|
| آرامگاه سپهسالار، روستاى چهارده، طبس
|
|
اين مقبره در ناحيه «چهارده» طبس واقع شده و بناى چهارگوش گنبدارى به ابعاد حدود ۱۵×۱۵ متر است که در سه جهت آن، ورودىهايى تعبيه گرديده است. در داخل بنا، آثار چندين مدفن پيداست. به اعتقاد اهالى، اين بنا مدفن مالک بن ذئب و مالک بن عمرو - از سرداران احنف بن قيس - مىباشد که در تعقيب يزدگرد سوم - آخرين پادشاه ساسانى - در صحراى شتران، بين يزد و طبس، راه گم کردهاند و در جوخواه مردهاند و در همانجا نيز به خاک سپرده شدهاند.
|
|
اين مقبره که گنبد جوخواه نيز ناميده مىشود، در دورهٔ قاجار بر مدفن مزبور ساخته شده است.
|
|
| آرامگاه سعدى، شيراز (پهلوى)
|
|
سعدى نويسنده و سخنسراى بزرگ قرن هفتم هـ.ق در شيراز متولد شد و در آنجا و نظاميهٔ بغداد به تحصيل پرداخت و سپس سفرى طولانى به بينالنهرين، شام، حجاز و شمال افريقا کرد و پس از کسب تجارب فراوان به شيراز بازگشت. در زمان اتابک ابوبکر بن سعد بن زنگى به سال ۶۵۵ هـ.ق سعدى نامه يا بوستان و در سال ۶۵۶ هـ.ق گلستان را تأليف کرد. سعدى در سالهاى بين ۶۹۱ تا ۶۹۵ هـ.ق وفات يافت.
|
|
آرامگاه شيخ اجل، معروف به سعدى، در تنگ سعدى و در قريهاى به همين نام واقع شده است. هم اکنون اين قريه با اتصال به شهر به «شهرک سعدي» معروف شده است.
|
|
آرامگاه سعدى را افراد مختلف تعمير و مرمت کردهاند. ترديدى نيست که از سال ۶۹۱، آرامگاه او داراى بقعه و باغ بوده و توسط اميران و سلاطين وقت مرمت شده است. در سال ۱۱۸۷ هـ.ق، کريمخان زند عمارتى دو طبقه روى قبر او ساخت. قبر سعدى در طبقهٔ زيرين بود و اتاقى مرتفع روى آن قرار داشت که داراى معجرى چوبى بود، بعدها در يکى ديگر از اتاقهاى اين ساختمان، شاعر معروفى به نام محمد تقى ملقب به «فصيح الملک» و متخلص به «شوريده» مدفون شد.
|
|
در سال ۱۳۲۱ شمسى، آرامگاه کنونى سعدى، به وسيله انجمن آثار ملى ساخته شد و قبر سعدى در ميان عمارتى هشت ضلعى با سقفى بلند و کاشىکارى شده قرار گرفت. روبهروى اين هشتى، ايوانى زيبا ساخته شده است که درى به آرامگاه دارد. در قسمت غربى آرامگاه، ايوانى است که به اتاق کوچکى منتهى مىشود و قبر شوريده در آن قرار دارد. در زمان تعمير بنا، قطعه سنگ مزارى به دست آمد که براساس قراين موجود، سنگ سابق مزار سعدى است. هم اکنون اين سنگ در موزهٔ پاريس نگهدارى مىشود. سنگ قبر کنونى را علىاکبر خان قوامالملک شيرازى روى قبر شيخ قرار داده و کتيبهاى از اشعار بوستان را بر آن حک کرده است.
|
|
حکايتى از گلستان و دو غزل از سعدى را مىخوانيد:
|
|
بازرگانى را ديدم که صد و پنجاه شتربار داشت و چهل بنده و خدمتکار. شبى در جزيرهٔ کيش مرا به حجره خويش بُرد. همه شب ديده بر هم نسبت از سخنانِ پريشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان و اين قبالهٔ فلان زمين است و فلان مال را فلان کس ضمين. گاه گفتى : خاطرِ اسکندريّه دارم که هوايى خوش است. باز گفتى : نه، که درياى مغرب مشوّش است. سعديا، سفرى ديگرم در پيش است، اگر کرده شود بقيّتِ عمر به گوشهاى بنشينم. گفتم : آن کدام سفرست؟ گفت : گوگردِ پارسى خواهم بردن به چين که شنيدم عظيم قيمتى دارد و از آن جا کاسهٔ چينى به روم و ديباى رومى به هند و فولادِ هندى به حلب و آبگينهٔ حلبى به يمن و بُردِيَمانى به پارس و از آن پس ترکِ تجارت کنم و به دکانى بنشينم. انصاف، از اين ماخوليا چندان فرو گفت که بيش طاقتِ گفتنش نماند. گفت : اى سعدى، تو هم سخنى بگوى از آنها که ديدهاى و شنيدهاي. گفتم:
|
|
|
آن شنيدستى که روزى تاجرى |
|
در بيابانـى بيفتـاد از ستـور |
|
گفـت : چشـمِ تنـگِ دنيـادار را |
|
يا قناعت پُر کند يا خاکِ گور |
|
|
|
هــزار جهــد بکــردم کــه ســِرِّ عشــق بپوشـــــم
|
|
نبود بــر ســَرِ آتــش ميســّرم کــه نجوشــم
|
|
|
بهــوش بــودم از اوّل که دل بــه کــس نسپــارم
|
|
شمايل تو بديدم، نه عقل ماند و نـه هوشــم
|
|
|
حکايتـى ز دهانـت بــه گــوشِ جــان مــن آمــد
|
|
دگــر نصيحــت مردم حکايتست بــه گوشــم
|
|
|
مگــر تـــو روى بپوشــيّ و فتنـــه بــازنشانــــى
|
|
که من قرار ندارم کـه ديــده از تــو بپوشــم
|
|
|
مــنِ رميــده دل آن بـِه کـه در سَمــاع نيـايــــم
|
|
که گر به پاى درآيم بــِدَر برنــد بــه دوشــم
|
|
|
بيـــا بـــه صلـــحِ من امروز در کنارِ من امشــب
|
|
که ديده خواب نکردهست از انتظارِ تو دوشم
|
|
|
مــرا بــه هيـــچ بــداديّ و من هنــوز بـــَرانــــم
|
|
کــه از وجــودِ تــو مويى به عالَمى نفروشــم
|
|
|
مــرا مگـوى کـه سعـدى طريـق عشـق رهـا کــن!
|
|
چه سود مجلس واعظ چو پند مـى ننيوشــم؟
|
|
|
بــه راه باديـــه رفتـــن بـــِه از نشستــن باطــل
|
|
وگر مـراد نيابــم بــه قــدرِ وُســْع بکوشــم
|
|
|
آمــدى وه کــه چــه مشتــاق و پريشــان بـــودم
|
|
تــا برفتــى زِبــَرَم صـورتِ بىجــان بـــودم
|
|
|
نــه فراموشيـــَم از ذکرِ تـــو خــامــوش نشـانــد
|
|
که در انديشهٔ اوصــافِ تـــو حيــران بــودم
|
|
|
بــىتــو در دامــنِ گلـــزار نخفتـــم يــک شـــــب
|
|
کــه نــه در بــاديــهٔ خــارِ مغيـــلان بـودم
|
|
|
زنـــده مــىکــرد مــرا دم بــه دم اميــّدِ وصــــال
|
|
ورنه دور از نظــرت کُشتـهٔ هجــران بــودم
|
|
|
بــه تــولاّيِ تــو در آتــش محنــت چــو خــليــل
|
|
گوييــا در چمــن و لالــه و ريحـــان بــودم
|
|
|
تــا مگــر يــک نَفَســم بــوى تـــو آرَد دَمِ صبــح
|
|
همه شب منتظرِ مرغِ سَحــر خــوان بــودم
|
|
|
سعدى از جورِ فراقت همه شب ز اين مىگفت:
|
|
عهد بشکستى و من بــر سرِ پيمــان بــودم
|
|
|
| آرامگاه سلطان بختآغا، اصفهان
|
|
اين آرامگاه در محلهٔ دردشت اصفهان و در جنب مدرسهٔ دومنار واقع شده است. اين بنا که متشکل از سردر با دو مناره و اتاق مقبره است، مدفن خان سلطان - دختر امير غياثالدين کيخسرو اينجو - است که بر روى سنگ قبرش، نام «سلطان بختآغا» نيز ذکر شده است.
|
|
نماى داخلى ديوارهاى بنا از خشت است که روى آن سفيدکارى شده و اثر تزئين چند رنگ بر روى گچ ازارهٔ دور اتاق ديده مىشود. هر صفحهٔ ديوار داراى يک فرورفتگى عميق مستطيلى شکل باريک و دراز است که سر آن تاق نوکتيز دارد. تزئينات بنا با استفاده از آجر زردرنگ متعارف و آجر لعابدار آبى روشن و آبى سير، انجام يافته است. در اين اتاق، قبرى وجود دارد که بر سطح فوقانى آن، کتيبهٔ زير نقر شده است. «هذه الصخره المقدسه انشاتها الخاتون العظمى سلطان بخت آغا ابن الامير خسروشاه اداماللّه توفيقها بعد وفاتها فى رمضان سنهٔ ثلث و خمسين ...» رقم صدگان آن، از بين رفته است. ظاهراً خسروشاه در قرن ششم هجرى حاکم اصفهان بوده است و از اينرو تاريخ سنگ قبر بايد ۵۵۳ هـ.ق باشد؛ ولى اين امر قطعى نيست. عدهاى از اهل فن، تاريخ آن را ۷۵۳ هـ.ق مىدانند و معتقدند که به احتمال زياد، توسط سلطان بختآغا يا شوهر او - سلطان محمود آلمظفر - ساخته شده است. ترتيب ساختمان بقعه در مجاورت سردر و ارتباط آن با مدرسه مؤيد اين مطلب است که ساختمان مناره و سردر فعلى مدرسه نيز از اقدامات سلطان بختآغا بوده است و بقعهٔ اختصاصى آرامگاه وى نيز در زمان حيات خود او ساخته شده و کليهٔ اين اقدامات ساختمانى با فراغت تمام صورت گرفته است؛ حتى سلطان بختآغا به موجب لوحههاى موجود بر سنگقبر نفيس او، دستور تهيه و تزئين سنگ مزبور را در زمان حيات خود، در سال ۷۵۳ هـ.ق، يعنى شانزده سال قبل از مرگ، صادر کرده است.
|
|
| آرامگاه سلطان محمدكيا (سرتربت)، لاهيجان
|
|
اين آرامگاه در زمينهاى کشاچک واقع شده و محوطهٔ مستطيل شکلى است که در ميان چهار ديوار محصور شده و با نوعى سنگ تخت لانه، و ملاط گچ ساخته شده است. در حياط اين بنا، گورهاى سلطان محمدکيا - فرمانرواى لاهيجان - پسرش ميرزا على کيا و پرى سلطان - دختر سلطان محمد - که بين سالهاى ۸۸۳ تا ۹۱۲ هـ.ق فوت شدهاند، قرار دارد. کتيبهاى از سنگ مرمر به ديوار حياط نصب است که نشان مىدهد اين بنا به دست «ميرزا علي» احداث شده است. تاريخ اين کتيبه، ۸۸۳ هـ.ق است. کتيبهٔ ديگرى نيز به نام بنا «استاد حسين استاد احمدالمسافر» و با تاريخ ۸۸۳ هـ.ق موجود است. در نزديکى اين آرامگاه مسجد کوچکى نيز قرار دارد.
|
|
| آرامگاه سهراب سپهرى، مشهداردهال، كاشان
|
|
سهراب سپهرى شاعر، عارف مشرب و طبيعتگراى معاصر است که در سال ۱۳۰۷ هـ.ش در کاشان متولد شد و در سال ۱۳۵۹ هـ.ش دارفانى را وداع گفت و در روستاى مشهد اردهال کاشان به خاک سپرده شد.
|
|
سپهرى شاعرى است داراى شيوهاى خاص، و اين خود امتيازى درخور توجه است. در شعر سپهرى نوعى رمانتيسم زلال و شفاف انعکاس دارد. دلآزردگى او از محيط را نيز مىتوان در اشعارش ديد. در زير شعرى از اين شاعر نوپرداز معاصر را زينتبخش کتاب مىسازيم:
|
|
آب
|
آب را گل نکنيم:
در فرودست انگار، کفترى مىخورد آب.
يا که در بيشهٔ دور، سيرهاى پر مىشويد.
يا در آبادى، کوزهاى پر مىگردد.
|
|
آب را گل نکنيم:
شايد اين آب روان، مىرود پاى سپيدارى، تا فرو شويد اندوه دلي.
دست درويشى شايد، نان خشکيده فرو برده در آب.
|
|
زن زيبايى آمد لب رود،
آب را گل نکنيم:
روى زيبا دو برابر شده است.
|
|
چه گوارا اين آب!
چه زلال اين رود!
مردم بالادست، چه صفايى دارند!
چشمههاشان جوشان، گاوهاشان شيرافشان باد!
من نديدم دهشان،
بىگمان پاى چپرهاشان جا پاى خداست.
ماهتاب آنجا، مىکند روشن پهناى کلام.
بىگمان در دره بالادست، چينهها کوتاه است.
مردمش مىدانند، که شقايق چه گلى است.
بىگمان آنجا آبى، آبى است.
غنچهاى مىشکفد، اهل ده باخبرند.
چه دهى بايد باشد!
کوچهباغش پر موسيقى باد!
مردمان سرِ رود، آب را مىفهمند.
گل نکردندش، ما نيز
آب را گل نکنيم.
|
|
|
| آرامگاه سيبويه، بندر طاهرى، بوشهر
|
|
اين آرامگاه در ابتداى شاخهٔ ميانى و شمالى درهٔ ليل سيراف واقع شده و عبارت از بناى کوچکى از سنگ و گچ با گنبدى بر فراز آن است. در اواخر پاييز ۱۳۴۵ هـ.ش هيئت باستانشناسى دانشگاه آکسفورد از درون بقعه خاکبردارى کرد که دو قبر در عمق يک و دو مترى کشف شد؛ قبر بزرگى با صندوقى مکعبى شکل و لوحهٔ خط کوفى بسيار زيبا و قبر ديگرى با عرض کم و بدون سنگ قبر که با سنگ آهک محلى تراشيده، مکعب صندوقچهٔ قبر را پوشاندهاند و ظاهراً متعلق به فرزند صاحب مقبره يا زوجهٔ او است. اين قبر، منسوب به سيبويه است. اما نظر ديگرى نيز هست که صاحب قبر را «ابوسعيد حسن بن عبداللّه النحوى سيرافي» از دانشمندان علم نحو و شارح سيبويه مىدادند.
|
|
امامزادههاى ديگرى نيز در استان وجود دارند که مورد توجه مردم بومى هستند. اهم اين امامزادهها عبارتاند از : امامزاده آقا کوچيکا، قدمگاه حضرت على و قدمگاه حضرت ابوالفضل که در شهرستان بوشهر واقع شدهاند.
|
|
| آرامگاه سيبويه، شيراز، (پهلوى)
|
|
ابوبشر عمروابن عثمان ابن قنبر مشهور به سيبويه، عالم معروف ايرانى در نحو زبان عربى و مؤلف کتاب مشهور «الکتاب» (نخستين و معتبرترين کتاب در نحو) متولد بيضا (اردکان) بوده و تاريخ زندگى او مشخص نيست و همچنين در وفاتش چندين تاريخ از ۱۶۱ هـ.ق تا ۱۹۴ هـ. ق ذکر شده است. در جوانى به بصره رفت و نزد علماى آنجا بخصوص خليل ابن احمد تحصيل کرد. سپس به بغداد نزد برامکه رفت و مناظرهٔ وى با کسايى در حضور يحيى ابن خالد برمکى در مسئلهٔ معروف به زنبوريه در همانجا صورت گرفت. وفات او به قولى در شيراز اتفاق افتاده و در محلى معروف به سنگ سياه که اکنون در شمال دروازهٔ کازرون شيراز قرار دارد دفن شده است. در سالهاى اخير بنايى بر روى قبر وى احداث کردهاند که جالب توجه است.
|