|
يک دو روزى پيش و پس شد ورنه از جور سپهر |
بر سکندر نيز بگذشت آنچه بر دارا گذشت (دولتشاه قاجار) |
|
|
نظير: در دمِ مرگ، سکندر به تأسف مىگفت |
هيچ سودى نشد از کشتن دارا ما را (لاادرى) |
|
يک دوست بسنده کن که يک دل دار٭ |
|
|
رک: يک دل دارى بس است يک دوست تو را |
|
|
|
٭گر مذهب عاشقان يک دل دارى |
............. (امير حسينى سادات) |
|
يک ده آباد بِهْ از صد شهر خراب |
|
|
رک: يک شکم سير بهتر از ده شکم نيمسير |
|
يک ديوانه سنگى به چاه مىاندازد که هزار عاقل نمىتوانند بيرون آورد |
|
يک ذرع شاخ بهتر از هزار ذرع دُم است |
|
|
رک: زورت بيش است حرفت پيش است |
|
يک رعايت قاضى بِهْ از هزار گواه |
|
|
رک: يک عنايت قاضى بِهْ از هزار گواه |
|
يک روز بخر آنچه فروشى همه سال |
|
|
عاقبت نوبت تو هم خواهد رسيد و به کيفر اعمال زشت و ستمهائى که در حق ديگران کردهاى خواهى رسيد |
|
|
نظير: آنچه مىبافى همه روزه، بپوش |
ز آنچه مىکارى همه ساله، بنوش (مولوى) |
|
يک روز برف را يک ساعت باران آب مىکند |
|
يک روز حلاّجى مىکند و سه روز پنبه از ريش برمىچيند! |
|
|
نظير: ملاّ نصرالدين است، صد دينار مىگيرد سگ اخته مىکند و يک عباسى مىدهد حمّام مىرود |
|
يک روز عدالت به هزار سال عبادت مىارزد |
|
|
رک: يک ساعت عدالت بهتر از هزار سال عبادت است |
|
يک روز که خنديد که سالى نگريست٭ |
|
|
رک: اندر پس هر خنده دو صد گريه مهيّاست |
|
|
|
٭گل گفت بِهْ از لقاى من روئى نيست |
چندين ستم گلابگر بارى چيست |
|
يک روز من بيمار مىشدم، يک روز استادم، يک روز من گرمابه مىرفتم يک روز استادم، يک روز من جامه مىشستم يک روز استادم، روز هفتم هم آدينه بود! |
|
يک روزه خرجِ خوانِ تو يک ساله خرج ماست! |
|
يک روزه مهمانيم و صد ساله دعاگو |
|
|
نظير: نباشد جز درودى بر نظاره (اسعد گرگانى) |
|
يک زمان غافل شدم صد سال را هم دور شد٭ |
|
|
رک: يک نفس غافل شدم صد سال راهم دور شد |
|
|
|
٭رفتم که خار از پا کشم، محمل ز چشمم دور شد |
.................................. (...؟) |
|
يک زبان دارى دو گوش، يکى بگو دو تا بنيوش٭ |
|
|
رک: يکى بگو دو تا بشنو |
|
|
|
٭آتش به زمستان ز گل سورى بِهْ |
................................. (...؟) |
|
يک زشت وفادار ز صد حورى بِهْ |
|
يک زن خوب مرد را کافى است |
بيش از اين هم دگر نمىشايد |
|
از يکى بيش اگر بخواهى زن |
بهجز اندوه و غم نمىزايد (شيخالرئيس افسر) |
|
|
رک: خدا يکى، يار يکى |
|
يک زيان کردم و استاد شدم |
|
|
نظير: هر ضررى عقل را زياد مىکند |
|
يک ساعت عدالت بهتر از هزار سال عبادت است |
|
|
نظير: |
|
|
يک روز عدالت به هزار سال عبادت مىارزد |
|
|
ـ عدالت کن که در عدل آنچه در يک ساعت بهدست آيد |
ميسّر نيست در هفتاد سال اهل عبادت را (صائب) |
|
|
ـ عدل تو قنديل شبافروز تُست |
|
|
ـ دادگرى شرط جهاندارى است |
|
يک ساعت نچّ و نوچّ٭، سر حرف هيچ و پرچ |
|
|
|
٭يا: يک ساعت نيچّ و نوچ،... |
|
يک سال بخور نان و تَرَهْ صد سال بخور مرغِ و بَرَهْ |
|
|
رک: قناعت هر که کرد آخر غنى شد |
|
يکسانى و هزار آسانى |
|
|
نظير: همه فرزند آدميم ـ همه بندهٔ خدائيم |
|
يک سر است که صد سر را جمع مىکند و صد سر است که يک سر را جمع کردن نمىتواند |
|
يک سر است و هزار سودا (يا: يک سر دارم هزار سودا) |
|
|
رک: آبم است و گابم است و نوبت آسيابم است! |
|
يک سلام از تو و هزار عليک از ديگران |
|
يک سنگ و دو گنجشک |
|
يک سوزن به خود بزن يک جوالدوز به ديگران! |
|
|
رک: آنچه به خود نمىپسندى به ديگران نيز مپسند |
|
يک سيب را که به هوا بيندازى هزار چرخ مىزند تا دوباره به زمين برسد |
|
|
رک: سيب را که به هوا بيندازي.... |
|
يک شاهى هم يک شاهى است |
|
|
رک: قطره قطره جمع گردد وآنگهى دريا شود |
|
يک شب اى خرسوار جو مىخور، تا بدانى رسد چه بر سرِ خر! |
|
يک شب خوش خوشان، يک عمر الامان! |
|
|
عبارتى مَثَلگونه است که عوام در مذمّت از ازدواج ساختهاند |
|
يک شب هزار شب نيست |
|
|
نظير: آخر امشب شبى است سالى نيست ٭ |
|
|
|
٭صبر کن کامشبم مجالى نيست |
.............................. (نظامى) |
|
يک شب هم که خواستيم برويم دزدى مهتاب شد! (عا). |
|
|
رک: نوبت به اولياء که رسيد آسمان تپيد |
|
يک شعله بس است خرمنى را (اميرخسرو دهلوى) |
|
|
نظير: 'يک داغ دل بس است براى قبيلهاى' و 'هيمهٔ بسيار را شرارهاى کافى است' |
|
يک شکم سير بهتر از ده شکم نيمسير |
|
|
نظير:: |
|
|
يک ده آباد به از صد شهر خراب |
|
|
ـ يک تن ساخته بِهْ که دو تن ناساخته |
|
يک شکم و دو منّت |
|
|
رک: از براى يک شکم منّت دو کس نکشند |
|
يک شمع شبى هزار پروانه کُشد (از مجموعهٔ امثال طبع هند) |
|
يک شهر و دو نرخ! |
|
|
رک: يک بام و دو هوا نمىشود |
|
يک شهر و هزار شمشير |
|
|
رک: يک پيکر و هزار خنجر |
|
يک صبر کن و هزار افسوس مخور |
|
|
رک: صبر تلخ است وليکن برِ شيرين دارد |
|
يک عمر گدائى کرده هنوز شب جمعه را نمىداند |
|
|
رک: بعد از چهل سال گدائى هنوز شب جمعه را نمىداند |
|
يک عمر من هوايت را نگاه داشتم، دو دقيقه هم تو هواى مرا نگاه دار! |
|
|
مردى چهل ساله متهمّ به گناهى بزرگ شد. سلطان در حالت خشم امر به کشتن او داد، اطرافيان شاه به وى گفتند: قبلهٔ عالم، خطاى او چندان بزرگ نبود که سزاوار کشتن باشد، در مجازات وى تخفيف قائل شويد و آنقدر در اين باب اصرار ورزيدند که سرانجام سلطان پذيرفت و گفت: بسيار خوب، از قتل او صرفنظر کردم اما بهجاى کشتن وى، او را دو دقيقه از بيضههايش آويزان کنيد! وقتى خواستند حکم را اجراء کنند. آن مرد رو به سلطان کرد و با عجز و لابهٔ فراوان گفت: اکنون که قبلهٔ عالم چنين مجازات رنجآورى را برايم مقرر فرمودهاند استدعا دارم اجازه فرمايند که قبل از اجراء حکم چند دقيقه در يک اتاق تنها بمانم. سلطان درخواست او را قبول کرد ولى به وزير خود دستور داد که پنهانى مراقب او باشد مبادا دست به خودکشى بزند. |
|
|
محکوم را به امر سلطان چند لحظه در اتاقى تنها گذاشتند. وزير هم طبق دستور سلطان از شکاف در مراقب احوال او شد، همينکه محکوم خود را تنها ديد و مطمئن شد که کسى وى را نمىبيند در گوشهاى به زمين نشست. بيضههاى خود را در مشت گرفت و خطاب به آنها گفت: اى بيضهها، يک عمر شما از من آويخته بوديد و من تحمل بار شما را کردم و نگذاشتم که آسيبى به شما برسد، اکنون که سلطان قرار است مرا چند دقيقه از بيضههايم بياويزند غيرت کنيد و هواى مرا نگاه داريد و نگذاريد آسيبى به من برسد! |
|
|
وزير از مشاهدهٔ اين منظره سخت به خنده افتاد. به سرعت روانهٔ قصر سلطان شد و شرح قضيه را براى وى بيان داشت. سلطان نيز پس از شنيدن اين ماجرا مدتى خنديد و دستور داد متهم را آزاد کردند. |
|
يک عنايت قاضى٭ بِهْ از هزار گواه است |
|
|
رک: يک التفات قاضى بهتر از صد گواه |
|
|
|
٭يا: يک حمايت قاضى... |
|
يک عيان نزديکِ من فاضلتر از سيصد خبر٭ |
|
|
|
٭جود او را من به چشم سر عيان مىبينم همى |
.............................. (ازرقى) |
|
يک عيب باشد که هزار هنر بپوشد و يک هنر باشد که صد هزار عيب را (قابوسنامه) |
|
يک فرسخ برو پاکيزه برو |
|
يک قاب و صد بشقاب (از جامعالتمثيل) |
|
|
رک: آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هيچى |
|
يک قطره آب، نادره باشد ز چشم کور٭ |
|
|
نظير: دجله بوَد قطرهاى از چشم کور (نظامى) |
|
|
|
٭از بىوفا وفا به غنيمت شمار از آنک |
......................... (ناصر خسرو) |
|
يک کار به آدم تنبل بگو صد پند پدرانه بشنو! |
|
|
رک: به آدم تنبل فرمان بده هزار نصيحت پدرانه بشنو |