دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

مذهب و جهانی شدن


مذهب و جهانی شدن

در گذشته, هرگاه امنیت انسانها مورد تهدید قرار گرفته است, آنان بدان پاسخ داده و یا حتی واکنش عملی نشان داده اند; و این پاسخها و واکنشها پیامدهایی مهم, و گاه وخیم و زیانبار برای مردم به بار آورده اند در سده نوزدهم, احساس ناامنیهای ناشی از انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی, ظهور ایدئولوژی های ناسیونالیستی و سوسیالیستی را به دنبال داشت

جهانی شدن۱ را غالباً, فرآیندی توصیف کرده اند که پیوسته در زمان به پیش می رود, به شکلی فراگیر در اینجا و آنجا گسترش می یابد, و توسعه آن نیز امری آشکارا اجتناب ناپذیر است. اما جهانی شدن را باید یک انقلاب, و به عبارتی یکی از بنیادی ترین انقلابهایی دانست که جهان تاکنون به خود دیده است. براستی هم این نخستین انقلاب جهانی به معنای حقیقی آن است. همه انقلابها سنتها و رسوم مردمان را در هم می شکنند, و از این رو, در واقع احساس ایمنی, امنیت و حتی هویت آنان را در معرض تهدید قرار می دهند. انقلاب عالمگیری که جهانی شدن نام گرفته است نیز به سهم خود, امنیت هریک از مردمان روی زمین را به درجاتی تهدید می کند.

● ناامنی, ایدئولوژی و مذهب گرایی

در گذشته, هرگاه امنیت انسانها مورد تهدید قرار گرفته است, آنان بدان پاسخ داده و یا حتی واکنش [عملی] نشان داده اند; و این پاسخها و واکنشها پیامدهایی مهم, و گاه وخیم و زیانبار برای مردم به بار آورده اند. در سده نوزدهم, احساس ناامنیهای ناشی از انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی, ظهور ایدئولوژی های ناسیونالیستی و سوسیالیستی را به دنبال داشت. در سده بیستم, همین گونه احساس ناامنیها که از شکست در جنگ نخست جهانی مایه می گرفت, به پیدایش ایدئولوژی های کمونیستی در شوروی و ناسیونال سوسیالیستی در آلمان منجر شد. اما جهت گیریهای ایدئولوژیک در پاسخ به ناامنیهای عمیقی اجتماعی, ویژگی شاخص دوران معینی است; در دوران جدید, روشنگری و دنیاگرایی۲ سبب شد تا جهان بینی ها و معتقدات غیر مذهبی راهی طبیعی و منطقی برای تفسیر امور و وقایع جهان پنداشته شوند.

در دیگر دورانها ـ تا پیش از سده هجدهم در اروپا و آمریکا, و تا هنگام سده بیستم در بیشتر جاهای دیگر جهان ـ پاسخ افراد به ناامنیهای عمیق اجتماعی, پاسخی ایدئولوژیک نبود, بلکه صورتی دین گرایانه داشت. در اروپای اوایل دوران جدید نیز چنین وضعی وجود داشت; چرا که انقلاب تجاری و ورود اروپاییان به دنیای نو (آمریکا) که خود هنوز مرحله ای اولیه در مسیر جهانی شدن بود, ناامنیهایی را ایجاد کرد که جنبش اصلاح دین پروتستانی و واکنش کاتولیک ها نسبت به آن را در پی داشت. اما همچنین در بیشتر مناطق جهان, تا پیش از دوران جدید نیز طی هزاره هایی که از آغاز تمدنها سپری شده بود, وضع به همین گونه بود. در واقع, خاستگاه ادیان گوناگون و پایداری چون مسیحیت, اسلام و آیین بودا (ادیان جهانی) را می توان پاسخ و واکنش به ناامنیهای عمیقی دانست که توسط گسستهای اجتماعی بنیادین ایجاد شده بودند. اما اینک در پایان سده بیستم (و در آستانه هزاره سوم) ما نه تنها در متن انقلاب جهانی شدن هستیم, بلکه در دوران پسامدرن نیز به سر می بریم. اکنون پرسش این است که آیا روزگار ما به این انقلاب جهانی شدن و ناامنیهای عمیق حاصل از آن چگونه پاسخ خواهد داد؟ آیا این پاسخ در لوای گرایشی مذهبی جلوه گر خواهد شد, یا این که صورتی ایدئولوژیک و غیر مذهبی خواهد یافت؟

● سه چشم انداز در نگرش به مذهب

سه موضع یا چشم انداز وجود دارد که از دریچه آن می توان به نقش مذهب در فرآیند جهانی شدن نگریست:

۱. موضع مدرنیستی;

۲. موضع پسامدرنیستی; و

۳. موضع یا چشم انداز پیشامدرنیستی.

[۱] از این میان, چشم انداز مدرنیستی رایج ترین و متعارف ترین مورد است و نزد بیشتر روشنفکران و اهل دانش مقبولیت دارد. تجددگرایان (مدرنیست ها) نگرشی ویژه و مخصوص به خود از عرفی سازی داشته اند. آنان از آغاز عصر روشنگری همواره این امید را در دل پرورانده اند که همه جهت گیریهای معطوف به امور عرفی و این جهانی, عاقبت به یگانگی می گرایند; و مذاهب مختلف به فلسفه ای دنیاگرا و سخردمدارز منتهی می گردند. در طی سده های هجدهم و نوزدهم, هنگامی که مسیحیت یگانه جایگاه برجسته در تعیین مراتب امور دنیوی را در اختیار داشت, چنین انتظاری به اندازه کافی طبیعی می نمود. اما حتی در آن زمان نیز می بایست روشن بوده باشد که بین گرایشهای آیینهای پروتستان و کاتولیک نسبت به امور عرفی و دنیوی, تفارقی بوده است و حتی خود شاخه های آیین پروتستان نیز در این باره با یکدیگر اختلاف داشته اند. در ساده ترین برداشتی که از نگرش مدرنیستی وجود دارد, جریان روشنگری و دنیاگرایی به گونه ای فزاینده از نخبگان و فرهیختگان به افراد دیگر, و از مرکز جامعه به پیرامون آن گسترش می یابد. اگر قرار باشد که هرگونه جماعت مذهبی بر جای بماند, آن جماعت متشکل از افراد حاشیه ای ـ از نظر جغرافیایی, اقتصادی یا قومی ـ خواهد بود. جماعات مذهبی را می توان به فسیل های اجتماعی تشبیه نمود. البته گه گاه ممکن است اینها با یکدیگر, یا با روشنفکران و دیگر گروههای جامعه, به ستیز برخیزند. در چنین حالتی آنان مشاجرات موهوم و کهنه پرستانه ای را وارد جهان دنیاگرا و خردگرای مدرن می سازند. مثالهای بارزی از روزگار خود ما در این باره می توان آورد; از جمله ایرلند شمالی (دهه های ۱۹۶۰ـ ۱۹۹۰), لبنان (دهه های ۱۹۷۰ـ۱۹۹۰), یوگسلاوی (دهه ۱۹۹۰), سری لانکا (دهه های ۱۹۸۰ـ۱۹۹۰) و کشمیر (دهه های ۱۹۴۰ـ۱۹۹۰). بسیاری از مدرنیست ها مسیحیان انجیلی در ایالات متحده (دهه های ۱۹۸۰ـ۱۹۹۰) را نیز در این زمره قرار می دهند. اما از دریچه نگرش مدرنیستی, این ستیزه های مذهبی مسائلی حاشیه ای, گذرا و کم اهمیت پنداشته می شوند: سرانجام, موج دنیاگرایی که اینک با تأثیرپذیری از فرآیند جهانی شدن به سرعت اوج می گیرد, این فسیل ها و ستیزه هایشان را فرو خواهد نشاند.

دیدگاه مدرنیستی در سطحی نسبتاً پیچیده تر, تجدید حیات مذهبی را به صورت واکنشی می بیند که گه گاه به روشنگری و نوسازی نشان داده می شود. جوامع یکپارچه ای که نخبگان و گروههای حاشیه ای را در بر می گیرند, به رأی مدرنیست ها, سبنیادگرایانِز منطق ستیز و خردگریزی هستند که در مقابل نوسازی جبهه می گیرند, مثالهای بارز آن در زمانه خود ما عبارتند از: انقلاب اسلامی ایران (دهه های ۱۹۷۰ـ ۱۹۹۰) و هندوگرایی نوخاسته در هند (دهه ۱۹۹۰).

اما در این دیدگاه نیز واکنشی مذهبی کشورهای پیرامونی, باز هم مسأله ای فرعی, گذرا و کم اهمیت پنداشته می شود; حتی اگر این واکنش نسبت به واکنش مذهبی گروههای حاشیه ای جامعه از گستردگی و دوام بیشتری نیز برخوردار باشد. سرانجام, دنیاگرایی ـ که اینک از سوی فرآیند جهانی شدن به شدت تقویت می شود ـ حتی این جوامع بنیادگرا را به تغییر و بازگشت از مرام خویش واخواهد داشت. اما یادآوری این نکته اهمیت دارد که تجدید حیات اسلام و حتی هندوگرایی را نباید واکنش محض به پیشرفت و موفقیت ایدئولوژی ها و طرحهای نوگرایانه عصر تجدد پنداشت; آنها در واقع پاسخهایی به شکست خود بوده اند. در مورد تجدید حیات اسلام, نافرجامی ناسیونالیسم و سوسیالیسم عربی و نیز ناسیونالیسم و تجددگرایی ایران را می توان ذکر کرد, و در مورد احیای هندوگرایی نیز می توان به شکست سوسیالیسم و تجددگرایی در هند اشاره نمود. جالب اینجاست که حتی هنگامی که در دهه های ۱۹۷۰ یا ۱۹۸۰ بی کفایتی و شکست ایدئولوژی های دنیاگرانه در سرزمین های عربی, ایران و هندو رو به آشکار شدن نهاده بود, هیچ یک از کارشناسان خبره ـ و غیر مذهبی ـ غربی, تجدید حیات مذهبی در این مناطق را پیش بینی نکرد.

در مرتبه باز هم پیچیده تر و زیرکانه تری از دیدگاه مدرنیستی, مذهب وسیله ای تلقی می شود که گاه در جهت اصلاح انحرافات و اشتباهات روشنگری و نوسازی به کار می آید. برداشتی از دیدگاه مدرنیستی که هم اینک رواج دارد, بازار آزاد و دموکراسی لیبرال را منتهای آمال و ارزشهای عصر روشنگری می پندارد; و از این رو, هم کمونیسم و هم استبداد راست را به صورت انحراف از مسیر روشنگری می نگرد. از این منظر, تعجبی ندارد که مقاومت و خیزشی در برابر کمونیسم و استبداد راست رخ دهد و سهمی از این مقاومت نیز از آنِ جماعتهای مذهبی باشد. از این رو در دهه ۱۹۸۰, مدرنیست های هواخواه بازار آزاد و دموکراسی لیبرال, کاتولیک های مخالف با رژیم کمونیستی لهستان را مورد تأیید و حتی تشویق قرار دادند; آنها بخصوص, جنبش همبستگی را ستودند که نه تنها اعضا و گرایشهای اعتقادی آن به طور عمده متمایل به کلیسای کاتولیک رم بود, اتحادیه ای کارگری نیز به شمار می رفت. به همین شیوه, آنان در دهه ۱۹۹۰ نیز بانگ حمایت از بوداییان تبتیِ مخالف رژیم کمونیستی چین را سر دادند. از سوی دیگر, [همین] مدرنیست های خواهان بازار آزاد و دموکراسی لیبرال کاتولیک های مخالف با رژیم های خودکامه راست گرا در آمریکای لاتین و فیلیپین را مورد تحسین قرار دادند; و بویژه از جنبش الهیات رهایی بخش۳ حمایت کردند که اگرچه از نظر اعتقادی کاتولیک مذهب بود, اندیشه آزادی انسان را حرمت می نهاد. و باز به همین شیوه, آنان در دهه ۱۹۶۰ نیز مخالفان رژیم خودکامه ویتنام جنوبی را که بودایی مسلک بودند تشویق کردند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.