چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

از خودبیگانگی


از خودبیگانگی

خودبیگانگی و فراموش كردن خود منحصر به این نیست كه انسان درباره هویت و ماهیت خود اشتباه می كند و ـ مثلاً ـ خود را با بدن جسمانی خود اشتباه بگیرد, بلكه هر چیزی كه انسان را از مسیر تكامل فطری اش باز دارد یا از آن مسیر منحرف كند, موجب نوعی از خود بیگانگی می شود

از خودبیگانگی و فراموش كردن خود منحصر به این نیست كه انسان درباره هویت و ماهیت خود اشتباه می‏كند و ـ مثلاً ـ خود را با بدن جسمانی خود اشتباه بگیرد، بلكه هر چیزی كه انسان را از مسیر تكامل فطری‏اش باز دارد یا از آن مسیر منحرف كند، موجب نوعی از خود بیگانگی می‏شود.از خود بیگانگی، یكی از مهم‏ترین مسائل انسان‏شناختی است كه در رشته‏های گوناگون علوم انسانی از جمله جامعه‏شناسی، روان‏شناسی، فلسفه و حتی روان‏پزشكی مورد توجه قرار گرفته است. مفهوم «alienation» كه دز زبان فارسی به «از خودبیگانگی» ترجمه شده است، عنوانی است كلی برای بسیاری از دردهای فردی و اجتماعی انسان؛ و به دلیل همین كلیت، مفهومی است بسیار مبهم. به عبارت دیگر، وقتی همه مشكلات را زیر یك عنوان كلی خلاصه می‏كنیم، در واقع روشن نیست كه درباره چه مشكلی بحث می‏كنیم. برای مثال، وقتی می‏گویم: «فلانی بیمار است» چیزی كه از این تعبیر دستگیرمان می‏شود، این است كه حال این شخص خوب نیست؛ یعنی آن‏گونه كه باید باشد نیست. اما اینكه چه مشكلی برای او پیش آمده، یا چه اختلالی در مزاج او رخ داده، كه موجب این وضع شده است و چگونه می‏توان با ایجاد تغییراتی در مزاج او زمینه بهبودی او را فراهم نمود، مشخص نیست. بر همین اساس است اگر فردی دچار از خودبیگانگی شده باشد. سؤال می‏شود چگونه این مشكل یا بیماری به وجود آمده، راه‏حل و یا درمان آن چیست؟ چرا بسیاری از انسان‏ها به این درد مزمن مبتلا هستند؟ راه‏های پیشگیری از آن كدام است؟ چه اقداماتی باید در زندگی انسان صورت گیرد تا به رفع آن منجر شود؟ مجموعه سؤالاتی از این دست و پاسخ به این پرسش‏ها، مستلزم بررسی مفهوم از خودبیگانگی، تبیین دیدگاه‏های مختلف درباره آن و در نهایت، ارائه راه‏كارهایی برای پیشگیری یا درمان آن می‏باشد. ابتدا به بررسی مفهوم از خودبیگانگی می‏پردازیم:

بررسی مفهوم از خودبیگانگی

واژه «alienation» كه در زبان فارسی غالبا به «از خودبیگانگی» ترجمه شده است، در فلسفه غرب سابقه طولانی دارد. ریشه این اصطلاح كلمه لاتینی «alius» به معنای «دیگر» است. پسوندen در زبان لاتینی صفت‏ساز است. بنابراین، «alien» به معنای منسوب به دیگری است. از صفت alienفعل alienate ساخته شده است، به معنای «از آنِ شخص دیگر كردن» یا به عبارت واضح‏تر، «انتقال به غیر». سپس از این كلمه، اسم فعل alienationبه معنای «انتقال به غیر» (الیناسیون) ساخته شده است. مورد استعمال اصلی آن مناسبات حقوقی است به معنای سلب حقی از یك شخص و انتقال آن به شخصی دیگر. اما با گذشت زمان، این مفهوم آن‏قدر توسعه پیدا كرده، كه در جامعه‏شناسی، روان‏شناسی، فلسفه و حتی روان‏پزشكی كاربرد دارد. در روان‏شناسی و روان‏پزشكی، الیناسیون عبارت است از حالت ناشی از اختلال روانی یا به اصطلاح، «روانی» بودن.(۱) البته این معنا نیز با مفهوم حقوقی كلمه ارتباط دارد؛ زیرا از یك سو بیمار روانی، شخصی است كه سلامت عقل خود را از دست داده است (عقل از او سلب شده است)، و از سوی دیگر، قانون پاره‏ای از حقوق چنین شخصی را سلب می‏كند و به ولیّ یا وارث او انتقال می‏دهد. این همان مفهوم قضایی «حجر» است. بنابراین، «فرد الینه» از جهت قضایی معادل «محجور» خواهد بود.(۲) پس از بررسی مفهوم «الیناسیون»، نگاهی كوتاه به سیر تاریخی آن، به ویژه در فلسفه غرب، می‏اندازیم.

دورنمای تاریخی از خودبیگانگی

واژه از خودبیگانگی در طول تاریخ گاهی مفهومی با بار ارزشی مثبت و گاهی نیز بار ارزشی منفی و ضد ارزش داشته است. آنچه در محافل علمی و فرهنگی مطرح و در اینجا مدّنظر است، كاربرد منفی آن است.اما به دلیل اینكه در گذشته این واژه بیشتر با بار ارزشی مثبت مورد استفاده قرار گرفته است، اشاره‏ای كوتاه به معنای مثبت آن می‏كنیم. الیناسیون یا از خودبیگانگی به معنای مثبت یعنی وارستن از خود یا از خود بی‏خود شدن است. از این‏رو، به معنای خَلْسه یا وجد و حال عرفانی است.(۳) اگر الیناسیون را به این معنا در نظر بگیریم، در واقع یك روش عرفانی (mystic) است برای رسیدن به دانش حقیقی. در این صورت، در مقابل روش عقلانی قرار می‏گیرد. در روش عقلانی انسان می‏كوشد با تحلیل و تركیب مفاهیم به حقایق جهان دست یابد، ولی در روش عرفانی، عارف برای رسیدن به حقیقت سعی می‏كند از خویشتن خویش بیرون آید و حقیقت را در خود حقیقت درك كند. بنابراین، تجربه عرفانی به معنای توضیح (explanation) رازهای نهفته هستی نیست، بلكه به معنای رفتن در دل این رازها و پذیرفتن آن‏ها به همان صورت سر بسته است. به همین دلیل است كه در عرفان ایرانی، در ستایش بیخودی و بیهوشی و نكوهش عقل و هوش مطالب فراوانی بیان شده است. تاریخ این نحوه تفكّر در غرب نیز از دیر زمان وجود داشته است؛ هم در ادیان بسیار كهن و هم در نظرات برخی از قدیمی‏ترین فلاسفه غرب (یونان). در اینجا به عنوان شاهد، نمونه‏هایی را به اختصار ذكر می‏كنیم: فیلون اسكندرانی (حدود ۴۰ م) این رگه عرفانی و شهودی را داخل در فلسفه و دیانت یهودی می‏كند. در «سفر خروج» چنین آمده: «موسی به خدا گفت: اینكه چون نزد بنی‏اسرائیل برسم و بدیشان گویم خدای پدران شما مرا نزد شما فرستاده است و از من بپرسند كه نام او چیست، بدیشان چه بگویم كه خدا به موسی گفت: هستم آنكه هستم و گفت به بنی‏اسرائیل چنین بگو: اهیه (هستم) مرا نزد شما فرستاد.»(۴) تعبیر فیلون از این عبارت آن است كه خدا می‏گوید: ماهیت من هستی است و هستی قابل توصیف و بیان نیست؛ یعنی ذات خداوند را نه با اندیشه تحلیلی، بلكه با مراقبت عرفانی جذبه، با بیرون آمدن از خویشتن می‏توان دریافت، و كسانی را كه نمی‏توانند این حال بی‏خویشتنی را درك كنند، «ساكنان همیشگی تاریكی‏اند» و سخنان كسانی كه «در روشنایی زندگی می‏كنند» باور ندارند.(۵) در فلسفه نوافلاطونی قرن سوم نیز در آثار فلوطین (۲۰۵ـ۲۷۰ م) این تعبیر به كار برده شده است. او نیز راه دستیابی به دانش حقیقی را بیرون شدن از خود و جذب شدن به سوی مطلوب می‏داند.(۶) چنانكه می‏بینیم در فلسفه اشراقی و در یهودیت و مسحیت قرون وسطایی و در عرفان ایران و به طور كلی در تفكر شهودی، بی‏خویشتنی یا از خود بیگانگی ارزش مثبتی است. اما در عصر جدید، بخصوص از زمان هگل (۱۷۷۰ـ۱۸۳۱) به این سو، مفهوم از خودبیگانگی یا بی‏خویشتنی معنای منفی پیدا می‏كند و تقریبا در همه حوزه‏های علوم انسانی، اعم از جامعه‏شناسی، روان‏شناسی، فلسفه و حتی روان‏پزشكی به عنوان یك آسیب و بحران كه هویت انسانی را هدف قرار داده و او را نه تنها از مسیر كمال دور می‏كند، بلكه سلامتی انسان را نیز تهدید می‏نماید به كار رفته است. در اینجا برای آشنایی بیشتر با این مفهوم، به بیان فشرده برخی دیدگاه‏ها درباره از خودبیگانگی می‏پردازیم.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.