|
اگر بسوزد کتان چه غم خورد مهتاب٭
|
|
|
رک: اگر چراغ بسوزد صبا چه غم دارد (سعدى)
|
|
|
|
٭ اگر چراغ بميرد صبا چه غم دارد
|
و گر....................... (سعدى)
|
|
اگر بلال اذان نگويد صبح نمىشود؟
|
|
|
نظير: اگر خروس خوانَدْ سحر نمىشود؟
|
|
اگر بنا بود سگ کلهپز باشد يک گوسفند باقى نمىماند
|
|
اگر بنا به مردن بود من جگرش را هم درمىآوردم!
|
|
|
يکى از جرّاحان معاصر در مجلسى مىگفت: 'امروز سنگ کليهاى به بزرگى تخممرغى بيرون آوردم' و بدان فخر و مباهات کردن مىخواست. يکى از حاضران پرسيد: 'اکنون رنجور چگونه است؟' گفت: 'در حين عمل بمرد' . ظريفى از حضار گفت: 'اگر بنا به مردن بود من جگرش را هم درمىآوردم!' (نقل از امثال و حکم دهخدا، ج ۱، ص ۱۹۵)
|
|
اگر به امّيدِ منِ منونى برو شوهر کن بيوه نموني! (عامیانه).
|
|
|
يعنى اگر چشم اميد به من دوختهاى بىجهت منتظر نباش، برو شخصاً اقدام کن که فرصت از دستت بيرون نرود
|
|
اگر به دِرو راهت ندهند مِنگالت را هم نمىگيرند
|
|
|
نظير:
|
|
|
اگر آشت ندهند ظرفت را نمىشکنند
|
|
|
- به دِه راهت داسَت را نمىگيرند
|
|
اگر به دعاى بچه مکتبىها بود يک ملاّى مکتب زنده نمىماند
|
|
|
رک: گر دعاى طفلان را اثر بودى يک معلم زنده نماندى
|
|
اگر بِهش٭ بگوئى تَبَت را به من بده، مىگويد نوبهٔ خودم است (عامیانه).
|
|
|
بىنهايت خسيس است.
|
|
|
|
٭ بِهِشْ: به او
|
|
اگر به شهر يکچشمىها رفتى يک چشمت را هم بگذار
|
|
|
رک: خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو
|
|
اگر به نگاه کردن چيزى مىشد ياد گرفت سگ قصّاب مىشد
|
|
|
رک: از ياهو گفتن کسى دانا نشود
|
|
اگر به هر سر مويت دو صد هنر باشد
|
هنر بهکار نيايد چو بخت بد باشد (سعدى)
|
|
|
رک: يک جو بخت بهتر از صد خروار هنر است
|
|
اگر به هر گناهى بگيرند در روى زمين جنبندهاى نمانَد (از قرةالعيون)
|
|
|
نظير:
|
|
|
دست بر دامن هرکس که زدم رسوا بود
|
|
|
- دست به دُهُل هرکس بزنى صدا مىکند
|
|
|
- کاسهٔ آسمان ترک دارد
|
|
|
- اگر حکم شود که مست گيرند
|
در شهر هر آنچه هست گيرند
|
|
|
- اگر پرده ز روى کارها بردارند
|
معلوم شود که در چه کاريم همه (ابوسعيد ابوالخير)
|
|
|
- تا کرده گناه در جهان کيست بگو (منسوب به خيّام)
|
|
|
- سُمّ همه گرد است
|
|
|
- همه سمّ دارند
|
|
|
- هيچکس از معصيت معصوم نيست
|
|
اگر بىانصاف نداند که انصاف چيست انصاف داند که بىانصاف کيست (خواجه عبدالله انصارى)
|
|
اگر بينى که نابينا و چاه است
|
اگر خاموش بنشينى گناه است٭
|
|
|
|
٭ مأخوذ از قطعهٔ ذيل:
|
|
|
|
چو کارى بىفضول من برآيد
|
مرا در وى سخن گفتن نشايد
|
|
|
|
و گر بينم که نابينا و چاه است
|
اگر خاموش بنشينم گناه است (سعدى)
|
|
اگر پدرش را نديده بود ادّعاى پادشاهى مىکرد!
|
|
|
رک: اگر پدرش را نديده بود ادعاى جُل و افسار ترکمنى مىکرد
|
|
اگر پدرش را نديده بود ادّعا جُل و افسار ترکمنى مىکرد!٭
|
|
|
نظير: اگر پدرش را نديده بود ادعاى پادشاهى مىکرد
|
|
|
|
٭ يا: ادّعاى جل و نمد استرآبادى مىکرد
|
|
اگر پشت گوشت را ديدى فلان کس يا فلان چيز را هم خواهى ديد. يعنى هرگز به آن شخص يا به آن چيز دسترسى نخواهى يافت
|
|
|
نظير:
|
|
|
وقتى شتر عقبش را ديد...
|
|
|
- وقتى از آسمان کوفته ببارد...
|
|
|
- سبزى تا سبزوار!
|
|
|
- مگر خوابش را ببينى
|
|
اگر پشيمان باشى از نگفتن بِهْ که پشيمان باشى از گفتن (از جامعالتمثيل)
|
|
|
رک: انديشه کردن که چه گويم به از پشيمانى که چرا گفتم (سعدى)
|
|
اگر پشيمانى شاخ داشت فلان شاخش به آسمان مىرسيد
|
|
اگر پلو خوردهايم بر سر سفرهٔ بزرگان خوردهايم
|
|
اگر پيراهنم دريده اصلم نپريده
|
|
|
رک: از اسب افتادهايم از اصل نيفتادهايم
|
|
اگر پيش همه شرمندهام پيش دزد که روسفيدم
|
|
اگر پيغمبر در عرب نيست اولادش در عجم هست
|
|
اگر تجربه در جوانى و بنيه در پيرى بودى چه نبودى
|
|
|
رک: امروز توانى و ندانى، فردا که بدانى نتوانى
|
|
اگر ترسم بود از هىهى سواران چادر نمىزدم در مرغزاران
|
|
اگر تنگدستى مرو پيش يار
|
و گر سيم دارى بيا و بيار (سعدى)
|
|
|
رک: عاشق بىپول بايد برود شبدر بچيند
|
|
اگر تو چغندري٭ من هم ديگ نيز هستم! (عامیانه).
|
|
|
رک: اگر تو دُولى من بند دولم!
|
|
|
|
٭ يا: اگر او چعندر است...
|
|
اگر تو دايهاى من مادر هستم٭
|
|
|
رک: اگر تو عمّهاى من مادرستم
|
|
|
|
٭ مادر ستم، مادر هستم
|
|
اگر تو دُولي٭ من بند دولم! (عامیانه).
|
|
|
نظير:
|
|
|
اگر تو نيم منى من يک من هستم
|
|
|
- اگر تو سيزدهٔ نوروزى من سيزدهٔ صفرم
|
|
|
- اگر تو فريسى من صد فريسم
|
|
|
- اگر تو چغندرى من ديگ نيز هستم
|
|
|
- اگر تو کلاغى من بچه کلاغم
|
|
|
- اگر تو کيفى، من بند کيفم
|
|
|
- گر توئى از پاردم سائيدههاى مدرسه
|
پاچه ورماليدهٔ کنج خراباتيم ما (؟)
|
|
|
|
٭ دوُل: دول: سطل
|
|
اگر تو را زر باشد عالميت برادر باشد
|
|
|
رک: اى زر تو خدا نهاى وليکن به خدا
|
ستار عيوب و قاضى حاجاتى
|
|
اگر تو را نان گندمى نيست
|
زيان مردميِ تو کجاست؟
|
|
|
رک: اگر نان گندمت نيست زيان مردمى تو را چه شد؟
|
|
اگر تو سيزدهٔ نوروزى من سيزدهٔ صفرم! (عامیانه).
|
|
|
رک: اگر تو دوُلى من بند دوُلم.
|
|
اگر تو عمّهاى من مادرستم
|
|
|
نظير:
|
|
|
مادر نسوخت، ماد اندر سوخت!
|
|
|
- ز مادر مهربانتر دايه خاتون!
|
|
|
- دايهٔ مهربانتر از مادر را بايد پستان بريد
|
|
|
- ببرَند پستان دايهاى را که بيش از مادر به شير بيايد
|
|
|
- کور شود چشمى که بيش از صاحب عزا گريه کند
|
|
اگر تو کلاغى من بچّهکلاغم (عامیانه).
|
|
|
رک: اگر تو دولى من بند دولم
|
|
اگر تو گز کنى نبرّى، وجب کنى ندرّى، نه آن کنى که بايد، نه آن شوى که شايد
|
|
|
نظير: خُردبين درشت زيان است
|
|
اگر تو مادرى من عمّه هستم
|
|
|
علاقه و محبت عمّه به برادرزادگان خود کمتر از مهر مادر نيست
|
|
|
رک: اگر تو عمّهاى من مادرستم
|
|
اگر تو مرا عاق کنى من هم تو را عوق کنم! (عامیانه).
|
|
|
پدرى پسر را مىگفت: اگر گفتههاى من (کذا) فرمان نکنى تو را عاق کنم. پسر جواب داد: من نيز تو را عوق سازم. پدر پرسيد: عوق چگونه باشد؟ گفت: شبانگاه بر آستانهٔ مساجد و حمّامها پليدى کنم و شبگير چون مسلمانان بدين دو جاى آمد و شد کنند کفش و جامهشان بيالايد و بر پدرِ مرتکب امن فرستند (نقل از امثال و حکم دهخدا، ج ۱ ص ۱۹۸)
|
|
اگر تو نيم منى من هم يک من هستم!٭
|
|
|
رک: اگر تو دوُلى من بند دوُلم
|
|
|
|
٭ يا: اگر او نيم من است...
|
|
اگر تو يک فريسى من صد فريسم!
|
|
|
رک: اگر تو دوُلى من بند دوُلم
|
|
اگر جراحى بلدى اول رودهٔ خودت را جا بگذار
|
|
|
رک: اگر بابا بيلزنى باغچهٔ خودت را بيل بزن
|