چهارشنبه, ۲۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 12 February, 2025
مجله ویستا

داستان برای کودکان، دختر کوچولوی رویا‌پرداز


نی نی بان: هستی، دختر کوچولوی رویا‌پردازی بود که همیشه با خرس کوچولوی پشمالو و صورتی‌اش می‌نشست و در خیال و رویا فکر می‌کرد. مثلا یک روز در رویا به جزیره ناشناخته می‌رفت، یک روز به اعماق زمین و روزهای بعد به خیلی جاهای دیگه.

 


داستان برای کودکان، دختر کوچولوی رویا‌پرداز

 

امروز صبح وقتی از خواب بیدار شد، دید که بابای مهربانش یک عالمه بادکنک رنگی زیبا برایش باد کرده و آن‌ها را به بدنه تختش بسته.

 

هستی خیلی خوشحال شد، به خرس کوچولو چشمکی زد و چشم‌هایش را بست و رفت در رویا. هستی تخت خود را شبیه یک بالن تصور کرد که خودش و پشمالو در آن نشسته بودند، بادکنک‌های رنگی آن بالن را آرام آرام به حرکت در آوردند و بعد رفت به سوی آسمان.

 

هستی کوچولو از باد خواست تا در جهت دشت رویا پرواز کند و بادکنک‌ها را به آن مسیر هدایت کند. باد مهربان هم قبول کرد و بادکنک‌ها را فوت کرد به سمت دشت رویا، هستی کوچولو به همراه پشمالو از پرواز لذت می‌بردند و حسابی خوش می‌گذراندند، آن‌ها از روی درختان و گل‌ها و رودخانه‌ها عبور می‌کردند و گنجشک‌ها وپرستوها را از نزدیک می‌دیدند و به آن‌ها دست تکان می‌دادند، تا این‌که رسیدند به دشت رویا، کم کم باید پایین می‌آمدند.

 

در همین حال یک گنجشک کوچولو به یکی از بادکنک‌ها نزدیک شد و نزدیک بود که نوکش به یکی از آن‌ها بخورد و بترکد که ناگهان، هستی کوچولو با صدای مادرش که برای صبحانه صدایش می‌زد از رویایش بیرون پرید.