|
از نفسِ خبيث هرچه گوئى آمد
|
|
|
رک: خبيث هميشه خبيث است
|
|
از نمدمالى فقط پُف آبش را بلد است
|
|
|
نظير:
|
|
|
از قليان چاق کردن فقط پُف نمش را بلد است
|
|
|
- از کلاهدوزى پُف نم زدنش را ياد گرفته
|
|
|
- از مهترى فقط جو دزديش را ياد گرفته است
|
|
از نميخام و نميام و نمىخورم بايد ترسيد
|
|
|
نظير: از سيرم و ميرم بايد ترسيد
|
|
از نوکيسه قرض نکن، قرض کردى خرج نکن٭
|
|
|
رک: از مردم نوکيسه وام مگير (قصصالانبياء)
|
|
|
|
٭ ناصرخسرو گفته است:
|
|
|
|
ز نوکيسه مکن هرگز درم وام
|
که رسوائى و جنگ آرد سرانجام
|
|
از نى پوريا شکر نخورى٭
|
|
|
رک: از مار نزايد جز ماربچه
|
|
|
|
٭ با فرومايه روزگار مبر
|
ک................... (سعدى)
|
|
از نيشِ عقرب به دهانِ افعى پناه برده است
|
|
|
نظير:
|
|
|
از بيم مار به دهان اژدها رفته است
|
|
|
- از ترس عقرب به مار غاشيه پناه برده است
|
|
از نيکوکارى کس خجالت نَبَرد (مرزباننامه)
|
|
|
نظير:
|
|
|
پشمان نگردد کس ز کار نيک (اسدى)
|
|
|
- پشيمان نشد هر که نيکى گزيد (فردوسى)
|
|
از نيمزيان برگشتن سود است
|
|
|
رک: از ضرر هر چه برگردد نفع است
|
|
از وقتى کلاغ بچهدار شد يک شکم سير به خود نديد
|
|
|
رک: کلاغ ار وقتى بچهدار شد...
|
|
از ويرانه دود برون نيايد٭
|
|
|
|
٭ نظامى گفته است:
|
|
|
|
مَثَل زد در اين، آنکه فرزانه بود
|
که برنايد از هيچ ويرانه دود
|
|
از هر چه بترسى سرت مىآيد
|
|
|
رک: آمد به سرم از آنچه مىترسيدم
|
|
از هر چه بدم آمد سرم آيد
|
|
|
صورت ديگرى است از مثل 'آمد به سرم از آنچه مىترسيدم'
|
|
از هر چه بگذرى سخن دوست خوشتر است٭ (سعدى)
|
|
|
نظير:
|
|
|
باز گو از نجد و از ياران نجد (شيخ بهائى)
|
|
|
- ياد ياران يار را ميمون بوَد (مولوى)
|
|
|
- هزار شربت شيرين و ميوهٔ مشموم
|
چنان مفيد نباشد که بويِ صحبت يار (سعدى)
|
|
|
|
٭مصحفى از مصراع اول اين بيت سعدى است:
|
|
|
|
از هر چه مىرود سخن دوست خوشتر است
|
پيغام آشنا نفس روحپرور است
|
|
از هر دست بدهى پس مىگيرى
|
|
|
رک: با هر دست بدهى از همان دست پس مىگيرى
|
|
از هر ديگى نوالهاى خوش باشد
|
|
|
نظير:
|
|
|
هر مردى و هر کارى
|
|
|
- هر خاتونى آشى پزد
|
|
از هر طرف که شوى رنجه، کشتنى منم!٭
|
|
|
رک: گنه کرد در بلخ آهنگرى
|
به شوشتر زدند گردن مسگري!
|
|
|
|
٭ خنجر به غير مىکشى و مىکُشى مرا
|
........................... (...؟)
|
|
از هر فردى کارى برآيد و هر مردى عملى را شايد
|
|
|
رک: از هرکسى کارى ساخته است.
|
|
از هر کسى سلوک به نوعى است محترم ٭
|
|
|
رک: از شير حمله خوش بوَد و از غزال رم
|
|
|
|
٭ ...............................
|
از شير حمله خوش بوَد و از غزال رم (...؟)
|
|
از هرکسى کارى ساخته است
|
|
|
نظير:
|
|
|
هرکسى را بَهْر کارى ساختند (مولوى)
|
|
|
- هرکسى را ز پى کار دگر ساختهاند (ابن يمين)
|
|
|
- هرکسى را بهر کارى در جهان آوردهاند (اهلى شيرازى)
|
|
|
- هر مردى و هر کارى
|
|
|
- هر کسى و کار خويش و هر دلى و يار خويش
|
|
|
- کارى که نه کار تُست زنهار مکن (از مجموعهٔ امثال طبع هند)
|
|
|
- هرکسى را بهرِ کارى ساختند
|
ميل آن را در دلش انداختند (مولوى)
|
|
|
- از هر فردى کارى برآيد و هر مردى عملى را شايد
|
|
|
- کار را به کاردان بايد سپرد
|
|
|
- حلاّج هرگز ديبا نبافد
|
|
|
- خس غوّاصى نتواند کرد
|
|
|
- از سوزن کوتاهقد کارى برمىآيد که از نيزهٔ بلند ساخته نيست
|
|
|
- کار خنجر بُرّنده نايد از سوزن (قاآنى)
|
|
|
- طمع مدار که گنجشک کار باز کند
|
|
|
- کار خنجر بُرّنده نايد از سوزن (قاآنى)
|
|
|
- طمع مدار که گنجشک کار باز کند
|
|
از هر که دهد پند شنودن بايد ٭
|
|
|
رک: حرف شنيدن ادب است
|
|
|
|
٭ .....................
|
با هر که بوَد رفق نمودن بايد(ابوالفرج رونى)
|
|
از هر گلى گلاب نمىشود گرفت
|
|
|
اهل فيض از سرشتى ويژهاند (نقل از کتاب کوچه)
|
|
از هليمخورى چيزى که دارد دو انگشت!
|
|
|
رک: وقت خوردن قُلچماقم يا على موسىالرضا، وقت کار کردن چلاقم يا على موسىالرضا
|
|
از همان آب است اگر کوبى هزاران بار در هاون! تغيير ماهيت نداده است
|
|
از هم پشتى دشمنان بينديش نه از بسيارى آنان (مرزباننامه)
|
|
از همّت بلند به دولت توان رسيد (صائب)
|
|
|
رک: هر مرادى را به همّت مىتوان تسخير کرد
|
|
از همدم بىوفا جدائى خوشتر
|
|
|
نظير:
|
|
|
بىوفائى ديدن و گرمى نمودن مشکل است
|
|
|
- دندانى را که درد مىکند بايد کشيد و دور انداخت
|
|
از همسايگى بوئى يا خوبى
|
|
|
يعنى مجاورت و نزديکى يا اشخاص در ايجاد خوى و خصلت در آدمى تأثير دارد
|
|
از همهکس مىتوان دختر گرفت ليکن به همه کس نمىتوان دختر داد
|
|
از هنرهاى دستم، هر جا که پاره مىشد جوزى گره مىبستم! (عامیانه).
|
|
|
به طعن و تمسخر در مورد زنانى بهکار برند که در امر دوخت و دوز و کارهاى خانه بىعرضه و تنبل هستند.
|
|
از هول هليم در ديگ افتاد!
|
|
|
نظير:
|
|
|
'به بوى هريسه در تنور افتاد
|
|
|
- مفلس که رسد به گنج ناگاه
|
از افزونى حرص گم کند راه(اميرخسرو دهلوى)
|
|
از هيچ دلى نيست که راهى به خدا نيست٭
|
|
|
|
٭ ...................................
|
زنهار ميازار ز خود هيچ دلى را (...؟)
|
|
از هيزم تر دود بيرون مىآيد نه نور
|
|
|
رک: از مردم بداصل نخيزد هنر نيک
|
|
از ياهو گفتن کسى دانا نشود
|
|
|
نظير:
|
|
|
پينهدوز به حرف اُرسى دور نمىشود
|
|
|
- اگر به نگاه کردن چيزى مىشد ياد گرفت سگ قصاب مىشد
|
|
|
- عينک سواد نمىآورد
|
|
|
- کسى به ياهو گفتن ار دانا شدى
|
پس کبوتر بوعلى سينا شدى(ميرزا جيحون)
|
|
از يک پرستو تابستان نشود
|
|
|
رک: از يک گل بهار نمىشود
|
|
از يک پياله مست است
|
|
|
نظير:
|
|
|
به بوئى مست است
|
|
|
- نخورده مست است
|
|
از يک سوراخ دو تا مار درنمىآيد که يکيش فارسى بخواند يکيش ترکي!
|
|
از يک کشمش گرمىاش مىکند و از يک غوره سردىاش (عامیانه).
|
|
|
سخت حساس و زودرنج است
|
|
از يک گل بهار نمىشود
|
|
|
نظير:
|
|
|
از يک پرستو تابستان نشود
|
|
|
- از يک گل کجا بهار آيد (شهريار)
|
|
|
- بر نادر حکم نتوان کرد (سعدى)
|
|
از يک گوش مىگيرند از يک گوش بيرون مىکند (يا: از اين گوش مىگيرد از آن گوش در مىکند)
|
|
|
رک: يک گوشش در است، يک گوشش دروازه
|
|
از يکى پرسيدند: 'درد عاشقى بدتر است يا درد بىپولي؟' گفت: 'آدم اگر تنگش بگيرد هر دو از يادش مىرود' !
|
|
از يکى چوب همى منبر و دار آيد (ناصر خسرو)
|
|
|
رک: دار و منبر از يک درخت است
|
|
از يکى گل کجا بهار آيد؟٭
|
|
|
|
٭ ليک از يک هر چه کار آيد؟
|
.................(محمد حسين شهريار)
|