|
در چمن ديوانه را دانگى بس است
|
|
|
نظير: ديوانه را هوئى بس است
|
|
در چهل سالگى تنبور مىآموزد در گور استاد خواهد شد!
|
|
|
نظير:
|
|
|
اسبى را که در چهل سالگى سوغان گيرند براى ميدان قيامت خوب است
|
|
|
ـ نهال را تا تر است بايد راست کرد |
|
|
ـ آدم اگر در پيرى پلو خوردن ياد بگيرد لقمه را به گوشش مىگذارد.
|
|
در چين نه همه حرير بافند
|
گه حُلّه گهى حصير بافند
|
|
در حوضى که ماهى نباشد قورباغه سپهسالار است!
|
|
|
نظير:
|
|
|
خرس در کوه بوعلى سيناست
|
|
|
ـ خرس در بيشه کدخداى ده است
|
|
|
ـ در خانهاى که گربه نباشد موش کدخداست
|
|
|
ـ در ولايتى که کدخدا ندارد به بُز مىگويند آقا عبدالکريم!
|
|
|
ـ وقتى ميوه نباشد چغندر سلطانالمرکّبات است
|
|
|
ـ جائىکه ميوه نيست چغندر تهمتن است
|
|
|
ـ اگر فيل در جنگل نبود گاوميش خيلى پُز مىداد
|
|
|
ـ در شهر کوران يک چشم سلطان است
|
|
|
ـ پيش کور يک چشم پادشاه است
|
|
|
ـ احوال در ميان کوران باقلا چشم است
|
|
|
ـ خر که گرگ را نمىبيند خودش را عبدالکريم مىداند!
|
|
درِ خانهات را ببند همسايه را دزد مخوان (يا: مدان)
|
|
|
نظير:
|
|
|
پاى مرغت را محکم ببند خروس همسايه را هيز مخوان
|
|
|
ـ مال خودت را محکم نگهدار همسايه را دزد مگير
|
|
در خانه اگر کس است يک حرف بس است٭ (عزّالدين محمود کاشى)
|
|
|
رک: آنکس که اهل بشارت است اشارت داند
|
|
|
|
٭ دل گفت: مرا علم لَدُنّى هوس است
|
تعليم کن اگر تو را دسترس است
|
|
|
|
گفتم که: الف. گفت: دگر؟ گفتم: هيچ
|
................... (عزّالدين کاشى)
|
|
در خانهاى که گربه نباشد موش کدخداست
|
|
|
رک: در حوضى که ماهى نباشد قورباغه سپهسالار است
|
|
درِ خانه بسته است، گوش فضول باز!
|
|
|
رک: درِ دروازه را مىتوان بست دهن مردم را نمىتوان بست
|
|
در خانه به کدخداى مانَد همه چيز
|
|
|
نظير:
|
|
|
اسباب خانه به صاحبخانه مىرود
|
|
|
ـ خانه به خداوند مانَد (سَمَک عيّار)
|
|
در خانهٔ بيعارها ساز و نقاره مىزنند
|
|
|
اشخاص بيعار و تنپرور راحتتر و خوشتر زندگى مىکنند
|
|
در خانهٔ خود هيچکس خُرد نباشد٭ |
|
|
رک: به شهر خويش هر کس شهريار است
|
|
|
|
٭ .........................
|
تا جغد بوَد ساکن ويرانه بزرگ است (صائب)
|
|
در خانه چراغ بِهْ که مهتاب به بام (ناصح تبريزى)
|
|
در خانهٔ قاضى گردو بسير است اما شماره دارد
|
|
|
رک: خانهٔ قاضى گردو بسيار دارد
|
|
در خانهٔ ما رونق اگر نيست صفا هست
|
|
|
نظير: گر خانه محقّر است و تاريک
|
بر ديدهٔ روشنت نشانم (سعدى)
|
|
در خانه مخواب تا به ره نشتابى
|
|
در خانهٔ مور شبنمى طوفان است٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
بوَد قطرهٔ آب طوفان مور (ناصرخسرو)
|
|
|
ـ گردد خواب خانهٔ مورى به شبنمى (غيرت کرمانشاهى)
|
|
|
|
٭ غارتگر کلبهٔ گدا مهمان است
|
.................. (نوعى خبوشانى)
|
|
در خانه هر چه، مهمان هر که
|
|
|
رک: مهمان هر که باشد، در خانه هر چه باشد
|
|
درخت آزادى را بايد گاه به گاه از خون ظالمين آبيارى کرد
|
|
درخت از ريشه آب مىخورد، خوشه از سر هر کس راه معاش خاصّى براى خود دارد
|
|
|
نظير: درخت از ريشه آب مىخورد مرد از نيّت
|
|
درخت از ريشه آب مىخورد مرد از نيّت
|
|
|
رک: درخت از ريشه آب مىخورد خوشه از سر
|
|
درخت از ميوهاش شناخته مىشود
|
|
|
نظير:
|
|
|
مقدار هر درخت پديد آيد از ثمر (قاآنى)
|
|
|
ـ ثمرات را از شجرات شناسند (مقامات حميدى)
|
|
درخت افکن بوَد کم زندگانى٭ |
|
|
قطع درختان موجب کوتاهى عمر انسان مىشود
|
|
|
|
٭..........................
|
به درويشى کشد نخجيربانى (نظامى)
|
|
درختِ 'اگر' را کاشتند سبز نشد
|
|
|
رک: اگر خالهام ريش داشت آقادائيم مىشد
|
|
درختان بار مىبندند که گُل عزم سفر دارد
|
|
|
عبارتى که بههنگام رفتنِ عزيزى به سفر گويند
|
|
درخت تلخ هم تلخ آوَرد بَرْ٭
|
|
|
نظير: نهال تلخ به تربيت شيرين نگردد
|
|
|
|
٭ ..............................
|
اگرچه ما دهيمَش آب شکّر (اسعد گرگانى)
|
|
درخت دوستى بنشان که گنج بىشمار آرد (حافظ)
|
|
درخت کاهلى بارش گرسنگى است (از جامعالتمثيل)
|
|
|
نظير:
|
|
|
کاهلى شاگرد بدبختى است
|
|
|
ـ کاهلى بدتر از کافرى است
|
|
|
ـ درخت کاهلى کفر آورد بار
|
|
|
ـ کاهلى کافرى به بار آرد
|
|
|
ـ کسى را که کاهل بوَد گنج نيست (فردوسى)
|
|
|
ـ آسودنِ امروزين رنج فردائين است (قابوسنامه)
|
|
|
ـ تنآسائى بوَد بنياد خوارى
|
|
|
ـ تنآسائى آرد بدن را گزند (اديب پيشاورى)
|
|
درخت کاهلى کفر آورد بار (از جامعالتمثيل)
|
|
|
رک: درخت کاهلى بارش گرسنگى است
|
|
درخت که پير مىشود پايش ارّه مىگذارند
|
|
|
رک: مار که پير شد قورباغه سوارش مىشود
|
|
درخت گردکان با اين بزرگى، درخت خربزه اللهاکبر! (عا).
|
|
|
نظير: قياس معالفارق کار شيطان است
|
|
درخت گفت اگر دستهٔ تير از خودم نبود کسى نمىتوانست مرا سرنگون کند
|
|
|
رک: آتش چنار از خود چنار است
|
|
درخت مُقُل نه خرما دهد نه شفتالو ٭
|
|
|
رک: 'از مار نزايد جر مار بچّه' و 'تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است'
|
|
|
|
٭مقدّر است که از هر کسى چه فعل آيد
|
..............................(سعدى)
|
|
درخت مکر زن صد ريشه دارد
|
فلک از دست زن انديشه دارد (از ترانههاى روستائى خراسان)
|
|
|
رک: مکر زن ابليس ديد و بر زمين بينى کشيد!
|
|
درخت ميوهدار هميشه سنگ مىخورد
|
|
|
رک: درخت هر چه پُربارتر باشد بيشتر سنگ مىخورد
|
|
درخت هر چه بارش بيشتر است سرش خميدهتر است٭ |
|
|
نظير:
|
|
|
درخت هر چه پربارتر است افتادهتر است
|
|
|
ـ فروتن بوَد هوشمند گزين
|
نهد شاخ پر ميوه سر بر زمين (سعدى)
|
|
|
ـ افتادگى آموز اگر طالب فيضى (پورياى ولى)
|
|
|
ـ افکنده بوَد شاخ که بيش آرد بار (عثمان مختارى)
|
|
|
|
٭ يا: درخت هر چه بارش بيشتره سرش پائينتره
|
|
درخت هر چه پربارتر است افتادهتر است
|
|
|
رک: درخت هر چه بارش بيشتر است سرش خميدهتر است
|
|
درخت هر چه پُربارتر باشد بيشتر سنگ مىخورد صاحبان علم و خرد و هنر بيشتر در معرض بدگوئى حاسدان و ناکسان قرار مىگيرند.
|
|
|
نظير:
|
|
|
درخت ميوهدار هميشه سنگ مىخورد
|
|
|
ـ درختى که دارد فزونتر بَر اوى
|
فزون افکند سنگ هر کس بر اوى (اسدى)
|
|
|
ـ از بهر ميوه سنگ خورَد شاخ ميوهدار (مجيرالدين بيلقانى)
|
|
درختى را که در غير فصل بار بدهد بايد از ريشه درآورد
|
|
|
نظير: خرى که بىوقت عر عر کند بايد يال و دمش را بريد
|
|
درختى که از ارتفاعش انتفاعى نبرند بريده بِه (مرزباننامه)
|
|
درختى که کج بالا آمد راست نمىشود
|
|
|
کودکى که در خردسالى بر اثر تربيت غلط با اخلاق و صفات نادرست بار بيايد مانند درخت کج هرگز راست نخواهد شد.
|