ای آمده بامداد شوریده و مست |
|
پیداست که باده دوش گیرا بوده است |
امروز خرابی و نه روز گشتست |
|
مستک مستک بخانه اولیست نشست |
|
ای آنکه درینجهان چو تو پاکی نیست |
|
زیبا و لطیف و چست و چالاکی نیست |
زین طعنه در اینراه بسی خواهد بود |
|
با ما تو چگونهای دگر باکی نیست |
|
ای بنده بدانکه خواجهی شرق اینست |
|
از ابر گهربار ازل برق اینست |
تو هرچه بگوئی از قیاسی گوئی |
|
او قصه ز دیده میکند فرق اینست |
|
ای بیخبر از مغز شده غره بپوست |
|
هشدار که در میان جانداری دوست |
حس مغز تنست و مغز حست جانست |
|
چون از تن و حس و جان گذشتی همه اوست |
|
ای تن تو نمیری که چنان جان با تست |
|
ای کفر طربفزا، که ایمان با تست |
هرچند که از زن صفتان خسته شدی |
|
مردی به صفت همت مردان با تست |
|
ای جان جهان جان و جهان باقی نیست |
|
جز عشق قدیم شاهد و ساقی نیست |
بر کعبهی نیستی طوافی دارد |
|
عاشق چو ز کعبه است آفاقی نیست |
|
ای جان خبرت هست که جانان تو کیست |
|
وی دل خبرت هست که مهمان تو کیست |
ای تن که بهر حیله رهی میجوئی |
|
او میکشدت ببین که جویان تو کیست |
|
ای جان ز دل تو بر دل من راهست |
|
وز جستن آن در دل من آگاه است |
زیرا دل من چو آب صافی خوش است |
|
آب صافی آینهدار ماه است |
|
ای حسرت خوبان جهان روی خوشت |
|
وی قبلهی زاهدان دو ابروی خوشت |
از جمله صفات خویش عریان گشتم |
|
تا غوطه خورم برهنه در جوی خوشت |
|
ای خرمنت از سنبلهی آب حیات |
|
انبار جهان پر است از تخم موات |
ز انبار نخواهم که پر است از خیرات |
|
بر خرمن من خود نویسم امشب تو برات |
|
ای خواجه ترا غم جمال و جاهست |
|
و اندیشهی باغ و راغ و خرمنگاهست |
ما سوختگان عالم توحیدیم |
|
ما را سر لا اله الا الله است |
|
ای در دل من نشسته شد وقت نشست |
|
ای توبه شکن رسید هنگام شکست |
آن بادهی گلرنگ چنین رنگی بست |
|
وقت است که چون گل برود دست بدست |
|
ای دل تا ریش و خسته میدارندت |
|
دیوانه و پای بسته میدارندت |
مانندهی دانهای که مغزی داری |
|
پیوسته از آن شکسته میدارندت |
|
ای دل تو و درد او که درمان اینست |
|
غم میخور و دم مزن که فرمان اینست |
گر پای بر آرزو نهادی یکچند |
|
کشتی سگ نفس را و قربان اینست |
|
ای دوست مکن که روزها را فرداست |
|
نیکی و بدی چو روز روشن پیداست |
در مذهب عاشقی خیانت نه رواست |
|
من راست روم تو کژ روی ناید راست |
|
ای ذکر تو مانع تماشای تو دوست |
|
برق رخ تو نقاب سیمای تو دوست |
با یاد لبت از لب تو محرومم |
|
ای یاد لبت حجاب لبهای تو دوست |
|
ای ساقی اگر سعادتی هست تراست |
|
جانی و دلی و جان و دل مست تراست |
اندر سر ما عشق تو پا میکوبد |
|
دستی میزن که تا ابد دست تراست |
|
ای ساقی جان مطرب ما را چه شده است |
|
چون مینزند رهی ره او که زده است |
او میداند که عشق را نیک و بد است |
|
نیک و بد عشق را ز مطرب مدد است |
|
ای شب چه شبی که روزها چاکر تست |
|
تو دریائی و جان جان اخگر تست |
اندر دل من شعله زنانست امشب |
|
آن آتش و آن فتنه که اندر سر تست |
|
ای شب ز می تو مر مرا مستی نیست |
|
بیخوابی من گزاف و سردستی نیست |
خوابم چو ملک بر آسمان پریدهست |
|
زیرا جسدم بسی درین پستی نیست |
|
ای طالب اگر ترا سر این راهست |
|
واندر سر تو هوای این درگاهست |
مفتاح فتوح اهل حق دانی چیست |
|
خوش گفتن لا اله الا الله است |
|
ای عقل برو که عاقل اینجا نیست |
|
گر موی شوی موی ترا گنجانیست |
روز آمد و روز هر چراغی که فروخت |
|
در شعلهی آفتاب جز رسوا نیست |
|
ای فکر تو بر بسته نه پایت باز است |
|
آخر حرکت نیز که دیدی راز است |
اندر حرکت قبض یقین بسط شود |
|
آب چه و آب جو بدین ممتاز است |
|
ای کز تو دلم پر سمن و یاسمنست |
|
وز دولت تو کیست که او همچو منست |
برخاستن از جان و جهان مشکل نیست |
|
مشکل ز سر کوی تو برخاستن است |
|
ای لعل و عقیق و در و دریا و درست |
|
فارغ از جای و پای بر جا و درست |
ای خواجهی روح و روحافزا و درست |
|
دیر آمدنت رواست دیرآ و درست |
|
این بانگ خوش از جانب کیوان منست |
|
این بوی خوش از گلشن و بستان منست |
آن چیز که او بر دل و بر جان منست |
|
تا بر رود او کجا رود آن منست |
|
این چرخ غلام طبع خود رایهی ماست |
|
هستی ز برای نیستی مایهی ماست |
اندر پس پردهها یکی دایهی ماست |
|
ما آمده نیستیم این سایهی ماست |
|
این چرخ و فلکها که حد بینش ماست |
|
در دست تصرف خدا کم ز عصاست |
هر ذره و قطره گر نهنگی گردد |
|
آن جمله مثال ماهیی در دریاست |
|
این جمله شرابهای بیجام کراست |
|
ما مرغ گرفتهایم این دام کراست |
از بهر نثار عاشقان هر نفسی |
|
چندین شکر و پسته و بادام کراست |
|
این جو که تراست هر کسی جویان نیست |
|
هر چرخ ز آب جوی تو گردان نیست |
هرکس نکشد کمان کمان ارزان نیست |
|
رستم باید که کار نامردان نیست |
|