سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا

كودكي هيلاري و اوباما، سیاست آمریکایی از نگاه طنز


 نی نی بان: تو يه محله آمريکايي يه پسر قهوه‌اي رنگ زندگي مي‌کرد که مجبور بود صبح‌ها با همکلاسي خودش که يه دختر بود به مدرسه بره.

 يک روز صبح سه‌شنبه:
-
باري، باري ي ي ي.... پس چرا نمي‌آيي! مي‌کشمت! امروز رئيس منم. ذليل شي!

1ـ اين هيلاري بود که باراک رو صدا مي‌زد! اونا از سر ناچاري با هم دوست بودن چون خونه هاشون به هم چسبيده بود و در ضمن مادر باراک اسمشونو گذاشته بود سياه سفيد. دعواهاي روزانه‌شون تمومي نداشت چون هر کسي مي‌خواست خودش رئيس باشه! اونا تا سال آخر دانشگاه با هم بودن و تو ديدار آخر آرزوي مرگ همديگرو کردن اما باراک دفترچه خاطرات هيلاري رو به طرز ماهرانه‌اي دزديد و البته بالعکس!

2 ـ مک کين يه همسايه خشن و ترسناک بود. از اونايي بود که اگه توپ تو باغچه اش مي‌افتاد توپ رو بي‌برو برگرد پاره مي‌کرد. باري و هيلاري از اون مي‌ترسيدن چون شکم گنده و چهره‌اي ترسناك داشت.

3 ـ تا اين که در جريان هرج و مرج فراگير در روي کره زمين باراک نامزد رياست‌جمهوري شد و حسادت هيلاري رو اونقدر انگولک کرد تا اين اتفاق در مورد اونم بيفته! دفترچه خاطرات همديگر رو براي حضار رو کردن ؛ شاپ شاپ شاپ (صداي تشويق حضار ).

هيلاري در جمع حضاراشتباهاً باراک اوباما را تهديد به مرگ کرد. باراک در جمع حضار از فسيل بودن هيلاري گفت و اينکه قبل‌تر‌ها هيچ جانوري حاضر به ازدواج با او نبوده اما پس از جار و جنجال باراک پيروز شد و هيلاري همچنان با شعار «رئيس منم، جوونمرگ شده» به ملاقات باري رفت تا بوکس علني، پنهان بشه!

در قسمتي از دفترچه خاطرات باراک اومده: «بالاخره معلوم شده رئيس منم. هيلاري در راه برگشت به خونه حال خوشي نداشت. برگشتم پيشش. هنوز تو اين دنيا نبود. گوشم رو آوردم کنار دهنش تا خيالم راحت بشه که زنده اس! بعد دست کردم تو جيب شلوار جينم و کاغذ فکس مچاله شده رو بيرون کشيدم.

دستور العمل نوع سخنراني بين جهودا بود که خودشون برام فرستاده بودن. سوسک مرده رو با کاغذ فکس برداشتم و براي شوخي توي کيف هيلاري انداختم...»