بزرگی و فرزند کاووس شاه |
|
سر از بس هنرها رسیده به ماه |
پدر پیر سر شد تو برنا دلی |
|
نگر سر ز تاج کیی نگسلی |
به ایران و توران توی شهریار |
|
ز شاهان یکی پرهنر یادگار |
بنه دل برین بوم و جایی بساز |
|
چنان چون بود درخور کام و ناز |
نبینمت پیوستهی خون کسی |
|
کجا داردی مهر بر تو بسی |
برادر نداری نه خواهر نه زن |
|
چو شاخ گلی بر کنار چمن |
یکی زن نگه کن سزاوار خویش |
|
از ایران منه درد و تیمار پیش |
پس از مرگ کاووس ایران تراست |
|
همان تاج و تخت دلیران تراست |
پس پردهی شهریار جهان |
|
سه ماهست با زیور اندر نهان |
اگر ماه را دیده بودی سیاه |
|
از ایشان نه برداشتی چشم ماه |
سه اندر شبستان گرسیوزاند |
|
که از مام وز باب با پروزاند |
نبیره فریدون و فرزند شاه |
|
که هم جاه دارند و هم تاج و گاه |
ولیکن ترا آن سزاوارتر |
|
که از دامن شاه جویی گهر |
پس پردهی من چهارند خرد |
|
چو باید ترا بنده باید شمرد |
ازیشان جریرست مهتر بسال |
|
که از خوبرویان ندارد همال |
یکی دختری هستی آراسته |
|
چو ماه درخشنده با خواسته |
نخواهد کسی را که آن رای نیست |
|
بجز چهر شاهش دلارای نیست |
ز خوبان جریرست انباز تو |
|
بود روز رخشنده دمساز تو |
اگر رای باشد ترا بندهایست |
|
به پیش تو اندر پرستندهایست |
سیاوش بدو گفت دارم سپاس |
|
مرا خود ز فرزند برتر شناس |
گر او باشدم نازش جان و تن |
|
نخواهم جزو کس ازین انجمن |
سپاسی نهی زین همی بر سرم |
|
که تا زندهام حق آن نسپرم |
پس آنگاه پیران ز نزدیک اوی |
|
سوی خانهی خویش بنهاد روی |
چو پیران ز پیش سیاوش برفت |
|
به نزدیک گلشهر تازید تفت |
بدو گفت کار جریره بساز |
|
به فر سیاووش خسرو به ناز |
چگونه نباشیم امروز شاد |
|
که داماد باشد نبیره قباد |
بیورد گلشهر دخترش را |
|
نهاد از بر تارک افسرش را |
به دیبا و دینار و در و درم |
|
به بوی و به رنگ و به هر بیش و کم |
بیاراست او را چو خرم بهار |
|
فرستاد در شب بر شهریار |
مراو را بپیوست با شاه نو |
|
نشاند از بر گاه چون ماه نو |
ندانست کس گنج او را شمار |
|
ز یاقوت و ز تاج گوهرنگار |
سیاوش چو روی جریره بدید |
|
خوش آمدش خندید و شادی گزید |
همی بود با او شب و روز شاد |
|
نیامد ز کاووس و دستانش یاد |
برین نیز چندی بگردید چرخ |
|
سیاووش را بد ز نیکیش به رخ |
ورا هر زمان پیش افراسیاب |
|
فرونتر بدی حشمت و جاه و آب |
یکی روز پیران به به روزگار |
|
سیاووش را گفت کای نامدار |
تو دانی که سالار توران سپاه |
|
ز اوج فلک برفرازد کلاه |
شب و روز روشن روانش توی |
|
دل و هوش و توش و توانش توی |
چو با او تو پیوستهی خون شوی |
|
ازین پایه هر دم به افزون شوی |
بباشد امیدش به تو استوار |
|
که خواهی بدن پیش او پایدار |
اگر چند فرزند من خویش تست |
|
مرا غم ز بهر کم و بیش تست |
فرنگیس مهتر ز خوبان اوی |
|
نبینی به گیتی چنان موی و روی |
به بالا ز سرو سهی برترست |
|
ز مشک سیه بر سرش افسرست |
هنرها و دانش ز اندازه بیش |
|
خرد را پرستار دارد به پیش |
از افراسیاب ار بخواهی رواست |
|
چنو بت به کشمیر و کابل کجاست |
شود شاه پرمایه پیوند تو |
|
درفشان شود فر و اورند تو |
چو فرمان دهی من بگویم بدوی |
|
بجویم بدین نزد او آبروی |
سیاوش به پیران نگه کرد و گفت |
|
که فرمان یزدان نشاید نهفت |
اگر آسمانی چنین است رای |
|
مرا با سپهر روان نیست پای |
اگر من به ایران نخواهم رسید |
|
نخواهم همی روی کاووس دید |
چو دستان که پروردگار منست |
|
تهمتن که روشن بهار منست |
چو بهرام و چون زنگهی شاوران |
|
جزین نامدران کنداوران |
چو از روی ایشان بباید برید |
|
به توران همی جای باید گزید |
پدر باش و این کدخدایی بساز |
|
مگو این سخن با زمین جز به راز |
اگر بخت باشد مرا نیکخواه |
|
همانا دهد ره به پیوند شاه |
همی گفت و مژگان پر از آب کرد |
|
همی برزد اندر میان باد سرد |
بدو گفت پیران که با روزگار |
|
نسازد خرد یافته کارزار |
نیابی گذر تو ز گردان سپهر |
|
کزویست آرام و پرخاش و مهر |
به ایران اگر دوستان داشتی |
|
به یزدان سپردی و بگذاشتی |
نشست و نشانت کنون ایدرست |
|
سر تخت ایران به دست اندرست |
بگفت این و برخاست از پیش او |
|
چو آگاه گشت از کم و بیش او |
به شادی بشد تا بدرگاه شاه |
|
فرود آمد و برگشادند راه |
همی بود بر پیش او یک زمان |
|
بدو گفت سالار نیکوگمان |
که چندین چه باشی به پیشم به پای |
|
چه خواهی به گیتی چه آیدت رای |
سپاه و در گنج من پیش تست |
|
مرا سودمندی کم و بیش تست |
کسی کاو به زندان و بند منست |
|
گشادنش درد و گزند منست |
ز خشم و ز بند من آزاد گشت |
|
ز بهر تو پیگار من باد گشت |
ز بسیار و اندک چه باید بخواه |
|
ز تیغ و ز مهر و ز تخت و کلاه |
خردمند پاسخ چنین داد باز |
|
که از تو مبادا جهان بینیاز |
مرا خواسته هست و گنج و سپاه |
|
به بخت تو هم تیغ و هم تاج و گاه |
ز بهر سیاوش پیامی دراز |
|
رسانم به گوش سپهبد به راز |
مرا گفت با شاه ترکان بگوی |
|
که من شاد دل گشتم و نامجوی |
بپروردیم چون پدر در کنار |
|
همه شادی آورد بخت تو بار |
کنون همچنین کدخدایی بساز |
|
به نیک و بد از تو نیم بینیاز |
پس پردهی تو یکی دخترست |
|
که ایوان و تخت مرا درخورست |
فرنگیس خواند همی مادرش |
|
شود شاد اگر باشم اندر خورش |
پراندیشه شد جان افراسیاب |
|
چنین گفت با دیده کرده پرآب |
که من گفتهام پیش ازین داستان |
|
نبودی بران گفته همداستان |
چنین گفت با من یکی هوشمند |
|
که رایش خرد بود و دانش بلند |
که ای دایهی بچهی شیرنر |
|
چه رنجی که جان هم نیاری به بر |
و دیگر که از پیش کندآوران |
|
ز کار ستاره شمر بخردان |
شمار ستاره به پیش پدر |
|
همی راندندی همه دربدر |
کزین دو نژاده یکی شهریار |
|
بیاید بگیرد جهان در کنار |
به توران نماند برو بوم و رست |
|
کلاه من اندازد از کین نخست |
کنون باورم شد که او این بگفت |
|
که گردون گردان چه دارد نهفت |
چرا کشت باید درختی به دست |
|
که بارش بود زهر و برگش کبست |
ز کاووس وز تخم افراسیاب |
|
چو آتش بود تیز یا موج آب |
ندانم به توران گراید به مهر |
|
وگر سوی ایران کند پاک چهر |
چرا بر گمان زهر باید چشید |
|
دم مار خیره نباید گزید |
بدو گفت پیران که ای شهریار |
|
دلت را بدین کار غمگین مدار |
کسی کز نژاد سیاوش بود |
|
خردمند و بیدار و خامش بود |
بگفت ستارهشمر مگرو ایچ |
|
خردگیر و کار سیاوش بسیچ |
کزین دو نژاده یکی نامور |
|
برآرد به خورشید تابنده سر |
بایران و توران بود شهریار |
|
دو کشور برآساید از کارزار |
وگر زین نشان راز دارد سپهر |
|
بیفزایدش هم باندیشه مهر |
بخواهد بدن بیگمان بودنی |
|
نکاهد به پرهیز افزودنی |
نگه کن که این کار فرخ بود |
|
ز بخت آنچ پرسند پاسخ بود |
ز تخم فریدون وز کیقباد |
|
فروزندهتر زین نباشد نژاد |
به پیران چنین گفت پس شهریار |
|
که رای تو بر بد نیاید به کار |
به فرمان و رای تو کردم سخن |
|
برو هرچ باید به خوبی بکن |
دو تا گشت پیران و بردش نماز |
|
بسی آفرین کرد و برگشت باز |
به نزد سیاوش خرامید زود |
|
برو بر شمرد آن کجا رفته بود |
نشستند شادان دل آن شب بهم |
|
به باده بشستند جان را ز غم |
چو خورشید از چرخ گردنده سر |
|
برآورد برسان زرین سپر |
سپهدار پیران میان را ببست |
|
یکی بارهی تیزرو برنشست |
به کاخ سیاووش بنهاد روی |
|
بسی آفرین خواند بر فر اوی |
بدو گفت کامروز برساز کار |
|
به مهمانی دختر شهریار |
|