چه طوس و چه شیر و چه پیل ژیان |
|
چه جنگی نهنگ و چه ببر بیان |
بجنگ اندرون مرد را دل دهند |
|
نه بر آتش تیز بر
گل نهند |
چنین گفت با شاهزاده تخوار |
|
که شاهان سخن را ندارند خوار |
تو هم یک سواری اگر ز آهنی |
|
همی کوه خارا ز بن برکنی |
از ایرانیان نامور سی هزار |
|
برزم تو آیند بر کوهسار |
نه دژ ماند اینجا نه سنگ و نه خاک |
|
سراسر ز جا اندر آرند پاک |
وگر طوس را زین گزندی رسد |
|
به خسرو ز دردش نژندی رسد |
بکین پدرت اندر آید شکست |
|
شکستی که هرگز نشایدش بست |
بگردان عنان و مینداز تیر |
|
بدژ شو مبر رنج بر خیرهخیر |
سخن هرچ از پیش بایست گفت |
|
نگفت و همی داشت اندر نهفت |
ز بیمایه دستور ناکاردان |
|
ورا جنگ سود آمد و جان زیان |
فرود جوان را دژ آباد بود |
|
بدژ درپرستنده هفتاد بود |
همه ماهرویان بباره بدند |
|
چو دیبای چینی نظاره بدند |
ازان بازگشتن فرود جوان |
|
ازیشان همی بود تیرهروان |
چنین گفت با شاهزاده تخوار |
|
که گر جست خواهی همی کارزار |
نگر نامور طوس را نشکنی |
|
ترا آن به آید که اسپ افگنی |
و دیگر که باشد مر او را زمان |
|
نیاید به یک چوبه تیر از کمان |
چو آمد سپهبد بر این تیغ کوه |
|
بیاید کنون لشکرش همگروه |
ترا نیست در جنگ پایاب اوی |
|
ندیدی براوهای پرتاب اوی |
فرود از تخوار این سخنها شنید |
|
کمان را بزه کرد و اندر کشید |
خدنگی بر اسپ سپهبد بزد |
|
چنان کز کمان سواران سزد |
نگون شد سر تازی و جان بداد |
|
دل طوس پرکین و سر پر ز باد |
بلشکر گه آمد بگردن سپر |
|
پیاده پر از گرد و آسیمه سر |
گواژه همی زد پس او فرود |
|
که این نامور پهلوان را چه بود |
که ایدون ستوه آمد از یک سوار |
|
چگونه چمد در صف کارزار |
پرستندگان خنده برداشتند |
|
همی از چرم نعره برداشتند |
که پیش جوانی یکی مرد پیر |
|
ز افراز غلتان شد از بیم تیر |
سپهبد فرود آمد از کوه سر |
|
برفتند گردان پر اندوه سر |
که اکنون تو بازآمدی تندرست |
|
بب مژه رخ نبایست شست |
بپیچید زان کار پرمایه گیو |
|
که آمد پیاده سپهدار نیو |
چنین گفت کین را خود اندازه نیست |
|
رخ نامداران برین تازه نیست |
اگر شهریارست با گوشوار |
|
چه گیرد چنین لشکر کشن خوار |
نباید که باشیم همداستان |
|
به هر گونهی کو زند داستان |
اگر طوس یک بار تندی نمود |
|
زمانه پرآزار گشت از فرود |
همه جان فدای سیاوش کنیم |
|
نباید که این بد فرامش کنیم |
زرسپ گرانمایه زو شد بباد |
|
سواری سرافراز نوذرنژاد |
بخونست غرقه تن ریونیز |
|
ازین بیش خواری چه بینیم نیز |
گرو پور جمست و مغز قباد |
|
بنادانی این جنگ را برگشاد |
همی گفت و جوشن همی بست گرم |
|
همی بر تنش بر بدرید چرم |
نشست از بر اژدهای دژم |
|
خرامان بیامد براه چرم |
فرود سیاوش چو او را بدید |
|
یکی باد سرد از جگر برکشید |
همی
گفت کین لشکر رزمساز |
|
ندانند راه نشیب و فراز |
همه یک ز دیگر دلاورترند |
|
چو خورشید تابان بدو پیکرند |
ولیکن خرد نیست با پهلوان |
|
سر بیخرد چون تن بیروان |
نباشند پیروز ترسم بکین |
|
مگر خسرو آید بتوران زمین |
بکین پدر جمله پشت آوریم |
|
مگر دشمنان را به مشت آوریم |
بگوکین سوار سرافراز کیست |
|
که بر دست و تیغش بباید گریست |
نگه کرد ز افراز بالا تخوار |
|
ببی دانشی بر چمن رست خار |
بدو گفت کین اژدهای دژم |
|
که مرغ از هوا اندر آرد بدم |
که دست نیای تو پیران ببست |
|
دو لشکر ز ترکان بهم برشکست |
بسی بیپدر کرد فرزند خرد |
|
بسی کوه و رود و بیابان سپرد |
پدر نیز ازو شد بسی بیپسر |
|
بپی بسپرد گردن شیر نر |
بایران برادرت را او کشید |
|
بجیحون گذر کرد و کشتی ندید |
وراگیو خوانند پیلست و بس |
|
که در رزم دریای نیلست و بس |
چو بر زه بشست اندر آری گره |
|
خدنگت نیابد گذر بر زره |
سلیح سیاوش بپوشد بجنگ |
|
نترسد ز پیکان تیر خدنگ |
بکش چرخ و پیکان سوی اسپ ران |
|
مگر خسته گردد هیون گران |
پیاده شود بازگردد مگر |
|
کشان چون سپهبد بگردن سپر |
کمان را بزه کرد جنگی فرود |
|
پس آن قبضهی چرخ بر کف بسود |
بزد تیر بر سینهی اسپ گیو |
|
فرود آمد از باره برگشت نیو |
ز بام سپد کوه خنده بخاست |
|
همی مغز گیو از گواژه بکاست |
برفتند گردان همه پیش گیو |
|
که یزدان سپاس ای سپهدار نیو |
که اسپ است خسته تو خسته نهیی |
|
توان شد دگر بار بسته نهیی |
برگیو شد بیژن شیر مرد |
|
فراوان سخنها بگفت از نبرد |
که ای باب شیراوژن تیزچنگ |
|
کجا پیل با تو نرفتی بجنگ |
چرا دید پشت ترا یک سوار |
|
که دست تو بودی بهر کارزار |
ز ترکی چنین اسپ خسته بدست |
|
برفتی سراسیمه برسان مست |
بدو گفت چون کشته شد بارگی |
|
بدو دادمی سر به یکبارگی |
همی گفت گفتارهای درشت |
|
چو بیژن چنان دید بنمود پشت |
برآشفت گیو از گشاد برش |
|
یکی تازیانه بزد بر سرش |
بدو گفت نشنیدی از رهنمای |
|
که با رزمت اندیشه باید بجای |
نه تو مغز داری نه رای و خرد |
|
چنین گفت را کس بکیفر برد |
دل بیژن آمد ز تندی بدرد |
|
بدادار دارنده سوگند خورد |
که زین را نگردانم از پشت اسپ |
|
مگر کشته آیم بکین زرسپ |
وزآنجا بیامد دلی پر ز غم |
|
سری پر ز کینه بر گستهم |
کز اسپان تو بارهای دستکش |
|
کجا بر خرامد بافراز خوش |
بده تا بپوشم سلیح نبرد |
|
یکی تا پدید آید از مردمرد |
یکی ترک رفتست بر تیغ کوه |
|
بدین سان نظاره برو بر گروه |
چنین داد پاسخ که این نیست روی |
|
ابر خیره گرد بلاها مپوی |
زرسپ سپهدار چون ریونیز |
|
سپهبد که گیتی ندارد بچیز |
پدرت آنکه پیل ژیان بشکرد |
|
بگردنده
گردون همی ننگرد |
ازو بازگشتند دل پر ز درد |
|
کس آورد با کوه خارا نکرد |
مگر پر کرگس بود رهنمای |
|
وگرنه بران دژ که پوید بپای |
بدو گفت بیژن که مشکن دلم |
|
کنون یال و بازو ز هم بگسلم |
یکی سخت سوگند خوردم بماه |
|
بدادار گیهان و دیهیم شاه |
کزین ترک من برنگردانم اسپ |
|
زمانم سراید مگر چون زرسپ |
بدو گفت پس گستهم راه نیست |
|
خرد خود از این تیزی آگاه نیست |
جهان پرفراز و نشیبست و دشت |
|
گر ایدونک زینجا بباید گذشت |
مرا بارگیر اینک جوشن کشد |
|
دو ماندست اگر زین یکی را کشد |
نیابم دگر نیز همتای او |
|
برنگ و تگ و زور و بالای اوی |
بدو گفت بیژن بکین زرسپ |
|
پیاده بپویم نخواهم خود اسپ |
چنین داد پاسخ بدو گستهم |
|
که مویی نخواهم ز تو بیش و کم |
مرا گر بود بارگی ده هزار |
|
همه موی پر از گوهر شاهوار |
ندارم بدین از تو آن را دریغ |
|
نه گنج و نه جان و نه اسپ و نه تیغ |
برو یک بیک بارگیها ببین |
|
کدامت به آید یکی برگزین |
بفرمای تا زین بر آن کت هواست |
|
بسازند اگر کشته آید رواست |
یکی رخش بودش بکردار گرگ |
|
کشیده زهار و بلند و سترگ |
ز بهر جهانجوی مرد جوان |
|
برو برفگندند بر گستوان |
دل گیو شد زان سخن پر ز دود |
|
چو اندیشه کرد از گشاد فرود |
فرستاد و مر گستهم را بخواند |
|
بسی داستانهای نیکو براند |
فرستاد درع سیاوش برش |
|
همان خسروانی یکی مغفرش |
بیاورد گستهم درع نبرد |
|
بپوشید بیژن بکردار گرد |
بسوی سپد کوه بنهاد روی |
|
چنانچون بود مردم جنگجوی |
چنین گفت شاه جوان با تخوار |
|
که آمد بنوی یکی نامدار |
نگه کن ببین تا ورا نام چیست |
|
بدین مرد جنگی که خواهد گریست |
بخسرو تخوار سراینده گفت |
|
که این را ز ایران کسی نیست جفت |
که فرزند گیوست مردی دلیر |
|
بهر رزم پیروز باشد چو شیر |
ندارد جز او گیو فرزند نیز |
|
گرامیترستش ز گنج و ز چیز |
|