چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
گویش جان خسته
هنگامی که در ساحل دریای سبز
جیکجیکو بر پلههای شهر میپریدیم
در آن ولایت که من بودم با یکدیگر سخن گفتیم و شنیدیم
و در تب وهن زرد کردیم.
و غبار آجرهای قلعهی فردجان۱ هنوز بر دیدگان خاموش میبارد.
برای من خوب بود به چیزی نیندیشم.۲
اتفاق افتاد مرا آن گاه که به شهر خویش بودم۳
در نزهتگاهی خاکستری
چنگکهای البرز
و دستههای سبزی
در مغز تازهام
سایه انداختند به طوری که کاسهی سر
هنوز وقتی پیاده در ریشههای البرز
خود را میبُرم
به تقلا میافتد تا در قرقرهی وزغها
آهنگی بشنود و بنوازد
و برگهای بیدی به نظر آوَرَد
که زخمات را خشکانده بودند.
زردیِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِ موهایت بامداد کََفک زد.
از فراز رودی غریب گذشتیم.
جوهرت را میدیدم.
و زیر پل میپاشیدم.
ای ابرهای سنگدلی که سالها در کنارتان زاریدهام
به خانهی خدایان رسیدهام. و برقی
از نیشتان نمیخندد و استخوانام نمیشکند.
راست است. زندگان و نمازگزاران
تر و خشک را ستایش کنند.
شکمم بر نمیآشوبد. ننه ننه، تو سهپایهای
قهوهایهای بدآهنگ، بیآهنگ مینشینند
و اندیشههایی که به یاد میآیند شکلک در میآورند.
گربهای خواهیم شد که روزی چند بار
به بوی سنگدان خالی گچبُریها
موس میکشد.
نوازشهای لکاتهیی بیدندان را به یاد میآوَرَد
دست را بالین سر میکند
نگاهاش را باز میکند و به خواب میرود.
گُل سرخی بناگوشام را کبود کرده است.
امروز صبح بو بودم کسی تمام شب
مرا بد نامید و ناامید به زمین نشست.
بوتهی ستارههایی که کنار نهر پلاسیدند
و گوشماهی و تخمهای ریزی که عمری زیسته بودند
شبمانده و سرد چه پچپچی دارند؟
بیمزه است روح دستمالی و خراب را
با جیغی در هوا نگه دارم.
پری خوشاندام سیاهپوشی
پایین سرید تا دلداریام دهد.
همه چیزش خوب است. پوزهی سگ دارد
و کج مینگرد. دیگر گریه نمیکنم.
از آرنجهای سرد مهتابیام شرم کردم.
ننه ننه، او حکیمانه جمعوجورم کرد.
میگویند به زبان دهاتیاش آهسته و کم میگوید
اما او را دوست دارم. زیر گیساش را میخارم
و گیس بافتهاش در پهلوهای بستهاش دم شگفتی میشود
و آهسته سرک میکشد.
آن گاه دو سیلی به گوشام نواخت
و بر زانو نشستم.
موذیانه دستهایش را زیر و رو کردم
ول نمیکرد
گچ سوخته بود
دهان باز کرد و دستپاچه خندید
تنها همین یک بار از نزدیک به کسی نگاه میکرد
اما تمام کارهای زاییدن را بلد بود.
خیلی زود بویم بلند میشد
چشمهای ریزم دورشان قرمز شد
بیخود آن قدر کمخِرَد و نارس زندگی میکردم
حتا فرزند کسی نبودم
اکنون به خواری مرگباری دچار شدهام.
شاپور احمدی
۱. قلعهی فردجان در همدان همان زندانیست که ابوعلی سینا چهار ماه در آن به سر برد.
۲ و ۳. برداشت از غربت غرب سهروردی و حیبن یقظان ابوعلی سینا.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران روز دختر دولت سیزدهم دولت رئیس جمهور مجلس شورای اسلامی رافائل گروسی انتخابات سید ابراهیم رئیسی رهبر انقلاب حجاب انتخابات مجلس
قتل تهران پلیس هواشناسی شهرداری تهران سلامت بارش باران آموزش و پرورش سیل شهرداری قوه قضاییه سازمان هواشناسی
گاز نمایشگاه نفت مالیات خودرو قیمت طلا قیمت خودرو مسکن قیمت دلار حقوق بازنشستگان ایران خودرو بازار خودرو بانک مرکزی
نمایشگاه کتاب نمایشگاه کتاب تهران تلویزیون فضای مجازی محمدمهدی اسماعیلی کتاب سینمای ایران سریال دفاع مقدس تئاتر موسیقی سینما
اینوتکس دانشجویان دانش بنیان
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل جنگ غزه فلسطین رفح حماس آمریکا روسیه حمله به رفح نوار غزه طوفان الاقصی
فوتبال استقلال پرسپولیس رئال مادرید لیگ برتر دورتموند ذوب آهن بازی باشگاه استقلال لیگ برتر ایران نساجی لیگ برتر فوتبال ایران
تبلیغات عیسی زارع پور اینترنت اپل سامسونگ ناسا آب گوگل مایکروسافت
سرطان سنگ کلیه هندوانه کبد چرب کمردرد اعتیاد ناباروری بیماران خاص بیمه سبزیجات