|
دين اسلام با پول خديجه و شمشير على رواج يافت
|
|
ديگى که براى ما ندارد بهره مىخواهد سرِ خر توش بجوشد مىخواهد کلّهٔ برّه! (عا).
|
|
|
رک: ديگى که براى من نجوشد سر سگ توش بجوشد!
|
|
ديگى که براى من نجوشد سر سگ تويش بجوشد!
|
|
|
نظير:
|
|
|
ديگى که براى ما ندارد بهره مىخواهد سرِ خر تويش بجوشد مىخواهد کلّه برّه!
|
|
|
ـ بارانى که براى من نمىبارد، گو نبارد
|
|
|
ـ تو شيرهاى که من نخورم موش بيفته!
|
|
|
ـ شاخى که بار او نبوَد ما را
|
آن شاخ پس چه بىبَر و چه بَرْوَرْ (ناصرخسرو)
|
|
ديگى که بزايد سرِ زا هم خواهد رفت!
|
|
|
روزى ملّانصرالدين ديگى از همسايهٔ خود به عاريت گرفت. پس از رفع نياز ديگچهاى درون آن گذاشت و به همسايه باز پس داد. همسايه پرسيد: اين ديگچه از کجا آمده است؟ ملّا جواب داد: ديگ شما آبستن بود، در خانهٔ ما زائيد و اين ديگچه بچّه اوست! همسايهٔ ملّا از حماقت وى سخت به خنده افتاد و به گمان اينکه مال مفتى نصيبش شده است در دل احساس شادى کرد و ديگ را به درون خانه برد. چندى بعد ملّا به در خانهٔ همسايه آمد و به بهانهٔ اينکه مىخواهد آش نذرى بپزد ديگ بزرگترى از همسايهٔ خود به امانت گرفت. مدتى از اين ماجرا گذشت و ملّا ديگ را باز پس نداد. همسايه از اين تأخير نگران شد بىدرنگ به درِ خانه ملّا رفت و ديگ را از وى مطالبه کرد. ملّا گفت: ديگ شما سرِ زا رفت! همسايه با تعجب پرسيد مگر چنين چيزى هم مىشود؟ ملّا جواب داد: البته ديگى که بزايد سرِ زا هم خواهد رفت!
|
|
دين و دنيا بههم نبايد راست (نظامى)
|
|
|
رک: دنيا و آخرت با هم جمع نمىشوند
|
|
دين و دنيا دو ضد يکديگرند٭
|
|
|
رک: دنيا و آخرت با هم جمع نمىشود
|
|
|
|
٭ ...........................
|
هر کجا دين بوَد درم نخرند (سنائى)
|
|
ديو آزموده بِهْ از مردم ناآزموده (مرزباننامه)
|
|
|
رک: ددِ آزموده بِهْ از مردم ناآزموده
|
|
ديوار چنان بينداز که گَرد نکند (از مجمعالامثال)
|
|
ديوار حاشا بلند است
|
|
|
به سهولت مىتوان مطلبى را انکار کرد
|
|
ديوار را يک رويه کاهگل مىکند
|
|
ديوار زن بيوه کوتاه است
|
|
ديوار موش دارد موش هم گوش دارد!
|
|
|
نظير: لب مگشا گرچه در او نوشهاست
|
کز پس ديوار بسى گوشهاست (نظامى)
|
|
ديوار يتيم کوتاه است
|
|
|
نظير: يتيمى درد بىدرمان يتيمى!
|
|
|
نيزرک: يتيم اگر بخت داشت باباش نمىمرد
|
|
ديو از خدا خشنود نباشد
|
|
ديوان بلخ است٭
|
|
|
نظير: حکم قاضى سدوم است ـ هر کى هر کى است
|
|
|
|
٭ تمثّل:
|
|
|
|
اگر نباشد فرق شيرين را ز تلخ
|
آفرين صد بار بر ديوان بلخ (...؟)
|
|
ديوانگى شاخ و دم ندارد
|
|
ديوانگى گونه گونه است (قابوسنامه)
|
|
|
نظير: الجنون فنون
|
|
ديوانه باش تا غم تو عاقلان خورند٭ |
|
|
نظير: غصهٔ ديوانه را انسان عاقل مىخورد
|
|
|
|
٭ ..........................
|
عاقل مباش تا غم ديوانگان خورى (...؟)
|
|
ديوانه برو که مست آمد!
|
|
|
نظير: ديوانهتر از خويش چو ديوانه ببيند
|
بگريزد از او يا که به کنجى نشيند
|
|
ديوانه به بند بِهْ که در بند
|
|
|
نظير:
|
|
|
ديوانه همان بِهْ که بوَد اندر بند (حافظ)
|
|
|
ـ ديوانه همان بِهْ که بوَد بستهٔ زنجير (مطيع مازندرانى)
|
|
ديوانه بهکار خويش هشيار است
|
|
|
رک: کور بهکار خود بيناست
|
|
ديوانهتر از خويش چو ديوانه ببيند
|
بگريزد از او يا که به کنجى بنشيند
|
|
|
نظير: ديوانه برو که مست آمد!
|
|
ديوانه چو با مست درافتاد ورافتاد
|
|
ديوانه چو ديوانه ببيند خوشش آيد٭
|
|
|
رک: ابله به ابله خوش است
|
|
|
|
٭ .........................
|
مجنون چو سيه خانه بيند خوشش آيد
|
|
|
|
اين بيت در تذکرة نصرآبادى بهصورت زير ضبط شده و گويا متعلق به يکى از شعراى سبک هندى است:
|
|
|
|
از ديدن من شاد شود خاطر مجنون
|
ديوانه چو ديوانه ببيند خوشش آيد
|
|
ديوانه را رفاقت ديوانه خوشتر است (طالب آملى)
|
|
|
نظير: ديوانه چو ديوانه ببيند خوشش آيد
|
|
|
نيزرک: ابله به ابله خوش است
|
|
ديوانه را مپرس که از ماه چند است
|
|
|
نظير: از خر مىپرسند چهارشنبه کى است؟
|
|
ديوانه را هوئى بس است
|
|
|
رک: آدم ديوانه را دنگى بس است و شيشهٔ خانه را سنگى
|
|
ديوانه ز ويرانهٔ خود عار ندارد٭
|
|
|
|
٭شوريدگى از خاطر ما دور نگردد
|
.................... (کليم کاشانى)
|
|
ديوانه شود محرم در ماه محرّم
|
در ماه صفر هم، در ماه دگر هم!
|
|
ديوانه همان بِهْ که بوَد اندر بند٭ |
|
|
|
٭باز مَسِتان دل از آن گيسوى مشکين حافظ ز آن که |
.............................. (حافظ)
|
|
ديوانه هم شديم و غم ما کسى نخورد مخالف: ديوانه شو که غم تو عاقلان خورند
|
|
ديو بر تخت سليمان چو سليمان نشود (سنائى)
|
|
ديو بگريزد از آن قوم که قرآن خوانند٭
|
|
|
نظير: از گفتن لاحول گريزند شياطين (معزّى)
|
|
|
|
٭زاهد از رندى حافظ نکند فهم چه باک
|
................................ (حافظ)
|
|
|
|
اين بيت حافظ عبارت 'آفرينگان گفتن و گريختن اهريمن' را که در فقرهٔ ۵۱ از بُنْدَهِشْنْ آمده است به خاطر مىآورد.
|
|
ديو چو بيرون روَد فرشته درآيد٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
آفتاب که رفت شبپره بيرون مىآيد
|
|
|
ـ چون درآمد جبرئيل آنگاه برون شد اهرمن (سنائى)
|
|
|
|
٭ خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار
|
................................ (حافظ)
|
|
ديو خوشخوى بِهْ از حور گره پيشانى٭
|
|
|
نظير: اگر حنظل خورى از دست خوشخوى
|
به از شيرينى از دست ترشروى (سعدى)
|
|
|
|
٭ کبر يکسو نِهْ اگر شاهد درويشانى
|
................................. (سعدى)
|
|
ديوِ لاحول گوى بسيار است٭
|
|
|
رک: اى بسا ابليس آدمرو که هست
|
|
|
|
٭در جهانى که طبع بر کار است
|
.............................. (سنائى)
|
|
ديو همان بِهْ که بوَد بستهٔ زنجير (مطيع مازندرانى)
|
|
|
رک: ديوانه به بند بِهْ که در پند
|
|
ديوى که عيب خود بشناسد فرشته است (اهلى شيرازى)
|
|
ديَهْ بر عاقله است٭ |
|
|
هرگاه فردى نادان و ابله مرتکب خطا يا جرمى شود خويشاوندان وى بايد ديهْ گناه او را بپردازند. زيرا مراقب اعمال و حرکات وى نبودهاند
|
|
|
|
٭ تمثّل:
|
|
|
|
کو ادب از بهر مظلومى کند
|
نه براى عِرض و خشم و دخل خَود
|
|
|
|
چون براى حقّ و روز آجله است
|
گر خطائى شد ديَت بر عاقله است (مولوى)
|