چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

توسعه و تمنّاهای هویتی


توسعه و تمنّاهای هویتی

در چه اشتباه بزرگی به سر می برند کسانی که گمان می کنند تا به شرایط توسعه یافتگی دست نیابیم و از چاله چوله های سیاست و اقتصاد بیرون نرویم, نمی توانیم به حوزۀ گفتمان هویت وارد شویم

در چه اشتباه بزرگی به سر می‌برند کسانی که گمان می‌کنند تا به شرایط توسعه‌یافتگی دست نیابیم و از چاله چوله‌های سیاست و اقتصاد بیرون نرویم، نمی‌توانیم به حوزۀ گفتمان هویت وارد شویم! البته که برای خود دلایل عرف‌پسندی هم می‌آورند، امّا ثمرۀ سال‌ها تلاش و پژوهش علمی نشان می‌دهد که تشکیل گفتمان هویتی غالب و براساس نیازهای واقعی و زمینه‌های فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، مهم‌ترین پیش‌نیاز توسعه‌یافتگی محسوب می‌شود.

اینکه هویت ملّی ما ایرانیان چگونه می‌تواند ما را به شاهراه توسعه ببرد، و مدیریت سیاسی چه جایگاهی در سامان‌دهی این گفتمان هویتی دارد، در مقالۀ زیر بررسی شده است.

توسعه پدیده‌ای است که در بستر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مناسب روی می‌دهد. هر چه شرایط مختلف یک کشور از قبیل نهادها، وضع عمومی، نخبگان و اجزای هویتی منسجم‌تر، و از عوامل بحران‌زا به دور باشند، آن کشور بهتر به توسعه نیل پیدا می‌کند. از مجموع عوامل تأثیرگذار در توسعه، دو عامل «هویت» و «مدیریت سیاسی» مهم‌ترین عوامل پیش‌برنده یا بازدارندۀ آن هستند. مدیریت سیاسی با ایجاد انسجام بین ارکان هویت‌ساز یک ملّت می‌تواند در پیشبرد اهداف توسعه تعیین‌کننده باشد. از سویی دیگر، مدیریت سیاسی ضعیف و ناکارآمد، با ایجاد بحران یا دامن زدن به بحران‌های هویتی، می‌تواند سدی بر راه توسعۀ یک کشور باشد. کشور ایران با ارکان هویت‌ساز متعددی که دارد، اگر بتواند از ظرفیت‌های هویتی خود استفادۀ بهینه کند، قطعاً از کشورهای توسعه‌یافته بر اساس مدل‌های بومی توسعه خواهد بود. در این مقاله با استفاده از مفاهیم نظری «هویت» کاستلز، «سامان اجتماعی» پارسونز و «توسعه» گزاویه دوپویی، مدل زیر برای الگوی توسعه در ایران پیشنهاد شده است. در این مدل، «انسجام هویتی» متغیر مستقل، «شکل‌گیری سامان اجتماعی» متغیر واسط و «توسعه‌یافتگی ایران» متغیر وابسته است.

رویکرد این تحقیق رویکردی تاریخی ــ علّی است و به نظر می‌رسد برای تبیین، لازم است ابتدا هویت تعریف شود و سپس رابطۀ هویت، فرهنگ و توسعه و بعد هویت ایرانیان و اجزای آن بررسی گردد و جایگاه مدیریت سیاسی در انسجام آن به منظور نیل به توسعه مشخص شود.

● هویت

«هویت» (Identity) را می‌توان به دو گونۀ درونی یا داخلی، و بیرونی یا خارجی تعریف کرد. بر اساس تعریف درونی، هر انسانی، برای خودش، شأنیّت و شخصیتی قائل است و تا حدودی نیز با آن شخصیت مورد نظرش برای خودش هویتی تعریف می‌کند. از سوی دیگر، هویت از ریشۀ ضمیر «هو» عربی و پسوند مصدرساز «یت» ساخته شده است. از این نگاه هویت شخصیت و شأنیت خاصی است که دیگران برای یک نفر یا گروه یا ملّتی در نظر می‌گیرند. این تعریفی بیرونی از هویت است که دیگران برای فردی یا ملّتی در نظر می‌گیرند و «او» بودن او را می‌پذیرند و به او یا آنها اعتبار «او» می‌دهند و توجه می‌کنند.

هر دو تعریف از هویت در نوع تعامل انسان با دیگران و نوع برداشت از خود تأثیر دارد. اگر انسان یا ملّتی از خودش خودآگاهی مناسبی داشته باشد، اعتمادبه‌نفسش زیاد می‌شود و خوب تصمیم می‌گیرد. از نظر بیرونی، اگر هویت مناسبی برای انسان یا ملّت تعریف شود، نوع رابطۀ دیگران با آن انسان یا ملّت مناسب و مداوم خواهد شد.

انسان‌ها هویت خودشان را از منابع مختلف به‌دست می‌آورند. هویت سرچشمۀ معنا و تجربه برای مردم است و به زندگی انسان معنا می‌دهد. به نظر کاستلز هویت عبارت است از: «فرآیند معناسازی بر اساس یک ویژگی فرهنگی یا مجموعۀ به‌هم‌پیوسته‌ای از ویژگی‌های فرهنگی که بر منابع معنایی دیگر اولویت داده می‌شوند».[۱] انسان ممکن است منابع هویتی متفاوتی داشته باشد و نسبت به زمان، هر کدام از این منابع به نسبتی در هویت او سهم داشته باشند.

هویت و نقش با هم متفاوت‌اند. نقش‌ها بر اساس هنجارها تعریف می‌شوند. هویت ممکن است از سازمان‌ها و نقش‌ها نیز ناشی ‌شود. نقش‌ها زمانی به هویت تبدیل می‌شوند که درونی شوند. هویت در مقایسه با نقش منبع معنایی نیرومندتری است؛ زیرا دربرگیرندۀ فرآیندهای ساختن خویش و فردیت یافتن است.[۲] انسان‌ها در بستر تاریخی یک ملّت ممکن است نقش‌هایی داشته باشند، اما زمانی این نقش جزء هویت آنها می‌شود که برای آنها درونی شود. به نظر کاستلز، هویت‌ها برساخته می‌شوند. امّا اینکه ازچه چیزی، توسط چه کسی و به چه منظوری، برای ملل مختلف، متفاوت است.

کاستلز بین سه صورت و منشأ برساختن هویت تمایز قائل می‌شود:

۱) هویت مشروعیت‌بخش: این نوع هویت را نهادهای غالب جامعه ایجاد می‌کنند؛

۲) هویت مقاومت: این هویت به دست کنشگران ایجاد می‌شود که در اوضاع و احوال یا شرایطی قرار دارند که از طرف منطق سلطه با ارزش دانسته، یا داغ ننگ بر آن زده می‌شود؛

۳) هویت برنامه‌دار: کنشگران اجتماعی، با استفاده از هرگونه مواد و مصالح فرهنگی در دسترس، هویت جدیدی می‌سازند که موقعیت آنان را در جامعه از نو تعریف می‌کند. هویت مشروعیت‌بخش، جامعۀ مدنی ایجاد می‌کند، هویت مقاومت به ایجاد جماعت‌ها و اجتماعات منجر می‌شود و هویت برنامه‌دار به ایجاد سوژه (فاعل) می‌انجامد. به نظر کاستلز، بخشی از هویت را نهادهای غالب جامعه مشخص و برساخته می‌کنند، بخشی را اوضاع و شرایط اجتماعی و تاریخی، و بخشی را نیز خود انسان‌ها.

شهید مطهری هویت را برخورداری از احساسی ملّی می‌داند و منظور از آن را «وجود احساس مشترک یا وجدان و شعور جمعی در میان عده‌ای از انسان‌ها، که یک واحد سیاسی یا ملّت را می‌سازند» می‌داند.[۳] به نظر ایشان این احساس مشترک یا وجدان و شعور جمعی است که در آنان هویت مشترکی ایجاد می‌کند و این هویت مشترک سبب تشکیل ملّت می‌شود.

دکتر فرهنگ رجائی ضرورت بحث از هویت را در این می‌داند که داشتن تعریفی از خود، اولین قدم نه تنها در بر عهده گرفتن نقش، بلکه از مقدمات انسان بودن است. «هویت محصول خودشناسی فردی و گروهی است»[۴] و باعث می‌شود که دو عامل اعتمادبه‌نفس فردی و داشتن جهت کلی جمعی با هم تلفیق شوند و به تعبیر ابن خلدون، که آن را «عصبیت» می‌خواند، زمینه‌ای فراهم آورند که سبب تمدن‌سازی و «تولید تمدنی» شود.

هویت ارتباط نزدیکی با فرهنگ دارد. فرهنگ اساس هویت انسان است. اگر در مورد یک چیز، از شیء بودن آن سؤال می‌کنند و چیستی آن را می‌پرسند، در مورد انسان سؤال از هویت در حقیقت سؤال از کیستی و چه بایستی آن است که این پرسش با هویت و با «فرهنگ» او ارتباط نزدیک دارد. به نظر دکتر حداد عادل، هویت دو نوع است: فردی و اجتماعی. هویت فردی موضوع روان‌شناسی، و همان شخصیت است. آنچه به فرد قوام می‌بخشد شخصیت اوست. هویت جمعی مربوط به اجتماع انسانی است. آنچه به هویت یک اجتماع قوام می‌بخشد همان فرهنگ است. در حقیقت، فرهنگ شخصیت جمعی یک اجتماع است. اگر کسی نقش خودش را در جمع احساس کند و نسبت به خود و اجتماعش آگاهی داشته باشد، فرهنگ آن جمع را پذیرفته است. به تعبیر حداد عادل، فرهنگ‌پذیری نوعی همدلی، همراهی و «خانه‌زاد بودن» است. عوامل مقوّم شخصیت را با عوامل مقوّم فرهنگ می‌توان مقایسه کرد. اگر برای شخصیت، حافظه، زبان، اندیشه، احساس تعلق به مبدأ، عادت، تعلق به خانه، اخلاق فردی و... را عوامل مقوّم بدانیم، عوامل مقوّم فرهنگ یک جامعه، که هویت آن جامعه را می‌سازد، به نسبت عبارت‌اند از: تاریخ، زبان، علم، دین، سنّت، وطن، ارزش‌های اجتماعی و... . فرهنگ متمایزکنندۀ انسان از غیر انسان است. در زبان فارسی، این واژه با دانایی و دانش، علم، نیک‌مردی و خصلت‌های اخلاقی دیگر مترادف است. فرهنگ راه انسان را از سایر حیوانات مجزا ساخته است. بشر برای اینکه محیط طبیعی را برای زیست آماده کند و از منابع مادی که ابر و باد و مه و خورشید و فلک برای او فراهم ساخته‌اند به منظور رفع نیاز استفاده کند، به مرور ایام اندیشه کرد، وسیله و ابزار ساخت و به اختراع و اکتشاف دست زد. مجموعۀ تجارب و معلومات این میراث، «فرهنگ انسانی» را به‌وجود آورد.[۵]

تایلور، در کتاب «جوامع ابتدایی»، فرهنگ را این‌گونه تعریف کرده است: مجموعۀ پیچیده‌ای است که معارف، معتقدات، هنرها، صنایع، تکنیک‌ها، اخلاق، قوانین، سنن و بالاخره تمام عادات و رفتار و ضوابطی را شامل می‌شود که انسان، به عنوان عضو یک جامعه، از جامعۀ خود فرا می‌گیرد و در قبال آن، تعهداتی نسبت به جامعه بر عهده دارد؛ یعنی انسان هم فرهنگ را از جامعه می‌آموزد و هم در مقابل آن آموزش، تعهداتی نیز نسبت به جامعه دارد. به تعبیری، پذیرش فرهنگ تعاملی دوسویه است؛ جامعه‌پذیری و پذیرش فرهنگ جامعه، سیری آموزشی است که به انتقال هنجارها و رفتار پذیرفتنی نظام مستقر، از نسلی به نسل دیگر کمک می‌کند. به عقیدۀ جامعه‌شناسان، جامعه‌پذیری، یادگیری تدریجی هنجارها، ایستارها و رفتار مورد قبول یک نظام سیاسی است.[۶] عوامل مختلفی در جامعه‌پذیری و فرهنگ‌پذیری انسان تأثیر دارند که عبارت‌اند از: خانواده، مدرسه، گروه‌های همتا، محیط کار، رسانه‌های جمعی، حکومت و... . با بررسی این عوامل می‌توان به نتیجه رسید که انسان طی زمان جامعه‌پذیر می‌شود و نهادهای مختلف در فرهنگ‌سازی و هویت‌سازی برای انسان تأثیرگذارند. بعضی از این عوامل در تقویت اجزای تاریخی هویت انسان و بعضی نیز در تقویت اجزای آتی آن تأثیرگذارند، مثلاً مدارس با آموزش مباحث تاریخی به بازسازی هویت تاریخی افراد کمک می‌کنند و رسانه‌های جمعی با اطلاع‌رسانی و خبررسانی در روزآمد کردن هویت و فرهنگ آنها مؤثرند.

● هویت و توسعه

توسعه، طبق تعریف، کوششی است برای ایجاد تعادلی تحقق نیافته یا راه‌حلی در جهت رفع فشارها و مشکلاتی که پیوسته بین بخش‌های مختلف زندگی اجتماعی و انسانی وجود دارد. توسعه سیری است که در خود، تجدید سازمان و سمت‌گیری متفاوت کل نظام اقتصادی ــ اجتماعی را به همراه دارد. این امر علاوه بر اینکه بهبهود میزان تولید و درآمد را در بر دارد، دگرگونی‌های اساسی و ساخت‌های نهادی، اجتماعی، اداری و همچنین ایستارها و دیدگاه‌های عمومی مردم را شامل می‌شود. توسعه در بسیاری از موارد حتی عادات و رسوم و عقاید مردم را نیز دربرمی‌گیرد. اندیشمندان توسعه را امری چند بعدی دانسته‌اند که ابعاد اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و انسانی را شامل می‌شود. امروزه تلقی ما از این امر، فرایندی همه جانبه است که بر بهبود تمامی ابعاد زندگی مردم یک جامعه تمرکز می‌یابد.[۷] باتوجه به این توضیح در مورد توسعه باید پرسید که آیا هویت با توسعه ارتباط دارد؟ آیا انسان‌ها با هر هویت و فرهنگی می‌توانند به توسعه دست یابند؟ آیا برای توسعه، فرهنگ خاصی لازم است؟ «تولید تمدنی» با کدام فرهنگ و هویت بیشتر همخوانی دارد؟ به نظر می‌رسد هرچه ملّت یا انسانی انسجام هویتی و فرهنگی بیشتری داشته باشد، منظم‌تر می‌تواند برنامه‌های خودش را به پیش برد و برعکس ملّتی که انسجام هویتی مشخصی نداشته باشد قطعاً برنامۀ مشخصی نیز نخواهد داشت. اگر فرهنگ را «شیوۀ رفتار با خود، با همنوعان و با طبیعت» بدانیم، در این صورت انسان یا ملّتی که برنامۀ فرهنگی‌اش انسجام لازم را نداشته باشد، به نسبت با هیچ‌کدام از اینها («خود»، «همنوعان» و «طبیعت») تعامل مناسبی نخواهد داشت. ماکس وبر در علت‌یابی واقعۀ صنعتی شدن غرب دریافته که رابطه‌ای میان پدیده‌های پروتستانیسم و روح سرمایه‌داری وجود داشته که به توسعۀ سرمایه‌داری کمک کرده است. علاقه به کار و فعالیت دنیوی و دقت و نظم در انجام دادن وظایف شغلی، در مجموع، از ویژگی‌های برداشتی جدید از مذهب بود که فرهنگ جامعۀ غربی را متحول کرد.[۸]

گزاویه دوپوئی در کتاب «فرهنگ و توسعه» آورده است: توجه به بعد فرهنگی در فرآیندهای توسعه باید بر دلایلی استوار باشد که می‌تواند در سه اصل زیر خلاصه شود:

۱) فرهنگ اساس و بنیاد پیشرفت و تعامل انسان‌هاست؛

۲) توسعۀ فرهنگی از توسعۀ اقتصادی جدایی‌ناپذیر است؛

۳) فرهنگ سهم بسزایی در رشد اقتصادی دارد، هرچند میزان آن را نمی‌توان تعیین کرد.

این سه اصل اهمیت فراوانی دارند؛ زیرا بدون فرهنگ، توسعه تحقق نخواهد یافت.[۹]

ژان لویی ریفرز معتقد است که هرگونه استراتژی توسعه مستلزم هزینه‌های انسانی است که سنجش آنها اهمیت اساسی دارد. این هزینه‌های انسانی، فقط در صورتی که طرح توسعه از حمایت اجتماعی کافی برخوردار باشد، پذیرفته می‌شود. تحقق این شرط به وجود حداقلی از وفاق و همدلی بین طبقات اجتماعی و گروه‌های قومی ــ فرهنگی نیاز دارد.[۱۰] توسعه در صورتی موفق می‌شود که وفاق و همدلی بین گروه‌های قومی ــ فرهنگی وجود داشته باشد و «انسجام» لازمۀ تحقق توسعه است. فقط با استفاده از یک منطق چندرشته‌ای و با استعانت از اقتصاد، جامعه‌شناسی و تاریخ می‌توان از تأثیر فرهنگ در توسعه به طور مستدل دفاع کرد. به استناد تاریخ انسانی، فرهنگ بنیان و سرچشمۀ اقتصاد، و مذهب بدون شک بنیان فرهنگی همه جوامع است که تحولات اقتصادی را شکل می‌دهد. فرهنگ وظیفۀ ساختاری کردن جوامع را بر دوش دارد؛ وظیفه‌ای که در برنامه‌های توسعه نباید نادیده گرفته شود. «معجزه ژاپنی‌ها» برای توسعه نه فقط از اوضاع اقتصادی، بلکه از اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این کشور جدایی‌ناپذیر است؛ لذا هویت فرهنگی ملّت‌ها در فرآیند توسعه تأثیری بنیادی و اساسی دارد. توسعۀ واقعی بدون توجه به بُعد فرهنگی و در نتیجه بدون احترام و اعتنا به هویت فرهنگی ملّت‌ها تحقق نخواهد یافت.

همان‌طوری‌که ریموند شاسله گفته است: «تأکید بر هویت فرهنگی شرط لازم حاکمیت و استقلال و شکوفایی توانایی‌های فردی و توسعۀ هماهنگ جوامع است، اقدامی است رهایی‌بخش، اسلحه‌ای است برای مبارزه در جهت نیل به استقلال واقعی. تأکید بر حفظ هویت فرهنگی با ردّ هرگونه تقلید و کنار گذاشتن شیوه‌های فکری و عملی بیگانه امکان‌پذیر است. هویت فرهنگی به معنای دفاع از سنّت‌ها و تاریخ و ارزش‌های اخلاقی و حفظ میراث نیاکان بدون سنّت‌گرایی، گذشته‌گرایی، بی‌تحرکی و انزواست. هویت فرهنگی در ارتباط و تماس با سنّت‌ها و ارزش‌های ملل دیگر نو و غنی می‌شود و امکان تعالی و شکوفایی انسان را افزایش می‌دهد».[۱۱]

تا زمانی که عوامل هویت‌ساز هر ملّتی نتوانند از نظر هویتی منسجم گردند و گسست و گسـل‌هـای هویتی و فرهنگی در بین انسان‌ها، اقوام و مردم آن ملّت وجود داشته باشـد، «سامان اجتماعی» (Social Order) پارسونز تحقق نمی‌یابد. هنر حکومت‌ها در این است که بتوانند این گسست و گسل‌ها را بپوشانند، به اختلاف بین این عوامل و تعارض بین آنها پاسخ دهند، اختلاف‌ها را به حداقل برسانند و نکات مشترک را توسعه دهند. انسجام هویتی و فرهنگی برای سامان اجتماعی لازم و ضروری است و سامان اجتماعی برای توسعه لازم است. هر ملّتی که نتواند به سامان اجتماعی مناسبی دست یابد و پراکندگی زبانی، فرهنگی، سیاسی، قومیتی، تاریخی و جغرافیایی و در مجموع «بحران هویتی» داشته باشد، نمی‌تواند توسعه یابد. مدل الگویی زیر برای توسعه و ارتباط آن با هویت مناسب است:

● هویت ایرانیان و توسعه

ازآنجا‌که هویت و فرهنگ مردم هر ملّتی در توسعۀ آن ملّت طبق الگوی مطرح‌شده در مدل فوق مؤثر است، برای بررسی توسعۀ ایران باید هویت و فرهنگ ایرانیان را در بستر تاریخی مدنظر قرار داد. اندیشمندان مختلف عامل‌های مختلفی برای هویت ایرانیان بیان کرده‌اند: شهید مطهری در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» به دو عامل هویت‌ساز ایرانی بودن و اسلام توجه نموده است. به نظر ایشان، هم ایرانیان در توسعه و گسترش اسلام اهتمام داشته‌اند و هم اسلام در پروراندن اندیشۀ ایرانیان و توسعۀ علم و فرهنگ در ایران مؤثر بوده است. شاهرخ مسکوب، در کتاب «ملیت و زبان»، هویت ایرانی را بر دو پایۀ زبان و تاریخ استوار می‌داند. به نظر ایشان، فقط به دو دلیل، ما ایرانیان از دیگر مسلمانان جدا شده‌ایم: تاریخ و زبان، و به کمک این دو عامل است که ما هویت خویش را بنا کرده‌ایم. دکتر حداد عادل نیز سه عامل ایرانیت، اسلامیت و تجدد را عوامل هویت‌ساز ایرانیان دانسته است. همچنین ایشان بر مقولۀ زبان فارسی، به عنوان مفهوم «وطن»، در برهه‌های تاریخی و نوع رابطه‌ای که بین این سه عامل ایران، اسلام و تجدد وجود دارد تأکید کرده است.[۱۲] دکتر فرهنگ رجائی در کتاب «مشکله هویت ایرانیان امروز» معتقد است که چهار مقولۀ ایران، اسلام، تجدد و سنّت عوامل هویت‌ساز ایرانیان‌اند. ایشان عامل سنّت را خمیرمایه‌ای می‌داند بین سه عامل دیگر، که از هر سه عامل متأثر شده است، ولی هیچ‌کدام به تنهایی نیست.

از بررسی دیدگاه‌های مختلف مطرح‌شده در فوق به این نتیجه می‌رسیم که عوامل هویت‌ساز ایرانیان عبارت‌اند از: ایران، اسلام، تجدد، سنّت، زبان و تاریخ. البته در اینجا علاوه بر بررسی این عوامل، به دو عامل دیگر نیز توجه شده است که عبارت‌اند از: جغرافیا و خرده‌فرهنگ‌های متأثر از قومیت و فرهنگ‌های دیگر.

● عوامل هویت‌ساز ایرانیان

۱) ایران:

وقتی از ایران و ایرانی صحبت می‌کنیم، باید مشخص شود که کدام ایران منظور ماست: ایران تاریخی، ایران جغرافیایی، ایران سیاسی ــ حقوقی، یا ایران فرهنگی. گسترۀ هر کدام از اینها با هم متفاوت است. زمانی ایران امپراتوری بزرگی بود با گسترۀ سرزمینی بسیار وسیع که مناطق اطراف ایران حاضر، از هند تا اروپا و آسیای میانه و... را زیر سیطره داشت. وقتی از عظمت ایرانیان صحبت می‌شود، این محدودۀ گسترده، که امپراتوری بزرگی در منطقه بوده است، به ذهن خطور می‌کند. وقتی از ضعف صحبت می‌شود، ایرانی در نظر گرفته می‌شود که شهرهای قفقاز را در جنگ‌ها و معاهدات ایران و روس از دست داد. بالاخره باید محدودۀ مشخص ایران جغرافیایی را در نظر بگیریم. از ایران بزرگی که در گذشته داشته‌ایم اکنون مرز مشخصی تعریف شده است که قومیت‌ها و نژادهای خاصی را در خود دارد؛ ایران سیاسی ــ حقوقی که استان‌ها، شهرها و روستاهای مشخصی دارد. برای تحلیل هویت ایران نباید فقط به دو دورۀ عظمت یا ضعف ایران توجه کرد. ازیک‌طرف می‌توان عظمت ایرانیان را در گسترۀ بزرگ آن و پیروزی‌های مختلفش، مثل فتح نادر و حکومت هخامنشیان و... دید، و از طرف دیگر در ضعف آن به حکومت‌های قاجار و حکومت‌های ملوک الطوایفی اشاره کرد؛ لذا باید دوره‌ای را در نظر بگیریم که ایران هم ضعف داشته و هم عظمت، و در تحلیل به هر دو توجه کنیم.

۲) اسلام:

عامل دیگر هویت‌ساز ایرانیان اسلام است. اسلام با مذاهب مختلفش در ایران گسترش یافته است. امّا مذهب شیعه، از زمان صفویه، در ایران مذهب رسمی شده است. با وجود این، از مذاهب و حتی ادیان دیگر نمی‌توان چشم ‌پوشید. در بعضی از استان‌ها، مثل کردستان، سیستان و بلوچستان، گیلان و... ، پیروان فرقه‌های اهل سنّت حضور دارند. نوع تعامل با پیروان این مذاهب، ادیان و اقلیت‌های مذهبی می‌تواند از بحران مذهبی بکاهد. امّا بعضی از حکومت‌ها در تاریخ ایران نتوانسته‌اند به صورت مناسبی با این پدیده کنار آیند و تعامل خوبی داشته باشند. تأکید بر اصل وحدت بین اهل سنت و شیعه و توجه به حقوق اقلیت‌ها و آزادی در اجرای آداب و مراسم مذهبی‌شان می‌تواند مقوّم هویت ایرانیان باشد.

توجه به استان‌های سنّی‌نشین از جهت امکانات، نام‌گذاری اماکن و خیابان‌ها و... شهرهای سنی‌نشین به اسامی مورد علاقه‌شان، بومی کردن مدیریت استان‌ها و شهرها و استفاده از نیروهای بومی در ادارۀ شهرها و استان‌های سنّی‌نشین می‌تواند به وحدت هویتی ایرانیان کمک کند.

۳) تجدد:

وقتی ایران در جنگ‌های روس شکست خورد، فهمید که در عرصۀ جهانی بازیگر نیست و به همین دلیل باید خودش را تقویت کند، نیرو پرورش دهد، دانشجو به خارج اعزام کند و... . ایران هرگز به طور مستقیم مستعمره نبوده، امّا همیشه بر سر این کشور بین قدرت‌های خارجی نزاع بوده است و آنها به گونه‌ای خواسته‌اند ایران را زیر چترهای استعماری خود درآورند؛ لذا در تاریخ چند صدسالۀ اخیر ایران، همیشه عوامل بیگانه حضور داشته و بر زندگی ایرانیان تأثیرگذار بوده‌اند. غرب نسبت به ایران چهره‌های متفاوتی داشته است. از جهتی، غرب نسبت به ایران رفتار اخلاقی نداشته و از سویی دیگر عوامل جالب و جاذبی در فرهنگ غرب وجود داشته است. تأثیرپذیری هویتی ما از غرب سه نوع بوده است: ۱ــ در فرهنگ غرب عواملی وجود داشته است که ما آنها را قبول نموده و به نوعی بومی کرده‌ایم. بسیاری از آداب لباس پوشیدن، سبک خانه‌ها و معماری و... را از آنها اخذ کرده‌ایم. در حوزۀ آموزش، سبک‌های سنّتی‌مان را کنار گذاشته‌ و سبک آموزش غربی را پذیرفته‌ایم. بعضی از اصول مانند قانون‌مداری، مردم‌سالاری، تکنولوژی و... را پذیرفته و به هویت خود افزوده‌ایم؛ ۲ــ عوامل ویرانگری، که نپذیرفته‌ایم. عواملی در فرهنگ غرب بوده‌اند که به هویت ایرانی و اسلامی ما لطمه می‌زدند، ازاین‌رو نخواسته‌ایم آنها را وارد فرهنگ خودمان بکنیم و همیشه نگران آن بوده‌ایم که این عوامل غربی باعث شوند هویت فرهنگی ما خدشه‌دار شود؛ ۳ــ عامل خودآگاهی: پیدا شدن مفهوم غرب باعث شد نوعی خودآگاهی در ایرانیان به وجود آید که بیشتر در مورد ایران و اسلام و عوامل دیگر هویت‌ساز خودشان بیندیشند. با حضور غرب، نوع نگاه ما به اسلام، ایران و زبان فارسی تغییر کرده است، و باز تعریفی از اسلام و ایران کرده‌ایم. مهم این است که سهم هر یک از سه عاملی که برشمردیم و نوع رابطۀ آنها با هم در هویت ما تأثیرگذار بوده است؛ یعنی ایرانیت قبل از اسلام به شکل خاصی بوده و با آمدن اسلام، ایرانیت نیز باز تعریف شده است و به همین طریق غرب و عوامل دیگر.

۴) سنّت:

سنّت مجموعه آداب و رسوم و عقاید و افکاری است که در یک جامعه به یادگار می‌ماند. سنّت در بستری شکل می‌گیرد که در تاریخ آن ملّت حضور داشته و با تجربه‌های مختلفی هم روبه‌رو بوده است. تجربه‌های تلخ و شیرین و شکست و پیروزی‌ها برای همۀ ملّت‌ها به یک میزان نیست. سنّت به آن دلیل دوام آورده است که مردم آن را پذیرفته و آن را لازمۀ زندگی دانسته‌اند. اگر تاریخ را به رودخانه تعبیر کنیم، سنّت مانند آبی است که در آن رودخانه جریان دارد. در رودخانۀ تاریخ ایران هم بستری فراهم آمده است تا سنّت‌هایی شکل بگیرند که آن سنّت‌ها نه ایرانی محض‌اند و نه اسلامی محض. نه بسیار قدیمی هستند نه بسیار جدید و... . سنّت‌های ما، هم ایرانی، هم اسلامی، هم جدید و هم قدیمی و... هستند. برای مثال در سنّت «هفت سین» ما ویژگی‌های ایرانی بودن، اسلامی بودن، سنتی بودن و جدید بودن دیده می‌شود. سنّت با سه نسل گذشته، حال و آینده ارتباط دارد و محصول مشارکت هر سۀ آنهاست. این مقوله برای تداوم خویش چاره‌ای جز عقلانی بودن و روزآمد شدن ندارد. میراث هویت معاصر ایرانیان از سنّت، از یک‌سو، اعتدال و میانه‌روی است و از سوی دیگر، فتوت و جوانمردی.[۱۳] سنّت بازمانده از تاریخ نیست، بلکه تولیدشده و پردازش‌شده و روزآمدشده در طی تاریخ است. سنّت ایرانی در بین سه عامل ایران، اسلام و غرب پالایش شده است

۵) زبان:

زبان فارسی یکی از عوامل مهم هویت‌ساز ایرانیان است. زبان فقط تکلم نیست، بلکه به شیوۀ اندیشیدن انسان شکل می‌دهد؛ یعنی ما ایرانیان فارسی می‌اندیشیم، فارسی به دنیا نگاه می‌کنیم و آن را می‌فهمیم. به نظر ناصر ایرانی، زبان فارسی به اندیشۀ ما شکل داده است. ازاین‌روست که اگر زبده‌ترین و خلاق‌ترین فارسی‌زبانان و عربی‌دانان یا فارسی‌زبانان و انگلیسی‌دانان جهان گرد آیند و همۀ توانایی‌های زبانی خویش را روی هم بریزند نخواهند توانست محتوای اندیشۀ متفکرانی چون حافظ یا مولانا را به درستی در ظرف زبان دیگری بریزند. زبان فارسی مهم‌ترین وجانشین‌ناپذیرترین رکن وحدت مردم و تمامیّت ارضی کشور ماست. بین اقوام مختلف ایرانی که به زبان‌های مختلفی سخن می‌گویند فقط با زبان فارسی است که می‌توان گفت‌وشنود و همدلی و اتحاد برقرار کرد. این گفت‌وشنود و همدلی و اتحاد در هر وضع و حالی لازم و حیاتی است، ولی به‌ویژه در لحظه‌های پرتنش، که وحدت ملّی و تمامیّت ارضی کشور در آستانۀ خطر قرار می‌گیرد، ضرورت بیشتری می‌یابد. در آن لحظه‌ها هیچ‌چیز نمی‌تواند جای زبان مشترک فارسی را بگیرد. امّا آنچه از سوی دیگر می‌توان افزود این است که زبان فارسی زبان رسمی ایرانیان است نه زبان عموم مردم ایران. در ایران زبان‌ها و لهجه‌های مختلف ترکی، بلوچی، لری، عربی، کردی، لکی، مازندرانی، تالشی، تاتی و هرزنی، گیلکی و... وجود دارد که در استان‌ها، شهرها و روستاهای مختلف تکلّم می‌شوند و در مواقعی خاص، بحران هویتی ــ زبانی می‌آفریند. ایدۀ آذربایجان بزرگ، کردستان واحد، عربستان به جای خوزستان و... از عامل زبانی بسیار بهره می‌گیرند. اگر بر زبان فارسی بیش از حد تأکید کنیم، زبان‌های محلی و بومی به عامل مقاومت تبدیل می‌شوند و اقوام مختلف، بر اساس زبان خودشان، تعریف مستقلی از هویتشان ارائه می‌دهند. بهترین کار این است که از شیوۀ تلفیق این زبان‌ها با زبان فارسی استفاده کنیم و زبان فارسی را در حد زبان رسمی بدانیم. به‌رغم رسمی بودن زبان فارسی در بسیاری از استان‌های ایران، آموزش مدارس و دانشگاه‌ها به زبان محلی برگزار می‌شود و در بسیاری از روستاهای ایران مردم شاید در طی عمرشان خیلی کم با فارسی‌زبانان روبه‌رو شوند و فارسی صحبت کنند. اکثر شبکه‌های محلی و استانی تلویزیون نیز به زبان محلی برنامه تولید می‌کنند و افراد محلی، به‌ویژه پیرترها، از آن شبکه‌ها استقبال می‌کنند.

زبان فارسی زمانی عامل اصلی در تعریف وطن بوده است. غنای این زبان و پذیرش آن توسط مردم باعث شده است جامعۀ ایرانی زبان عربی را بعد از حملۀ اعراب مسلمان به ایران، و زبان انگلیسی را بعد از عصر تجدد نپذیرند، گرچه خواص، ادبا و علما به این دو زبان تمایل نشان داده‌اند و آنها را به عنوان زبان علمی، ادبی و... به کار برده‌‌اند. بااین‌حال پراکندگی زبانی یکی از مسائلی است که در ایران وجود دارد.

در شهر تهران، اگر از کوچه و بازار حرکت کنیم، می‌بینیم که در هر مغازه و ماشینی و... این پراکندگی زبانی دیده می‌شود و در بعضی از موارد تنش‌آفرین هم هست. بعضی از ادبیات تولیدی ایران، از قبیل نشریات، مجلات، اشعار، کتب، نمایشنامه‌ها و...، به زبان‌های محلی نوشته می‌شوند و تولید آنها مغایرتی با زبان رسمی فارسی ندارد.

۶) تاریخ:

عده‌ای معتقدند که تمام ایرانیان تاریخ مشترکی داشته‌‌اند؛ لذا تاریخ ایران می‌تواند عاملی هویت‌ساز برای ایرانیان باشد. پذیرش تاریخ به عنوان عامل شکل‌گیری یک ملّت صحیح است، امّا اینکه تاریخ ایران هویت‌ساز برای کل ایرانیان بوده است حرف تأمل‌برانگیزی است؛ چراکه ایران، در زمان‌های مختلف، گسترۀ جغرافیایی متفاوتی داشته و هر بخشی از آن تاریخ مختلفی را طی کرده است؛ لذا ایرانیان مناطق مختلف، تاریخ‌های مختلفی داشته‌‌اند، در نتیجه حافظۀ تاریخی، برای همۀ اقوام و قومیت‌های ایرانی، یکسان نیست. حکومت‌های مختلف، بنا به ماهیتشان، از تاریخ بهره‌برداری‌های مختلف کرده و آن را به نفع خود تفسیر نموده‌اند. این تفاوت نگاه در کل تاریخ حکومت‌های گذشتۀ ایرانی همواره حضور داشته است. آنها با نفی حکومت‌های قبل از خودشان جایگاه خود را تثبیت می‌کردند؛ لذا عامل تاریخ مشترک تا حد بسیاری نمی‌تواند عامل هویت‌ساز ایرانیان باشد و اگر هم باشد، چندان تأثیرگذار نخواهد بود.

۷) جغرافیا:

شرایط جغرافیایی طبیعی ایران به گونه‌ای است که سه نوع آب و هوا بر ایران حاکم است که عبارت‌اند از: الف) گرم و خشک: بخش اعظم خاک ایران کنونی را به خود اختصاص داده است؛

ب) سرد و کوهستانی: حدود یک‌سوم خاک ایران را شامل می‌شود؛

ج) معتدل و مرطوب: که منطقۀ کوچکی از خاک ایران را به خود اختصاص داده است.

نظریاتی که پایۀ تحلیل خودشان را اقتصاد، آب و هوا، زمین و... قرار می‌دهند تحلیل یکسانی برای کل ایران نمی‌توانند ارائه دهند. دکتر کاتوزیان در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران» به تأثیر عامل کمبود آب در شکل‌گیری استبداد ایرانی اشاره کرده است. دکتر صادق زیباکلام نیز در کتاب «ما چگونه ما شدیم» به عامل کمبود آب و تأثیر آن در شکل‌گیری استبداد و علت عقب‌ماندگی ایران توجه کرده است. در این مقاله، ضمن تأیید نوشته‌های اخیر، تأکید شده است که آب و هوا از طریق تأثیر بر رفتار سیاسی می‌تواند بر ساختار هویت ایرانیان تأثیر داشته باشد.

با کمک گرفتن از نظریات ارسطو، مونتسکیو و ابن خلدون بر تأثیرگذاری جغرافیا بر رفتار انسان‌ها می‌توان نتیجه گرفت که تنوع جغرافیایی در ایران تنوع رفتار سیاسی را به دنبال خواهد داشت، البته اثبات آن کار آسانی نیست. از سویی دیگر جغرافیای سیاسی ایران به گونه‌ای است که زمینۀ بحران بسیاری دارد.

۸) خرده‌فرهنگ‌ها:

کشور ایران به دلیل تنوع قومیتی و زبانی، خرده‌فرهنگ‌های مختلفی را در بافت فرهنگی خود پذیرا شده است. در استان‌ها، شهرها و روستا‌های مختلف ایران، خرده‌فرهنگ‌های مختلفی وجود دارد. این تنوع هویتی، زبانی، فرهنگی و قومیتی گاه در روستاها و شهرهای بسیار نزدیک به هم و نیز در شهرهای مهاجرپذیر مثل تهران کاملاً مشاهده می‌شود، مثلاً مراسم ماه محرم، که بین اکثر ایرانیان مشترک است، در هرکوچه و خیابانی به سبک خاصی اجرا می‌شود. اگر در مورد تنوع خرده‌فرهنگ‌ها، مدیریت صحیح انجام پذیرد، می‌تواند برای کل جامعۀ ایران دلپذیر، جذاب و خوشایند باشد. برای مثال فیلم‌هایی که در مورد مسائل محلی با لهجه‌های محلی از رسانۀ ملّی پخش می‌شود معمولاً جذابیت و شهرت عمومی پیدا می‌کند. اما اگر این مسائل به طور صحیح مدیریت نشود بحران‌آفرین خواهد بود.

دربارۀ قومیت در ایران، که عامل اصلی خرده‌فرهنگ‌ها در کشور است، سه نظریه مطرح است: عده‌ای معتقدند که بحران قومیتی در ایران وجود ندارد. عده‌ای دیگر معتقدند که جامعۀ ما در حال حاضر بحران قومی دارد. عده‌ای نیز معتقدند که جامعۀ ما هم‌اکنون دچار بحران قومیت نیست، اما در گذشته این بحران‌ها را داشته است و در همه حال مستعد بحران قومیتی است. دکتر مجتبی مقصودی در کتاب «تحولات قومی در ایران» رهیافت‌های مختلف سیاسی، اجتماعی، جغرافیایی و جامعه‌شناختی و... را در مورد بحران قومی بررسی کرده و در رهیافت مطالعۀ منازعات قومی از دیدگاه فرهنگ و ارتباطات به سه رویکرد اشاره نموده است: الف) هرچه ارتباطات گسترش پیدا کند، هم‌گرایی بیشتر و بحران قومی کم می‌شود؛ ب) هر قدر ارتباطات بیشتر شود، آگاهی‌ها بیشتر می‌شود و بحران قومی افزایش پیدا می‌کند؛ ج) گسترش ارتباطات باعث نوعی هویت مجازی می‌شود. در هر صورت به لحاظ فرهنگی در ایران مسئلۀ هویت قومی و خرده‌فرهنگ‌های حاکم بر این قومیت‌ها باعث می‌شود که خارجیان از این مسائل سوءاستفاده کنند و بحران قومی را تشدید نمایند. توجه به خواست و تقاضاهای منطقی قومیت‌ها، گسترش ارزش‌های فرهنگی مثبت آنها، باز کردن فضای فرهنگی مناسب، افزایش امکانات برای قومیت‌های ایران و کاهش تنش بین آنها می‌تواند به ثبات قومیتی در ایران کمک کند.

● مدیریت سیاسی و توسعه

مدیریت سیاسی و به طور کلی دولت راهکارهای متعددی برای توسعه و بومی کردن آن می‌تواند داشته باشد و برای رسیدن به این منظور نیازمند آن است که ظرفیت‌های مختلف جامعه را بشناسد و برای آن متناسب با اهداف بلندمدت برنامه‌ریزی کند. هرچند در توسعۀ یک کشور عوامل مختلفی دخیل‌اند، به اعتقاد بسیاری از اندیشمندان، مدیریت سیاسی سهمی اساسی در پیشبرد توسعه دارد. مدیریت سیاسی با توجه به کارکردها و وظایف مختلفی که برمی‌شماریم می‌تواند توسعه را برنامه‌ریزی و هدایت نماید. البته شرایط هریک از کشورها و فرهنگ‌ها می‌تواند در این زمینه متفاوت باشد. تأثیر مدیریت سیاسی در توسعه را می‌توان در مراحل زیر دانست:

۱) برنامه‌ریزی توسعه: ادوارد میسون اصلی‌ترین جایگاه را در رهبری برنامه‌های توسعه، از آنِ دولت می‌داند و فقط دولت و مدیریت سیاسی را در برنامه‌ریزی چنین کار دشواری قادر می‌داند.[۱۴] در کشورهایی همانند ایران، که دولت بسیار گسترده است، مدیریت سیاسی ظرفیت بسیاری برای پیشبرد توسعه دارد.

۲) سازمان‌دهی: جایی که هر فعالیت کوچک به سازوکار و تشکیلات منظم نیاز دارد فرایند عظیمی مثل توسعه قطعاً متشکل‌ترین سازه‌ها و ساختارها را می‌طلبد و دولت مسئول طراحی و سازمان‌دهی با تأکید بر دانش کافی به منظور دستیابی به توسعۀ پایدار است. اندیشمندان تأمین زیرساخت هویتی را وظیفۀ دولت می‌دانند و ایجاد تشکیلات و نهادهای دولتی و رهنمود تشویق مردم به انسجام هویتی را در زمینۀ ملاحظات محیطی و سیاسی کارکردی مهم تلقی می‌کنند که فقط از عهدۀ مدیریت سیاسی برمی‌آید.

۳) مهار: مدیریت سیاسی درصدد مهار عوامل مختلف برهم‌زنندۀ سامان اجتماعی در جهت تأمین انسجام اجتماعی است. مدیریت سیاسی می‌تواند با به‌کارگیری تمام ظرفیت‌های سیاسی و هویتی یک ملّت از پراکندگی هویتی جلوگیری کند و جامعه را به سمت اتحاد و همبستگی، که لازمۀ توسعۀ پایدار است، سوق دهد.

۴) هماهنگی: اهداف و فعالیت‌های متفاوت بخش‌های مختلف و توسعه و رشد سرطانی بعضی از بخش‌ها در گذشته، که مشکلات عدیده‌ای را گریبان‌گیر بشر کرده است، لزوم هماهنگی در اهداف و فعالیت‌ها را از سوی مدیریتی قوی، مقتدر و توانا طلب می‌کند که به سبب ماهیت کار، فقط از فرماندهی به نام دولت و مدیریت سیاسی ساخته است، مثلاً از نوعی هماهنگی به نام هماهنگی سیاسی یاد می‌شود. به طور مثال، ایجاد هماهنگی بین بخش‌های مختلف فرهنگی مستلزم نوعی هماهنگی سیاسی و منوط به مداخلۀ مدیریت سیاسی است.

۵) هدایت: فرایندی به وسعت و پیچیدگی توسعه با اهداف متضاد بخش‌های درونی، نیازمند هدایت و برقراری سیستم ارتباطی و اطلاعاتی قوی و رهبری قدرتمند است که فقط دولت‌ها با پشتوانۀ مدیریتی سیاسی قوی و هدفمند از عهدۀ آن بر می‌آیند.[۱۵]

با تأثیراتی که برای مدیریت سیاسی در زمینۀ دستیابی به توسعه برشمردیم این به مفهوم آن نیست که عوامل دیگر تأثیری ندارند، بلکه شاید حساس‌ترین اقدام را مدیریت سیاسی در این زمینه انجام می‌دهد. رویکردهای اصلی خط‌مشی‌گذاری مدیریت سیاسی در توسعه پایدار عبارت است از:

۱) پذیرش مفهوم توسعه؛

۲) یکپارچه کردن اجزای هویتی در اهداف توسعه؛

۳) در نظر گرفتن ابعاد محیطی و فرهنگی در تمام بخش‌های توسعه؛

۴) استفادۀ پایدار از منابع طبیعی، فرهنگی و هویتی،

مهم‌ترین سیاست‌های محیطی توسعه است که فقط از عهدۀ دولت فراگیر و مدیریت سیاسی آن بر می‌آید. علاوه بر موارد پیش‌گفته، سیاست‌های دیگری نظیر بومی کردن برنامه‌های توسعه، کاهش تنش هویتی، مشارکت، و به‌کارگیری تمام ظرفیت‌ها می‌تواند برای پیشبرد توسعه مفید باشد. مدیریت سیاسی در حقیقت بسترساز توسعه است. این بستر زمانی فراهم می‌گردد که مدیریت سیاسی، انسجام هویتی برای ایجاد سامان اجتماعی را در برنامه داشته باشد و جامعه را نیز به آن سو سوق دهد.

● مدیریت سیاسی و انسجام هویتی

«مدیریت سیاسی» مجموعه‌ای از ساختارها و ابزارهایی است که حکومت می‌تواند برای پیشبرد اهداف ملّت از آنها استفاده کند تا جامعه را به سوی جایگاه مورد نظرش به پیش ببرد. مدیریت کارآمد با استفاده از عوامل مختلف می‌تواند از ظرفیت‌ها استفاده کند و فضا را برای توسعۀ همه‌جانبه فراهم سازد، امّا مدیریت ناکارآمد با فرصت‌سوزی و برنامه‌ریزی نامناسب به بحران می‌افزاید و «تنوع» را «تهدید» تلقی می‌کند و با مسائل هویتی متنوع، امنیتی مقابله می‌نماید. مدیریت سیاسی کارآمد و قدرتمند به دنبال سامان اجتماعی است. زمانی سامان اجتماعی حاصل می‌گردد که مسائل هویتی هم‌پوشانی داشته باشند و در طول هم قرار گیرند و نه در تعارض با هم و هم‌عرض یکدیگر. مدیریت سیاسی کارآمد «تنوع» را «فرصت» تلقی می‌کند و مسائل هویتی را هم‌پوشانی می‌دهد و از تنش‌های هویتی جلوگیری می‌کند و جامعه را به سمت سامان اجتماعی، که لازمۀ توسعه است، سوق می‌دهد. اگر مدیریت سیاسی کارآمدی بر جامعۀ ایرانی حاکم باشد، از خط‌مشی‌هایی که ذکر شد خوب استفاده می‌کند، از بحران‌ها، تنش‌ها و عوامل تفرقه‌انگیز می‌کاهد و خودش را نمایندۀ تمام این عوامل هویت‌ساز می‌داند و به این ترتیب در انسجام دادن به آنها موفق خواهد بود و به سامان اجتماعی جامعۀ ایرانی کمک خواهد کرد و این حرکت نیز در تداوم توسعه در ایران مؤثر خواهد بود؛ توسعه‌ای که متناسب با شرایط بومی ایران باشد.

رشید جعفرپور

دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه امام صادق (ع).

پی‌نوشت‌ها

[۱]ــ مانوئل کاستلز، عصر اطلاعات، قدرت هویت، ترجمۀ حسن چاوشیان، ج ۲، تهران: طرح نو، ۱۳۸۰، ص ۲۲

[۲]ــ همان، ص ۲۳

[۳]ــ مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، قم: دفتر انتشارات اسلامی، چاپ جدید، ۱۳۶۲، ص ۱۳

[۴]ــ فرهنگ رجایی، مشکله هویت ایرانیان امروز، ایفای نقش در عصر یک تمدن و چند فرهنگ، تهران: نشر نی، ۱۳۸۲، ص ۴۲

[۵]ــ محمود روح‌الامینی، مبانی‌شناسی (گرد شهر با چراغ)، تهران: عطار، چ ۹، ۱۳۷۹، ص ۱۴۳

[۶]ــ عبدالرحمان عالم، بنیادهای علم سیاست، تهران: نشر نی، چ ۳، ۱۳۷۶، ص ۱۱۹

[۷]ــ مصطفی ازکیا، جامعه‌شناسی توسعه و توسعه‌نیافتگی روستایی ایران، تهران: اطلاعات، ۱۳۸۱، ص ۲۱

[۸]ــ محمود سریع‌القلم، توسعه جهان سوم و نظام بین‌الملل، تهران: نشر سفیر، چ ۳، ۱۳۷۵، ص ۱۰

[۹]ــ گزاویه دوپوئی، فرهنگ و توسعه، ترجمۀ فاطمه فراهانی و عبدالحمید زرین‌قلم، تهران: مرکز انتشارات کمیسیون ملی یونسکو در ایران، ۱۳۷۴، ص۷۴

[۱۰]ــ همان، ص ۳۹

[۱۱]ــ همان، ص ۵۰

[۱۲]ــ سخنرانی دکتر حداد عادل در کلاس درس جامعه‌شناسی توسعه، دورۀ دکتری (۱۳۸۲)، دانشگاه امام صادق (ع).

[۱۳]ــ فرهنگ رجایی، همان، ص ۱۵۸

[۱۴]ــ ناصر میرسپاسی، «نگرش راهبردی بر نظام اداری و توسعه»، فصلنامه مدیریت دولتی، ش ۴۳ (بهار ۱۳۷۸).

[۱۵]ــ همان‌جا.



همچنین مشاهده کنید