شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

حقوق بیماران, مجروحان و معلولان از نظر اسلام


حقوق بیماران, مجروحان و معلولان از نظر اسلام

در مورد بیماران, مجروحان و معلولان از نظر اسلام, حقوق و تکالیفی وجود دارد که در زیر به اختصار در چند بخش به برخی از آنها اشاره می شود

در مورد بیماران، مجروحان و معلولان از نظر اسلام، حقوق و تکالیفی وجود دارد که در زیر به اختصار در چند بخش به برخی از آنها اشاره می‌شود.

باید دانست که گرچه ممکن است از نظر اجرو پاداش اخروی، یا از نظر احساسات و عواطف انسانی میان بعضی از مجروحان و معلولان، مثلا مجروحان و معلولان جنگی با مجروحان و معلولان دیگر تفاوت فاحشی وجود داشته باشد، چرا که هدف حرکت آنان هدفی است معنوی و مقدس، برای حفظ و بقاء اسلام و کشور اسلامی جنگیده‌اند، اما اینان بر فرض که دارای حرکت صحیحی باشند غالبآ هدف آنها هدفی است شخصی و خصوصی، لیکن چون بحث ما در جهت حقوق مسأله است از این جهت چنان که از اطلاقات ادله به‌دست می‌آید، هیچ‌گونه تفاوتی بین انواع مختلف مجروح و معلول وجود ندارد. آری چنانچه شخص در اثر سوء اختیار خود حرکتی نادرست را برگزیند که منشأ جراحت یا معلولیت او شود چه بسا چنین جراحت یا معلولیتی به حکم «الامتناعُ بالاختیارِ لایُنافِی الاختیارَ» دارای آثار متفاوتی باشد، مگر این که بعدآ نادم شده و به اصطلاح توبه کرده باشد.

و نیز اشاره به این نکته مناسب است که درست است که مریض یا مجروح و معلول، خود از نظر اسلام دارای وظائفی است اخلاقی؛ مثلا وظیفه دارد نزد غیر خداوند شکایت نبرد، تحمل و صبر داشته باشد، لیکن این وظائف منافات ندارد با اینکه دیگران هم وظیفه داشته باشند در راه معالجه و التیام جراحات او در حد امکان خود کوشش لازم مبذول دارند و به هیچ وجه از آن غفلت ننمایند و همین است معنی حق مریض، مجروح و معلول به گردن دیگران، بدیهی است این وظیفه تکلیفی است کفایی، چنانچه مَنâ بِهِ الکفایه به آن اقدام کند تکلیف از گردن دیگران ساقط خواهد شد. پس از ذکر این مقدمه سخن خود را در چند بخش دنبال می‌کنم:

▪ نخست ـ در مجروحان و معلولان جنگی: پیدا است که طبیعت جنگ، کشته شدن‌ها، مجروحیّت‌ها و معلولیّت‌ها به همراه دارد نمونه‌های بسیاری از آن را می‌توان در جریان تاریخ مشاهده نمود. غرض اینجانب در اینجا تنها ذکر یکی دو نمونه است که در قرآن کریم به آن اشاره رفته است.

پس از آن که در جنگ بدر گروهی از بزرگان قریش کشته و اسیر شدند، سران این قوم همداستان شدند که لشگری برای جنگ با مسلمین گسیل دارند تا خون کشتگان خود از محمد(ص) و یاران او بستانند، خبر این حرکت را عباس عموی پیامبر(ص) به وسیله نامه‌ای به وی برسانید. منافقان و یهود هم که از این داستان آگاه شده بودند به شایعه پراکنی و تحریک و تشویش مردم پرداختند، لذا این خبر در مدینه انتشار یافت. بارایزنی گروهی از اصحاب، پیامبر(ص) تصمیم به حرکت گرفت و با هزار نفر از یاران خود از مدینه بیرون آمد، هنوز به منطقه احد نرسیده بودند حدود یک سوم از آنان به تحریک عبدالله ابن أبی ـ رئیس منافقان ـ به استناد این که رسول خدا (ص) سخن او را ناشنیده گرفته است به مدینه بازگشتند، پس از تنظیم سپاه، رسول الله (ص) پنجاه نفر تیرانداز را به سرکردگی عبدالله‌بن جُبَیر بر شکاف کوه عَیâنَیâن در اُحُد گماشت و فرمود:

در اینجا بمانید و با تیراندازی خود دشمن را از ما، دور کنید مبادا از پشت سر با ماهجوم برند، اگر ما کشته شدیم ما را یاری ندهید، و اگر پیروز شدیم و به جمع غنائم پرداختیم شما شرکت نکنید و در همین جا بمانید.

با شروع جنگ، پرچمداران قریش یکی پس از دیگری همه به‌دست علی بن ابی‌طالب(ع) و حمزه عموی پیامبر(ص) و بعضی دیگر از یاران پیامبر (ص) کشته شدند به طوری که آخربار زنی بنام عمره دختر علقمه پرچم را از زمین بلند کرد. مشرکان پراکنده شدند، و جنگجویان قریش که به سه هزار نفر می‌رسیدند روبه گریزنهادند و به شکست سخت دچار آمدند، نزدیک بود جنگ اُحد هم مانند جنگ بدر به شکست قطعی دشمن انجامد

اما دو چیز موجب دگرگونی مسأله شد:

یکی ـ همان به‌دست گرفتن پرچم به وسیله عمره که دیگر بار مشرکان را پیرامون آن مجتمع ساخت و دوباره به جنگ پرداختند.

دوم ـ نافرمانی بیشتر تیراندازان مسلمین در شکاف کوه، اینان که جنگ را پایان یافته تلقّی می‌کردند برخلاف دستور پیامبر (ص) برای جمع غنائم، شکافِ کوه را رها کرده و به میدان جمع غنائم سرازیر شدند، مشرکان بر باقیمانده تیراندازان که عبدالله ابن جُبَیر بود با کمتر از ده نفر، حمله بردند و همه را به شهادت رساندند و بعد از آن بر مسلمانان تاختند و گروهی از بزرگان صحابه را کشتند و خود پیامبر(ص) را مجروح ساختند و حمزه عموی بزرگوار پیامبر را شهید و مُثâله نمودند و مصیبتهای بسیاری برای مسلمانان ببارآورند.

ابن اسحاق می‌گوید: شصت آیه از سوره آل عمران درباره جنگ اُحد نزول یافته که برخی از این آیات به مجروحان این جنگ اختصاص دارد از جمله:

اïِنâ یَمâسَسâکُمâ قَرâحٌ فَقَدâ مَسَّ الâقَوâمَ قَرâحٌ مِثâلُهُ وَتِلâکَ الâأَیّامُ نُداوِلُهَا بَیâنَ النّاسِ وَلِیَعâلَمَ اللهُ الَّذینَ آمَنوُا وَیَتَّخِذَ مِنâکُمâ شُهَدَآء وَاللهُ لایُحِبُّ الظّالِمینَ. وَلِیُمَحِّصَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمâحَقَ آلâکافِرِینَ (آل عمران / ۱۴۰ و ۱۴۱).

تفسیر: خداوند پس از آن که در آیه قبل فرموده است: در اثر این ناملایمات سست نشوید و غمگین مباشید، شما چنان که ایمان داشته باشید

در موقعیت والا و بالاتری قرار دارید، در این دو آیه فرموده است: اگر به شما جراحتی رسیده به مشرکان هم از جانب شما همانند آن جراحتی رسیده است (یعنی در جنگ بدر) سنت ما بر این قرار گرفته که روزگاران را دست به‌دست دهیم، یعنی: همیشه روزگار به یک منوال نیست که همواره به نفع کسانی و به ضرر دیگران باشد؛ بلکه گاهی جماعتی شکست می‌خورند و کشته و مجروح می‌دهند (مثلا مشرکان در جنگ بدر) و گاهی جماعت دیگر (مانند مسلمانان در جنگ احد) علاوه بر این، دلیل دیگر این که تا خداوند مؤمنان را بشناسد، یعنی: ایمان مؤمنان روشن شود، و از شما گواهانی بر افعال تحقّق یافته بگیرد (یا از شما شهیدانی بگیرد) و خداوند ستمگران را دوست نمی‌دارد. و نیز تا ایمان مؤمنان را از کفر و نفاق خالص گرداند و کافران را نابود سازد.

و آیه دیگر. الَّذِینَ آسâتَجَابولِلّûهِ وَآلرَّسُولِ مِنâ بَعâدِ مَاأَصûابَهُمُ آلâقَرâحَ لِلَّذینَ أَحâسَنُوا مِنâهُمâ و آتَّقَوâاأَجâرٌ عَظیمٌ

این آیه شریفه مربوط به غزوه دیگری است که پس از غزوه اُحد روی داد یعنی: غزوه حمراء الاسد، روزشنبه هفتم یا پانزدهم شوال سال سوم هجرت پس از آن که جنگ احد پایان یافت حضرت با اصحاب به مدینه بازگشتند. شب هنگام موقعی که پیامبر (ص) برای اداء نماز از منزل خارج می‌شد به وی خبردادند که در نزدیکی مدینه در منزلگاهی بنام مَلَل مشرکان اجتماع کرده و خواهان آنند که بازگشته و کار باقیمانده مسلمانان را یکسره کنند، رسول خدا (ص) با مشورت برخی از صحابه تصمیم به حرکت و تعقیب دشمن گرفت بزرگان اصحاب زخمیان اُحد را فراخواندند تا دیگر باره به جبهه حمراء الاسد بشتابند. این افراد که همگی زخمی بودند و حتی بعضی ۹، ۱۰، ۱۳ یا بیشتر زخم برداشته بودند با دُعاء آن حضرت روانه میدان شدند. رسول خدا (ص) سه نفر را به عنوان طلیعه فرستاد که به قول بعضی هر سه و به قول مشهور دو نفر از آنان در حمراءالاسد به دست مشرکان گرفتار و به شهادت رسیدند. وی با اصحاب ایّامی را در حمراء الاسد گذراندند و شبها در پانصد محل آتش می‌افروختند تا این که بالاخره بدون برخورد در روز جمعه به مدینه بازگشتند.

این آیه مکرمه گویای همین معنی است، می‌فرماید: آنان که با این که در اُحد مجروح شده بودند خداوند و رسول را در رابطه با غزوه حمراء الاسد پاسخ مثبت دادند برای نیکوکاران و پرهیزگارانشان اجر بزرگی است.

▪ دوم ـ اهمیت اعضاء و قوای انسان

نقش اعضاء و قُوا اعم از ظاهری و باطنی در شخصیت انسان بر هیچ‌کس پوشیده نیست، در این باب آیات و روایات فراوانی وجود دارد که مناسب است به برخی اشاره شود.

خداوند در مورد کافران فرموده است: خَتَمَ آللهُ عَلَیû قُلُوبِهِمâ و عَلَیû سَمâعِهِمâ وَ عَلَیû أَبâصارِهِمâ غِشاوَهٌ

انذار و عدم انذار در مورد کافران یکسان است، خداوند بر دلهای و نیروی شنوایی آنان مهرزده، و بر چشم‌هایشان پرده و پوشش است، یعنی: نه نیروی تعقل دارندو نه حس شنوایی و بینایی آنان حق را در می‌یابد.

و در مورد منافقان فرموده است :فَی قُلُوبِهِمâ مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ آللهُ مَرَضآ

دلهای آنان بیمار است خداوند بیماری آنان را بیفزاید. و نیز فرموده است: صُمٌّ بُکâمٌ عُمیٌ فَهمٌ لا یَرâجِعُونَ کروگنگ و کورند، لذا بر نمی‌گردند.

و در مورد مشرکان فرموده است: وَ جَعَلâنَا عَلَیû قُلُوبِهِم أَکِهَّ أن یَفâقَهُوهُ و فِیء اذَانِهِمâ وَقâرآ

بردلهایشان پرده‌هایی که سد راه درک و تعقل و در گوشهایشان سنگینی نهاده‌ایم.

نظیر این آیات در قرآن کریم و هم در احادیث و اخبار فراوان است و چنان که روشن است مقصود از قلب در آنها قلب صنوبری نیست، مقصود مغز، نیروی درک تَعقل و یا نفس ناطقه است.

مناسب است در این باره به چند حدیث هم اشاره کنیم:

در اصول کافی از حضرت باقر(ع) نقل می‌کند که فرمود: لَمّا خَلَقَ اللهُ العقلَ اسâتَنâطَقَهُ ثُمَّ قالَ لَه: أَقâبِلَ، فَأقâبَلَ، ثُمَّ قالَلَه: أَدâبِرâ فَأَدâبَرَ، ثُمَّ قالَ. وَ عِزَّتی وَ جلالی ما خَلَقâتُ و خَلâقآ هوأَحبُّ اءِلَیَّ مِنکَ و لا أکâمَلâتُکَ اïِلّا فیمَن أَحِبُّ أَما انّی اïِیّاکَ آمُرُو اïِیّاکَ أَنâهَی و اïِیّاکَ أُعاقِبُ و اïِیّاکَ أُثیبُ

چون خداوند عقل را آفرید او را به سخن آورد، بعد به او گفت: روی آورپس روی آورد، سپس گفت: روی گردان پس روی گرداند، بعد گفت: به عزت و جلالم هیچ آفریده‌ای را نیافریدم که از تو پیش من تو را امر می‌کنم، تو را نهی می‌کنم، تورا عقاب می‌کنم و تورا ثواب می‌دهم.

و نیز آن حضرت می‌فرماید: اïِنَّما یُداقُّ اللهُ العِباد فِی الحِسابِ یومَ القیامِه علی قدرِ ما آتاهُم من العُقولِ فی‌الدُّنیا تنها به اندازه‌ای که خداوند به

بندگان خود عقل داده در روز قیامت در حساب اعمالشان مداقّه می‌کند.

حضرت صادق(ع) از رسول خدا (ص) نقل می‌کند که فرمود: اïذا بَلَغَکُمâ عن رجلٍ حسنُ حالٍ فَانâظُروا فی حسنِ عقلِهِ فاïنّمایُجازی بعقلِه چنانچه

شما را به حسن حالت کسی (در عبادت) خبر دهند حسن عقل او را ملاحظه کنید، خداوند به اندازه عقل پاداش می‌دهد.

حضرت موسی بن جعفر(ع) ضمن خبر مفصلی می‌فرماید. یا هِشامُ اïِنَّللهِ عَلَی النّاسِ حُجَّتَیâنِ حُجّهً ظاهرهً و حُجَّهً باطِنهً فالظّاهرهُ فَالرُّسلُ والانبیاءُ و الائّمهُ (علیهم السّلام) و أمّا الباطنهُ فَالâعُقُولُ .

به تحقیق خداوند برای احتجاج بر مردم و حجت قرار داده یکی ـ ظاهری، و دیگری ـ باطنی، حجت ظاهری پیامبران و امامان اند و حجت باطنی خردها.

حضرت رضا (ع) می‌فرماید: صدیقُ کلِّ أمâریٍ عقلُه و عدُّوه جهلُه

دوست هر کس عقل او و دشمن وی جهل او است. در این باب، روایات بسیار دیگری وجود دارد که در اینجا به همین مقدار قناعت می‌کنیم.

▪ سوم ـ از لحاظ روانی و معنوی بلا

بیماری، مجروحیّت و معلولیّت از چه و برای چیست چنانکه در مورد بلاها، بیماریها، مجروحیّت‌ها و معلولیّت‌ها تأثّرات و أحیانآ تأثیراتی مادّی وجود دارد، از نظر معنوی نیز وضع بر همین منوال است، برای بیماران اجر و پاداش و برای اعضاء بدن آثار و خواصی ذکر شده است که اکنون به برخی از آیات و روایات وارده اشاره می‌کنیم :

در قرآن آمده: أَنâ حَسِبâتُمâ .َنâ تَدâخُلُوآلâجَنَّهَ وَلَمَّا یَأâتِکُمâ مَّثَلُ آلَّذینَ خَلَوâا مِنâ قَبâلِکُمâ مَسَّتâهُمُ آلâبَأسَآءُ وَآلضَّرّاءُ وَزُلâزِلُواحَتَّیû یَقُولَ الرَّسُولُ وَآلَّذِینَ اَمَنُوا مَعَهُ مَتَیû نَصâرُ اللهِ أَلآ اïِنَّ نَصâرَ آللهِ قَرِیبٌ

آیا این‌طور پنداشته‌اید که داخل بهشت می‌شوید در حالی که هنوز به شما مانند آنچه به گذشتگان رسیده، نرسیده است، به آنان بدبختی و ناراحتی رسید، و چنان ناراحتی و مضطرب شدند که پیامبر و مؤمنان می‌گفتند: یاری خداوند نزدیک است.

ونیز آمده :لَتُبâلَوُنَّ فِی أَمâوَالِکُم وَ أَنâفُسِکُمâ وَلَتَسâمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواالâکِتَابَ مِنâ قَبâلِکُمâ وَ مِنَ آلَّذِینَ أشâرَکُوا أذًی کَثِیرآ وَاïِنâ تَصâبِرُوا وَتَتَّقُوا فَاïنَّ ذَلûکَ مِنâ عَزâمِ آلأمُورِ .

مسلمآ نسبت به مالها و جانهای خود آزمایش می‌شوید، و از آنان که کتاب آسمانی داده شدند (یهود) و نیز از آنان که مشرک شدند سخنان آزار دهنده فراوان خواهید شنید و اگر صبر کنید و تقوی پیشه گیرید (کاری شایسته کرده‌اید) چه صبر و تقوی از کارهایی است که باید بر آن تصمیم بگیرند.

وَلَقَدâ أَرâسَلâنَااïِلûی أُمَمٍ مِّنâ قَبâلِکَ فَأَخَذâنَاهُمâ بِآلâبَأâ سَآء وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمâ یَتَضَرَّعُونَ * فَلَوâلَا اïِذâجَاءَ هُمâ بَأسُنَا تضرّعوا وَلûکِنâ قَسَتâ قُلُوبُهُمâ وَزَیَّنَ لَهُمُ آلشَّیâطانُ مَاکانوا یَعâمَلُونَ * فَلَمّا نَسُوا مَاذُکِّرُوا بِهِ فَتَحâنَا عَلَیâهِمâ أبâوابَ کُلُّ شَیâïٍ

حَتَّی اïِذَا فَرِحُوابِمَآ أوُتُوآأَخَذâ نَاهُمâ بَغâتهً فَاïذَا هُمâ مَّبâلِسُونَ

هر آینه ما به امّتهائی که پیش از تو بودند پیامبرانی فرستادیم و آنها را در اثر نافرمانی‌ها به سختی و ناراحتی افکندیم شاید متنبّه شوند. چرا در آن هنگام که عذاب ما به آنان رسید متنّبه نشدند؟ این بدان جهت بود که دل سخت بودند و شیطان عمل آنان را برایشان آرایش داده بود. و چون آنچه به آنها یادآوری شده بود فراموش کردند درهای همه چیز را بر آنها گشودیم تا آن هنگام که به داده‌ها شاد شدند در این هنگام به ناگهان آنان را گرفتیم و ناگاه مأیوس شدند.

در روایات وارد شده: قالَ رسولُاللهِ (ص) :اïِنَّ عظیمَ البلاءِ یُکافَأبه عظیمُ الجَزاءِ فاïذا أَحَبَّ اللهُ عَبâدآ ابتلاهُ اللهُ بعظیمِ البلاءِ فمَنâ رَضِیَ فَلَه عندَاللهِ الرّضَا و مَن سَخِطَ البلاءَ فله عندَاللهِ السّخطُ

پیامبر (ص) فرمود: بلای بزرگ به اجر بزرگ پاداش داده می‌شود. هرگاه بنده‌ای مورد محبت خدواند باشد او را به بلای بزرگ گرفتار کند چنانچه خشنود باشد خداوند هم از او خشنود است و چنانچه خشمگین باشد خداوند هم از او خشمگین است.

حضرت باقر(ع) می‌فرماید. اïنَّمایَبâتَلِی المؤمنَ فی الدُّنیا علی قدرِ دِینه

مؤمن در دنیا به اندازه دینش گرفتار می‌شود.

حضرت صادق (ع) می‌فرماید. اïنّما المؤâمنُ بمنزلهِ کَفّهِ المیزانِ کلَّما زیدَ فی اïیمانِه زیدَ فی بلائِه مؤمن بمنزله کفه ترازو است، هر چه ایمانش زیاد شود

گرفتاریش زیاد می‌شود.

حضرت صادق (ع) می‌فرماید. اïنَّ فی الجّنهِ منزلهً لاَیبâلُغُها عبدٌ اïلّا بالاïبتلاءِ فی جسدِهِ. به تحقیق در بهشت منزلت و مقامی است که شخص جز با دچار شدن به ناملایمات به آن نمی‌رسد.

عبدالله بن بُکَیر از آن حضرت می‌پرسد: «أیُبâتَلِی المؤمنُ بِالُجذامِ و البَرصِ و أَشباهِ هذآ؛ آیا شخص با ایمان به جذام و برص و مانند آن دچار می‌شود؟

حضرت می‌فرماید :«و هَل کُتِبَ البلاءُ اïلاّعَلی المؤمِن» آیا جزبرمؤمن

ابتلاء به بلایا نوشته شده؟

و نیز حضرت صادق (ع) می‌فرماید. اïنِّ فی کتابِ علیٍّ(ع): اïنَّ أشدَّالنّاسِ بلاءً النّبیّونَ، ثمّالوَصِیّونَ، ثمّ الأمâثَلُ فَالأمâَثَلُ و اïنّما یَبâتَلِی المؤمنُ علی قدرِ أعمالِهِ الحسنهِ، فَمن صحَّ دینُه و حَسُنَ عملُه اِشâتَّد بلاؤُه و ذلکَ أنّ اللهَ عزوجلَّ لم یَجâعَلِ الدُّنیا ثوابآ لِمؤâمِنٍ ولاû عُقوبهً لکافرٍ، و من سَخُفَ دینُه و ضَعُفَ عملُه قلً بلاؤُه اïنَّ البلاءَ أسرعُ اïِلی المُؤمِنِ التَّقِیّ من المطرِالی قرارِ الأرضِ .

در کتاب علی (ع) آمده که در میان مردم سخت‌ترین بلا دیده پیامبران اند، سپس اوصیاء پیامبران، و بعد به ترتیب برگزیدگی، و مؤمن منحصرآ به اندازه کارهای خوب خود به گرفتاری دچار می‌شود، کسی که دینش درست و عملش نیکوست گرفتاریش شدید است، زیرا خدای عزّوجّل دنیا را برای ثواب مؤمن و عقوبت کافر قرار نداده است، و کسی که دینش سخیف و عملش ضعیف است گرفتاریش کم است، به تحقیق شتاب بلاء به جانب شخص با ایمان پرهیزگار از شتاب باران نه سمت آرامگاه زمین بیشتر است.

مجلسی ـ رحمه الله ـ از کتاب جامع الاخبار از پیامبر (ص) نقل می‌کند که فرمود اïنَّ البلاءَ لِلظّالم أدبٌ، ولِلمُؤâمِن امتحانٌ، ولأنبیاء درجهٌ، وللأَولیاءکَرامهٌ بلاء برای ظالم تنبیه و تأدیب است، و برای مؤمن آزمایش،

و برای پیامبران مقام و مرتبه، و برای مقرّبان عزت و شرف.

احادیث در این باب بسیار است و ما به همین مقدار بسنده می‌کنیم.

▪ چهارم ـ تأثیر بیماری و معلولیّت در انجام وظائف و تکالیف شرعی

در رابطه با انجام یا عدم انجام تکالیف شرعی عادی، شخصی بیمار یا معلول تابع قانون خاصّی نیست؛ بلکه درباره آنها همان مقرّرات و قوانینی

اجرا می‌شود که درباره سایر مکلفان اجرا می‌گردد.

توضیح ـ این که به طور کلی تکالیف مشروط است به شرایطی که چنانچه یکی از این شرائط وجود نداشته باشد به یقین تکلیفی که مشروط به آن شر ط است وجود نخواهد داشت. این شرائط بعضی عمومی است که اگر نسبت به هر تکلیفی وجود نداشته باشد آن تکلیف وجود نخواهد داشت؛ مانند: بلوغ، عقل، قدرت و غیرها، بعضی هم خصوصی است که اگر آن شرط وجود نداشته باشد خصوص تکلیفی که مشروط به آن شرط است به یقین موجود نخواهد بود، مانند: وقت نسبت به وجوب نماز، روزه، حج و غیرها، و مانند: استطاعت شرعی نسبت به حج.

از این گذشته در مورد تکالیف و یا به طور کلی احکام دو نوع عنوان وجود دارد که یکی از آنها عنوان اولی و طبیعی عمل است و به همین جهت به آن عنوان اولی می‌گویند، مانند: عنوان صلوه، زکوه، صوم، حج، خمر، بیع و غیرها. بدیهی است این عناوین مثبت تکالیف است و آن تکالیف و احکام در صورتی ثابت است که آن عناوین تحقق داشته باشد. در مقابل این عناوین، عنوان‌های دیگری وجود دارد که به آنها عناوین ثانویه گویند مانند: ضرر، حرج، اکراه، اضطرار، خطاء و نسیان و غیرها، این عناوین بر عناوین اولیه عارض شده و احکام آنها را از بین می‌برد و احیانآ اعمال را به احکام دیگری محکوم می‌نماید مانند: قتل خطایی.

بیمار و معلول از این قاعده مستثنی نمی‌باشند. یعنی: تکالیف آنها نیز عمومآ مشروط به بلوغ، عقل و قدرت و غیرها است، و در صورتی که این شرائط وجود نداشته باشد تکالیف نسبت به آنها وجود نخواهد داشت، همین طور وجوب نماز و روزه آنها مشروط به وقت، وجوب حج آنها مشروط به استطاعت است، و هکذا. در مورد عناوین ثانویه هم وضع به همین منوال است؛ یعنی: در صورتی که حکمی نسبت به آنها ضرری یا حرجی و امثال اینها باشد این حکم در مورد آنها نیز مرتفع خواهد بود و أحیانآ به احکام دیگری محکوم خواهند بود.

آری در مورد بیمار و معلول، اجراء برخی از احکام در رابطه با بیماری و معلولیت آنها همواره عسری و حرجی است، بدیهی است این گونه احکام

در مورد آنها وجود نخواهد داشت مثلا: تکلیف به روزه یا قیام و یا سجود در نماز نسبت به برخی از معلولین .

و شاید همین مقصود شارع مقدس است که فرموده است :لَیâسَ عَلَی الأَعâمَیû حَرَجٌ وَلَاعَلَی آلâأَعâرَجِ حَرَجٌ وَلَأَعلَی آلâمَرِیضِ حَرَجٌ بر هیچ کدام از کور، لنگ و و مریض حرجی نیست. و هکذا اخبراری که أحیانآ به این مضمون وارد شده است.

▪ پنجم ـ حقوق اجتماعی و تکلیف افراد

از جمله بیماران و معلولان نسبت به یکدیگر

هیچ کدام حق توانایی خاصی است که به نفع شخص یا حتی چیزی اعتبار شده و بر مبنای آن صاحب حق و یا کسی که بر آن ولایت و قیمومت دارد، می‌تواند عملی را انجام دهد و یا به زبان یا حال، چیزی را از کسی یا کسانی مطالبه کند. مثلا: اولیاء مقتول می‌توانند قاتل را قصاص کنند و یا یکی از زوجین می‌تواند فرزند را در حضانت خود گیرد و یا حکومت می‌تواند حفظ کشور از شر دشمن را از ملت بخواهد. کس یا چیزی را که اïعمال حق به نفع او است صاحب حق، ذوالحق، یامن له الحق گویند، و کسی را که در مقابل او قرار دارد من علیه الحق نامند.

در مقابل حق، تکلیف قرار دارد که من علیه الحق باید آن‌را انجام دهد، مثلا قاتل به قصاص تن دهد، یکی از زوجین حضانت زوج دیگر را بپذیرد، مردم کشور در حفظ کشور بکوشند.

چنانکه اشاره شد صاحب حق می‌تواند شخصی یا شیء باشد، اما کسی که حق علیه او است از این جهت که به تکلیف یا تکالیفی مکلف است جزانسان نمی‌تواند چیز دیگری باشد، نهایت گاهی من علیه الحق، عموم افرادند مانند: انجام تکالیف الهی که حقوق خداوند است و گاهی خصوص فرد معین مانند: یکی از زوجین نسبت به دیگری و گاهی برخی از افراد بر

سبیل واجب کفایی مانند: قضا، شهادت، انقاذ غریق، اطفاء حریق و غیره.

در اسلام هر کس یا هرچیز دارای حق یا حقوقی است: خداوند، پدر، مادر، فرزند، همسایه، کشور، حکومت، ملت، زن، شوهر، قوم خویش، غریبه، دوست، دشمن، طلبکار، بدهکار، کوچک، بزرگ، مدّعی، مدّعی علیه و غیر ذلک، بلکه چنان که بعدآ اشاره خواهد شد در پاره‌ای از روایات برای اعمال و حتی اجزاء بدن انسان هم علیه انسان حقوقی قرار داده شده است.

بیمار، معلول، مصدوم و سایر بلادیدگان از این قاعده مستثنی نیستند، برای اینها حقوق خاص و مزایای مخصوصی قرار داده شده است.

در روایتی از پیامبر (ص) نقل شده است که به سلمان فارسی فرمود. یا سَلâمان اïِنَّ لَکَ فی عِلّتِک ثلاثَ خِصالٍ و التَضَرُّعُ اïلَی اللهِ و الدُّعاءُ لَهُ، أَنتَ من اللهِ ـ عزَّوجلَّ بذُکر، و دُعاءُوک مُسâتَجابٌ، ولاتَدَعِ العِلَّه عَلَیâکَ ذَنâبآ اïلَّاحَطَّتُهُ، مَتَّعَکَ اللهُ بالعافیهِ الی انقضاءِ أَجَلِکَ ای سلمان، همانا تو در حال بیماری

دارای سه خصلتی: در یاد خدا هستی، دعایت مستجاب است، همه گناهانت خواهد ریخت، خداوند تو را هنگام مرگ از نعمت سلامتی برخوردار فرماید:

حضرت صادق(ع) از پدرانش از علی (ع) نقل می‌کند که در عیادت سلمان به او فرمود: یاسلمانُ! لاکُم الأجâرُ بِالصَّبâرِ علیهِ، بهماتُکâتَبُ لَکُمُ الحَسَناتُ و تُرâفَعُ لَکُمُ الدَّرَجاتُ، اما الوَجâعُ خاصّهً فهو تطهیرٌ و کفّارهٌ

ای سلمان!. برای شما به صبر بر بیماری، وزاری و دعا به جانب خداوند پاداشت است، به این صبر و تضرّع برای شما حسنات نوشته می‌شود و درجات شما بالا می‌رود، دردهم تطهیر و کفاره گناهان است.

حضرت امیر (ع) درباره بیماری کودک فرموده است :کفّارهٌ لِوالِدَیâهِ

کفّاره گناهان پدر و مارد است.

حضرت رضا (ع) از پدرانش از رسول الله (ص) نقل می‌کند که فرمود: مثلُ

المؤâمِن اïِذا عوِفَی من مرضِه مثلُ البُردهِ البیضاء تَنâزِلُ من السَّماءِ فی حسِنها و صفائِها

مثل مؤمن پس از بهبودی از بیماری در زیبائی وصفاء مثل لباس نفیس سفید است که از آسمان فرود می‌آید.

حضرت باقر(ع) فرموده است: سهرُلیلهِ مرضٍ أَفâضَلُ مِنâ عِبادهِ سنهٍ.

یک شب بیداری بیماری از یک سال عبادت بالاتر است.

درباره ثواب واجر بیمار، همچنین ثواب عیادت او، و کوشش برای رفع نیاز او، و کیفیت معاشرت با اصحاب بلاء و مانند این امور روایات بسیار است، که به همین مقدار اکتفا می‌شود.

علاوه بر روایات بسیاری که در حقوق بیماران، مجروحان و معلولان اعم از ذهنی و روانی، و عمومآ در حقوق بلادیدگان به عنوان بیمار و مجروح و معلول و بلادیده وارد است و به برخی از آنها اشاره شد، روایات بسیار دیگری در مورد حقوق هر کس نسبت به دیگری، اعم از خداوند، مخلوق، پدر و مادر، خویشان، دوستان، همسایگان، بیگانگان و دیگران، حتی افعال انسان، اجزاء بدن او و قوای او نسبت به خود او وارد شده است. همین طور روایات بسیاری در مورد قضاء حاجت مؤمنان، توقیر افراد با ایمان، ادخال سرور بر آنان، اکرام و مهربانی، از بین بردن تنگناها، اهتمام به امور مسلمانان، یاری ضعفا و مظلومین و رفع ظلم از آنان، فریادرسی، از بین بردن حزن و اندوه مؤمنین، اطعام مؤمن، آب دادن به او و عناوین بسیار دیگری از این قبیل در روایت وارد شده است، بدیهی است مریض و علیل و جریح هم مشمول همه این عناوین است. اکنون برخی از این روایات ذکر می‌شود.

حضرت صادق (ع) می‌فرماید: مامِنâ مُؤâمنٍ یَخâذُلُ أَخاه و هویَقâدِرُ علی نصرتِهِ الاخَذَلَه اللهُ فی الدّنیا و الآخرهِ.

هیچ مؤمنی نیست که با این که می‌تواند برادر دینی خود را یاری کند او را کمک نکند. جز این که خداوند در دنیا و آخرت دست از یاری او بر می‌دارد.

و نیز از پدرش (ع) نقل می‌فرماید که فرمود. لایَحâضُرَنَّ أحدُکُمâ رجلا

یَضâرِبُهُ سلطانٌ جûائِرُ ظُلâمَآ وَ عُدâوانآ، ولا مَقâتُولا و لا مَضâلُومآ اïِذا لم یَنâصُرâهُ، لِأنَّ نُصâرَهَ المُؤâمنِ عَلَی المؤمِن فریضهٌ واجبهٌ اïِذا هو حَضَرَه، و العافیهُ أَوâسَعُ مالَمâ یَلزَمâکَ الحُجّهُ الظّاهرهُ

هرگز کسی نزد مردی که سلطان ستمگر از روی ظلم و عدوان او را مضروب می‌کند حاضر نشود، همین طور نزد کشته یا ستمدیده، چنانچه او را یاری نمی‌کند، زیرا یاری مؤمن بر مؤمن در صورت حضور، واجب مؤکد است، و حفظ سلامتی (ودفع بلا) در صورتی مقدم و دارای گشایش بیشتر است که رعایت حجت ظاهر و قوی‌تری گردنگیر شخص نشده باشد.

پیامبر(ص) به هفت چیز امر فرموده است از جمله: عیادت بیمار... یاری به ستمدیده.... و پاسخ به دعوت نیازمند.

و نیز فرموده: کلُّ معروفٍ صدقهً، والدّالُّ عَلَی الخَیرِ کفاعلِهِ، وَاللهُ یُحِبُّ اïِغاثهَ اللَّهâفانِ

هرکار پسندیده‌ای صدقه (در راه خدا) است، کسی که بر کار خیر دلالت کند مانند کسی است که آن کار را انجام داده است. و خداوند به فریاد غمدیدگان رسیدن را دوست می‌دارد.

حضرت صادق(ع) فرموده: أَریعهٌ یَنâظُرُ اللهُ ـ عزّوجلّ ـ الیهم یومَالقیامهِ: مَن أَقالَ نادمآ أَوأَغاثَ لَهâفانَ أَوأَعâتَقَ نَسَمَهً أوَزَوَّجَ عَزَبآ

چهار دسته از مردم اند که خداوند عزّ وجلّ در روز قیامت به آنان توجه دارد: کسی که به فسخ قرارداد شخص پشیمانی تن دهد، یا به فریاد بلادیده‌ای برسد، و یا برده‌ای را آزاد کند، و یا بی همسری را همسر دهد.

پیامبر (ص) فرموده است :مَنâ أَصâبَحَ لایَهâتَمُّ بأَمِرالمُسâلِمینَ فَلَیâسَ من الاïسلامِ فِی شَیâءٍ وَ مَنâ شَهِدَ رجلا یُنادی یاَلَلâمُسâلِمینَ فَلَمâ یُجِبُهُ فَلَیâسَ من المسلِمینَ.

کسی که شب را به روز آورد در حالی که به فکر امور مسلمین نیست بویی از اسلام نبرده است، و کسی که شخصی را ببیند که از مسلمانان کمک می‌خواهد و پاسخ ندهد از مسلمانان نیست.

در اینجا مناسب است به رساله الحقوق امام سجّاد (ع) نیز اشاره شود.

ابوحمزه ثمالی نامه مفصلی را که حضرت سجّاد (ع) برای بعضی از یاران خود ارسال داشته و به رساله الحقوق شهرت یافته به صورتی که خلاصه آن ذیلا خواهد آمد، نقل می‌کند. در آغاز فهرست وار به حقوق هر چیز و هرکس اشاره شده، و سپس تفصیلا حقوق خداوند بر انسان، انسان برخود، اعضاء بدن بر انسان، اعمالی که انسان باید انجام دهد بر انسان، سلطان، پیشوای علمی، پیشوای سیاسی، رعیت، زوجه، مملوک (و شاید به طور کلی: خدمتکار) مادر، پدر، فرزند، برادر، مولای منعِم، منعَمٌ علیه، ذوالمعروف (کسی که به انسان نیکی می‌کند) موذن، امام جماعت، همنشین، همسایه، دوست، شریک، ثروت، طلبکار، خلیط (طرف معامله) مدعی، مدعی علیه، مستشیر (نظرخواه)، مشیر(نظرده) مستنصح (اندرزخواه) ناصح (اندرزده) بزرگ (مُسِنّ) کوچک، سائل، مسئول، کسی که سبب شادی انسان می‌شود، کسی که انسان را ناراحت می‌کند، و بالأخره عموم مردم و اهل ذمّه همه و همه را بیان داشته است.

در این نامه حضرت (ع) حقوق ملت را این‌گونه بیان می‌کند: و حقُّ أهلِ ملّتِکَ اïضمارُالسَّلامهِ لهم و الرّحمهُ لهم، والرّفقُ بمُسیئهِم، و تألُّفُهم و اïسâتِصâلاûحُهم و شُکâرُمُحâسِنُهم و کَفُّ الأذâی عنهم، و تحبَّ لهم ما تحبُّ لِنَفâسِکَ و تَکâرَهَ لَهُمâ ما تَکâرَهُ لَنَفâسِکَ و اِنâ تکونَ شُیوفُهم، بمنزلهِ أبیک و شُبّانُهم بمنزلهِ أِخوتِک و عَجائزُ هُم بمنزلهِ أمِّکَ، والصِّغارُ بمنزلهِ أولادِکَ

حق عموم مردم این است که برای آنان سلامت و مهربانی در دل بگیری، با بدکارشان مدارا کنی، و گرچه با تکلف انس بگیری و خیرخواهی کنی، و نیکوکارشان را سپاس گویی، و آزار را از آنان دور کنی، و برای آنان همان پسندی که برای خود می‌پسندی، و همان نپسندی که برای خود نمی‌پسندی، مردان مسن آنان را بمنزله پدر خود، و جوانان را بمنزله برادر خود، و زنان مسن را بمنزله مادر خود، و کودکان را بمنزله فرزندان خود

بدانی.

علاوه بر این ادله، حکم عقل به حسن این عناوین به ضمیمه قاعده ملازمه: کلُّ ماحَکمَ به العقلُ حَکمَ به الشّرعُ بر این تکالیف و بالتّبع حقوق دلالت دارد، بلکه می‌توان گفت: ادله لفظی ارشاد به همین حکم عقلی است، و حقوق و تکالیفی تازه ارائه نکرده است، اجماع دانشمندان هم بر این حقوق و تکالیف دلالت دارد.

اکنون بر می‌گردیم به اصل مطلب؛ به یقین این ادله، مخصوصآ اطلاق ادله لفظی شامل حال مریض، مجروح، معلول، اعم از ذهنی و جسمی همه خواهد بود، بنابراین حقوق مریض، مجروح و معلول به هیچ وجه جای گفتگو و تردید نمی‌باشد.

و چنانچه مکررآ اشاره شد حق و تکلیف متلازمند اگر دلیلی بر حق یا تکلیفی دلالت داشته باشد متقابلا به دلالت التزام، دیگری را هم اثبات می‌کند، بنابراین اگر ادله ذکر شده بر حقوق کسانی از جمله بیمار، مجروح و معلول دلالت داشته باشد. به یقین به دلالت التزام منطقی بر تکالیف دیگران نسبت به صاحبان حق نیز دلالت دارد، چنان که اگر ادله بر تکالیف افراد نسبت به آنان دلالت داشته باشد به یقین بر حقوق متقابل خود آنان نیز دلالت خواهد داشت.

▪ ششم ـ حقوق معلولان و بیماران روانی (ذهنی)

موجبات حجر؛ یعنی ممنوعیت حقوقی تصرفات اعتباری (حقوقی) بسیار است و در خلال کتب فقهی ذکر شده است لیکن عادت فقهاء عظام ـ رضوان الله علیهم ـ براین جاری شده است که شش موجب از این موجبات را که عبارت است از؛ صغر، جنون، سَفَه، رِقّ، مرض و فَلَس یکجا در مبحث حجر از کتب فقهی خود گردآورند. در سه مورد شارع مقدّس برای رعایت حقوق دیگران حق تصرف را از کسانی سلب فرموده: رقیق را برای رعایت حق موالی، بیماری منتهی به مرگ را برای رعایت حق ورثه، ورشکسته را برای رعایت حق طلبکاران؛ و در موارد دیگر کسانی را برای رعایت حق خود آنان ممنوع التصرف قرار داده است. کودک، دیوانه و سفیه از این دسته‌اند،

بحث ما هم در همین دسته است، منتها نظر به این که کودک در امکانات و صلاحیت‌ها کمبودی ندارد، کمبود او در فعلیت‌ها و عدم شکوفایی نیروهای دماغی او است بر خلاف دیوانه و سفیه، لذا بحث خود را در همین دو مورد متمرکز می‌داریم:

۱) دیوانه؛ در مورد عدم صحت تکلیف دیوانه و عدم محکومیت او به هیچ کدام از مقررات حقوقی علاوه بر اجماع فقها و حقوقدانان، و حکم عقل به قبح تکلیف او، و لزوم حمایت ولیّ خاص و یا ولیّ جامعه یعنی پدر، جد پدری، وصی، حاکم و غیره از وی روایات بسیاری نیز برآن دلالت دارد که به علت وضوح و روشنی مطلب تنها به ذکر یکی از آنها که بیشتر مورد استفاده فقها است اکتفا می‌گردد:

پیامبر اسلام (ص) فرموده است: رُفِعَ القلمُ عن ثَلاثهٍ: عنِ الصَّبیِّ حتّی یَحâتَلِمَ و عنِ المâجنونِ حتّی یفیقَ و عنِ النّائِمِ حتّی یَسâتَیâقِظَ قلم انشاء

احکام از سه کس برداشت شده:کودک تا به حد بلوغ رسد، دیوانه تا به عقل آید، خواب تا بیدار شود.

این روایت نبوی، بر این دلالت دارد که دیوانه به هیچ تکلیفی مکلف نیست و به هیچ یک از احکام و مقررات حقوقی محکوم نخواهد بود، نه بر او واجب است نماز بخواند یا روزه بگیرد ویا حج نماید، و نه بیع، اجاره، وصیت، ازدواج و طلاق و سایر عقود و ایقاعات او صحت دارد، حتی اگر جرمی مرتکب شود ویا عمدآ کسی را بکشد محکوم به حد یا قصاص نخواهد بود.

آری اگر یکی از موجبات ضمان یعنی: مسئولیت مدنی یا کیفری را به وجود آورد ضامن است، منتهی یا باید ولیّ او از مال خود او مال مضمون را بپردازد، و یا در صورت بازگشت عقل، خود، بدهکاری خویشتن را بدهد، و نیز ممکن است عمل حقوقی دیوانه موضوع تکلیف و یا حکم وضعی دیگری گردد، چنان که اگر کسی را حتی به عمد بکشد عاقله او باید دیه آن را بپردازند. و این، تخصیص یا تخصّصی است نسبت به حدیث رفع قلم، و

اشکالاتی که شیخ انصاری در مسأله عقد کودک بر دلالت این حدیث کرده‌اند هیچ کدام وارد نیست، و این مختصر گنجایش توضیح و تفصیل مطلب را ندارد.

به نظر می‌رسد که حدیث رفع قلم ارشاد به حکم عقل به قبح تکلیف دیوانه و لزوم حمایت از او باشد که در صدر مسأله به آن اشاره شد نه این که تأسیس قاعده‌ای جدید باشد

بدون شک فحوای ادله محوریّت سفیه هم بر محجوریّت مجنون نیز دلالت دارد، نهایت این که این دلالت تنها در مورد تصرفات مالی است نه در هر نوع تصرفی، لیکن، همین مقدار برای بحث ما در اینجا کافی است.

۲) سفیه؛ سفه که ریشه این کلمه است در مقابل رشد است، بر حسب تعریف برخی از فقها رشد عبارت است از ملکه اصلاح مال ، یعنی در انسان نیروی راسخ استواری وجوداشته باشد که مانع است از این که مال خود را در وجه نادرست مصرف کند، و معمولا در تصرفات مالی خود هدف صحیح و عقلایی در نظر دارد طبیعی است که سفه که در مقابل رشد است؛ این است که چنین نیرویی در انسان وجود نداشته باشد، و بالطّبع چنین کسی نمی‌تواند مال خود را در وجه صحیح مطرف کند، ممکن است احیانآ برحسب تصادف تصرف صحیحی انجام دهد ولی نوعآ بر این‌گونه نیست و به عبارت ساده، سفیه کسی است که عقل معاش ندارد.

دلیل بر اعتبار رشد در تصرفات مالی و محجوریّت سفیه علاوه بر اجماع فقها و حکم عقل، آیات و وروایات بسیاری است که در این مورد وارد است. ما در اینجا به برخی از این آیات و روایات اشاره می‌کنیم:

خداوند فرموده است. وَلَاتُؤâتُوا آلسُّفَهاءَ أمَوâالَکُمُ آلَّتِی جَعَلَ آللهُ لَکُمâ قِیَامآ وَآرâزُقُوهُمâ فِیهَاوَآکâسُوهُمâ وَ قُولُوالَهُمâ قَوâلا مâعرâوُفآ

اموال خود را که خداوند آنها را موجب بر پایی شما قرار داده به‌دست سفیهان ندهید (کنایه از این است که با آنان معامله نکنید) و از آن به ایشان

روزی و پوشش دهید و به آنان سخن شایسته بگویید.

در آیه دیگر فرموده است: وَابâتَلُواآلâیَتَامَیû حَتَّی اïِذَابَلَغُوا آلنِّکاحَ فَاïِنîَ ûانَسâتُمâ مِّنâهُمâ رُشâدَآ فَادâفَعُوا اïِلَیâهِمâ أَمâوَالَهُمâ

یتیمان را تا زمان بلوغ آزمایش کنید اگر به‌دست آوردید که رشد پیدا کرده‌اند، اموال آنان را به ایشان بازگردانید.

خطاب به اولیاء یتیمان است و برحسب مفهوم، ارشاد است به این که چنانچه به سنّ بلوغ رسیده‌اند ولی هنوز رشد پیدا نکرده‌اند تصرّفات آنان در اموال خود درست نیست.

در آیه دیگر فرموده است. فَاïِنâ کَانَ الَّذِی عَلâیâهِ آلâحَقَّ سَفِیهآ أَوâضَعِیفآ أَوâلَایَسâتَطِیعُ أَنâ یُمِلَّ هُوَ فَلâیُمâلِلâ وَلِیُّهُ بِالâعَدâلِ

اگر من علیه الحق سفیه یا ضعیف است، یا نمی‌تواند دین خود را به کاتب املاء کند ولیّ او باید به عدل املاء کند.

در روایت آمده است. اïذَا عَلِمَ الرَّجُلُ أَنَّ آمâرَأَتَهُ سَفیهَهٌ و وَلَدَهُ سفیهٌ لا یَنâبَغِی لَه أَن یُسَلِّطَ واحدآ مِنâهُمâ علی مالِهِ الَّذی جَعَلَهُ اللهُ تعالیِ قیامآ . هرگاه شخص بداند که زن و فرزندش سفیه‌اند، شایسته نیست هیچ کدام را بر مال خود که خداوند آن را قوام معیشت قرار داده مسلّط کند.

در این که مجرد حدوث سَفَه در حجر، و یا زوال سَفَه در رفع حجر، کفایت می‌کند، و یا این که علاوه بر آن، حکم حاکم هم لازم است در مسأله چند قول است و چه بسا صحیح‌تر مخصوصآ در مورد زوال، لزوم حکم حاکم است، چرا که در مخالفت با اصول و قواعد باید بر قدر متیقّن اقتصار نمود و آن صورت حکم حاکم است.

و در هر حال اگر پس از ثبوت حجر، سفیه چیزی را بفروشد یا ببخشد، و یا به مالی اقرار کند هرگز عمل او صحیح نخواهد بود، مگر این که ولیّ او اجازه و تنفیذ کند اعم از این که عمل او با افعال عقلا سازگار باشد یا نباشد، آری تصرّفات غیر مالی او چون؛ طلاق، ظهار، اقرار غیر مالی و غیره، بدون شک صحیح خواهد بود.

بدیهی است رشد کودک به‌دست نمی‌آید مگر با آزمایش مکرّر، و گفته‌اند: این آزمایش باید با افعال کودک در محیط اجتماعی خود مناسبت داشته باشد، کودک تجار را با معاملات تجاری، فرزند کشاورزان را با عمل کشاورزی، دختران را با غزل و خیاطت و خرید وسایل آنها، و هکذا، و نیز به گواهی گواهان موثق بلکه به هر چیز که به رشد کودک اعتماد حاصل شود می‌توان اکتفا نمود.

ولایت دیوانه یا سفیه با پدر و جدّ پدری است، چنانچه سفه یا جنون به کودکی متصل باشد. و در صورت فوت پدر و جدّ با وصیّ آنان، و در صورت عدم وجود وصیّ با حاکم جامع الشرائط و در صورت عدم وجود حاکم و یا تعذّر دسترسی به او بامردم با ایمان.

وچنانچه کسی پس از بلوغ و رشد دچار سفه شده باشد بنابر قول مشهور ولایت او با حاکم جامع الشرائط است؛ چرا که ولایت پدر و جد پدری قطع شده است و دلیلی وجود ندارد که دوباره ولایت به آنان باز گردد، و حاکم هم ولیّ عمومی محجورین است و نیازی به دلیل خاصّ ندارد، لیکن بعضی گفته‌اند: ولایت برای همان پدر و جدّ پدری است، ولی درست قول مشهور است.

در خاتمه با اشاره به دو مطلب سخن خود را در این مسأله به پایان می‌برم:

۱) تکالیف افراد نسبت به صاحبان حقوق در صورتی که عمومی‌باشد، و به شخص یا اشخاص خاصّی متوجّه نباشد؛ این‌گونه تکالیف امور حسبی نامیده می‌شوند. و بر حکومت اسلامی لازم است به ولایت از طرف عموم به این امر مهم اقدام نماید، چنان که دأب و دیدن همه حکومتهای همین است که به این‌گونه امور اقدام می‌کنند. اما در صورتی که مکلّف شخص یا اشخاص خاصی باشد. مانند پدر و جدّ پدری که ولیّ قهری کودک خود می‌باشند، همین طور وصیّ و وکیل و غیره، در این صورت بر خود آن شخص یا اشخاص به طور عینی یا کفایی واجب است به تکلیف خود عمل کنند، همچنین است حکم در صورتی که بجهت شرائط خاص، تکلیف

عمومی به تکلیف خصوصی تبدیل شده باشد.

۲) مسأله موردبحث ازلحاظ کمّ وکیف به‌توسعه بیشتری‌نیازدارد که‌اکنون‌مجال آن نیست لذا بحث خود را درهمین جا بپایان می‌برم و از خداوند متعال توفیق بیشتر مسألت دارم.

نویسنده: دکتر ابوالقاسم گرجی



همچنین مشاهده کنید