ای در دل و جان صورت و معنی همه تو |
|
مقصود همه زدین و دنیی همه تو |
هم با همه همدمی و هم بی همه تو |
|
ای با همه تو بی همه تو نی همه تو |
|
شبهای دراز ای دریغا بی تو |
|
تو خفته بناز ای دریغا بی تو |
دوری و فراق ای دریغا بی تو |
|
من در تک و تاز ای دریغا بی تو |
|
درد دل من دواش میدانی تو |
|
سوز دل من سزاش میدانی تو |
من غرق گنه پردهی عصیان در پیش |
|
پنهان چه کنم که فاش میدانی تو |
|
من میشنوم که می نبخشایی تو |
|
هر جا که شکستهایست آنجایی تو |
ما جمله شکستگان درگاه توایم |
|
در حال شکستگان چه فرمایی تو |
|
ما را نبود دلی که کار آید ازو |
|
جز ناله که هر دمی هزار آید ازو |
چندان گریم که کوچهها گل گردد |
|
نی روید و نالهای زار آید ازو |
|
زلفش بکشی شب دراز آید ازو |
|
ور بگذاری چنگل باز آید ازو |
ور پیچ و خمش ز یک دگر باز کنی |
|
عالم عالم مشک فراز آید ازو |
|
عشقست که شیر نر زبون آید ازو |
|
از هر چه گمان بری فزون آید ازو |
گه دشمنیی کند که مهر افزاید |
|
گه دوستیی که بوی خون آید ازو |
|
ابر از دهقان که ژاله میروید ازو |
|
دشت از مجنون که لاله میروید ازو |
خلد از صوفی و حور عین از زاهد |
|
ما و دلکی که ناله میروید ازو |
|
سودای سر بی سر و سامان یک سو |
|
بی مهری چرخ و دور گردان یکسو |
اندیشهی خاطر پریشان یک سو |
|
اینها همه یک سو غم جانان یکسو |
|
ای دل چو فراق یار دیدی خون شو |
|
وی دیده موافقت بکن جیحون شو |
ای جان تو عزیزتر نهای از یارم |
|
بی یار نخواهمت زتن بیرون شو |
|
ای در صفت ذات تو حیران که و مه |
|
وز هر دو جهان خدمت درگاه تو به |
علت تو ستانی و شفا هم تو دهی |
|
یا رب تو به فضل خویش بستان و بده |
|
اندر شش و چار غایب آید ناگاه |
|
در هشت و دو اسب خویش دارد کوتاه |
در هفتم و سوم بفرستد چیزی |
|
اندر نه و پنچ و یک بپردازد راه |
|
ای خاک نشین درگه قدر تو ماه |
|
دست هوس از دامن وصلت کوتاه |
در کوی تو زان خانه گرفتم که مباد |
|
آزرده شود خیالت از دوری راه |
|
ای زاهد و عابد از تو در ناله و آه |
|
نزدیک تو و دور ترا حال تباه |
کس نیست که از دست غمت جان ببرد |
|
آن را به تغافل کشی این را بنگاه |
|
اینک سر کوی دوست اینک سر راه |
|
گر تو نروی روندگان را چه گناه |
جامه چه کنی کبود و نیلی و سیاه |
|
دل صاف کن و قبا همی پوش و کلاه |
|
از بس که شکستم و ببستم توبه |
|
فریاد همی کند ز دستم توبه |
دیروز به توبهای شکستم ساغر |
|
و امروز به ساغری شکستم توبه |
|
جز وصل تو دل به هر چه بستم توبه |
|
بی یاد تو هر جا که نشستم توبه |
در حضرت تو توبه شکستم صدبار |
|
زین توبه که صد بار شکستم توبه |
|
معمورهی دل به علم آراسته به |
|
مطمورهی تن ز کینه پیراسته به |
از هستی خود هر چه توان کاسته به |
|
هر چیز که غیر تست ناخواسته به |
|
در گفتن ذکر حق زبان از همه به |
|
طاعت که به شب کنی نهان از همه به |
خواهی ز پل صراط آسان گذری |
|
نان ده به جهانیان که نان از همه به |
|
از مردم صدرنگ سیه پوشی به |
|
وز خلق فرومایه فراموشی به |
از صحبت ناتمام بی خاصیتان |
|
کنجی و فراغتی و خاموشی به |
|
ای نیک نکرده و بدیها کرده |
|
و آنگاه نجات خود تمنا کرده |
بر عفو مکن تکیه که هرگز نبود |
|
ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده |
|
زاهد خوشدل که ترک دنیا کرده |
|
می خواره خجل که معصیتها کرده |
ترسم که کند امید و بیم و آخر کار |
|
ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده |
|
گر جا به حرم ور به کلیسا کرده |
|
زاهد عمل آنچه کرده بی جا کرده |
چون علم نباشد عملش خواهد بود |
|
ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده |
|
چشمم که سرشک لاله گون آورده |
|
وز هر مژه قطرهای خون آلوده |
نی نی به نظارهات دل خون شدهام |
|
از روزن سینه سر برون آورده |
|
بحریست نه کاهنده نه افزاینده |
|
امواج برو رونده و آینده |
عالم چو عبارت از همین امواجست |
|
نبود دو زمان بلکه دو آن پاینده |
|
افسوس که عمر رفت بر بیهوده |
|
هم لقمه حرام و هم نفس آلوده |
فرمودهی ناکرده پشیمانم کرد |
|
افسوس ز کردههای نافرموده |
|
ما درویشان نشسته در تنگ دره |
|
گه قرص جوین خوریم و گه گشت بره |
پیران کهن دانند میران سره |
|
هر کس که بما بد نگره جان نبره |
|
تا کی زجهان پر گزند اندیشه |
|
تا چند زجان مستمند اندیشه |
آن کز تو توان ستد همین کالبدست |
|
یک مزبله گو مباش چند اندیشه |
|
هجران ترا چو گرم شد هنگامه |
|
بر آتش من قطره فشان از خامه |
من رفتم و مرغ روح من پیش تو ماند |
|
تا همچو کبوتر از تو آرد نامه |
|