|
يک کاسه کاچى و صد تا سُرناچى! |
|
|
رک: آفتابه لگن هفت دست شام و ناهار هيچى! |
|
يک کُشتى و هزار جلاّد! |
|
|
رک: يک پيکر و هزار خنجر! |
|
يک کشته بهنام بِهْ که صد زنده به ننگ |
|
|
رک: يک مرده بهنام بِهْ که صد زنده به ننگ |
|
يک کشتى و دو کشتيبان؟ |
|
|
رک: دو پادشاه در اقليمى نگنجند |
|
يک کفش آهنين مىخواهد و يک عصاى پولادين |
|
يک کلوچ پنبه هم آدم مىکشد |
|
|
نظير: عصائى شنيدى که عوجى بکشت |
|
يک کلوخ صد کلاغ را بس است |
|
|
رک: صد کلاغ را يک کلوخ بس است |
|
يک کلّه و صد گلّه! |
|
|
رک: يک آهو و صد سگ |
|
يک گز ريسمان ببيند چهل گز مىجهد! |
|
|
نظير: |
|
|
تا بهش بگوئى، کيش! به هزار سوراخ قايم مىشود |
|
|
ـ سيخ و پياز همراهش کنيد! |
|
يک گز شاخ بِهْ از صدر ذرع دُم است٭ |
|
|
|
٭يا: يک وجب شاخ بهتر از هزار ذرع دم است |
|
يک گز مطبخ بِهْ از صد گز طويله است |
|
يک گز مطبخ، صد گز طويله! |
|
|
رک: آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هيچى! |
|
يک گل خندان کجا ديدى که همراهش نبود |
اشک شبنم، نالهٔ بلبل، فغانِ باغبان |
|
|
رک: شاديِ بىغم در اين بازار نيست |
|
يک گل شادى به باغ زندگانى کس نيافت |
|
|
رک: شاديِ بىغم در اين بازار نيست |
|
يک گناه بسيار است و هزار طاعت کم |
|
يک گوشش در است، يک گوشش دروازه |
|
|
نظير: |
|
|
از يک گوش مىگيرد از يک گوش بيرون مىکند |
|
|
ـ چه به من بگو، چه به در بگو، چه به خر بگو! |
|
|
ـ نصيحت همه عالم به گوش من باد است (حافظ) |
|
|
ـ من گوش استماع ندارم لمن تقول (سعدى) |
|
|
ـ گوش خر بفروش و ديگر گوش خر (مولوى) |
|
|
ـ پندش دادم از پِندش در رفت |
|
|
ـ شر زنبورک خانه است |
|
|
ـ اسب نقارهچى است، گوشش پر است |
|
|
ـ گوش اگر گوش تو و ناله اگر نالهٔ ماست |
آنکه البته بهجائى نرسد فرياد است (يغما) |
|
|
ـ آه سعدى اثر کند در سنگ |
نکند در تو سنگدل اثرى (سعدى) |
|
|
ـ کَرِ مصلحتى دوا ندارد |
|
|
ـ پندم چه مىدهى تو که خود آگهى ز من |
زين گوش ناشنيده از آن گوش در کنم (صادق سرمد) |
|
|
نيزرک: پند به نادان باران در شورستان است |
|
يک لا بود نرسيد، دولاّيش کرديم برسد! (عا). |
|
|
نظير: سوزن نرفت جوالدوز فرو کرديم برود! |
|
يک لبش زمين را جارو مىکند يک لبش آسمان را |
|
|
نظير: لب پائين زمين را فرش مىکرد |
لب بالا نگاه بر عرش مىکرد |
|
يک لحظه بخر آنچه فروشى همه سال |
|
|
رک: يک روز بخر آنچه فروشى همه سال |
|
يک لحظه زنده بودن بىدوستان عذاب است (يوسف حيدرآبادى) |
|
|
مقا: 'بىعزيزان چه تمتع بوَد از عمر عزيز؟' و نظاير آن |
|
يک لحظه غافل گشتم و صد سال راهم دور شد٭ |
|
|
رک: يک نفس غافل شدم صد سال راهم دور شد |
|
|
|
٭رفتم که خار از پا کشم، محل ز چشمم دور شد |
................................. (...؟) |
|
يک لحظه هوسرانى، يک عمر پشيمانى |
|
|
نظير: گر از پى شهوت و هواخواهى رفت |
از من خبرت که بينوا خواهى رفت |
|
يک لقمه بگاه بِهْ از صد لقمهٔ بيگاه (از مجموع امثال طبع هند) |
|
يک لقمه کمتر بخور گير حکيم نيفتى، يک پياله متر بنوش گير حاکم نيفتى! |
|
|
نظير: |
|
|
کمکم بخور، پُر پُر نخور، هر چند زيادش بهتره (عا). |
|
|
ـ از خوردن پُر ملال خيزد (نظامى) |
|
|
ـ نيشتر خورى اگر بيشتر خورى حلوا (خاقانى) |
|
|
ـ به کمتر خورش بس کن از خوردنى (فردوسى) |
|
|
ـ عقل ز بسيار خورى کم شود |
|
|
ـ رنج آورَد طعام که بيش از قدر بود (سعدى) |
|
|
ـ شکم چو بيش خورى بيش خواهد از تو طعام (ناصرخسرو) |
|
|
ـ به کم خوردن کسى را تب نگيرد (نظامى) |
|
|
ـ به کم خوردن چو عادت شد کسى را |
چو سختى پيشش آيد سهل گيرد (سعدى) |
|
|
ـ يک لقمه کمتر، خواب راحتتر |
|
يک لقمه کمتر، خواب راحتتر! |
|
|
رک: يک لقمه کمتر بخور گير حکيم نيفتى... |
|
يک لقمه نانِ پرپرى، من بخورم يا اکبرى؟ (عا). |
|
|
نظير: چاشت يک بنگى هم نيست ـ جلو بچّه بگذارى قهر مىکند. |
|
|
نيزرک: آن قدر نبود که خوراک يک بنگى بشود |
|
يک لقمهٔ نان و پنير، گور پدر شاه و وزير! (عا). |
|
|
يعنى قناعت و رضايت براى انسان آزادگى و بىنيازى فراهم مىکند |
|
يک مرهم و صد زخم |
|
|
نظير: يک نار و هزار بيمار |
|
|
مقا: يک انگور و صد زنبور |
|
يک مرده بهنام بِهْ که صد زنده به ننگ٭ |
|
|
نظير: |
|
|
بميرم بهنام و نمانم به ننگ |
|
|
ـ مردن بهنام بِهْ که زندگانى به ننگ |
|
|
|
٭ يا ما سر خصم را بکوبيم به سنگ |
يا او تن ما به دار سازد آونگ |
|
|
|
القصّه در اين سراچهٔ پر نيرنگ |
....... (شاه نظر اصفهانى؟ فرّخى سيستانى؟) |
|
يک مريد خر بِهْ از صد کيسهٔ زر! |
|
|
نظير: |
|
|
يک مريد خر بِهْ از يک توبرهٔ زر |
|
|
ـ يک مريد خر بهتر از يک ده ششدانگ است |
|
يک مريد خر بِهْ از يک توبرهٔ زر |
|
|
رک: يک مريد خر بِهْ از صد کيسهٔ زر |
|
يک مريد خر بهتر از يک دِه ششدانگ است |
|
|
نظير: يک مريد خر بِهْ از صد کيسهٔ زر |
|
يک مشترى خوب بهتر از يک دِهِ دربست است |
|
يک من زور سه چارک است |
|
|
يعنى در زور و قدرت بىجا همواره نقصى وجود دارد |
|
يک مويز و چهل قلندر! |
|
|
نظير: |
|
|
يک انگور و صد زنبور |
|
|
ـ يک نار و هزار بيمار |
|
يک نار و هزار بيمار! |
|
|
رک: 'يک مرهم و صد زخم' و 'يک مويز و چهل قلندر' |
|
يک نان بخور يک نان هم خير کن |
|
|
شاکر باش که از واقعه جان سالم بدر بردى |
|
|
نظير: |
|
|
يکى بخور يکى هم صدقه بده |
|
|
ـ رو شکر کن مباد که از بد بَتَر شود (حافظ) |
|
يک نان کمتر بخور نوکر بگير! |
|
|
رک: کم بخور نوکر بگير! |
|
يک نان که از خانهٔ کدخدا بيرون مىآيد سگش هم همراهش است! |
|
|
رک: نان خانهٔ رئيس است سگش هم همراهش است |
|
يک نظر حلال است |
|
|
نظير: عاشق ار بر رخ معشوق نگاهى بکند |
به گمانم نه چنان است گناهى بکند |
|
يک نفس غافل شدم صد سال راهم دور شد |
|
|
نظير: |
|
|
يک لحظه غافل گشتم و صد سال راهم دور شد (ملک قمى) |
|
|
ـ يک دم غفلت دو صد ندامت دارد (صابر همدانى) |
|
يک نقطه بگذارى زحمت است، يک نقطه بردارى رحمت |
|
|
رک: محرم به يک نقطه محرم مىشود |
|
يک نَهْ بگو و نُهْ ماه به شکم نکش |
|
|
رک: بله گفتم بلا ديدم |
|
يک نه و صد آسانى |
|
|
رک: بله گفتم بلا ديدم |
|
يک نه و صد هزار آسانى |
|
|
صورت ديگرى است از مَثَل پيشين |
|
يک نه و صد هزار راحت! |
|
|
رک: بله گفتم بلا ديدم |
|
يک وجب شاخ بهتر از صد ذرع دُم است |
|
|
رک: زورت بيش است حرفت پيش است |
|
يک وجب قد، يک طبق رو! |
|
يک همه دان در دو جهان کس نديد (عطّار) |
|
|
رک: همه چيز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزادهاند |
|
يک هنرمند دل آسوده که ديد و که شنيد؟٭ |
|
|
رک: با هر که نشانى از هنر نيست... |
|
|
|
٭ اندرين مُلک هنر همدم ناکامى شد |
................... (رعدى آذرخشى) |
|
يک يار بسنده کن که يک دل دارى٭ |
|
|
رک: خدا يکى، يار يکى |
|
|
|
٭ دل در پى اين و آن نه نيکوست تو را |
......................... (لاادرى) |
|
يک يارِ يار بهتر از صد برادر ناسازگار! |
|
|
نظير: |
|
|
دوست خوب بهتر از برادر |
|
|
ـ دوستان وفادار بهتر از خويشند |
|
|
ـ بيگانه اگر وفا کند خويش من است (خيّام) |
|
يک يارِ نيک بهتر از برادر نزديک |
|
|
نظير: |
|
|
برادر خوب است رفيق باشد |
|
|
ـ دوست خوب بهتر از برادر است |
|
|
ـ يک يارِ يار بهتر از صد برادر ناسازگار |
|
|
ـ دوستان وفادار بهتر از خويشند (سعدى) |
|
يکى از بام افتاد گردن ديگرى شکست (از جامعالتمثيل) |
|
|
رک: گنه کرد در بلخ آهنگرى |
به شوشتر زدند گردن مسگرى! |