بکوشد بجوید بگرد جهان |
|
خرامد به هنگام با همرهان |
دگر گفت کاندر خردمند مرد |
|
هنرچیست هنگام ننگ و نبرد |
چنین گفت کان کس که آهوی خویش |
|
ببیند بگرداند آیین وکیش |
بپرسید دیگر که در زیستن |
|
چه سازی که کمتر بود رنج تن |
چنین داد پاسخ که گر با خرد |
|
دلش بردبارست رامش برد |
بداد وستد در کند راستی |
|
ببندد در کژی و کاستی |
ببخشد گنه چون شود کامکار |
|
نباشد سرش تیز و نا بردبار |
بپرسید دیگر که از انجمن |
|
نگهبان کدامست برخویشتن |
چنین گفت کان کو پس آرزوی |
|
نرفت از کریمی وز نیک خوی |
دگر کو بسستی نشد پیش کار |
|
چو دید او فزونی بدروزگار |
دگرگفت کزبخشش نیکخوی |
|
کدامست نیکوتر از هر دو سوی |
کجا در دو گیتیش بارآورد |
|
بسالی دو بارش بهارآورد |
چنین گفت کان کس که با خواسته |
|
ببخشش کند جانش آراسته |
وگر بر ستاننده آرد سپاس |
|
ز بخشنده بازارگانی شناس |
دگر گفت کز مرد پیرایه چیست |
|
وزان نیکوییها گرانمایه چیست |
چنین داد پاسخ که بخشنده مرد |
|
کجا نیکویی با سزاوار کرد |
ببالد به کردار سرو بلند |
|
چو بالید هرگز نباشد نژند |
وگر ناسزا را بسایی به مشک |
|
نبوید نروید گل از خار خشک |
سخن پرسی از گنگ گر مرد کر |
|
به بار آید ورای ناید ببر |
یکی گفت کاندر سرای سپنج |
|
نباشد خردمند بیدرد و رنج |
چه سازیم تا نام نیک آوریم |
|
درآغاز فرجام نیک آوریم |
بدو گفت شو دور باش از گناه |
|
جهان را همه چون تن خویش خواه |
هران چیزکانت نیاید پسند |
|
تن دوست و دشمن دران برمبند |
دگرگفت کوشش ز اندازه بیش |
|
چن گویی کزین دوکدامست پیش |
چنین داد پاسخ که اندر خرد |
|
جز اندیشه چیزی نه اندر خورد |
بکوشی چو در پیش کار آیدت |
|
چوخواهی که رنجی به بار آیدت |
سزای ستایش دگر گفت کیست |
|
اگر برنکوهیده باید گریست |
چنین گفت کان کو به یزدان پاک |
|
فزون دارد امید و هم بیم و باک |
دگر گفت کای مرد روشنخرد |
|
ز گردون چه بر سر همیبگذرد |
کدامست خوشتر مرا روزگار |
|
ازین برشده چرخ ناپایدار |
سخن گوی پاسخ چنین داد باز |
|
که هرکس که گشت ایمن و بینیاز |
|
به خوبی زمانه ورا داد داد |
|
|
چنینست رسم قضا و قدر |
|
ز بخشش نیابی به کوشش گذر |
جهاندار دانا و پروردگار |
|
چنین آفرید اختر روزگار |
دگرگفت کان چیز کافزون ترست |
|
کدامست و بیشی که را در خورست |
چنین گفت کان کس که داننده تر |
|
به نیکی کرا دانش آید ببر |
دگرگفت کز ما چه نیکوترست |
|
ز گیتی کرانیکویی درخورست |
چنین داد پاسخ که آهستگی |
|
کریمی وخوبی وشایستگی |
فزونتر بکردن سرخویش پست |
|
ببخشد نه از بهر پاداش دست |
بکوشد بجوید بگرد جهان |
|
خرامد به هنگام با همرهان |
دگر گفت کاندر خردمند مرد |
|
هنرچیست هنگام ننگ و نبرد |
چنین گفت کان کس که آهوی خویش |
|
ببیند بگرداند آیین وکیش |
بپرسید دیگر که در زیستن |
|
چه سازی که کمتر بود رنج تن |
چنین داد پاسخ که گر با خرد |
|
دلش بردبارست رامش برد |
بداد وستد در کند راستی |
|
ببندد در کژی و کاستی |
ببخشد گنه چون شود کامکار |
|
نباشد سرش تیز و نا بردبار |
بپرسید دیگر که از انجمن |
|
نگهبان کدامست برخویشتن |
چنین گفت کان کو پس آرزوی |
|
نرفت از کریمی وز نیک خوی |
دگر کو بسستی نشد پیش کار |
|
چو دید او فزونی بدروزگار |
دگرگفت کزبخشش نیکخوی |
|
کدامست نیکوتر از هر دو سوی |
کجا در دو گیتیش بارآورد |
|
بسالی دو بارش بهارآورد |
چنین گفت کان کس که با خواسته |
|
ببخشش کند جانش آراسته |
وگر بر ستاننده آرد سپاس |
|
ز بخشنده بازارگانی شناس |
دگر گفت کز مرد پیرایه چیست |
|
وزان نیکوییها گرانمایه چیست |
چنین داد پاسخ که بخشنده مرد |
|
کجا نیکویی با سزاوار کرد |
ببالد به کردار سرو بلند |
|
چو بالید هرگز نباشد نژند |
وگر ناسزا را بسایی به مشک |
|
نبوید نروید گل از خار خشک |
سخن پرسی از گنگ گر مرد کر |
|
به بار آید ورای ناید ببر |
یکی گفت کاندر سرای سپنج |
|
نباشد خردمند بیدرد و رنج |
چه سازیم تا نام نیک آوریم |
|
درآغاز فرجام نیک آوریم |
بدو گفت شو دور باش از گناه |
|
جهان را همه چون تن خویش خواه |
هران چیزکانت نیاید پسند |
|
تن دوست و دشمن دران برمبند |
دگرگفت کوشش ز اندازه بیش |
|
چن گویی کزین دوکدامست پیش |
چنین داد پاسخ که اندر خرد |
|
جز اندیشه چیزی نه اندر خورد |
بکوشی چو در پیش کار آیدت |
|
چوخواهی که رنجی به بار آیدت |
سزای ستایش دگر گفت کیست |
|
اگر برنکوهیده باید گریست |
چنین گفت کان کو به یزدان پاک |
|
فزون دارد امید و هم بیم و باک |
دگر گفت کای مرد روشنخرد |
|
ز گردون چه بر سر همیبگذرد |
کدامست خوشتر مرا روزگار |
|
ازین برشده چرخ ناپایدار |
سخن گوی پاسخ چنین داد باز |
|
که هرکس که گشت ایمن و بینیاز |
به خوبی زمانه ورا داد داد |
|
سزد گر نگیری جز از داد یاد |
بپرسید دیگر که دانش کدام |
|
به گیتی که باشیم زو شادکام |
چنین گفت کان کو بود بردبار |
|
به نزدیک اومرد بیشرم خوار |
دگر گفت کان کو نجوید گزند |
|
ز خوها کدامش بود سودمند |
بگفت آنک مغزش نجوشد زخشم |
|
بخوابد بخشم از گنهکار چشم |
دگر گفت کان چیست ای هوشمند |
|
که آید خردمند را آن پسند |
چنین گفت کان کو بود پر خرد |
|
ندارد غم آن کزو بگذرد |
وگر ارجمندی سپارد به خاک |
|
نبندد دل اندر غم و درد پاک |
دگر کو ز نادیدنیها امید |
|
چنان بگسلد دل چو از باد بید |
دگر گفت بد چیست بر پادشای |
|
کزو تیره گردد دل پارسای |
چنین داد پاسخ که بر شهریار |
|
خردمند گوید که آهو چهار |
یکی آنک ترسد ز دشمن به جنگ |
|
و دیگر که دارد دل از بخش تنگ |
دگر آنک رای خردمند مرد |
|
به یک سو نهد روز ننگ و نبرد |
چهارم که باشد سرش پرشتاب |
|
نجوید به کار اندر آرام و خواب |
بپرسید دیگر که بی عیب کیست |
|
نکوهیدن آزادگان را بچیست |
چنین گفت کین رابه بخشیم راست |
|
که جان وخرد درسخن پادشاست |
گرانمایگان را فسون ودروغ |
|
به کژی و بیداد جستن فروغ |
میانه بو د مرد کنداوری |
|
نکوهشگر و سر پر از داوری |
منش پستی وکام برپادشا |
|
به بیهوده خستن دل پارسا |
زبان راندن و دیده بیآب شرم |
|
گزیدن خروش اندر آواز نرم |
خردمند مردم که دارد روا |
|
خرد دور کردن ز بهر هوا |
بپرسید دیگر یکی هوشمند |
|
که اندرجهان چیست آن بیگزند |
چنین داد پاسخ او کز نخست |
|
درپاک یزدان بدانست وجست |
کزویت سپاس و بدویت پناه |
|
خداوند روز و شب و هور و ماه |
دل خویش راآشکار و نهان |
|
سپردن به فرمان شاه جهان |
تن خویشتن پروریدن به ناز |
|
برو سخت بستن در رنج وآز |
نگه داشتن مردم خویش را |
|
گسستن تن از رنج درویش را |
سپردن به فرهنگ فرزند خرد |
|
که گیتی بنادان نشاید سپرد |
چوفرمان پذیرنده باشد پسر |
|
نوازنده باید که باشد پدر |
بپرسید دیگر که فرزند راست |
|
به نزد پدر جایگاهش کجاست |
چنین داد پاسخ که نزد پدر |
|
گرامی چوجانست فرخ پسر |
پس ازمرگ نامش بماند به جای |
|
ازیرا پسرخواندش رهنمای |
بپرسید دیگر که ازخواسته |
|
که دانی که دارد دل آراسته |
چنین داد پاسخ که مردم به چیز |
|
گرامیست وز چیز خوارست نیز |
نخست آنکه یابی بدو آرزوی |
|
ز هستیش پیدا کنی نیکخوی |
وگر چون بباید نیاری به کار |
|
همان سنگ وهم گوهر شاهوار |
دگر گفت با تاج و نام بلند |
|
کرا خوانی از خسروان سودمند |
چنین داد پاسخ کزان شهریار |
|
که ایمن بود مرد پرهیزکار |
وز آواز او بدهراسان بود |
|
زمین زیر تختش تن آسان بود |
دگر گفت مردم توانگر بچیست |
|
به گیتی پر از رنج و درویش کیست |
|