|
|
ازنظر تاريخي، رشد ملت - کشورها و توسعهٔ مؤسسات تجارى همراه بود با رشد آنچه را که ماکسوبر 'رياضتکشى اينجهاني' در پروتستانتيسم قرن ۱۶ (بهخصوص در شعبههاى کالونيستى آن) ناميده است. اين جهتگيرى جديد مذهبي، بسيارى از قلمروهاى حيات غيردينى يا دنيوى (Secular Life) از جمله علم را تحت تأثير قرار داد. اگرچه جهانبينى قرون وسطى جايگاه مهمى براى عقلانيّت (rationalism) قائل بود، تأکيد اصلى آن بر عقل بهعنوان وسيلهاى براى فهم جهان بود و نه براى تغيير جهان. امّا الهيّات کالونيسم اين ايده را ترغيب مىکرد که تغيير جهان بهصورتىکه عقلانيت الهى را کاملتر نشان دهد يک وظيفهٔ مسيحى انسان است. با اينکه کالونيسم معتقد بود که انسان يک وسيلهٔ منفعل در غايات مقدور الهى است، در عينحال ذهينت مذهبى کالونيسم اين عقيده را القاء کرد که موفقيت در مسائل دنيوى دليلى است بر رستگارى فرد. و اين، فعاليت خالصانه علمى و اقتصادى را ترغيب مىکرد.
|
|
در ضمن اين ترکيب خاص رياضتکشى با فعاليت شديد در مسائل تجارت عقلائى اينجهانى يک تفوق روانى به پروتستانتيسم بر کاتوليسيسم در زمينهٔ علوم تجربى و نيز در مؤسسات تجارى داد. زيرا در حالى که علم کاتوليکى بهطور بارزى ذهنى بود، علم جديد جهتگيرى تجربى و عملى داشت. و در حالى که تجّار کاتوليک بيشتر علاقهمند به کارهاى تجارى سوداگرانهاى بودند که مبتنى بر انتظارات سود سريع جهت امکان بازنشستگى به يک زندگى اشرافى با فراغت، تجار پيوريتن نوعاً تأکيد بر جمعآورى عقلاني، منظم و مستمر ثروت، بهعنوان يک تکليف داشتند.
|
|
يک شاهد متقاعد کننده که نشان دهندهٔ رابطهٔ بين کالونيسم و رشد علوم جديد باشد مطالعهٔ مرتون است. براى مثال او نشان مىدهد که در قرن هفدهم تعداد پيوريتنهاى مشارک در علم و تکنولوژى در انگليس به نسبت بيشتر از فرقههاى ديگر مذهبى و مخصوصاً کاتوليکها بود.
|
|
پروتستانها همچنين چشماندازى را ارائه کردند که همراه با سقوط اقتصاد فئودالى که به نحو سنتى جهتگيرى شده بود شرايط لازم را براى رشد علم تجربى فراهم کرد. و آن چشمانداز عبارت بود از به زير سؤال بردن اقتدار (اعتبار - سلطه) و سنت (Tradition). اين مخالفت با اقتدار کليساى کاتوليک در قلمروى الهيّات منجر به سهولت در بررسى انتقادى نظرات قدما و مدرسىها در علوم شد.
|
|
گسترش شکگرائى (Skepticism) به رفتار سؤالگرانهٔ اعتقادات سنتي، به قلمرو فزاينده و وسيعتر حيات اجتماعى و فرهنگيِ اقتصادي، کليسائي، فلسفى و علمى ريشه دواند.
|
|
بيش از هر زمان ديگر خواسته شد که ادّعاهاى علمى بر مبناى مشاهده و آزمون تجربى باشد. اقتدار يک ارسطو، يک بطلميوس، يا يک جالينوس ديگر زمينهٔ کافى براى اعتبار يک حکم علمى بهحساب نمىآمدند. احکام و نظرات اقتدار سنتى و فهم عامه هر دو به محک آزمايش تجربى سپرده شدند. گزارهاى که نمىتوانست بهطور تجربى تصديق شود، به بيان حامى مشهور اين ديدگاه جديد، ديويد هيوم، بايد 'به شعلهها سپرده شود: براى اينکه آن محتوى هيچ چيزى نيست جز سفسطه و توهّم' .
|
|
شکاکيّت به اقتدار ارتباط نزديکى با ارزيابى مثبت فردگرائى بهعنوان يک ارزش فرهنگى داشت. فرد هم در قلمرو رستگارى مذهبى ملاک قرار گرفت (بهوسيلهٔ تعريف آن با دستاوردهاى فرد و رابطهٔ مستقيم آن با خدا و نه رابطهٔ کليسا و غيره) و هم در قلمرو علم (که نظر فرد دانشمند با پشتيبانى تجربهٔ حسى خود مسير کشف حقيقت دانسته شد). تا امروز، دانشمند مشخصاً به هر تلاشى از جانب گروههاى غيرعلمي، اعم از اقتصادي، سياسى يا مذهبي، در قضاوت کار خود يا کنترل روش يا موضوع پژوهش خود با ديدهٔ شک مىنگرد.
|
|
نتايج فردگرائى و ضدّيت با سلطهگرائى بهعنوان نرمهاى فرهنگى جديد به نحو بارزى در قلمرو اقتصادى قابل مشاهده هستند. اعتقاد به فردگرائى اين عقيده را در تجار رشد داد که آنها بهتر از هر کس ديگرى مىدانند که چگونه فعاليتها خود را شکل دهند و منافع خود را حداکثر کنند. محدوديتهاى سنتى که بهوسيلهٔ جامعه، کليسا، صنف و غيره اعمال مىشد رو به تحليل رفت و هنگامى که طبقات متوسط از استقلال اقتصادى نسبتاً خوبى برخوردار شدند، اتحاد موقت خود با سلطنت شکستند. يک مثال در اين مورد انقلاب کبير فرانسه است.
|
|
مىبينيم که تغييرات روابط قدرت اجتماعى - اقتصادى به تغييرات در نرمهاى فرهنگي، ايدئولوژى منجمله مذهبي، فلسفى و نقطهنظرهاى علمى وابسته بود. سؤال تقدّم و اولويت در اين مسائل نبايد ما را در اينجا به خود مشغول کند، براى اينکه ما به اين فرآيند بهعنوان يک فرآيند تغييرات مستمر با عاملهاى به هم مربوط مىنگريم. تغيير در وضعيت قدرت ارائه دهندهٔ چارچوب مساعدى براى پذيرش ايدههاى مذهبى جديد و کشفيات علمى بود، و اينها به نوبهٔ خود رشد نهادهاى سياسى و اقتصادى را تسريع کردند. به همان اندازه که نيروهاى فرهنگى و ساختهاى نهادى بهطور متقابل عمل مىکنند، تغييرات در يک قلمرو حيات اجتماعى با درجات مختلف قلمروهاى ديگر را تحت تأثير قرار مىدهند.
|
|
| ارزشهاى فرهنگى علوم جديد
|
|
رويکردِ ما به يک پديدهٔ اجتماعي، رويکردى است که آن را بهعنوان محصول هم وضعيت اجتماعى - تاريخى واقعى و هم حالتهاى ذهنى و هدفهاى فرهنگى موجود در آن وضعيت تلقى مىکند. علوم جديد يکى از اين پديدههاى اجتماعى است.
|
|
ارزشهاى فرهنگىاى که در دورهٔ اخير تاريخى رشد کردند و در مساعدت به فهم ظهور جهانبينى علمى جديد اهميت ويژهاى دارند، بهطور خلاصه عبارت است از:
|
|
- عقلگرائي: رشد و تظريف ابزار منطقى و بهخصوص رياضى استدلال و تعقّل.
|
|
- تجربهگرائى (Empiricism): تأکيد فزاينده بر مشاهده (علمي) و آزمايش تجربى بهعنوان روش تصديق و دستاوردى معرفت جديد بهوسيلهٔ تجربهٔ حسي.
|
|
- روش منطقى - آزمونى (Logico-Experimental): ترکيب استدلال يا تعقّل قياسى و روشهاى رياضى با رويکرد آزمون تجربى تجربهگرائي.
|
|
- عقيده به حکومت قانون: هم در طبيعت و هم در جامعه. (در اين نظريه جامعه جزئى از طبيعت است).
|
|
- پراگماتيسم يا اصالت عمل (Pragmatism): بهکارگيرى معرفت براى تغيير و کنترل (و نه تفکر محض منفرد).
|
|
- رياضت دنيائي: در قلمرو علمي، رشد نرمهاى سيستماتيک، خالصانه و بىطرفانهٔ کسب معرفت بهعنوان يک تکليف.
|
|
- شکگرائي: در مورد اقتدار و سنت.
|
|
- فردگرائى (Individualism): اعتماد به تعقّل، قضاوت و تجربهٔ دانشمند (و نه به محکهاى سياسى و مذهبي) در راه کسب حقيقت علمي.
|
|
بايد مجدداً يادآور شويم که اين ارزشهاى فرهنگى در يک خلاء اجتماعى ظاهر نشدند، بلکه آنها کاملاً با منظومههاى جديد قدرت سياسى و اقتصادى در ارتباط بودند. اين ارزشها، در قرون جديد، خودشان را در تجديد سازمان برداشتهاى اجتماعى که جهت جديدى به معرفتجوئى انسان دادند به ظهور رساندند. آنها نرمهاى جديدى را در ارزيابى معرفت فراهم کردند و بعضى از مقبولترين عقايد و اعمال جهانبينىهاى کلاسيک و قرون وسطائى را مبدل به شک و ترديد نمودند.
|
|
بههر تقدير نکتهٔ حائز اهميت اين است که چشمانداز علمى انسان جديد عوض شد، همينطور تمرکز تحقيقى او، و مجموعهٔ مسائل مورد مطالعهٔ او. گروه جديدى از مسائل مهم شناخته شدند و جايگزين گروه مسائل قبلى گشتند که جذبهٔ خود را از دست داده بودند. البته اينکه آيا اين رويکرد جديد بهتر بود و در حقيقتيابى و تعالى اخلاقى مناسبتر، مسئلهاى است که بهوسيلهٔ جامعهشناسى علم نمىتوان به آن پاسخ داد. جواب را بايد در متافيزيکها و اخلاقهائى يافت که فرد خود را به آن وابسته مىداند.
|