(۱) . Science and Social Structure, in Science as a social Institution, Gerard DeGré, Random House, NY, 1968. |
|
|
|
| زبان، فرهنگ، نهادها و رابطهٔ آنها با علم
|
|
وقتى به تاريخ انسان، تاريخ پيش از علم انسان، مراجعه مىکنيم، مىبينيم: براى مدت مديدى تنها کارى که انسان در خط سير علم انجام مىداد، تشخيص وقايع و ثبت آنها بود. در نتيجه، تجربيات روزمره ثبت مىشدند ولى اين کار علىرغم دقيق بودن آن در پشت باب مهمى که انسان را وارد دروازهٔ علم مىکرد باقى مىماند. اين باب مهم تعميم (Generalization) و دستهبندى کردن اشياء (بهجاى پرداختن به شيء خاص مورد مواجهه.م.ت.) و يا در يک کلام تجريد (Abstraction) نام داشت. بدون اين باب، قدم قبلى ثبت فاکت (Fact) ها که مواد خام (Raw Material) علم بود و علم بايد روى آن بنا شود در خودش در جا مىزد.
|
|
به بيان ديگر مشاهدات انسان غيرتعميمگر، دادههاى تجربى را که لازمهٔ علم است و علم نهايتاً از آنها ساخته مىشود، ارائه مىدادند ولى علم را بهوجود نمىآوردند. تنها وقتى انسان توانائى تعميم را پيدا کرد (و به دنبال آن) امکان يک رويکرد علمى اصيل را بهمنصهٔ ظهور رساند. در اينجا سؤال مىشود چرا انسان اين قدم اساسى و مهم را براى ورود جدى به علم، با تعريف امروزى آن، برنداشت؟ نظريههاى مختلفى وجود دارند تا اين واقعيت را مطالعه و علتيابى کنند. يکى از آنها رويکرد زبانشناسانه (Linguistic approach) است.
|
|
سروکار انسان ماقبل علم پديدههاى خيلى مشخص بوده است و اين در زبان او منعکس است. از چند استثناء که بگذريم بهنظر مىرسد، يک رابطهٔ معکوس قوئى بين درجهٔ پيچيدگى فرهنگى - Cultural Complexity (با توجه به تکنولوژي، علم، نهادها و رابطه با ديگر مردم) و تمايل بهکارگيريِ اسمهاى مشخص شده، که به اشياء خيلى مشخص، و نه به طبقات اشياء، مربوط مىشود وجود داشته باشد.
|
|
در زبان اقوام ابتدائى استراليا و سيبرى و جنگلنشينان آفريقا پيچيدگى غنىاى از اشکال اسمى وجود دارد. فىالمثل يک سرى از کلمات وجود دارند که معناى 'خانهٔ من' ، 'خانهٔ پدر من' و 'خانهٔ دائى زن من' مىدهد، ولى يک کلمه که مفهوم مجرد 'خانه' بهطور کلى را برساند وجود ندارد.
|
|
| زبانهاى سهگانهٔ ادوارد ساپير
|
|
- زبانهاى تحليلى (ANALYTIC LANGUAGES):
|
در زبانهاى تحليلي، يا اينکه، مفاهيم اصولاً در يک کلمهٔ واحد ترکيب نمىشوند (مثل کلمهٔ 'خانه' )، مثل زبان چيني، يا به تعداد بسيار کم ترکيب مىشوند، مثل زبان انگليسى و فرانسه. در اين زبانها لغت اهميت کمترى دارد در حالى جمله اهميت زيادى دارا مىباشد (بهمنظور فهم و ابزار مفاهيم).
|
|
- زبانهاى ترکيبى (SYNTHETIC LANGUAGES):
|
در زبانهاى ترکيبى مفاهيم بهصورت خوشهاى باهم جمع شده در قالب يک کلمه درمىآيند (مثل کلمهٔ 'بره' - يعنى گوسفند نر). مثل زبانهاى عربي، لاتين و فنلاندي. بههر حال در اين زبانها سعى مىشود شعاع اين ترکيب محدود باشد.
|
|
- زبانهاى چند ترکيبى (POLYSYNTHETIC LANGUAGES):
|
همانطور که از اسم آن پيدا است حالت شديد زبان ترکيبى است، يعنى ابزار جزئيات در کلمه به افراط مىرسد (مثل کلمات مطروحه در زبانهاى اقوام ابتدائى که در بالا آمد).
|
|
زبانهاى اخير نشان دهندهٔ آن است که در فرهنگهاى با اين زبان رسيدن به قضاياى علميِ تعميم يافته مشکل است. اين بدان معنا نيست که زبان به تنهائى بازدارندهٔ پيشرفت معرفت تجريدى است، بلکه بدان معنا است که هم قلّت معرفت علمى و هم ساخت زبانيِ زبان چند ترکيبى منعکس کنندهٔ فرهنگى هستند که زمينهٔ مناسبى را جهت تحليل مفاهيم مجرد که از شرايط لازم پيشرفت علم است بهوجود نمىآورد (۱). [بههر حال تأثير زبان بر معرفت و انديشه در حدّ افراط به زبانى تفکر و علم کشيده مىشود. مَثَل اعلاء آن نظرات تئودورورف است.
|
|
(۱) . به بيان ديگر بهدليل ضعف تعميم، نوع ترکيبى زبان سنخيت و همخوانى با رشد علمى ندارد - يا اولى براى دومى مناسب نيست. م.ت. در ضمن براى مباحث اخير در مورد عملکردهاى اجتماعى و نتايج زبان مراجعه کنيد به Iosepn Bram: Language and society (studies in sociology), New York/Random house, Inc, 1955
|
|
بنا بهنظر ورف مشخصات زبان بر تفکر تأثير تعيينکنندهاى دارند. او نظريهٔ عامي، که پروسهٔ فکرى همهٔ انسانها را داراى يک ساخت منطقى مشترک مىداند که قبل از زبان و مستقل از آن عمل مىکند را رد مىکند. وى معتقد است که طرحهاى زبانى (LINGUISTIC PATTERNS) خودشان تعيين مىکنند که انسان چه چيز را تصور مىکند و چگونه دربارهٔ آن فکر مىکند.
|
|
بنا بهنظر ورف اصل نسبيّت زبانى بدين معنا است که بهکار گيرندگان گرامرهاى مختلف، بهوسيلهٔ گرامرهايشان، به مشاهدات مختلف و ارزيابىهاى متفاوت از مشاهدهٔ خارجى يکسان سوق داده مىشوند؛ و 'بنابراين آنها بهعنوان مشاهدهکنندگان مشابه نيستند و بايد به جهانبينىهاى مختلف برسند' .
|
|
براى مثال زبان انگليسى و زبانهاى مشابه، طبيعت را مجموعهاى از چيزها و وقايع مجزا مىبينند؛ ايدهاى که بهطور ضمنى در فيزيک کلاسيک و نجوم وجود دارد. مفاهيم زمان و ماده که در علوم اروپايِ غربى مفاهيمى اساسى هستند، به طبيعتِ زبانى که در آن پيشرفت کردهاند، وابسته هستند. بدين لحاظ است که ورف از علوم جديد بهعنوان علوم اروپائى نام مىبرد].
|
|
بحث رابطهٔ بين زبان و علم مىتواند اشارهاى به چگونگى رابطهٔ اجزاء يک فرهنگ با يکديگر که يک کليّت واحد را مىسازند باشد.
|
|
| انواع طرحهاى نهادى فرهنگ
|
|
- نهادهاى اوليه:
|
نهادهاى اوليه تعريف کنندهٔ آن شيوههاى بنياديافتهاى هستند که بدون آنها جامعه قادر نيست به حيات خود ادامه دهد. مهمترين آنها عبارت است از: نهادهاى معيشتى و خانواده. نهاد اولى اعضاء فعلى گروه را قادر مىسازد با شکار، ماهيگيري، پرورش دام، زراعت و غيره، به زندگى خود ادامه دهند و دومى نسلهاى جديد اعضاء را، از طريق سيستمهاى ازدواج و نهادهاى حاکم بر روابط پدران و فرزندان و غيره، تهيه مىکند.
|
|
- نهادهاى ثانويه:
|
نهادهاى ثانويه تعريف کنندهٔ ترتيبات بنياد يافته و روابط قدرتى هستند که از سازمان گرفتن و اجراء دقيقتر نهادهاى اوليه ناشى مىشوند. براى مثال آنها شامل سيستمهاى اقتصادى بردهداري، فئوداليسم، سرمايهداري، سوسياليسم و در برگيرندهٔ روشهاى کنترل سياسى که در شکلهاى سلطه، جنگ و حکومت ظاهر مىشوند و نيز سيستمهاى طبقه، کاست و غيره مىباشند.
|
|
- نهادهاى ثالث:
|
نهادهاى ثالث تعريف کنندهٔ آن کوششهاى انسانى است که بهوسيلهٔ علائم، عبادات و ساير فعاليتهاى ذهنى و خلاق مىتواند فهم، درک و کنترل بيشترى بر جهان طبيعي، اجتماعى و خصوصى خودش داشته باشد. در اين مقوله هنر، مذهب، زبان متولوژى و اساطير، نمايشنامه و بازي، جادو و علم قرار مىگيرند.
|
|
با اين تقسيمبندى جامعهشناسى علم، مطالعه و بررسيِ علم، بهعنوان يک نهاد ثالث و رابطهٔ آن با نهادهاى ديگر خواهد بود. در اين مطالعه هم ريشههاى اجتماعى علم و هم نتايج اجتماعى آن مطرح مىشود (۱).
|
|
(۱) . بحثى آگاهانه در مورد مفاهيم فرهنگ، کارکرد، و نهاد ارائه شده است بهوسيله:
|
Ely Chinoy: sociological perspective: Basic concepts and their AApplication (studies in sociology). Newyork, Random House, Inc., 1954
|
|