مرد مرادی، نه همانا که مرد |
|
مرگ چنان خواجه نه کاریست خرد |
جان گرامی به پدر باز داد |
|
کالبد تیره به مادر سپرد |
آن ملک با ملکی رفت باز |
|
زنده کنون شد که تو گویی: بمرد |
کاه نبد او، که به بادی پرید |
|
آب نبد او، که به سرما فسرد |
شانه نبود او، که به مویی شکست |
|
دانه نبود او، که زمینش فشرد |
گنج زری بود درین خاکدان |
|
کو دو جهان را به جوی میشمرد |
قالب خاکی سوی خاکی فگند |
|
جان و خرد سوی سماوات برد |
جان دوم را، که ندانند خلق |
|
مصقلهای کرد و به جانان سپرد |
صاف بد آمیخته با درد می |
|
بر سر خم رفت و جدا شد زدرد |
در سفر افتند به هم، ای عزیز |
|
مروزی و رازی و رومی و کرد |
خانهی خود باز رود هر یکی |
|
اطلس کی باشد همتای برد؟ |
خامش کن چون نفط، ایرا ملک |
|
نام تو از دفتر گفتن سترد |
زلف ترا جیم که کرد؟ آن که او |
|
خال ترا نقطهی آن جیم کرد |
وآن دهن تنگ تو گویی کسی |
|
دانگکی نار به دو نیم کرد |
فرشته را ز حلاوت دهان پر آب شود |
|
چو از حرارت میدلبرم لبان لیسد |
روان ز دیدهی افلاکیان شود جیحون |
|
نصال تیرت اگر قبضهی کمان لیسد |
به خاک خفتهی تیغ تو از حلاوت زخم |
|
زبان برآورد و زخم را دهان لیسد |
ملکا، جشن مهرگان آمد |
|
جشن شاهان و خسروان آمد |
خز به جای ملحم و خرگاه |
|
بدل باغ و بوستان آمد |
مورد به جای سوسن آمد باز |
|
می به جای ارغوان آمد |
تو جوانمرد و دولت تو جوان |
|
می به بخت تو نوجوان آمد |
گل دگر ره به گلستان آمد |
|
وارهی باغ و بوستان آمد |
وار آذر گذشت و شعلهی او |
|
شعلهی لاله را زمان آمد |
دیر زیاد! آن بزرگوار خداوند |
|
جان گرامی به جانش اندر پیوند |
دایم بر جان او بلرزم، زیراک |
|
مادر آزادگان کم آرد فرزند |
از ملکان کس چنو نبود جوانی |
|
راد و سخندان و شیرمرد و خردمند |
کس نشناسد همی که: کوشش او چون؟ |
|
خلق نداند همی که بخشش او چند |
دست و زبان زر و در پراگند او را |
|
نام به گیتی نه از گزاف پراگند |
در دل ما شاخ مهربانی به نشاست |
|
دل نه به بازی ز مهر خواسته برکند |
همچو معماست فخر و همت او شرح |
|
همچو ایستاست فضل و سیرت اوزند |
گر چه بکوشند شاعران زمانه |
|
مدح کسی را کسی نگوید مانند |
سیرت او تخم کشت و نعمت او آب |
|
خاطر مداح او زمین برومند |
سیرت او بود وحی نامه به کسری |
|
چون که به آیینش پندنامه بیاگند |
سیرت آن شاه پندنامهی اصلیست |
|
ز آنکه همی روزگار گیرد ازو پند |
هر که سر از پند شهریار بپیچید |
|
پای طرب را به دام کرد درافگند |
کیست به گیتی خمیر مایهی ادبار؟ |
|
آن که به اقبال او نباشد خرسند |
هر که نخواهد همی گشایش کارش |
|
گو: بشو و دست روزگار فروبند |
ای ملک، از حال دوستانش همی ناز |
|
ای فلک، از حال دشمنانش همی خند |
آخر شعر آن کنم که اول گفتم: |
|
دیر زیاد! آن بزرگوار خداوند |
جز آن که مستی عشقست هیچ مستی نیست |
|
همین بلات بسست، ای بهر بلا خرسند |
خیال رزم تو گر در دل عدو گردد |
|
ز بیم تیغ تو بندش جدا شود از بند |
ز عدل تست به هم باز و صعوه را پرواز |
|
ز حکم تست شب و روز را به هم پیوند |
به خوشدلی گذران بعد ازین، که باد اجل |
|
درخت عمر بداندیش را ز پا افگند |
همیشه تا که بود از زمانه نام و نشان |
|
مدام تا که بود گردش سپهر بلند |
به بزم عیش و طرب باد نیکخواه تو شاد |
|
حسود جاه تو بادا ز غصه زار و نژند |
نیز ابا نیکوان نمایدت جنگ فند |
|
لشکر فریادنی، خواستهنی سودمند |
قند جداکن از وی، دور شو از زهر دند |
|
هر چه به آخر بهست جان ترا آن پسند |
صرصر هجر تو، ای سرو بلند |
|
ریشهی عمر من از بیخ بکند |
پس چرا بستهی اویم همه عمر؟ |
|
اگر آن زلف دوتا نیست کمند |
به یکی جان نتوان کرد سال: |
|
کز لب لعل تو یک بوس به چند؟ |
بفگند آتش اندر دل حسن |
|
آن چه هجران تو از سینه فگند |
مهتران جهان همه مردند |
|
مگر را سر همه فرو کردند |
زیر خاک اندرون شدند آنان |
|
که همه کوشکها برآوردند |
از هزاران هزار نعمت و ناز |
|
نه به آخر به جز کفن بردند؟ |
بود از نعمت آن چه پوشیدند |
|
و آن چه دادند و آن چه را خوردند |
مرا تو راحت جانی، معاینه، نه خبر |
|
کرا معاینه آید خبر چه سود کند؟ |
سپر به پیش کشیدم خدنگ قهر ترا |
|
چو تیر بر جگر آید سپر چه سود کند؟ |
|