دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

وجه شاعرانه کهن الگوها


وجه شاعرانه کهن الگوها

نگاهی به مجموعه افسانه «چهل دروغ» عبدالصالح پاک

● یک

«یکی بود، یکی نبود. در روزگاران قدیم، پادشاهی بود که دختری دانا و مهربان داشت. دانایی و مهربانی دختر زبانزد خاص و عام بود. به همین خاطر خواستگاران زیادی داشت. هر روز سیلی از خواستگاران می آمدند و بدون نتیجه برمی گشتند. باز هم روز به روز به خواستگاران افزوده می شد... پادشاه برای خواستگاران شرطی را پیشنهاد کرده بود. هرکس شرط را به جا می آورد، می توانست داماد پادشاه شود.

شرط شاه این بود که هرکس بتواند، چهل دروغ مثل زنجیر به هم پیوسته بگوید، دخترش را به عقد او درآورد. درغیر این صورت جانش را هم از دست می داد. خواستگاران زیادی از راه های دور و نزدیک آمدند و دروغ های زیادی سر هم کردند. حتی بعضی ها به جای چهل دروغ، صد و چهل دروغ و بعضی ها هزار و چهل دروغ هم گفتند، ولی دروغ های آنها مثل زنجیر به هم پیوسته و مربوط نبود. دروغ های آنها مثل کوزه چهل تکه شده ای بود که هیچ تکه اش با تکه دیگرش جور در نمی آمد.»

«چهل دروغ» مجموعه ۱۵ افسانه است از ترکمن صحرا که توسط عبدالصالح پاک، گردآوری و بازنویسی شده برای نوجوانان. بازنویسی افسانه ها، البته تاریخ طول و درازی دارد. در غرب و از «بوکاچیو» تا «داستان های کانتربری» تداوم دارد و به برادران گریم هم می رسد که دیگر رسماً برای نوجوانان نوشته اند و کتاب هایشان، دست به دست و نسل به نسل رسیده به ما. در قرن بیستم، این شیوه نویسندگی، در گوشه و کنار دنیا، به شدت مرسوم شده و ذخایر افسانه ملل و اقوام مختلف - از خاور دور گرفته تا آفریقا و آمریکای جنوبی - گسترش قابل توجهی پیدا کرده. در ایران، این شیوه نوشتن - از لحاظ استمرار و امروزی شدن - سابقه ای بیش و کم نیم قرنی دارد و بعضی تنها به گردآوری و ساده نویسی این افسانه ها دل مشغول کرده اند و بعضی دیگر، دستی در آنها برده اند و بدل به داستانش کرده اند و اندک نویسندگانی هم میانه را گرفته اند و هم راوی افسانه بوده اند و هم گاه از ابزارهای قصه نویسی برای بهتر شدن افسانه استفاده کرده اند.

«پاک» با این کتاب، البته در میان گروه سوم جای می گیرد و مشخص است که جاهایی در افسانه دست برده و حال و هوای داستانی به آن داده اما این کار را به تمامی به پایان نرسانده و فقط قصدش، شیرین تر کردن روایت بوده و لاغیر!

«روزی از روزها، دختر پادشاه برای شکار، به جنگل رفت. چوپانی هنگام شکار دختر پادشاه را دید و از چابکی و زرنگی او در شگفت ماند... پس از روزها فکر کردن، تصمیم گرفت به خواستگاری دختر پادشاه برود... پادشاه که در این مدت به دروغ های خواستگاران دیگر گوش داده بود و.... هیچ کدام را نپسندیده بود، این بار هم طبق عادت همیشگی چوپان را با اکراه به حضور پذیرفت... چوپان نه تنها از شکوه و جلال پادشاه نترسید، بلکه سینه اش را جلو داد و راست در برابر او ایستاد و گفت: «ای پادشاه! آمده ام، بختم را بیازمایم.»

- از چی حرف می زنی

- شنیده ام که پادشاه بزرگ ما، شرط بسته که هرکس چهل دروغ سر هم کند، می تواند از دخترش خواستگاری کند...

پادشاه نگاهی به سرتاپای چوپان انداخت. لباس خشن و پشمی پوشیده و کلاه پاره پوره ای به سر داشت و چوبدستی کجش هم از روی گردنش آویزان بود.»

افسانه ها، به طور معمول حاوی نکته های اخلاقی هستند و ساز و کارشان، بر این اساس گذاشته شده که مبانی اخلاقی لازم برای استوار ماندن یک جامعه و گرفتار نشدنش به انحطاط، در قالبی «گیرا» از نسلی به نسل بعد منتقل شود و یکی از این اصول اخلاقی، دروغ نگفتن است؛ بنابراین ساختن و پرداختن افسانه ای که برپایه «دروغ گفتن» شکل گرفته، در ابتدای امر عجیب و غیرمعمول به نظر می رسد مگر این که نعل وارونه باشد و از «دروغ» برای رسیدن به راست استفاده کند و نتیجه اخلاقی موردنظر را، هم تصریح کند و هم جذاب تر.

«چهل دروغ» نیز ظاهراً استوار بر همین اصل است و نویسنده هم، به لطاف الحیل، آن را مؤکد کرده در متن پیشنهادی خود و تنها بروجه سرگرم کننده آن اصرار و اذعان ندارد.

چوپان گفت: «خواهش من این است که شاهزاده خانم هم در این مجلس شرکت کند.»

پادشاه خیلی عصبانی شد و عصایش را بر زمین کوبید و از جایش پرید و با غضب به چوپان نگاه کرد و گفت: «دخترم را به یک نامحرم نشان بدهم! این چه حرفی است که می زنی مگر عقلت را از دست داده ای ! مگر مرا بچه حساب کرده ای »

... در همین لحظه دختر پادشاه به جمع آنها پیوست و به طرفداری از چوپان گفت: «پدر جان! شما ناراحت نشوید. حق با چوپان است. اگرچه شرط را شما بسته اید، ولی اجازه بدهید حرف های خواستگاران را من هم گوش کنم.»

پادشاه کوتاه آمد و موافقت کرد و چوپان هم شروع کرد به دروغ گفتن:

- قبل از این که پدرم با مادرم ازدواج کند و من از مادر زاده شوم، ما از پدر یتیم ماندیم. ما مردیم و مردیم تا این که چهار نفر باقی ماندیم. روزی از روزها، ما هر چهار نفرمان با هم به شکاررفتیم. ناگهان برادر کورم، در کنار بوته یاوشانی که هنوز نروییده بود، خرگوشی را دید که هنوز به دنیا نیامده بود. برادر دیگرم که هر دو دستش از مچ چلاق بود، با کمان بدون زه، تیری بدون پیکان به سویش انداخت و آن را شکار کرد. برادر دیگرم که هیچ لباسی دربر نداشت، آن را در لباسش پیچید...

از حرف های چوپان نه تنها وزیران و بزرگان دربار به خنده افتادند، بلکه خود پادشاه هم خنده اش گرفت و شروع کرد به بلند بلند خندیدن.»

در افسانه های ایرانی، چوپان ها معمولاً نقش مؤثر یا اصلی را دارند؛ خیلی باهوش اند - با هوش تر از آنچه به نظر می رسند - و هروقت به پست شاهان و حاکمان و وزیران می خورند، مثل آب خوردن سرشان را شیره می مالند. آنها نمایندگان مردم فرودست هستند. در تخیلات و رؤیاهایی که تحت جبر شاهان، برای پوشیده نگه داشتن آرزوهاشان ساخته شده است. چوپان ها به طور معمول، در پایان افسانه تخت پادشاهان را به چنگ می آورند و به عدل و داد حکومت می کنند. احتمالاً دادن این نقش به این گروه اجتماع روستایی ایران، هم ریشه در اعتقادات دینی دارد هم ریشه در اعتقادی که چوپانان را هم با «زمین»، هم با «طبیعت» و هم تقدیر پیوند می زند و عموماً آنان، با هنر نیز در ارتباطی مستقیم اند و بخش قابل توجهی از ملودی های جامعه روستایی ایران حاصل تعامل کلام با «نی» است که ساز انحصاری و مشهور چوپانان است.

● دو

کتاب «چهل دروغ» حاوی ۱۵ افسانه است که پاک در هر پانزده تاشان، مسیری مثل افسانه نخست را رفته و به مرز میان افسانه و داستان رسیده و البته از پایان های اخلاقی نیز غافل نشده. در همان افسانه نخست، چوپان پس از گفتن چهلمین دروغ، به یافتن کتابی اشاره می کند و در سخن چهل و یکمین خود، راست را می گوید که همه حرف هایش دروغ بوده است. البته می دانیم که در اینجا «دروغ»، درواقع جایگزین کلمه «روایت» یا «قصه» شده و چوپان برای رسیدن به مقصود خود، چهل قصه مرتبط با هم را نقل می کند. آنچه ما را جذب قصه های چوپان می کند، نه تنها تداوم آنها، که تضاد میان عناصرشان است که وجهی شاعرانه به روایت می دهد چرا که تیرانداختن با کمانی که زه ندارد و دیدن خرگوش توسط یک نابینا و از این قبیل، وجه آشنا زدایی از «معمول»ها و «متداول»ها به نمایش می گذارد که شگردی شاعرانه است و برای مخاطبان، دارای وجهی آموزشی هم هست.

به هرحال باید گفت این مجموعه، از مجموعه های موفق «افسانه گردانی» و بازنویسی های سال های اخیر است که اشارتی هم دارد به منابع غنی «کهن الگو»ها در فرهنگ عامه ایرانی و می تواند برای نویسندگان حرفه ای هم، برای رجوع، بسیار مفید باشد که هست!

یزدان سلحشور