|
- چاروادار قمى است دو سره بار مىکند
|
|
|
- هم مزد مىگيرد هم از انبان سهم مىبرد
|
|
|
- تا دو ضربه مىزند
|
|
|
- خرش را دو سره کرايه مىدهد
|
|
اسبِ جوبى اگر کاه و جو نمىخورد راه هم نمىرود!
|
|
اسبِ چوبين راه نرود (از مجموعهٔ مختصر امثال طبع هند)
|
|
|
رک: در تنور چوبين نان نمىتوان پخت
|
|
اسبِ حضرت عباس هم جو مىخواهد
|
|
|
نوکر و مستخدم مزد و مواجب مىخواهند
|
|
اسبِ خوب از طويله بيرون نمىرود، دختر خوب از قبيله
|
|
اسب خوشرو نيز گاهى سکندرى مىخورد
|
|
اسبِ دونده جو خودش را زياد مىکند
|
|
|
رک: از تو حرکت، از خدا برکت
|
|
اسب را گم کرده پيِ نعلش مىگردد
|
|
|
رک: خر را گم کرده پى افسارش مىگردد.
|
|
اسبِ راه آن است کو نه فربه نه لاغر است (امير عليشير)
|
|
|
رک: ميانه گزين در همه کارها
|
|
اسب را يک عمر کاه و جو مىدهند که يک روز بهکار بيايد
|
|
اسبِ عاريتى کمخوراک و تندرو است مردم نه تنها در حفظ اشياء عاريتى نمىکوشند بلکه سعى دارند که حد اعلاء استفاده را از آنها ببرند.
|
|
اسبْ فربه شود، شود سرکش٭
|
|
|
رک: سگ که سير شد سرکش مىشود
|
|
|
|
٭جسم فربه مکن به لقمه خوش
|
................ (سنائى)
|
|
اسب که لنگ شد اول صاحبش مىفهمد
|
|
اسبِ مشيرالدوله، مشيرالدولهٔ اسبها است
|
|
|
رک: مگسى را که تو پرواز دهى شاهين است
|
|
اسبِ من هم آنقدر ماديان نبود!
|
|
|
رک: مال من هم آنقدر نر نبود!
|
|
اسبِ نجيب را يک تازيانه بس است
|
|
|
نظير: آن کس که اهل بشارت است اشارت داند
|
|
اسب ندارد آخور مىبندد!
|
|
|
نظير:
|
|
|
شلوار ندارد بند شلوارش مىبندد!
|
|
|
- درى که ندارى دربان چه کني؟ (از جامعالتمثيل)
|
|
اسب نقارهچى است، گوشش پُر است
| |
|
|
رک: يک گوشش در است، يک گوشش دروازه
|
|
اسب و استر با هم مىجنگند مورچه زير پا مىرود
|
|
|
رک: سب و استر که بههم افتادند خر در ميانه پايمال مىشود
|
|
اسب و استر بههم لگد نزنند
|
|
|
نظير:
|
|
|
سگ سگ را ندرَد
|
|
|
- چاقو دستهٔ خودش را نمىبرّد
|
|
|
- کولى کولى را مىبيند چوبش را زمين مىاندازد
|
|
|
- دزد دزد را که مىبيند چماقش را مىدزدد
|
|
اسب و استر که بههم افتادند خر در ميانه پايمال مىشود
|
|
|
نظير:
|
|
|
اسب و استر با هم مىجنگند مورچه زير پا مىرود
|
|
|
- گاو با گاو جنگ مىکند گوساله از ميان مىرود
|
|
|
- بُز با بُز مىجنگد پاى ميش مىشکند
|
|
|
- اگر سنگ به شيشه بخورد واى به شيشه و اگر شيشه به سنگ بخورد باز هم واى به شيشه
|
|
|
- در نظام طبيعت ضعيف پامال است
|
|
اسب و جامه را نيکو دار تا جامه و اسب تو را نيکو دارند (قابوسنامه)
|
|
اسب و چاکر چو نان و جو ندهى
|
نرود اسب و چاکرت برود (لاادرى)
|
|
اسب و خر را که پهلوى هم ببندند اگر همخو نشوند همبو مىشوند
|
|
|
رک: با بدان سر مکن که بد گردى
|
|
اسب و زن و شمشير وفادار که ديد٭
|
|
|
از عقايد قدم است و امروز ديگر کسى نمىتواند چنين تفکرى داشته باشد
|
|
|
نظير:
|
|
|
در جهان از زن وفادارى که ديد؟ (جامى)
|
|
|
- ابله شدهاى وفا از زن مىطلبي؟ (باباافضل)
|
|
|
- مبادا کس که از زن مهر جويد
|
که در شوره بيابان گل نرويد (اسعد گرگانى)
|
|
|
- به پاى زن مرو زن بىوفايه
|
وفاى زن بمانند حنايَه
|
|
|
|
(از ترانههاى روستائى خراسان)
|
|
|
- مردى را پاى دار مىبردند زنش گفت: سرِ راه يک شليتهٔ گُلى براى من بخر!
|
|
|
|
٭ابله شدهاى وفا زن مىطلبي؟
|
..................... (باباافضل)
|
|
|
|
عوفى نيز در جوامعالحکايات بيت زير را از نظامى نقل کرده است:
|
|
|
|
نشايد يافت اندر هيچ بر زن
|
وفا در اسب و در شمشير و در زن
|
|
اسبهاى طويلهٔ سلطان را نعل مىکردند سرگين گردان هم پايش را بلند کرد
|
|
|
رک: پياز هم خودش را داخل ميوهها کرده است
|