جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

هویت گرایی خاورمیانه ای و هنجارسازی امنیتی آمریكا


هویت گرایی خاورمیانه ای و هنجارسازی امنیتی آمریكا

بسیاری از نظریه پردازان, مشخصه روابط اعراب و اسرائیل را در وضعیت هایی همانند خصومت, دشمنی و نفرت مورد ارزیابی قرار می دهند

چنین شاخص هایی در روابط تاریخی و اجتماعی آنان وجود داشته و به گونه پایان ناپذیری تاكنون تداوم یافته است. این جدال در قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم ماهیت فرقه ای داشت. اعراب و صهیونیست های یهودی آغازگر چنین جدالی بودند. این روند از سال ۱۹۴۸ به بعد با تغییراتی همراه شد. جدال اعراب و اسرائیل را می توان یكی از شاخص های اصلی بحران در خاورمیانه و سیاست بین المللی دانست. در هیچ مقطع زمانی بعد از جنگ دوم جهانی، جدال یاد شده كاهش نیافته است. منازعات براساس شرایط تاریخی و بین المللی باز تولید شده است. جلوه هایی از جنگ سرزمینی، ستیزش هویتی و منازعه كم شدت در حوزه های اقتصادی و سیاسی را می توان به عنوان نمادهای واقعی رفتار اعراب و اسرائیل دانست.آنچه طی سال های گذشته در مورد حل بحران فلسطین مطرح شده است را می توان تلاش های سازمان یافته ای دانست كه برای كاهش منازعات منطقه ای و شدت تهدیدات به كار گرفته شده است. در سال ،۲۰۰۳ آریل شارون نخست وزیر اسرائیل اعلام كرد كه نیروهای نظامی آن كشور از منطقه غزه خارج می شوند و به این ترتیب، شهرك های یهودی نشین این مناطق تخلیه می شوند.

۱- شهرك سازی و افزایش تضادهای هویتی خاورمیانه

موضوع شهرك سازی اسرائیل در سرزمین های اشغالی نبردهای ۱۹۶۷ همواره مورد انتقاد مقامات آمریكایی بوده است. تمامی زمامداران آمریكایی از دهه ۱۹۷۰ تاكنون به ضرورت خروج نیروهای اسرائیلی از سرزمین های اشغالی تأكید داشته اند.

بسیاری از نظریه پردازان آمریكایی نیز اعتقاد دارند كه مردم و مسئولین اجرایی آمریكا هزینه های توسعه طلبی اسرائیل در سرزمین های اشغالی را پرداخت می كنند.

بنابراین، تداوم چنین فرایندی نه تنها بحران منطقه ای در خاورمیانه را گسترش می دهد، بلكه اهداف اقتصادی و استراتژیك آمریكا در چارچوب طرح خاورمیانه بزرگ تر را با مخاطرات بیشتری روبه رو می كند. براساس چنین ادراكی، فشارهای سیاسی آمریكا را می توان بخشی از روابط آمریكا- اسرائیل برای باز تولید روابط امنیتی در سرزمین فلسطین دانست. آمریكایی ها همواره از دولت فلسطینی مستقل حمایت به عمل می آورند و آن را به عنوان پیش شرط ایجاد ثبات امنیتی در منطقه می دانند.

۲- بازتاب های طرح خروج نیروهای اسرائیلی از غزه

براساس چنین نگرشی، آریل شارون مختصات طرح خروج نیروهای اسرائیلی از نوار غزه را در اواسط ژانویه ۲۰۰۴ منتشر كرد. در این طرح تأكید شده بود كه اسرائیل در صدد تثبیت امنیت برای شهروندان خود است. زمانی كه استقرار نیروهای نظامی و اسكان شهروندان فلسطینی مخاطراتی را برای امنیت اسرائیل به وجود می آورد، دولت اسرائیل نمی تواند الگوهای گذشته را ادامه دهد. بنابر این نیروهای نظامی اسرائیل برای ایجاد تعادل منطقه ای از نوار غزه خارج خواهند شد تا بحران های موجود كاهش یافته و زمینه های ناامنی از بین برود.

آنچه كه شارون در طرح خود مورد تأكید قرار می داد، با واكنش گروه های تندرو اسرائیلی روبه رو شد. آنان خروج نیروهای نظامی از شهرك های یهودی نشین و سرزمین های اشغالی را عاملی برای از بین رفتن امنیت شهروندی و همچنین اقتدار اسرائیل می دانستند. این در حالی است كه دولت اسرائیل برخی از فشارهای آمریكا را به گونه ای مرحله ای مورد پذیرش قرار داد. اسرائیلی ها در دوران ریاست جمهوری جورج بوش در برابر سیاست های آمریكا، انعطاف پذیری بیشتری را به نمایش گذاشتند. آمریكایی ها نیز براین امر واقف بودند كه حمایت آنان از راست گرایان اسرائیلی، مطلوبیت های مؤثرتری برای سیاست های امنیتی آمریكا در خاورمیانه و فلسطین ایجاد می كند؛ زیرا راست گرایان اسرائیلی از قابلیت بیشتری برای متقاعد كردن گروه های افراطی اسرائیل برخوردارند. سرنوشت اسحاق رابین و ترور نامبرده توسط «ایگال امیر» را می توان نمادی از واكنش گروه های راست گرای اسرائیلی در فرآیند های تحول سیاسی آن كشور دانست.

طرح خروج نیروهای اسرائیلی از نوار غزه به تصویب دولت و پارلمان اسرائیل رسید. مقامات آن كشور تلاش داشتند تا واكنش گروه های اجتماعی صهیونیستی را به عنوان یكی از نشانه های انعطاف ناپذیری دولت تلقی كنند. به این ترتیب، از ژانویه ۲۰۰۴ تا جولای ،۲۰۰۵ در مقاطع زمانی مختلف، گروه های ساكن شهرك های یهودی نشین در اعتراضات مرحله ای خود خواستار مقاومت در برابر فشارهای آمریكا، دولت اسرائیل و محدودیت های بین المللی شدند.

۳- نقش آمریكا در تحولات منطقه ای خاورمیانه

تحولات خاورمیانه بیانگر آن است كه آمریكا نقش مؤثری در ایجاد تغییرات سیاسی و ژئوپلتیك منطقه ایفا كرده است. ماهیت منازعات خاورمیانه از زمان كنفرانس مادرید كه در آوریل ۱۹۹۱ برگزار شد، به گونه ای تدریجی تغییر یافت. تئوری خاورمیانه بزرگ توسط شیمون پرز ارایه شد. نامبرده بر ضرورت ارتقاء منافع اسرائیل از طریق به كارگیری روش های امنیت سازی تأكید داشت. به همین دلیل است كه در سال ،۱۹۹۳ اعلامیه واشنگتن منتشر شد. اسرائیل، آمریكا و سازمان آزادیبخش فلسطین اصلی ترین اعضای آن بودند. این روند در سال ۱۹۹۴ منجر به انتشار موافقت نامه قاهره گردید. در این موافقت نامه خودمختاری فلسطینیان در غزه و اریحا و همچنین پیمان صلح اردن و اسرائیل مورد تأكید قرار گرفت. علاوه بر آن شاهد مذاكرات چند جانبه درباره موضوعاتی از جمله كنترل تسلیحات، همكاری های اقتصادی، پناهندگان و مسایل زیست محیطی هستیم. در این دوران، آمریكایی ها تلاش كردند تا سوریه را وارد معادلات صلح سازی در خاورمیانه كنند، اما سوری ها به دلیل اشغال بلندی های جولان توسط اسرائیل از به رسمیت شناختن دولت اسرائیلی و صلح با آن كشور خودداری كردند.

در تمامی این دوران تاریخی، جدال های هویتی بین اعراب و اسرائیل تداوم یافت. اگرچه منازعات سیاسی بین مجموعه های یاد شده كاهش می یافت، اما قالب های ستیزش هویتی همچنان باقی مانده است. گروه های فلسطینی بر این اعتقادند كه علت اصلی منازعات در موجودیت سیاسی اسرائیل است. اسرائیلی ها هیچ گونه هویت منطقه ای ندارند، در حالی كه به دلیل حمایت های بین المللی و ابزارهای قدرتی كه از آن بهره می گیرند، توانسته اند خود را در نظام سیاسی منطقه ای تثبیت كند. به همین دلیل است كه ارتباط آنان بیش از آن كه ماهیت سازنده داشته باشد، در قالب جدال های انتقامی مفهوم می یابد. قدرت های بزرگ نیز تاكنون نتوانسته اند فضای مبتنی بر تعارض اجتماعی و سیاسی را از منطقه خاورمیانه دور سازند. به همین دلیل است كه خروج نیروهای اسرائیلی از غزه را می توان وضعیت مبهم امنیت منطقه ای دانست؛ زیرا تغییرات سیاسی شكل گرفته است، اما این تغییرات هنوز به دگرگونی های بنیادی تری در حوزه های اجتماعی منجر نشده است. بی اعتمادی متقابل بین نیروهای اجتماعی فلسطینی و اسرائیلی وجود دارد. در حالی كه خروج اسرائیل از غزه را می توان ناشی از ماهیت سیستم های تابع منطقه ای دانست. خاورمیانه را می توان در زمره نظام های تابع منطقه ای قرار داد. طبیعی است كه در چنین شرایطی، آمریكا می تواند بر انتخاب های سیاسی و اولویت بازیگران منطقه ای تأثیر به جا گذارد. آنچه را كه طی سال های گذشته در معادلات اسرائیلی- فلسطینی شكل گرفته است می توان بازتاب نقش مؤثر دیپلماسی آمریكا در مناقشات منطقه ای دانست.

۴- گسترش رژیم های امنیتی همكاری گرا

در چنین روندی، آمریكایی ها توانستند نیروهای مركزگریز را در صحنه معادلات سیاسی منطقه ای كنترل كنند و روابط منطقه ای را در قالب فرایندهای مركزگرا قرار دهند. مذاكرات صلح خاورمیانه در چنین شرایطی تداوم یافت. به این ترتیب، نیروهای رادیكال و افراطی فلسطینی و صهیونیست كنترل شدند و زمینه برای شكل گیری فرایندهای سازنده و همكاری جویانه بین گروه های میانه رو به وجود آمد. در این روند، آمریكا تلاش كرد تا زمینه لازم برای سازماندهی رژیم های بین المللی جدید را فراهم آورد. محافظه كاران سیاست خارجی آمریكا كه عمدتاً از آموزه های نو واقع گرایی الهام گرفته اند، تلاش دارند تا معادله امنیت منطقه ای در خاورمیانه را براساس الگوهای امنیتی تنظیم كنند. به همین دلیل است كه شكل مسلط رژیم های بین المللی و منطقه ای در حوزه خاورمیانه را موضوعات و رژیم های امنیتی تشكیل می دهند. شواهد موجود نشان می دهد كه برخی از نوواقع گرایان از واقع گرایی سنتی آمریكا فاصله گرفته و به این ترتیب، سازماندهی رژیم های بین المللی را پذیرفته اند؛ الگویی را كه در خاورمیانه اجرا شده است، می توان انعكاس رژیم های امنیتی دانست كه زمینه لازم را برای ضابطه مندی همكاری گرایی و هنجارسازی فراهم كرده است. آنچه كه براساس توافقات سه جانبه (آمریكا، اسرائیل و دولت فلسطینی)، زمینه لازم را برای خروج نیروهای اسرائیلی از غزه فراهم آورد، می توان انعكاس رژیم های امنیتی مشروط دانست.

رژیم امنیتی مشروط را باید زمینه ای برای گسترش دموكراسی منطقه ای با رویكرد آمریكا محور دانست. شواهد نشان می دهد كه ثبات سیاسی در خاورمیانه نیازمند ایجاد آرامش و تعادل در فلسطین و عراق است. به همین دلیل است كه آمریكا تمامی تلاش خود را برای ایجاد تعادل در خاورمیانه به كار گرفته است.در جهت تحقق چنین شرایطی است كه می توان بین «رژیم های امنیتی مشروط» و «تعادل منطقه ای» بازیگران مختلف خاورمیانه، رابطه ارگانیك برقرار كرد. آمریكایی ها «الگوی درگیری گزینشی» را در ارتباط با تحولات بین المللی در دستور كار خود قرار داده اند. ویژگی چنین ستیزش هایی را باید در ایجاد ابتكار عمل آمریكا برای متعادل سازی قدرت بازیگران منطقه ای دانست.تداوم درگیری های هویتی فلسطینیان و اسرائیلی ها را می توان نمادی از جدال گرایی منطقه ای دانست. طبعاً در چنین شرایطی، آمریكا نمی تواند با چالش های عصر موجود مقابله كند. به میزانی كه ستیزش نیروهای هویت گرا در خاورمیانه افزایش یابد، در آن شرایط، جدال های گسترده و نیروهای چالش گر جدیدی ظهور می یابند كه امنیت ملی و منافع منطقه ای آمریكا را مورد مخاطره قرار خواهند داد. به این ترتیب، خروج نیروهای اسرائیلی از غزه را باید گامی در جهت ایجاد «تعادل نسبی» بین نیروهای منطقه ای خاورمیانه دانست.

بدون وجود چنین شاخص هایی ، جدال های امنیتی فراروی آمریكا افزایش خواهد یافت. از سوی دیگر، می توان نشانه هایی را مورد ملاحظه قرار داد كه بدون ایجاد تعادل نسبی بین نیروهای تأثیرگذار بر امنیت خاورمیانه، جدال های سیاسی منطقه افزایش خواهد یافت. به طور كلی، چنین روندی را می توان گامی در جهت محدودسازی بازیگران رادیكال خاورمیانه دانست. مقابله گرایی با اصول گرایان و رادیكال ها عامل ایجاد تعادل نسبی است.

دكترابراهیم متقی